۱ آذر ۱۳۹۳، ۹:۰۸

چگونه فلسفه‌ورزی کنیم(11)؛

مغالطات مخالفان کاربردی کردن فلسفه

مغالطات مخالفان کاربردی کردن فلسفه

فلسفه هم می تواند به خاطر امر ديگري دنبال شود و هم مي تواند به خاطر خودش دنبال شود. در دومي فلسفه في‌نفسه لذت بخش است و فرد از خود فلسفه لذت مي‌برد و به عبارتي فلسفه را به جهت خود فلسفه دنبال مي کند.

به گزارش خبرگزاری مهر، من فلسفه مي خوانم براي چه؟براي اينکه از خواندن فلسفه لذت ميبرم؟ براي  دستيابي به مدرک؟ براي اينکه بيکار نمانم؟ براي اينکه در کنکور در رشته ديگري قبول نشده ام؟ براي اينکه از فلسفه لذت مي برم؟ فلسفه را به خاطر خودش مي خوانم؟ براي اينکه از تاريخ فلسفه مطلع شوم؟ براي اينکه مشکلات فلسفه‌ام را حل کنم؟ براي اينکه به زندگي‌ام عمق بخشم؟ براي اصلاح جامعه‌ام فلسفه مي‌خوانم ؟ براي تدريس در دانشگاه و مدرسه فلسفه مي خوانم؟ براي اينکه آدم فاضلي محسوب شوم فلسفه مي خوانم؟ براي اينکه فلسفه کمک مي کند مشکلات موضوعات رشته اصلي‌ام را خوب تحليل کنم؟

چنانکه ديده مي‌شود فلسفه هم می تواند به خاطر امر ديگري دنبال شود و هم مي تواند به خاطر خودش دنبال شود. در دومي فلسفه في‌نفسه لذت بخش است و فرد از خود فلسفه لذت مي‌برد و به عبارتي فلسفه را به جهت خود فلسفه دنبال مي کند. فرقي نمي کند رياضيات، علوم، رشته هاي ديگر هم مي توانند هم به همين دلايل دنبال شوند. فردي ممکن است بگويد من رياضيات مي خوانم به اين دليل که از آن لذت مي برم. يا اينکه از آن زندگي ام را تامين مي کنم يا اينکه در کنکور از رشته ديگري قبول نشده ام. پس هر رشته اي را هم به جهت لذت بردن از آن مي‌توان خواند هم به عنوان ابزاري براي رسيدن به مطلوبي ديگر چه اين مطلوب به آن رشته ارتباط داشته باشد و چه نداشته باشد. البته يک عده هم هستند که از اين اصطلاح استفاده ميکنند هنر براي هنر ، فلسفه براي فلسفه و رياضيات براي رياضيات. منظور اينها چيست؟

اگر دقت نکنيم ممکن است اين گونه تمايل براي تعقيب يک رشته بخاطر خودش شبيه کاري عبث به نظر  آيد. چرا که اگر هدفي براي انجام کاري نداشته باشيم کارمان کاري عبث محسوب ميشود و در ظاهر اين افراد خودشان را متهم به انجام کاري عبث ميکنند. اما از ظاهر اين جمله اگر بگذريم شايد منظور اين افرا د اين باشد که از خود آن رشته لذت ميبرند به عبارت ديگر انجام اين فعاليت و مشغول شدن به آن، في نفسه لذت بخش است. يا اينکه هنر ميتواند مشکلاتي از درون او راهدف قرار دهد و موجب خود اصلاحي يا رشد او شود. پس ملاحظه ميشود که اين افراد هم نميخواهند کاري عبث انجام دهند بلکه ميخواهند به خود فلسفه  و هنر و شايد مباحث محض آن مشغول شوند تا برخي از خلاء هاي فکري، عاطفي و غيره  خود را پر کنند. يعني ميخواند به مطلوبي برسند كه بيشتر در مربوط به خودشان است. پس يا از خواندن فلسفه و تحقيق در اين زمينه لذت ميبرند يا مطلوبهاي دورني ديگري را دنبال ميكنند.

فلسفه

  • به خاطر مسائل شخصي خوانده ميشود که تحت عنوان فلسفه براي فلسفه معروف است.

 

  • به خاطر کار ديگري خوانده ميشود
  • ابزاري براي رسيدن به اهداف غير مرتبط با فلسفه است مثل کسب پست و در آمد
  • ابزاري براي رسيدن به اهداف مرتبط با فلسفه ياعلوم انساني است.  اين رويکرد همان گرايش به فلسفه کاربردي است که در آن، فلسفه به جهت کاربرد و فايده بيروني در حوزه هاي ديگر فعاليت هاي انساني

وقتي صحبت از کاربرد فلسفه است برخي اساتيد سريع جبهه ميگيرند و ميگويند «اين شد پراگماتيسم!». اما معلوم نيست پراگماتيسم چه ربطي به اين موضوع دارد. حتي اگر پراگماتيسم مكتب ضعيفي از فلسفه باشد اما به عمل و نتيجه تاكيد دارد و تاكيدش به كاربرد باشد باز دليل نميشود كه اين موضوع به جهت تاكيد پراگماتيسم موضوع مذمومي باشد. مساله اينست که آيا واقعا ما ميتوانيم قبول کنيم که کار عبثي را انجام دهيم يا نه؟! اگر عبث بودن را انتخاب نکنيم پس بايد بپذيريم که بايد حتما براي فلسفه خواندمان هدفي داشته باشيم و کارمان براي چيزي بايد مفيد باشد و نگرش وسيله/هدف فقط مخصوص پراگماتيسم نيست بلکه کار عبث در هر فرهنگ و رويکرد و مکتبي  مذموم است.

وقتي به برخي گفته ميشود که تحقيقاتشان يا فعاليتهاي فلسفي شان بايد کاربردي داشته باشد در دفاع ازکار خود ميگويند لزومي ندارد نتايج تحقيقات فلسفي  همين الان به کار رود. مصاديق کاربرد تحقيقات فلسفي ميتوانند بعدا بالفعل شوند. اين که انتظار داشته باشيم مباحث فلسفي ما همين الان در جامعه به کار رفته و موثر باشند فلسفه را بسوي عوام گرايي يا سطحي گرايي و ابتذال پيش خواهد برد.

اما به نظر مي رسد اين  موضع هم به ما امکان مغالطه‌اي را ميدهد. بنده شخصا معتقدم اين ميتواند يک توجيه بوده و در نهايت اجازه مي‌دهد فلسفه بصورت باري‌به‌هر‌جهت يا فقط براي کسب درآمد دنبال شود.

درست است که نيازي نيست بحثهاي نظري و بويژه مباحث فلسفي همين الان و همين دقيقه به کار روند ولي کسي که کاربرد مبحث نظري اش را به تاخير مياندازد بايد بنحوي بتواند تعيين کند که در آينده و درکجا امکان دارد نتايج تحقيقات نظري اش به کار رود و نيز فايده آن بقدري خواهد بود که ميتواند مشکلات ناشي از تاخير را جبران کند.

فرض کنيم که در کشوري طاعون بي‌داد ميکند و روزانه 20 نفر در اثر آن مي‌ميرند. پزشکي بجاي فعاليت در معالجة بيمارن که ميتواند به نجات روزانه 10 نفر ميانجامد به تحقيقات بنيادي وسيعي دست ميزند و پيشبيني اش اينست که بعد از 6 ماه ميتواند اين بيماري را با داروي خاص بطور کلي از کشور  و دنيا ريشه کن کند، به او گفته ميشود که تا 6 ما ه 720 نفر در اثر اين نوع طاعون از بين خواهند رفت و او در دفاع ميگويد در عوض نتايج تحقيقات من ميتواند مانع ادامه طاعون بعد از 6 ماه شود  و اگر بدون اين دارو طاعون تا مثلا تا  يکسال و نيم ادامه ميداشت با کار بنيادي من در کل مرگ مير ناشي از طاعون کمتر خواهد شد و بعلاوه ما يک داروي هم براي هميشه خواهيم داشت که ميتواند نتايج ناشي طاعون را در کل 100 سال اينده به يک صدم برساند. پس تحقيق من اگر در 6 ماه اول موجب مرگ 360 نفر ميشود ولي در کل ميتواند هزاران انسان را نجات دهد.

اگر در علوم انساني و فلسفه هم اينگونه عمل شود ادعايي شبيه آن قابل قبول است. يعني کاربرد به بعد موکول مي‌شود. اما هميشه اينطور عمل نمي‌شود بويژه در تحقيقات فلسفي که در ايران رايج است. تعداد زيادي از پژوهشهاي و مطالعات علوم انساني و فلسفي ما با اين توجيه انجام ميشود هرگز به کار نميروند و نيز به نظر ميرسد هرگز بکار نخواهند رفت. برخي افرادي که اين پژوهش ها را انجام داده اند شايد فکر کنند که احتمالا در جايي و در زماني در اينده نتايج تحقيقاتشان به کارخواهد رفت ، غافل از آنکه تحقيقاتشان يا اساسا به‌درد نخور است يا اينکه در اين جهان ممکن براحتي شرايطي به وجود نمي‌آيد که نتيجه تحقيق او مفيد فايده باشد.

مغالطه ميتواند همچنان ادامه داشته باشد. تلاش براي ايجاد تمايز بين کاربردي و غير کاربردي به جايي ميرسد که ديگر نميتوان گفت که يک موضوع هرگز کاربردي نخواهد داشت و کنارش بگذاريد. به اين نحو که چون ما نمي‌دانيم در آينده چه مسائل  و مشکلات در جامعه وجود خواهد داشت پس نمي‌توان گفت که موضوعاتي که الان هيچ نوع کاربردي براي آنها قابل تصور نيست در اينده هم بدون استفاده باقي بمانند. چه بسا در آينده مشکلاتي پيش بيايد که اين موضوع براي حل آن به درد بخورد. مثل اينست که يک داروساز ادعا ميکند دارويي را الان ميسازد که در حال حاضر مربوط به بيماري خاصي نيست ولي چه بسا در آينده بيماري خطرناکي ظاهر شود که اين دارو شفابخش ان است.

مشکل اين حرف تا اندازه اي روشن است. چون آن داروساز بيماري هاي فعلي‌اي را که مردم درحال حاضر از آن رنج ميبرند را کنار گذاشته ( يا اصلا متوجه نشده است)، به کاري که در حال حاضر عبث محسوب ميشود پرداخته به اميد اينکه در آينده شايد به ظهور بيماري خاصي کارش از عبث بودن درآيد و ميتوان ديد که دل بستن به اين اميد واهي کار او را از عبث بودن به کاربردي بود تبديل نمي‌کند. همينطور فيلسوف ماهم نمي‌تواند در يک سري مطالب بي معنا (و در حال حاضر بي فايده) تحقيق کند به اين اميد که در آينده به دردي خواهد خورد.

البته بايد اين امر را استثنا کرد که وقتي يک شيميدان در حال نظريه سازي است هرگز نمي‌توان اين مشکل را براي او نسبت داد ، شايد هم گاهي موارد براي يک فيلسوف. شيميداناني که در حال پيگيري نظريات محض است ممکن است بگويد من در حال توليد نظرياتي هستم که در حال حاضر هيچ نوع جايگاهي ندارند ولي در اينده همين نظريه به احتمال زياد مي‌تواند منشا بسياري از دارو‌ها باشد. اما در زمينه عالمان بايد احتياط کنيم و در زمينه شيمي شايد کمتر و در زمينه فلسفه شايد بيشتر. اول اينکه شيمي محض يک علم است و مسائل و مشکلات آن مشخص است و بالاخره ميتوان رابطه مساله و تحقيق را پيدا کرد و اين نهايتا به موضوع جنبه کاربردي مي‌دهد. اما فلسفه که به نظر برخي فلاسفه هنوز علمي با جامعه علمي واحد نشده است بايد احتياط بيشتري کرد. چون هر موضوع به‌درد نخوري ميتواند از اين طريق بودجه‌هاي کلاني را به باد دهد و زمان و توان محققان دانشجويان و اساتيد دانشگاه و پژوهشگاه‌ها را کاملا به هدر دهد و بدين‌گونه راه براي تحولات اساسي يک کشور در حوزه هاي فرهنگي ، اجتماعي ، علمي و سياسي بکلي بسته شود.

اما آنچه در برنامه فبک تلاش ميشود اينست که فلسفه به عرصه هاي اجتماعي، علمي، فرهنگي مردم و شهروندان وارد کند و آنها را از تهي بودن نجات دهد. فلسفه براي کودکان  ميخواهد بواسطه فلسفه و ترويج فلسفه ورزي در ميان شهروندان دلايل مان را براي تمامي رفتارهايمان در تمامي عرصه‌هاي زندگي موجه‌تر کنيم و رفتارها و ديدگاههاي عبث، متناقض، بي فکرانه و نامعقول‌مان را کنار بگذاريم. ودر اين راستا آن را به آموزش و پرورش وارد مي‌کند و آموزش و پرورش را بدون آن تهي ميداند همانطور که فلسفه را بدون آموزش پرورش تا اندازه زيادي عقيم.

*نویسنده: دکتر سعید ناجی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

کد خبر 2425817