به گزارش خبرنگار مهر، «آب،آسمان» اولین رمان «آذردخت بهرامی» در حالی به زیر چاپ رفته است که از تالیف این رمان توسط وی 9 سال میگذرد.
این نویسنده که پیشتر از این مجموعه داستان «شبهای چهارشنبه» را منتشر کرده بود درباره ساختار این رمان به خبرنگار مهر گفت: اصحاب فنگشویی معتقدند پنج عنصر خاک، چوب، آتش، آب و فلز عوامل تغییر در جهان هستند. پنج فصل این رمان به ترتیب به نام این عناصر نامگذاری شدهاند و هر کدام به یکی از شخصیتهای درگیر در داستان میپردازد.
وی درباره شخصیت اصلی رمان «آب، آسمان» هم گفت: ناهید شخصیت اصلی رمان پرستار است و به شدت درونگرا. او قادر نیست از کنار هیچ واقعه و خاطرهای به سادگی عبور کند و گذشته مدام در ذهنش تکرار میشود و او را آزار میدهد. او میداند که باید بایستد و بر خاطراتی که دارد او را خفه میکند و نمیگذارد به زندگیاش ادامه بدهد نقطهی پایانی بگذارد. جدا شدن از این گذشته برای او مثل بریدن عضوی از بدن است که سرمازده و سیاه شده؛ یک جراحی دردناک اما ضروری.
در بخشی از این رمان میخوانیم:
حلقهای از مویم را دور چشمها، گردن، سينه، بازو و پاهايت میپيچم و گره كوري میزنم و تو را روبهرويم مینشانم. از حالا به بعد نه میتوانی به خوابم بیایی و نه به خیالم. دیگر تمام شد... کاموای مشکیی را به نماد حلقهای از مويت دور سرت میپیچم و گرهی میزنم. دگمهای را به رنگ دگمه پیراهنت با دو کوک درشت به سجاف لباسَت میدوزم و نخ را با دندان میکَنَم. از این که اینقدر نزدیکت شدم که ناراحت نشدی، شدی؟ تو که از اول هم بَدَت نمیآمد. این من بودم که جنبه نداشتم.
یک قلب بزرگ هم برای خودم روی سینهام میکشم. از حالا به بعد همه چیز عوض میشود. از این به بعد شبها خوابم را ببين و صبحها خسته و كتكخورده بيدار شو و تا شب کلافه باش! خوابت لازم نيست آنچنانی باشد. كافی است من حضور داشته باشم، همين. مثل خوابهای من كه تو فقط بودی، همیشه گوشهای ایستاده بودی؛ نه حرفی، نه حرکتی. يا حتی مثل آن وقتی که فقط قرار بود بيايی؛ همين، حتی نیامدی.
نماد یین و یانگی بر پیشانی میکِشَم، نشانی از توازنی مکمل. خنجر را برمیدارم. لازم نيست تا دسته توی سينهات فرو كنم. برای تو حتی خراش نوک سنجاق هم كافی است.
موها جلوی چشمانت را گرفته، با دست کنارشان میزنم، که مرا بهتر ببینی. به خاطر تو، سنجاقهای تهرنگیِ ژاپنیام را برداشتم، بلندترند و نوکِ تیزتری دارند... سنجاق اول، به رنگ بنفش، درست روی قلبت، برای این که هیچ وقت نفهمیدی از نشستن مقابل تو چقدر میترسیدم... و سنجاق صورتی برای این که نمیدانی چند بار آرزو کردم ای کاش باز به کلاسهای فنگشویی بیایی... تا بتوانم هر روز ببینمت... هیچ میدانی چند بار مراسم ازدواج خوشایند را برای عکس تو و خودم اجرا کردم؟ تو رفته بودی که استاد نشانمان داد. عکسهای پشتنویسی شده را روبهروی هم گذاشت و نوار قرمز رنگ را 99 بار دور عکسها پیچید و دعای ازدواج خوشایند را 99 بار تکرار کرد. من 9 شب عکسها را زیر بالش خودم گذاشتم، در ناحیه «کُنگوا»ی تختخوابم. و هر بار، روز دهم، پاکت را به آب روان سپردم... حالا مدتهاست برای تو، نه مراسمی برگزار میکنم و نه مودرا و مانترایی اجرا میکنم. فایده نداشت، چقدر میتوانستم «اوپونو اوپونو» برگزار کنم و منتظر اجابت دعایم بمانم؟
طاقت نیاوردی که افتادی، نه؟ خب سخت است جناب هومنی، دست و پای بسته و اینطور زیر شکنجه بودن! بلندت میکنم و صاف روبهرويم مينشانمات و به دست و پای بستهات میخندم. حالا ديگر نه میتوانی تحقیرم کنی و نه با احساساتم بازی کنی.
رمان «آب، آسمان» در 345 صفحه به زودی از سوی «نشرزاوش» منتشر میشود.
همچنین رمان «سوتیکدهی سعادت» از این نویسنده چندی است که برای دریافت مجوز راهی وزارت ارشاد شده و اینروزها در انتظار دریافت مجوز است.
نظر شما