آقاي دكتر لطفا در آغاز گفت و گو درباره زندگي ابن سينا آن چه را كه مورد نياز است بيان كنيد .
اين طور گزارش شده كه در روستاي افشنه بخاراي آن زمان عبدالله نامي با همسرش به نام ستاره درماه صفر سيصد وهفتاد هجري صاحب فرزندي شدند كه نام او را حسين گذاستند . نام كامل وي حسين بن عبدالله بن سينا است كه درميان ما به ابوعلي سينا يا ابن سينا اشتهار دارد . وي در428 هجري قمري در گذشته است ، يعني 58 سال عمر كرده است . ابن سينا استعداد خوبي داشته ، چرا كه با تمام شرايط آشفته زندگي اش - كه تا حدي هم مطلوب خودش بود - به درجات بالاي علمي دست يافته است . ايشان به عنوان يك شخصيت با سواد طراز اول در جهان آن روز شناخته شده بود، امرا و سلاطين هم كه يكي از اسباب و تجملاتشان در حاشيه نشاندن اين طور افراد بود آنها را در حاشيه مجلسان جاي مي دادند تا بدين وسيله بگويند ما امثال ابن سينا را دور خود جمع كرديم . شهرت، و يك مقدار هم تمايل خود ابن سينا باعث شد زندگي آشفته اي داشته باشد . وي دائما يا در تعقيب و گريز بود و يا در مشاغل اداري و صدارت و... ، اما با همه اين آشفتگي ها، ايشان موفق ترين فيلسوف جهان اسلام است و مي توانيم بگوييم افتخار پيشروترين راهم بايد به او بدهيم كه توانست فلسفه مشايي را كه صرفا براساس عقل و خرد ورزيي استوار است در جهان
|
آقاي دكتر شما در آثارتان آورده ايد كه ابن سينا از دو جريان فلسفي پيش از خودش كه در يونان وجود داشته ، يعني تفكر افلاطوني و تفكر ارسطويي ، رويكرد ارسطويي را پذيرفته ، و علاوه بر اين كه آن انديشه را به زبان و فهم خود بيان كرده ، نوآوريهايي هم از خود نشان داده است . شما مي دانيد كه پس از حمله غزالي به فلسفه - كه بيشتر نظر به فارابي و به ويژه ابن سينا دارد - ابن رشد در صدد احياي فلسفه در شرق جهان اسلام برآمده است . ابن رشد برخلاف نظر شما ، معتقد است كه ابن سينا ارسطو را خوب نفهميده است ، و بر اساس ديدگاه هاي افلاطوني به طرح نظريات خود پرداخته است . به بيان ديگر، نه تنها ارسطو را خوب نفهميده ، بلكه از تفكر ارسطويي منحرف نيز شده است .
من نظر شما را رد نمي كنم و در اين باره داوري قطعي نمي كنم . ابن رشد در تفسيري كه از متافيزيك ارسطو ارائه مي كند در اشتباه نيست ، چرا كه تفسيرهاي متفاوتي از انديشه ارسطو وجود دارد كه هنوز هم مفسران ارسطو به خاطر ابهام بعضي قسمتها ، به ويژه در كتاب متافيزيك ، همديگر را درك نمي كنند . به نظر من ابن رشد مشايي دقيق و خوبي بوده است و از اين حيث كه به زبانها و منابعي كه در اختيار ابن سينا نبوده است دسترسي داشته ، بر وي برتري هايي هم دارد . آن چه كه من قطعا به آن باور دارم و درباره اش داوري مي كنم اين است كه ابن سينا نه در طبيعيات و نه در الهيات نو افلاطوني نيست . اصلا مسئله طبيعت و رد آن در فلسفه نوافلاطوني مطرح نيست . در فلسفه نوافلاطوني جهان به صورت جلوه " احد" يا " واحد " است ، مانند تصوف ما ، در حالي كه مساله ارسطو عليت است . رنگ مذهبي - اشراقي ايي كه در فلسفه ابن سينا وجود دارد به خاطر تاثر از اسلام و كلام اسلامي است . خود ابن سينا هم توجه دارد كه برخي از نظرياتش كلامي است . نا گفته نماند كه در آثار ابن سينا ناخالصي هم وجود دارد ، كه تا اندازه اي طبيعي است ، چرا كه وي با كتابهاي ترجمه نشده نوافلاطوني كه به نام مشايي وجود داشت روبرو بود ، ولي با اين حال نسبت به فارابي و شيخ اشراق از فلسفه نوافلاطوني كمتر تاثير پذيرفته است . وي بسيار تلاش كرده كه در محدوده فلسفه مشايي باقي بماند . به نظر من ابن سينا را مي توان تنها فيلسوف مشايي در جهان اسلام دانست .
شما معمولا از اصطلاح حكمت مشاء براي انديشه ابن سينا استفاده مي كنيد ، آيا بهتر نيست كه براي انديشه ابن سينا از اصطلاح حكمت سينوي يا سينايي استفاده كنيم ؟ و ديگر اين كه حكمت سينوي پس از ابن سينا به چه سرنوشتي دچار شد ؟
من با شما درباره اين كه از اصطلاح حكمت سينوي استفاده كنيم موافقم . اما پيش از پاسخ گفتن به پرسش شما بايد بگويم كه ما بايد ابن سينا را قدم اول به حساب آوريم . اين از فقر و ضعف جامعه ماست كه يك نفر در چندين قرن پيش حرفي مي زند و آن حرف كه قدم اول است حرف آخر در اين زمينه تلقي مي شود . چشم ما همواره به گذشته بوده ، يعني چنين انديشه مي شد كه استاد از شاگرد بيشتر مي داند ، و استاد استاد از استاد بيشتر مي داند . در اين روند هرچه به عقب مي رويم معرفت بيشتري وجود دارد ، و هرچه به جلوتر آييم معرفت ضعيف تري وجود دارد . يكي از وارونگي هايي كه در جهان غرب اتفاق افتاده است و متاسفانه در عالم اسلامي اتفاق نيفتاده اين است كه آنان برخلاف ما چشم به آينده داشتند . براي مثال مي توان به فرانسيس بيكن و دكارت اشاره كرد كه در غرب قدم آخر تلقي نشد ند و پس از آنان افرادي مانند كانت پيدا شدند كه قدم هاي بعدي را برداشتند . ابن سينا حرف اول را زده است ، ما بايد پس از وي قدمهاي بعدي را برمي داشتيم ، در حالي كه چنين نكرديم . ما هنوز فكر مي كنيم كه بايد از ابن سينا دفاع كنيم ، اين اشتباه است ، چرا كه امروزه طبيعيات ابن سينا قابل دفاع نيست . ما امروزه در پرتو كشفيات جديد مي دانيم كه چهار عنصري كه وي عنصر مي دانست عنصر نيستند ، بلكه صد و چند عنصر وجود دارد كه ابن سينا از آنها ياد نكرده است . رياضيات ابن سينا محدود است ، و منطق وي در حال حاضر دچار تحولات جديدي شده است . البته اين سخنان از بزرگي و عظمت ابن سينا چيزي نمي كاهد ، زيرا ابن سينا در روزگار خودش در اوج بوده و ما بايد از اين عظمت غفلت نكنيم .ادامه دارد... .
نظر شما