به گزارش خبرنگار مهر، انتشار گزارشی با عنوان «کتاب نذری از زندان تا مناطق محروم» در مجله مهر خبرگزاری مهر طی روز گذشته با واکنشی از سوی رضا حاجیآبادی مدیر انتشارات هزاره ققنوس و بانی طرح نذر کتاب در کشور مواجه شد.
حاجی آبادی در دلنوشتهای ارسالی خود به مهر اظهار داشته است:
آنهايي كه من را میشناسند میدانند اهل جار و جنجال رسانهای نيستم.حتی به دنبال اين هم نيستم كه به هر قيمتی عكسم در رسانههای مكتوب و غير مكتوب بيايد...اصولا. اعتقاد دارم برخی موج سواریها روی حوادث سياسی كوچك، آيندهای برای زندگی انسان ندارد.برای همين هم كمتر پيش آمده كه پای بيانيهای را له و عليه فرد يا افرادي امضا كنم.
درباره «طرح نذر كتاب» هم علیرغم اينكه تعداد متنابهی آدم از روی اين ايده و طرح مشق رسانهای نوشتند و حتی از آن به عنوان ايدهای تازه از خودشان ياد كردند،حرفی نزدم..چون هدف من از اجرای شش ساله اين طرح ترويج فرهنگ مطالعه و آگاهی بخشی بوده و هست...من حتی وقتی مسئول يكی از فرهنگخانههای تهران امسال بعد از شش سال كه ما اين طرح را اجرا كردهايم و بیشك يكی از بازديدكنندههای غرفههای ما و خوانندههای بروشورهایمان بود با سرمستی اعلام كرد ايده نذر كتاب را برای اولين بار در اين فرهنگخانه پايين شهر اجرا میكند، هيچ نگفتم.
من حتی وقتی دوستان ارشاد و نيز مجمع ناشران انقلاب علیرغم وعده شفاهی حمايت از طرح را در نمايشگاه كتاب سه سال پيش، به جز اختصاص يك فضای سه متری در كنار محل استراحت مردم كاری نكردند، هيچ نگفتم و البته از آنها تشكر كردم. من حتی وقتی دوستان ارشاد و كميته جنبی نمايشگاه كتاب امسال علیرغم وعدههای اوليه به جز چهارتا داربست در حياط مصلی چيز ندادند حرفی نگفتم. وقتی در روز سوم نمايشگاه امسال از غرفه نذر كتاب دزدی شد چيزی نگفتم حتی وقتی آقای الهياری يكی از مسئولان ستاد نمايشگاه به من گفت برای طرح نذر كتاب حدود 15 ميليون تومان مصوب كرديم و از آن مبلغ خبری نشد چيزی نگفتم. وقتی بعد از اهدا 11هزار جلد كتاب در غرفه نذر كتاب و شناسايی 1400خير فرهنگی كتاب هيچ مسئولی سراغی از من و طرح نذر كتاب نگرفت حرفی نزدم و ...
اما خدا وكيلی اگر شما طرحی را كه شش سال تمام 9 دوره آن را به تنهايی و با هزينه شخصی اجرا كرده باشی و گزارش آن را برای مراسم تجليل از خادمان نشر فرستاده باشی..دو روز قبل از مراسم با تاكيد فراوان از تو بخواهند تعداد همراهان خود را بگويی...روز مراسم چند بار تماس بگيرند كه آقاجان شما زحمت بكش يك ساعت زودتر بيا مي خواهيم تجليل كنيم....يك ساعت قبل برنامه، خودت را به تالار ايوان شمس برساني ... چهرههای آشنای برخی از كارشناسان وزارت ارشاد را ببينی كه تو را ميشناسند و تو به ياد بياوری كه دوستان سه سال قبل فايل ورد طرحت را گرفته بودند..بعد گفته بودند در فرم شش صفحهای خودشان مجددا طرحت را بنوسي....و تو نوشتی...احتمالا خودت را آماده میكنی كه بعد از شش سال كه در هياهوهای سياسی سال 88 تو به فكر آگاهی بخشی مردم با نذر كتاب افتادی...وقت آن رسيده كه يك نفر پيدا بشود و به تو بگويد ...دست مريزاد...همين..
تو كه بدنبال مقام نبودي ..تو كه كيسهای ندوخته بودی براي اين طرح آگاهی بخش..پس آماده باش ...كسانی پيدا شده اند ...كسانی از مسئولين، همان مسئولين كه بارها چوب بیمهریهايشان را خورده بودی...حالا میخواهند به تو خسته نباشيد بگويند..
بعد میدانی چه میشود، اسم طرح تو را میخوانند: «نذر كتاب». تا میآيی جابجا شوی به جای نام تو نام يك خانم را میخوانند و او از سن بالا میرود و جايزه را از دست همان مسئولانی كه باز هم به آنها اعتماد كرده بودی میگيرد...
وقتی اعتراض میكنی يكي از كارشناسان و داوران به تو میگويد طرح نذر كتاب متعلق به اين خانم است و داوران او را انتخاب كردند. بعد كه به آن خانم جوان كه ديگر نامش را بياد نمیآوری میگويي چطور اين ايده به ذهنش رسيده، میگويد من با همان آقای مدير وزارت ارشاد در محيط مجازی آشنا شدم و ايشان پيشنهاد را به من دادكه انجام بدهم....
اعتراضت به آن آقاي كارشناس سبب میشود كه ايشان فراموش كند ...چند دقيقه قبل گفته بود طرح تو را نديده و نخوانده.....و بگويد طرح خانم...با طرح شما تفاوت دارد.
بيخيال...
بیشك آنچه برای تو ماندگار است و خواهد بود ....اشكهايی است كه در يكی از شبهاي ارديبهشت ماه بعد از برگشت از غرفه نذر كتاب ريختی. شبی بود فراموش نشدنی. داشتی بستههای كتابهای نذری انتشارات خودت و چند ناشر ديگر كه با تخفيف 100درصد در اختيارت گذاشته بودند را از صندوق عقب ماشين بر میداشتی كه جوانكي با كت و شلوار خاكستری از تو پرسيد دوست عزيز چكار میكنی... وقتي با ميلي و از سر خستگی حضور صبح تا شب در نمايشگاه در چند جمله توضيح دادی كه اين كتابها نذری است و بيشتر به دست معلمان شهرستانهای دور میرسد تا كتابخانههای مدارس را تجهيز كنند...وقتی گفتی اميدت دانايی و آگاهی مردم كشورت است، جوانك پيشاني تو را بوسيد و گفت تو خودت هم نمیدانی چه كار بزرگی میكنی... با اكره خودت را از او دور كردی و به سراغ بسته ديگری كتاب به سمت اتوموبيلت رفتی. جوان انگار خم شده بود چيزی را از زير ماشينت بردارد ولی ناگهان متوجه شدی زانو زده پاي تو را ببوسد. دوستان عزيز ...كارشناسان محترمی كه در وزارتخانهای كه نام فرهنگ و ارشاد و...را يدك میكشد...كار میكنيد من با هيچ يك از نامهای وزارتی كه مال شما و دخترخالههای شما شده كاری ندارم...من برای بوسههای آن جوانك ...باز هم كتاب نذری میدهم.
نظر شما