تحليل وضعيت كنوني علوم دين
در پاره اي از رشتهها و دانشهاي ديني مانند فلسفه و كلام، قرنهاست به شدت دچار ركود و ركون هستيم و جز تكرار هزار بارة ميراث پدران معنويمان هيچ از ما سر نميزند، كلام ما بعد از خواجه نصيرالدين طوسي يك دوران ركود طولاني را پشت سر گذاشته است كما اينكه پس از ملاصدرا تحرك و تحول چشمگيري در فلسفه اسلامي به چشم نميخورد ولي اخيراً در حوزة مباحث بينشي در معرض يك تحول جدي قرار گرفتهايم و با ظهور علامه طباطبايي تحول در فلسفه ما آغاز شد و اصلاحات و ابداعاتي در ساختار، رويكرد و مباحث فلسفي رخ داد كه من از آن به «مكتب نوصدرايي» تعبير ميكنم و با ظهور استاد شهيد مطهري هم در حوزة علم كلام تحولي خاص آغاز شد كه از آن نيز ميتوان به كلام نو شيعي ايراني ياد كرد، كلام «جامع نگر معطوف به حيات اجتماعي»؛ استاد طرح تازهاي را در زمينه اين دانش درانداخت؛ هر چند استاد شهيد فيلسوف بود؛ اما انديشههاي فلسفي را در خدمت عقايد ديني به كار گرفت و در حقيقت او يك «متكلم ـ فيلسوف» اجتماعي بود و اين جامعيت و مختصات علمي فكري، به او امكان تأسيس كلامي را با همين ويژگيها داد؛ و اين حقيقت را ميتوان با اندك تأملي در آثار بر جاي مانده و محاضرات علمي استاد دريافت.
در حوزه فقه و اصول نيز چندان وضعيت رضايت بخش نيست ولي با ظهور حضرت امام خميني ـ سلامالله و رضوانه عليه ـ تحول در اين دو دانش شروع شده هر چند به نسبت نياز، سخت بطئ و بس كند پيش ميرود.
در قلمرو فقه تحولاتي از حدود يك قرن پيش (مشروطيت) آغاز شد گرايش به اجتماعيسازي فقه و توسعة ابواب اجتماعي ـ سياسي فقه (معاملات به معناي اعم) و تلاش براي كاربردي كردن آن، از دوران مشروطيت آغاز شد، اين حركت با كندي شكل گرفت و با پيروزي انقلاب و استقرار نظام جمهوري اسلامي، شتاب بيشتري پيدا كرد؛ با اين همه، هنوز در آغاز راه هستيم.
هر چند موفق به نوآوري مبسوط نشد، ولي امام فقه را تكان داد و مباني و قواعدي را مطرح كرد كه شايسته است بر روي آنها كار علمي صورت گيرد و وارد علوم و قواعد فقهي و اصولي گردد تا زمينهسازي تحول و گسترش اين دو دانش شود.
اركان نوانديشي ديني در ايران معاصر
نهضت نوانديشي ديني و تحول در علوم دين در ايران معاصر داراي سه ركن اصلي است : حضرت امام خميني(س) در فقه و مباني استنباط ـ البته نقش شهيد صدر نيز نبايد ناديده انگاشته شود ـ و علامه طباطبايي در فلسفه، مرحوم استاد مطهري در كلام، ولي همه علوم اسلامي در اين سه دانش خلاصه نميشود؛ رويارويي حوزههاي علميه، به ويژه قم، با الحاد ماركسيستي در دهه بيست قرن حاضر شمسي، سرآغاز و خاستگاه نوآوري در فلسفه معاصر ايران است و نماد اين پديده، كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» علامه طباطبايي ميباشد؛ من در «گفتمان فلسفي نوصدرايي» به اين مسأله پرداختهام كه چگونه و در چه ابعادي فلسفه صدرايي كه خود وارث فلسفههاي مشاء و اشراق بود در بستر تحول قرار گرفته و اينك در روزگار ما در كوران نوشدن است؛ طي پانزده سال اخير با ورود ديدگاههاي فلسفي غربي به حوزههاي علميه ايران، فلسفه اسلامي، به شدت در معرض چالش و بالش واقع شده است.
طيفي از طلاب جوان خوش استعداد و درست انديش در حوزه قم ظهور كردهاند (همان نسل سوم حوزه كه سخت بدآنها دل بستهايم) كه در نقش سازوكارهاي روند تحول فلسفه (بيآنكه خود به اين نقش تفطن داشته باشند) در آينده عاملان تحولي ژرف و شگرف در انديشه فلسفي اسلامي ايرانياند. دانش كلام هم در مواجهه با انديشههاي وارداتي غرب به ويژه الاهيات پروتستان به بستر دگرگونيهاي فراواني كشيده شده است؛ البته كلام در بُعد «بينالادياني» و بلكه برونديني نه « بينامذاهبي» در شرف تحول است، كلام فِرق چندان در معرض تحول قرار نگرفته است؛ يعني در آنچه بايد به صورت تطبيقي در بين كلام مذاهب اسلامي يا در پاسخ به نقدها و شبهات فرق معارض صورت پذيرد اتفاقي نيفتاده است، وهابيت طي دو دهه اخير در نقد عقايد شيعه، بسيار فعال برخورد كرده است و ما در برابر شبهاتي كه آنها مطرح كردهاند، ضعيف عمل كردهايم.
در فقه نيز امام خميني(س) پاره اي از مسائل مربوط به فلسفه فقه را مطرح كردند كه چندان مورد توجه بزرگان حوزه واقع نشد، سمينارهايي از سوي موسسات برگزار گرديد و بيشتر مقالات اين همايشها توسط فضلاي جوان و پرشور حوزه تهيه و عرضه شد؛ اما فحول فن به صورت شايسته به اين موضوعات نپرداختند، مثلا درباره نقش «ظرف حكم» در استنباط كه در كلمات امام خميني(س) با تعبير نقش زمان و مكان از آن ياد ميشد كمتر كار علمي صورت گرفت، ميتوان گفت زمان و مكان يك نماد و عنوان مشير به عوامل موثر در اجتهاد و تحول رأي ميباشد و پشت اين تعبير، مفاهيم دقيق و مهمي نهفته است كه بايد واكاوي شود. اصولاً اگر ظرف حكم از تفقه حذف شود اجتهاد منتفي است. ظرف صدور حكم به لحاظ زماني و مكاني، نقش مهمي در فهم و استنباط حكم شرعي دارد؛ البته ظرف حكم تنها عامل تحول نيست. كما اينكه در خصوص بيان ديگر امام خميني(س) كه فرمود: «حكومت، فلسفه عملي تمام فقه است»؛ حوزههاي ما توجه كافي نشان ندادند، اين كلام يعني اينكه بايد به فقه نگاه حكومتي داشته باشيم (نه حاكميتي) و بدانيم كه دين بايد حكومت كند و دين بدون حكومت و سياست و قبضة زمام مناسبات اجتماعي مردم علاوه بر آنكه ناقص است هرگز صورت تحقق عيني نخواهد يافت. بدون لحاظ معاملات بالمعني الاعم، دين، سكولار و فقه برچيده خواهد شد و در آن صورت چندان نيازي نيز به اجتهاد نخواهيم داشت.
با اين همه و به رغم تحولاتي كه بدآنها اشاره شد آنچه بايد اتفاق بيفتد، هنوز رخ نداده و دههها از دسترس ما دور است. حدود پنج سال پيش در جلسهاي در قم كه برخي حضرات اساتيد و متوليان از جمله مديريت حوزه حضور داشتند گفتم : گر چه جهش و تحول در حوزه طي اين دو دهه با دويست سال گذشته برابري ميكند، ولي هنوز به اندازه دو هزار سال از زمان عقب هستيم، مديريت محترم حوزه به عنوان تعريض به بيان من گفتند : پس ما در مبدأ تاريخ ميلادي قرار داريم و در نتيجه شش قرن هم از تاريخ هجرت به عقب برگشتهايم! در پاسخ گفتم : من به هر دو عقيده دارم و اين را پارادوكيسكال و خودمتناقض هم نميپندارم؛ زيرا از سويي اعتراف ميكنم كه حقاً حوزه در كوران يك تحول تكاملي عظيم است از ديگر سو سرعت زمان با مقياسهاي گذشته تفاوت كرده است، امروز عمر نظريههاي علمي كوتاه شده است، در گذشته يك نظريه علمي گاه دو سه هزار سال دوام داشت؛ به عنوان نمونه نظريه بطلميوسي چندين هزار سال زنده ماند؛ اما تدريجا عمر نظريهها كوتاه و كوتاهتر شد و الان ميانگين عمر نشاط و اعتبار نظريهها به حدود سه سال كاهش يافته است؛ (البته پديده كوته عمري و ميرايي نظريهها را نميخواهم يك حسن تلقي كنم؛ چون از يك نگاه اين نشانه آفتزدگي علم است؛ كار به جايي رسيده كه شاخص علم، ابطالپذيري تلقي ميشود!) با توجه به اين شتاب دانش و پيدايي مسائل نو، ما اينك دو هزار سال از دانشها و نيازهاي روز عقب هستيم.
بازدارندههاي نوانديشي ديني
با توجه به خطورت امر اجتهاد و ضرورت تحول در علوم دين، بازشناسي و مواجهه با عوامل ركود اين رشته اهميت فراواني برخوردار ميشود. كاربردي ترين تقسيم موانع، تفكيك آن به بروني و دروني، آفاقي و انفسي است؛ عوامل بازدارندهاي كه معطوف به بيرون وجود محققان و اصحاب علوم دين است، آفاقي ناميده ميشود و عواملي را كه به نحو دروني ارباب علم دين را از توليد علمي بازداشته، انفسي ميناميم و به لحاظ ديگر موانع نوفهمي و نظريهپردازي ديني در سه گروه كلان آفاقي، شخصيتي و معرفتي طبقهبندي ميشود كه هر يك مشتمل بر انواعي است و هر نوع نيز شامل مصاديق بسياري است، نخست هر يك از گروههاي سه گانه را ذكر و انواع آنها را تعريف، سپس برخي مصاديق را به عنوان مثال شرح ميكنيم.
يادآوري چند نكته را اينجا ضرور ميدانم : يك اين كه مراد ما از موانع در اين پژوهش، هرگونه عامل سلبي و ايجابي است كه سبب ركود و فتور نوآوري علمي گشته و از باب تسامح، به «عدم مقتضي» نيز مانع اطلاق ميكنيم.
دو اين كه: موانع نوآوري ديني، به جهات و حيثيات گوناگوني ميتواند طبقهبندي و سطحبندي بشود، از جمله به جهات دهگانة زير:
1. از حيث مبادي خمسة تكون معرفت ديني، يعني بر مبناي نقش بازدارنده يا محدودكنندة هر يك از مبادي (= 1. ارادة مبدأ دين، 2. خصوصيات مدارك فهم دين، 3. خصائل دين، 4. ويژگيهاي مخاطب دين به دو حيث مفسر و مكلف، 5. مختصات منطق ادراك) 2. از لحاظ دروني يا بروني بودن مانع (انفسي، آفاقي) موانع دروني نيز به موانع معرفتي و موانع شخصيتي قابل تقسيم است. 3. از نظر رشتههاي علمي و نيز شاخههاي هر رشته؛ در اين صورت پارهاي موانع، عام و مشترك ميان همة رشتهها و برخي ديگر خاص و مختص به رشته يا حتي دانش مشخصي خواهد بود. 4. از حيث عامل انساني موانع، مانند صنف (اصحاب هر رشته)، حكومت، جامعه، فرد. 5. از جهت سلبي يا ايجابي بودن مانع (عدم مقتضي يا وجود مانع).6. از حيث دورة تاريخي ظهور و فعليت مانع (مزمن يا مدرن بودن آن). 7. از لحاظ اقليمي و قلمرو جغرافيايي تأثير مانع، مانند شرق يا غرب، قاره يا كشور خاص. 8. از جهت شمول و گسترة مانع، كلي و جزيي بودن آن (چنان كه برخي از مواردي كه در بحث حاضر معروض خواهد افتاد كليتر و شاملتر از بعض ديگر است). 9. از نظر سببي و مسببي، چنان كه برخي موانع علت برخي ديگر و طبعاً بعضي از آنها معلولاند و در طول موانع سببي قرار ميگيرند. 10. از حيث ميزان اولويت و نيز از لحاظ اوليت و ثانويت اقدام براي رفع موانع.
سه اين كه : اكنون در اين بحث، در مقام استقرا و احصاي تام انواع موانع خاص نوآوري در همة دانشها نيستيم و بحث ما عمدتاً معطوف است به موانع عام و مشترك نوآوري در حوزة دينپژوهي، بررسي موانع نيز براساس تقسيم به «انفسي و آفاقي» كه كاربرديترين طبقهبندي است، طرح خواهد شد كه در ادامه، اقسام و تعاريف آن را خواهيم آورد.
چهار اين كه: ذكر كاستيها و ناراستيها هرگز به معني ناديده انگاشتن مزاياي و موفقيتهاي بيشمار ماضي و حال حوزة دينپژوهي نيست، بلكه اين درست به مفهوم اعتماد و اعتنا به استعداد و استطاعت علمي ژرف و گسترهاي است كه در جهت تحرك و تحول در حال و مستقبل در زمينة مطالعات و استنباطات ديني وجود دارد، و چنانكه اشاره شد نسل ما در كوران يك نقطة عطف در تاريخ علوم ديني ـ به ويژه در ايران ـ قرار گرفته است و حوزههاي علمي شيعي امروز در شرف يك انقلاب حِكمي و معرفتي قرار دارد و زودا كه ـ پس از گذشت دو قرن از رنسانس علمي اصولگرايي، ـ باذنالله نوزايي عميق و عظيم ديگري در حوزههاي علمية ما (صآنهاالله عن الحدثان) روي دهد.
و پنج اين كه: ميان مقولة نقد و مسألة نوآوري، پيوندي گسستناپذير برقرار است، آن سان كه نفي هر يك ملازم با انتفاي ديگري است، زيرا نقد منهاي نوآوري، منفيبافي بيش نيست و چنان كه نوآوري بدون نقد نير تلاشي است در معرض زوال، چون آن گاه يك نظريه نو، شانس پذيرش و پايايي مييابد كه نظريههاي رقيب آن با نقادي جدي از صحنه خارج شده باشند، وانگهي غالباً نوآوري با نقادي آغاز ميشود بلكه نقدها سبب نوآوريهاست، بدين سان كه با نقادي يك تفكر، فكر مورد نقادي، از رهگذر دفاع و اصلاح، خود را بازسازي و نوسازي ميكند يا با حذف شدن فكر نارس و ناتوان، فكر نوظهور به منصهي اثبات و ثبات مينشيند.
انواع موانع و تعريف هر يك
الف) موانع انفسي (شخصيتي) : 1ـ موانع مَنِشي: صفات و خصائل اوّلي و ثانوي آدمي (مفسـِّر دين) كه در قبال نوفهمي و نظريهپردزاي نقش بازدارنده ايفا ميكند. 2ـ موانع رواني: حالات و احساسهايي كه مبتلايان به خود را از نوفهمي و نوپردازي بازميدارد. 3ـ موانع تدبيري: عدم تدبير يا تدبير غلط دربارة سرمايههاي دروني و بروني از سوي مفسـِّر (اتلاف استعدادها و استطاعتها) كه به صورت سلبي يا ايجابي، بر فعاليت مولّد و مثمر علمي او در دينپژوهي تاثير منفي بر جاي مينهد؛ به تعبير ديگر: اسباب ركود ناشي از فقد خودْمديريتي بر سرمايههاي فردي.
ب) موانع انفسي (معرفتي) : 4ـ موانع بينشي و فلسفي: باور داشتهاي زيرساختي ناصواب در زمينههاي وجودشناسي، جهانشناسي، انسانشناسي و حياتشناسي كه بر دينشناسي و برداشتهاي آدمي از دين تأثير منفي ميگذارد.
5 ـ موانع معرفتشناختي: هرگونه نادرستانديشي دربارة ماهيت، منطق و منابع و... معرفتشناسي (epistemology) كه سبب شكوفايي و درست انديشي در دينپژوهي ميگردد. 6 ـ موانع رويكرد ـ دينشناختي: پيشانگارههاي غلط دربارة خصائص (و فلسفة) دين كه بر فهم آدمي از دين موثر ميافتد. 7 ـ موانع روشگاني: گزينش و كاربست روش يا قواعد نادرست، يا ناشايست در فهم دين و تحليل معرفت ديني.
ج) موانع آفاقي (بروني) نوآوري : 8 ـ موانع اخلاقي: فقدان فضائل يا وجود رذائلي كه به صورت درونزا يا برونزا، از نوآوري ديني يا بسط و بازگفت آن جلوگيري ميكند. 9ـ موانع فرهنگي: عوامل سلبي يا ايجابي كه به صورت عرف و عادات ملي يا صنفي و به شكل طبيعت ثانويِ مزمن در برابر پيدايش، ژرفايش يا گسترش معارف و علوم نوديني به توسط فرد يا جمع ايجاد مقاومت ميكند. 10ـ موانع تاريخي: علل تاريخي ركود علمي در علوم و معارف ديني. 11ـ موانع اجتماعي: رفتارهاي ناموجه ناشي از شرايط عصري و مواضع گروههاي اجتماعي سياسي كه به نحوي مانع بروز و ابراز يافتههاي جديد در حوزة دين پژوهي ميگردد. 12ـ موانع مديريتي: كاستيها و ناراستيهاي ناشي از عدم تدبير و تدبير غلط امور آموزشي و پژوهشي، از سوي متوليان كشور و شؤون مديريتي حوزة دين كه بر بسط و بالندگي مطالعات ديني تأثير منفي ميگذارد.
شرح برخي مصاديق موانع آفاقي
گاهي مانع نوآوري يك امر بيروني و خارج از وجود محققان و ارباب علم است مثلاً عوامل مربوط به مناسبات اجتماعي و مديريتي از اين نوعاند، مثل اينكه اكنون به دليل فضاي نامساعد سياسي كشور نميتوانيد برخي حرفهاي تازه را مطرح كنيد، چون ممكن است به تئوريزه كردن ديدگاههاي يكي از دو جناح سياسي رقيب متهم شويد و اگر تئوري تازهاي هم مطرح شود، علمي قلمداد نخواهد شد در نتيجه، زمينة توليد معرفت و امكان ارائه انديشه علمي جديد محدود ميگردد؛ ناگفته نماند منكر نيستيم كه كساني هم به انگيزه جانبداري از جناح سياسي خاص، اقدام به نظريهپردازي ميكنند و امروز اين نيز يكي از آفات نوآوري در دانش ديني است! چنان كه گاهي اتفاق افتاده شخصي در يك فضاي خاص در باب اختيارات ولي فقيه به صورت جامع بحث ميكند، ولي با پديد آمدن يك چرخش در موقعيت اجتماعي و سياسي خود او يا جناح مورد حمايت او براي ولي فقيه به اندازه يك پليس معمولي هم اختيار باقي نميگذارد! و اين اكنون مصداق دارد.
خودسانسوري از ترس تهمت و تهاجم غير نيز از جمله عوامل بازدارنده است، ترس از سويي و عدم تحمل از ديگر سو به عامل دو رويه (كه از حيثي دروني و از حيث ديگر بروني قلمداد ميشود) بدل شده است! داستان ما به مارگزيدهاي ميماند كه از طناب سياه و سفيد ميترسد؛ يعني نگران هستيم كه در اين حرف نوزدنها، انحراف و يا تحريفي در دينداري و دين بروز كند؛ اما افراط در اين مولفه خود به يك مانع بدل شده است؛ اين مانع برجستهتر ميشود اگر فرد نوآور و نوانديش يك جوان باشد! بسيار اتفاق ميافتد بدون آن كه درباره نوآوري شخص تأمل شود به سن و سال او و به جايگاه و پايگاه ديني اجتماعي نظر ميكنيم!! و گاه به ناگاه افراد را در معرض اتهام قرار دهيم يا از نظر او استقبال كنيم! ترس و خودسانسوري يك نوع اختناق سپيد است كه در نتيجه خيلي از افراد شهامت حرف زدن را پيدا نميكنند.
عوامل اخلاقي نيز از حيثي در گروه موانع بروني و آفاقي قرار ميگيرد مثلاً حسد در ميان دانشمندان و هنرمندان مانع بروز و بسط نوآوريها ميشود. گاهي يك محقق نسبت به محقق ديگر، يك شاعر نسبت به شاعر ديگر يا فيلمساز نسبت به فيلمساز ديگر حسد ميورزد و به همين دليل يا به آراء و آثار نو بياعتنايي ميشود بلكه در جهت تخريب و تخطئه آن گام برداشته ميشود و بدين ترتيب فكر و فعل نو فرصت طرح و تحقق و توسعه نمييابد! در جريان برگزاري كنگره بزرگداشت مقام علمي استاد جعفري ـ قدسالله نفسهالزكيهـ گروهي – اي بسا تحت تأثير حسد ـ به من اعتراض ميكردند آقا چه كار ميكنيد؛ اگر فردا ايشان منحرف شد چه ميكنيد؟!
بدل شدن پارهاي عرفيات به قواعد عام و سيطره آنها بر رفتار و مناسبات خواص از ديگر موانع اجتماعي و آفاقي نوآوري است، مثلاً دو مرجع ما كه از قلههاي فقهي فكري در يك عصر محسوب ميشوند، گاهي دو سه دهه در يك شهر زندگي ميكنند اما حتي يك ديدار علمي ميان آنها اتفاق نميافتد و اگر روزي چنين شد، به عنوان يك حادثة تاريخي ثبت ميشود، در حالي كه اگر اين ديدارهاي علمي به صورت فرهنگ در بيايد، آيا احتمال ندارد كه در تضارب علمي ميان آن دو يك ديدگاه مورد قبول واقع شود و آيا به لحاظ مباني و اصول استنباط، اين كار در حد فحص از دليل ارزش علمي ندارد؟! آيا امكان ندارد كه يك طرف تقريري از يك دليل ـ كه منشاء رد و قبول مطلبي است ـ داشته باشد كه برداشت طرف ديگر را از آن دليل تغيير بدهد؟ اين يك عرف غلط است كه به صورت قاعده در آمده و به عنوان يك مانع علمي خودش را نشان داده است! ملاقاتهاي علمي تاريخساز در تاريخ علوم سابقه دارد و در تاريخ شيعه مواجهات علمي قلهها به دفعات به تحول در روششناسي منتهي شده و سپس مبدأ تحول همهجانبه و ژرف در معرفت ديني شده است.
از جمله حوادث از اين دست، مبارزات علمي استادالكل علامه بهبهاني با اخباريون است و موضوع مورد بحث آنها هم روش استنباط بوده است كه در بوتة اين تلاقي و تضارب، پس از افزون بر دو گونه بار ديگر اصول به عنوان منطق استنباط فقه بر روش اخباري پيروز ميشود و بر كرسي فهم دين مينشيند. در حالي كه چندين قرن اخباريگري بر فقه شيعه حاكم بوده و مردم نيز از محدث ـ فقيهان تقليد ميكردند و فقه ما نيز از تبويب احاديث كه بدون تصرف و تحليل در كنار هم چيده ميشد تشكيل مييافت، يكباره به روش اجتهاد اصولي و فقه نيز به فقه اجتهادي گسترده و زنده بدل شد.
شايد بتوان از حركت علمي بهبهاني در مواجهه با اخباريگري، به يك رنسانس علمي تعبير كرد و حتي شكلگيري انقلاب اسلامي را ـ هر چند با فاصله زماني نسبتاً طولاني ـ ميتوان در ارتباط با اين تحول معرفتي دانست زيرا امام خميني(س) براساس اجتهاد انقلاب كرد؛ چون انقلاب در واقع تحقق مجموعه بايد و نبايدهايي است كه به صورت مطالبات تودهاي در يك جامعه بروز ميكند و در صورت توفيق به تغيير يك سيستم حكومتي ميانجامد و انقلاب اسلامي كه مبتني بر شريعت بود و با طرح بايدها و نبايدهايي از سوي امام ـ كه مردم از آن استقبال كردند ـ آغاز شد و به ثمر رسيد.
شرح برخي مصاديق موانع انفسي
برخي عوامل از گروه موانع انفسي، به حوزه رواني محقق باز ميگردد؛ مثل اينكه امروز شهامت و جسارت حرف نو زدن در محققان ما نيست، به تعبير بنده قاعده «الجرئهْ لك امر مشكل» مغفول واقع شده، اين توهم را كه فقط نوابغ بايد حرف نو بزنند، در هم بشكنيم؛ البته ميپذيريم نوابغ جايگاه خاص خودشان را دارند؛ چنانكه در عصر ما دو شخصيت موازي نوآور بودند شهيد محمدباقر صدر و شهيد مرتضي مطهري و من با جسارت ميگويم يكي نابغه بود و ديگري نبود و دستاورد شهيد مطهري بسي بيش از شهيد صدر است زيرا هر دو از خصيصه جرأت و جسارت علمي برخوردار بودند؛ هميشه نابغهها تحولآفرين نيستند؛ بلكه انسانهاي با اراده و خودباور حتي اگر نابغه نباشند همواره خاستگاه دگرگونيها ميشوند؛ البته حرف نو هم بايد براساس مبنا و در چارچوب منطق صورت بندد.
در نگاه مانعشناسانه موانع معرفتشناختي وسيعترين و موثرترين و در عين حال پنهانترين موانع را تشكيل ميدهند، مثلاً در حوزه دانش فقه، پيشانگارههاي غلط و نادرست، بسيار در استنباط نقشآفرين هستند؛ به عنوان نمونه اگر كسي مجموعه آموزههاي دين را نظامواره تصور كند، فقه را به گونهاي استنباط ميكند و آن كه دين را مجموعه نامنسجم و بينظام ميداند به گونه ديگر استنباط خواهد كرد، و چون به ارتباط مولفههاي اخلاقي، اعتقادي و حوزه عمل با هم نميانديشد وظيفه فقيه را فقط مسالهگويي نميانگارد و از اين نگاه فقه مكتبواره و نظامساز به دست نميآيد. اما براساس نگاه اول، درون دين انسجام دارد؛ عقايد و اخلاق آن مبناي احكام آن هستند. بنابراين فقه ما با دانش كلام و آموزههاي اخلاقي بايد تعامل و تلائم داشته باشد و اگر در كلام و اخلاق ميگوييم خدا عادل و هستي عادلانه و عدل حسن است برآيند آن بايد در فقه نيز سريان يابد و اگر يك فتوا به نقض عدل منجر شد، ضمن اينكه غيراخلاقي است، غيرفقهي و غيرشرعي نيز تلقي شود؛ مثلاً ربا را به دليل ظالمانه بودن آن به هيچ بهآنهاي نميتوانيم تحليل كنيم. مگر ميشود حكم خدا را با توجيه و بهآنهاي كوچك مثل افزودن يك قوطي كبريت، در يك طرف معامله ربوي، جابهجا كرد؟!
ناجامعانگاري آموزههاي ديني، (مثلاً بگوييم فقه فقط بخشي از پرسشهاي حيات را پاسخ ميدهد و بخش ديگر را بايد از حقوق فرانسه اخذ كنيم!) نيز نمونه ديگري از موانع معرفتي است، دين آمده كه اداره زندگي اين جهاني انسان را به عهده بگيرد والا در آن جهان نميتواند طلبكار انسان باشد والا با پيشفرض (فردي بودن) دين، ديانت يك امر شخصي و فقط عهدهدار تنظيم رابطه فردي انسان با خدا خواهد بود در نتيجه فقه ميشود سكولار يا از هفتادودو باب به ابواب صلوة و صوم و حج و اعتكاف تنزل خواهد يافت! در حالي كه وقتي پيامهاي دين را بررسي ميكنيم، به نتيجهاي غير از اين ميرسيم.
از موانع روششناختي نيز يكي از انواع مهم موانع انفسي است، يك مورد را ذكر ميكنيم، جمود به ظواهر ادله نقلي از نمونههاي بارز موانع روششناختي است مرحوم علامه بهبهاني نقل ميكند كه: از يكي از اخباريون پرسيدم قبله را چگونه پيدا ميكنيد؟ جواب داد: طبق روايات كه فرموده: ضَع الجُدَيّ عَلي يَمينِك، (ستاره جدي را روي شانه راست خود قرار بده.) قبله را مييابم.
گفتم: اگر راوي و پرسشگر اهل شهر شما نباشد طبعا جهت محل او به جدي با شما متفاوت خواهد بود تكليف چيست؟ پاسخ داد: اين حديث است و اگر حديث اشتباه باشد حرف شما اشتباهتر خواهد بود.
اخباري توجه ندارد كه ايشان بهبهاني نميخواهد بگويد حديث غلط است، بلكه شرايط صدور حديث را در فهم آن در نظر ميگيرد، بايد مجموعه زمينهها و مناسبات را در صدور حديث از امام معصوم(ع) در نظر بگيريم و بعد در دلالت آن داوري كنيم.
مثالي ديگر نيز در خصوص آفت تصلب به ظواهر متون ديني عرض ميكنم: امام خميني(س) در باب حليت و حرمت مجسمهسازي ميفرمايد: در آن روزگار صنعت پيكرتراشي كاربردي جز بتپرستي نداشته، لذا بسياري از روايات مجسمهسازي را در كنار شرك قرار ميدهند و اين قرينه اين است در روايات، مجسمهسازي به معني بتتراشي است و حرمت متوجه فعل بتتراشي است نه مطلق پيكرتراشي. و معلوم ميشود موضوع، جنبه كلامي داشته و از اين حيث حكم به حرمت شده است، نه به خاطر صرف مجسمهسازي.
سنت معصوم را بنده با اين عبارت تعريف ميكنم: «ما صَدَرَ عَنِ الْمَعصومِ داّلاً عَلي رأيِهِ بِما هُو هاد» يعني: آنچه از معصوم صادر و بر رأي او از آن جهت كه شأن هدايتي دارد دلالت كند. لهذا برخي اقوال و افعال معصوم را مشمول تعريف سنت نميدانم، هر يك از قول و فعل معصوم به ده نوع تقسيم ميشود و همة آنها تشريع و تأسيس شرعي يا تأييد و تنفيذ حكم تشريعي به شمار نميروند. بخشي از آنها تأسيس يا امضاء است كه در منابع كهن اصولي مانند ذريعه سيد و عده شيخ از آن به «ابتداي شرع» تعبير شده است. برخي از افعال و اقوال معصوم تاييد و امضا رويههاي عقلايي و برخي ديگر تبيين حكم موجود است چنان كه گاهي برخي از افعال و اقوال معصوم براي رفع اجمال صادر ميشود و ممكن است مطلق را تقييد كند و يا عامي را تخصيص بزند، همانطوري كه امكان دارد فعل و قولي ناسخ حكمي قبلي باشد. گاهي حكم اختصاص به معصوم دارد مانند نافله شب كه بر پيامبر واجب بوده و گاهي هم فعل مختص معصوم نيست، اما امتثال محض مثل انجام فرايض معمولي كه اين جزء سنت محسوب نميشود.
فعل حكومتي هم شق ديگر از فعل معصوم است؛ مثل اينكه بفرمايند اسب و استر هم از اين پس متعلق زكات خواهد بود. غرض از طرح اين اقسام اين بود كه عرض كنم ما نبايد نسبت به فعل يا قول معصوم دچار تصلب بر ظواهر بشويم. بلكه بايد ماهيت و حيثيت صدور و وجه آن را فهم كنيم و آنگاه در مقام استنباط حكم از آن برآييم.
در باب موانع نوفهمي و نظريهپردازي ديني كه مبناي نوانديشي است مباحث بسياري قابل طرح است. هم اينك خود حقير تحقيقي را با عنوان «مباني و موانع نوفهمي و نظريهپردازي ديني» در دست انجام دارم كه اميد ميبرم تا پايان سال جاري آماده عرضه گردد ـ مجال مقال محدود است. از اينرو به نمونههايي كه ذكر شد بسنده ميكنيم.
منبع : كتاب دين پژوهي معاصر؛ درنگي در گفتمانهاي سه گانه متجمد، متجدد و مجدد ، حجت الاسلام علي اكبر رشاد
نظر شما