بسم الله الرحمن الرحيم
اَين معز الاوليآء و مذل الاعداء؟
كجايي مولاي من ؟ كجايي آرام قلبم؟ درد فراق را چگونه مي توان بازگو كردن؟ جگر سوخته از غم هجران را چگونه مي توان التيام بخشيدن ؟ تا كي درد هجران را به دل بكشيم؟ تا كي آرزوي ديدارت را در سر بپرورانيم؟ اي خورشيد درخشان! اي ماه تابان! تا كي از درد دوريت بگريم؟ تا كي سرگشته و پريشان باشم؟ تا كي از هر كوي و برزن سراغت را بگيريم؟
متي احارفيك يا مولاي؟
مولاجان ! ديدگانم گريان است و خارفراق چشمانم را مي آزارد آيا راهي هست تا ديدارت كنم؟ انتظار روزي را مي كشم كه بيايي و دوستان و عاشقانت گرداگردت را بگيرند، روزي كه با آمدنت دوستانت را عزت و بزرگي ميبخشي و در آن روز دشمنانت به خاك ذلت و خواري مي افتند. بيا و ببين كه در چه عصري زندگي مي كنيم. هر جا از ظلم و بيداد فغان مي كند و كسي نيست كه دادمان را بگيرد و حقمان را بستاند .
مولاجان !عاشقانت در انتظارند. ديدگانشان اشكبار است. دلهايشان دردناك و جگرهايشان از غم فراق تو سوزان است، بيا و از سر چشمه هاي پرآبت سيرابمان كن، بيا و عطش قلبمان را بنشان. بيا تا ديدگانم روشن و بينا گردد، خود مي داني كه در درونم چه مي گذرد، خود مي داني كه دلم آرام و قرار ندارد، ناله و زاريم را بشنو و اشكهايم را ببين كه به استقبالت مي آيند، جسمم را خاك پايت مي كنم و با اشكهايم راهت را هموار؛ تا بيايي ، اي غايت الآمال من! اي نور ديدگانم! آيا انتظارم را سرانجامي خواهد بود؟ آيا چهره سياه و شرمنده ام با وجهه نورانيت روشن خواهد گشت؟ به اين فكر مي كنم كه آيا روزي دعايم مستجاب خواهد شد و آرزويم برآورده خواهد گشت؟
اصلاً نمي دانم لياقت و سعادت چنين آرزوئي را دارم يا اينكه تمامي آنها را بگور خواهم برد؟ شايد هم چنين باشد، دلم مي خواهد در ركاب تو قرار گيرم و از اصحاب ياري كننده ات باشم.
آقا جان!
به خدا عاشق ديدار رويت هستم بخدا ديدار روي تو نيمي از هدفم از شركت در دعاي توسل است؛ اما شايد هنوز تو را نشناخته و دركت نكرده ام اما يك دلباخته هستم و مي دانم تا آن حد عاشقت هستم كه آرزو مي كنم قبل از اينكه بميرم لااقل در خوابت ببينم، آري در خواب؛ چون در بيداري ، ديدن روي تو سعادت من نيست. ايكاش فقط يك لحظه در خواب ببينمت، فقط يك لحظه...
اي سرور من !
چيزي ندارم كه به استقبالت بفرستم تنها چيزي كه مي توانم نثارت كنم، قلب سوزان و منتظرم و اشكهاي روانم؛ بپذير! بپذير!
«به چه مشغول كنم ديده و دل را كه مدام
دل تو را مي طلبد ، ديده تو را مي جويد»
«هجران تو سخت است مرا
وصلت چرا نايد مرا؟»
ر . س شنبه 23/9/64
] سيده رويا سقائي [
نظر شما