مجله مهر: وقتی همه روستا را آب گرفت، وجود رستم را هم غم گرفت. همان روزی که بالای تپه روستا نشسته بود و نگاه می کرد که آب چطور رفته رفته باغ انارش را در خود دفن می کند.
از زمانی که یادش می آید او که خانزاده بود به همراه برادرانش روی زمین ده هکتاری دیگری، هم گندم می کاشتند هم برداشت می کردند. طبیعت کوههای اطراف هم که به آنها تا دلشان بخواهد درختی به نام کُنار داده بود تا از میوه اش آرد و از آردش نانی تهیه کنند برای قوت لایموت خانواده. هر چه عقربه های ساعت تندتر می چرخید آب هم تندتر از قد درختان انار و کنار روستا بالا می رفت و او را آشفته تر می کرد.
او فکر می کرد حتی اگر همه اهالی روستا را هم برای چیدن انارهای روی درخت های باغ و میوه های درخت کنار در روستا بسیج کند باز هم نمی تواند، بار آخر را از درختانش بگیرد انار و کنارها که هیچ، گندم های طلایی زمین هایش را چه کند.
آنقدر در این فکر بود که در خواب و بیداری دید همه اهالی روستا روی زمین های طلایی کار می کنند. زنها در خانه نان کنار درست می کنند و پسربچه ها از چرای دام برمی گردند.
"
وقتی بهوش آمد خودش را در خانه اش دید. به سمت باغ دوید. از تمام درختان روستا شاخه های کوتاه نوک درخت مانده بودند روی آب.
در میان دو دره که او هر روز صبح زمین ها و باغش را از همان جا می دید ایستاد، دیگر نه رودخانه ای بود و نه درختی. آب بود و آب و او همچنان نگاه می کرد شاید دوباره بتواند تصور کند زیر همه این آب ها، زیر این دریاچه، باغی بوده و بوستانی و خاطراتی و درختانی و روستایی به نام سربیشه از توابع شهرستان لالی.
وقتی یکی از اهالی فریاد زد آب به داخل خانه اش آمده، او همانطور به باغ آب گرفته اش خیره بود. همه اهالی دامهایشان را برداشتند و رفتند او را هم مجبور کردند به ترک روستا. تا آب، نه تنها زمین ها و مراتع بلکه خانه هایشان را هم در خود دفن کند و اینجا بشود دریاچه سد گتوند در استان خوزستان و آنها بروند به جایی به نام ظلم آباد.
چند ماه بعد او در خانه ای نشست که یک میلیون تومان، پول پیشش بود و ماهی صد هزار تومان اجاره نشستن در صد متر خانه سیمانی بدون زمینی برای کشت یا دامی برای بردن به چراگاهی که در ظلم آباد نبود.
از همه دامی که مجبور به فروختن شان شده بود تا صاحبخانه به او اجازه بدهد در ظلم آباد ساکن شود، تنها یک بز را نگه داشت و قول داد که آن را بیرون از خانه نیاورد. همین یک بز همه زندگی رستم خان زاده شد.
"
ظلم آباد شهرکی است که نه زمین کشاورزی برای او دارد و نه چراگاهی برای دامهایش. بیکاری برای او و همه اعضای خانواده اش مرگی تدریجی است. مرگ برای یک روستایی که آفتاب نزده روی زمین کشاورزی بسم الله می گفت و غروب از پایین پای درختانش کیسه های انار را جمع می کرد.
او حاضر نشد زمین گندمش را متری 600 تومان به شرکت آب و نیرو که مسئولان ساخت سد پیشنهاد داده بودند، بفروشد و این بشود همه سهم او و اهالی 45 روستای دیگر که همه زندگی شان در دریاچه سدی به نام گتوند مدفون شده بود. او به نمایندگی از اهالی روستای سربیشه گفته بود به اندازه عمرمان هم پول نمی خواهیم. سهم مان از سد گتوند زمینی باشد فقط برای کار کردن.
امسال اهالی روستای سربیشه که خان زاده را در ظلم آباد تنها گذاشته و حاشیه نشین حلبی آباد اهواز شده اند، رستم را در میدان چهارشیر اهواز دیدند که سیگار می فروخت.
فاطیما کریمی
نظر شما