به گزارش خبرنگار مهر، مقام معظم رهبری همواره بر اهمیت فلسفه و ضرورت آموزش آن تأکید داشتهاند. ایشان در نهم مهرماه 1389 در ديدار طلاب، فضلا و اساتيد حوزه علميه قم در مورد ضرورت پرداختن حوزه به فلسفه فرمودند: يك مسأله، مسأله درس فلسفه و رشته فلسفه است. توجه بكنيد؛ اهميت فقه و عظمت فقه نبايد ما را غافل كند از اهميت درس فلسفه و رشته فلسفه و علم فلسفه؛ هر كدام از اينها مسئوليتى دارند. رشته فقه مسئوليتى دارد، فلسفه هم مسئوليتهاى بزرگى بر دوش دارد. پرچم فلسفه اسلامى دست حوزههاى علميه بوده است و بايد باشد و بماند. اگر شما اين پرچم را زمين بگذاريد، ديگرانى كه احياناً صلاحيت لازم را ندارند، اين پرچم را برميدارند؛ تدريس فلسفه و دانش فلسفه مىافتد دست كسانى كه شايد صلاحيتهاى لازم را برايش نداشته باشند. امروز اگر نظام و جامعه ما از فلسفه محروم بماند، در مقابل اين شبهات گوناگون، اين فلسفههاى وارداتى مختلف، لخت و بىدفاع خواهد ماند. آن چيزى كه ميتواند جواب شماها را بدهد، غالباً فقه نيست؛ علوم عقلى است؛ فلسفه و كلام. اينها لازم است. در حوزه، اينها رشتههاى مهمی است. رشته مهم ديگر، تفسير است؛ انس با قرآن، معرفت قرآنى. ما نبايد از تفسير محروم بمانيم. درس تفسير مهم است، درس فلسفه مهم است؛ اينها رشتههاى بسيار باارزشى است. در ضرورت اجرایی شدن این مطالبه معظم له با حجتالاسلام والمسلمین دکتر بهرام دلیر، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و مدرس خارج فقه و اصول و فلسفه و عرفان به گفتوگو نشستهایم که اکنون از نظر شما میگذرد.
*جایگاه علوم عقلی در جهان اسلام تا چه اندازه بوده است؟
بحثهای عقلانی، خردمندی و فلسفی یگانه و یکهتاز میدان حوزههای علمیه و مکتبهای قدیم بودند. از تأسیس آموزش عالی در ایران چندان نمیگذرد، یعنی اگر کل تاریخ آموزش عالی به صورت مدرن در ایران را دنبال کنیم تاریخ و پیشینه زیادی ندارد، اما اگر تبار و پیشینه فلسفی را ریشهیابی کنیم نزدیکترین مکتب عصر ما ـ مکتب متعالیه ـ و قبل از آن مکتب «یمانی» میرداماد که استاد صدرالمتألهین است و قبل از آن هم شیخالاشراق سهروردی است و قبل از او هم شیخالرئیس رئیس مشائیان جهان اسلام بوعلی سیناست و حتی اگر بخواهیم همین گونه ریشهیابی کنیم قبل از همه اینها أبونصر فارابی است که شخصیتی است که میان افلاطون و ارسطو پیوند ایجاد کرد. قبل از فارابی و حتی بعد از او، ارسطو را در مقابل افلاطون و افلاطون را در مقابل ارسطو قرار میدهند، اما شخصیت جهان اسلام بهعنوان معلم ثانی أبونصر فارابی کتاب «الجمع بین رأیالحکیمین» را نوشت. الجمع یعنی جمعآرایی که در نظر همه فلاسفه میان نگاه ارسطو و افلاطون تهافت و تباین دیده میشود، لکن ایشان میگوید: میان اینها تهافتی وجود ندارد و هر دو یک حرف را میزنند.
*فلسفه در حوزههای علمیه چه جایگاهی داشته است؟
هرچه پیشینه حوزه را بررسی میکنیم به ریشههایی میرسیم که در آن ریشهها و تبار گذشته حوزه، ریاضیات، نجوم و بحثهای هندسه و فلسفه رونق فراوان داشت. شخصیتهایی که امروز در جهان اسلام بهعنوان فیلسوف مطرح هستند غالبا شخصیتهای حوزوی هستند. به عناوین «شیخ» الرئیس، «ملا» صدرا، «شیخ» الاشراق توجه کنید حتی همه نامها، نامهای حوزوی است. اصولا غیر از حوزه، مدرسه دیگری وجود نداشت و آموزش دیگری نبود، لذا اگر بخواهیم به خردمندی، عقلانیت و فلسفه برسیم و به آن مکتب افتخار کنیم باید به مفاخر حوزوی برگردیم.
*چرا بعضی از افراد دیدگاه خوبی نسبت به فلسفه و فلاسفه ندارند؟!
در بعضی از محافل روشنفکری و بعضا محافل دور از فلسفه اسلامی خیال میکنند که فلسفه متعلق به افراد بیکار بوده و هیچ کارایی و جایگاهی در جامعه نمیتواند داشته باشد، اما قصه از این قرار نیست. موضوع علم فلسفه بهخصوص در حکمت متعالیه هستیشناسی است یعنی از نظر قلمرو موضوعی هیچ قلمرویی به قلمرو فلسفه نمیرسد، چون هر علمی مانند فیزیک، شیمی و ... را در نظر بگیریم از «هست»ی برخوردار است این هست را فلسفه بحث میکند. موضوع فلسفه و قلمرویی که در بر میگیرد بیشترین قلمرو را در میان علوم به خود اختصاص میدهد هیچ موضوعی در دانشهای دیگر نیست که به قلمرو فلسفه برسد. فلسفه از هیولا(ماده نخستین) به عنوان مسأله فلسفی نه موضوع فلسفی آغاز میکند و در نهایت به الهیات بالامعنی الاخص بنام پروردگار عالم و اسماء و صفاتش میرسد، لذا در بحث موضوع هم موضوع فلسفه اعم موضوعات است، یعنی شامل تمام موضوعات سایر علوم هم هست و سایر علوم به موضوع علم فلسفه سخت نیازمند است و به دانش فلسفه سخت وامدار و بدهکار است، اما موضوع فلسفه به هیچ دانشی محتاج نیست و از هیچ دانشی وام نمیگیرد و خود را وامدار هیچ دانشی نمیداند.
*با وجود ارتباطی که گفتید بین فلسفه و سایر علوم وجود دارد، اما فلسفه همواره در حوزه مخالفان جدی داشته و غریب و مهجور بوده و آنچنان باید و شاید رشد نکرده است؟!
مخالفتهایی که به صورت کلان با فلسفه صورت میگیرد را میتوان به 3 دسته تقسیم کرد: یکسری معاند فلسفه هستند و از روی جهل و نادانی با فلسفه مخالفت میکنند یعنی یک صفحه از آثار فلسفی را نخواندهاند و با آن مخالفت میکنند. گروه دیگر بزرگانی هستند که فلسفه را خوب میفهمند و میدانند ولی در عین حال مخالفتهایی با فلسفه دارند که مخالفت آنها از سر دلسوزی است. فلسفه برای هر استعدادی نیست و همه نباید به فلسفه ورود پیدا کنند. تنها شخصیتهایی که از استعداد خاصی برخوردارند و میتوانند درکهای مفاهیم علمی را دقیقا فهم کنند میتوانند فلسفه بخوانند، اما مخالفان دلسوز فلسفه نگران این هستند که مبادا شخصیتها و اشخاص و طلابی که استعداد فلسفه خواندن ندارند وارد فلسفه شوند و چه بسا پیامدهای ناگواری از نظر اندیشهای و فکری برایشان در پی داشته باشد. در واقع این افراد را نمیتوان مخالف فلسفه دانست، بلکه آنها فلسفه را از آنِ مستعدان میدانند و هر شخصی را روا نمیدانند که به این مباحث وارد شود. دسته سوم شخصیتهایی هستند متعلق به مکتبی فلسفی هستند و مکتب دیگر را نقد میکنند.
در فلسفه مانند سایر دانشها نقد و ابهامهایی وجود دارد یعنی مثلا حکمت متعالیه، حکمت مشاء را نقد میکند یا اشراق از حکمت مشاء عبور میکند. نقدهای این چنینی را نباید مخالف به شمار آورد، اما شخصیتهایی که هیچ فلسفه نخواندهاند و از روی نادانی به جنگ فلسفه رفتهاند و میروند معمولا از باب عناد است و الا اگر فهم و شعور باشد امروز همه گفتمانهای جهانی «بیع العذره» نیست فقه با تمام اهمیت و عزت دانشی است که از دل سنت کتاب استخراج میشود و برای مسلمین از قداست خاصی برخوردار است، اما گفتمان جهانی همهاش «حیض نفاس عذره» نیست، بلکه بحثهای فلسفی در گفتمانهای اندیشهای و فکری امروز میتواند بزرگترین کمک در راستای دین باشد. در واقع آنهایی که از روی نادانی با فلسفه مخالفت میکنند تصورشان این است که فلسفه تیشه به ریشه دین میزند، در حالیکه فلسفه ابزاری است در خدمت دین، به خصوص صدرالمتألهین وقتی که رابطه میان شریعت و فلسفه را بیان میکند میگوید: سیاست خادم و نوکر و شریعت مخدوم است که بایستی فلسفه در خدمت شریعت باشد. فلسفهای که به شریعت پشت کند و در خدمت شریعت قرار نگیرد از نگاه ملاصدرا اصلا فلسفه نیست.
در میان دیگر فلاسفه نیز همین گونه بوده است؛ اگر بر فرض در مقطعی عقل فلسفی با عقل شرعی و با شریعت در تعارض قرار گیرد، فلسفه را به راحتی کنار مینهند و شریعت را اتخاذ میکنند، حتی در فلسفه مشاء که از نگاه فلسفی با حکمت متعالیه فرق دارد بهخصوص در مباحث توحیدی و الهیات بالمعنیالاخص اما با این وجود وقتی به بحث معاد جسمانی مطرح میشود ابن سینا میگوید عقل من یارای درک مفهوم معاد جسمانی را ندارد اما چون پروردگار عالم در قرآن کریم از دل کتاب و سنت صادق مصدق پیامبر مکرم اسلام(ص) معاد جسمانی را تأیید میکنند من تسلیم هستم. یعنی در فلسفه مشاء بر فرض شریعت با عقلانیت معارضه کند بوعلی از فلسفه خودش میگذرد و شریعت را میگیرد.
در بحث شریعتشناسی و دینشناسی مناهج(روششناسیهای) مختلفی وجود دارد یکی از این روش شناسیها میتواند روششناسی فلسفی باشد و در خدمت شریعت قرار گیرد و شریعت مخدوم و بحث فلسفه و عقلانی در خدمت شریعت است. این نگاه را تمام کسانی که مخالف هستند میتوانند در مشهد پنجم شواهدالربوبیه ملاصدرا بخوانند. ملاصدرا در خدمت شریعت است و مفسر بزرگی است؛ چنانکه محدثی بزرگ و شارح اصول کافی است و چنین شخصیت فقه و اصول و دیگر علوم را خوانده است. خیلی از مخالفان فلسفه با نام فقه و اصول به جنگ فلسفه میروند در صورتی که همه این بزرگان فلسفه، این رشتهها را خواندهاند. نمونه بارز در دوره معاصر امام راحل(ره) است که هم جامع فقه و هم جامع اصول، هم جامع معقول و هم جامع منقول بودند. هم کرسی تدریس حکمت متعالیه داشتند و هم مدرس بزرگ درس خارج فقه و اصول بودند.
*منظورم این نیست که همه باید فیلسوف شوند و به همه مباحث فلسفی تسلط داشته باشند اما دانستن سطحی از فلسفه و منطق برای اینکه بتوانند در استدلالهای خودشان در مباحث مختلف استفاده کنند به نظر شما چقدر ضرورت دارد؟
مقداری که مد نظر شماست برای خردمندی و عقلانیت در جامعه لازم است. اگر بخواهد عقلانیت و خردمندی در جامعه شکل گیرد و نهادینه شود مفاهیم فلسفی نه برای عده خاص بلکه باید در سرتاسر جامعه جاری و ساری باشد تا به یک عقلانیت و خردمندی دست پیدا کنیم تا با خردمندی حرف بزنیم و موضع بگیریم و با خردمندی پدیدههای اجتماعی و تحولات سیاسی ـ اجتماعی دنیای اسلام و جهان را دنبال کنیم و بین خودمان هم عقلانیتی داشته باشیم. اگر عقلانیت وجود داشته باشد دیگر تفرقه به وجود نخواهد آمد، اگر عقلانیت وجود داشته باشد دیگر گسستهای اجتماعی به وجود نخواهد آمد. عقلانیت، پیوستگیهای اجتماعی را در پی خواهد داشت، لذا هیچ عاقلی حاضر نیست با تصمیمگیریهای خود شریعت و دیانت را تحتالشعاع و مورد سؤال قرار دهد.
*این امر چه زمانی اتفاق میافتد؟
غالبا توده مردم به خصوص صاحبان تریپونها دیگر نباید پشت تریپون هر حرفی را بزنند، بلکه باید با عقلانیت و خردمندی سخن بگویند. نهادینه شدن عقلانیت و خردمندی با دانش فلسفه امکانپذیر است.
*براساس همین ضرورت بود که مقام معظم رهبری بر روی پرداختن حوزه به فلسفه تأکید داشتند؟
بله! تأکیدات ایشان و خصوصا نامگذاری امسال بنام تولید ملی و حمایت از کار و سرمایه ایرانی و نامگذاری سالهای گذشته و ... براساس عقلانیت و خردمندی است که این حرفها نباید در جامعه زنده به گور شود. واردات غیرخردمندانه و بی رویه که در کشور صورت میگیرد همه دور از عقلانیت است. تأکیداتی که بزرگان ما بر اهمیت فلسفه و یا بر منطق و خردمندی میکنند نیز میتواند در این راستا قرار گیرد. چنین تأکیداتی غنیمتی برای جامعه علمی ماست و باید اینها را جامه عمل بپوشانیم.
*جایگاه فعلی فلسفه در حوزه چگونه است و شما چه راهکارهایی برای پیشرفت فلسفه در حوزه پیشنهاد می کنید؟
اکنون حوزه به مباحث فلسفههای مضاف مثل سیاست متعالیه در حکمت متعالیه، فلسفه اجتماعی و ... ورود پیدا کرده است. فلسفه در حال رشد است و حوزه میتواند پاسخگوی پرسشهای فلسفی باشد و جایگاه خود را پیدا کند. در این بین نباید فلسفه با بیمهری مواجه شود، بلکه برعکس باید شخصیتهایی برای گفتمانها و بحثهایی که در جهان فکری و فلسفی مطرح میشود تربیت شوند. اگر فلسفه با بیمهری رو به رو شود به تدریج خردمندی و عقلانیت در بیمهری قرار میگیرد. بسیاری از حملههایی که به فلسفه میشود به خاطر نادانی و نفهمیدن اصطلاحات فلسفی است. مثلا خیال میکنند وحدت وجودی که صدرالمتألهین میگوید یعنی اینکه خدا و بنده وحدت دارند، در صورتی که مراد این نیست. در اینجا وحدت مفهومی مطرح است نه وحدت مصداقی. غالب کسانی که با حکمت متعالیه از این جهت انتقاد دارند وحدت وجود را وحدت مصداقی تعبیر میکنند و این یکی از بیمهریها و بیانصافیهایی است که نسبت به فلسفه میشود.
همه ما این داستان را شنیدهایم که میگفتند کوزهای که حاجآقا مصطفی خمینی از آن آب خورده بود را به خاطر تدریس فلسفه توسط پدرش، نجس میدانستند. این دیدگاهها واقعا بیانصافی است، اگر گزارههای علم و دانشی، خوب فهم شود آن علم نجس نمیشود چون گزارههایش خوب فهم نمیشود فکر میکنند که شرک و ... است. به گمانم بزرگان و شخصیتهایی که به فلسفه بیمهری دارند اگر به مفاهیم و اصطلاحات درست واقف شوند این حملهها و بیمهریها را نخواهند داشت. مثلا علامه طباطبایی شخصیت بزرگ فیلسوف معاصر بر «کفایه» آخوند خراسانی، حاشیه دارد. علامه طباطبایی فقیه بزرگی است کما اینکه مفسر بزرگی است و تفسیر المیزان را نوشت. کدام یک از فقها با همه عظمت و بزرگی که ما از آنها به احترام یاد میکنیم مانند علامه طباطبایی به قرآن خدمت کردند. تفسیر المیزان، افتخاری است برای جهان تشیع. همان شخصیت فیلسوف بزرگی هم هست، عارف بزرگی هم هست. به گمانم علامه طباطبایی هنوز در جامعه ما شناخته شده نیست، اگر آیتالله طباطبایی، علامه شد و هانری کربن از فرانسه به ایران آمد و از ایشان سؤال میپرسید، اگر علامه طباطبایی دارای این چنین شخصیتی است و لازم است که ما آنها را بشناسیم و معرفی کنیم و این چنین آنها را مورد بیمهری قرار ندهیم؛ اینها افتخارات جهان تشیع هستند و باید آنها را قدر دانست.
نظر شما