۱۴ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۱۵

نگاهي به "شرق شناسي" ادوارد سعيد (2)

نگاهي به "شرق شناسي" ادوارد سعيد (2)

خبرگزاري "مهر" - گروه دين و انديشه : در بخش نخست اين مقاله اشاره اي به پاره اي از پيشفرضهاي فلسفي سعيد در تدوين نظريه "شرق شناسي" اشاره شد. در بخش دوم و پاياني اين مقاله، از استنادات تاريخي سعيد پيشتر مطلع مي شويم.

به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر"، اينك كه از جايگاه شرق شناسي در بعضي علوم سخن رانديم به  ارائه يك سير تاريخي از شرق شناسي مي پردازيم. شرق شناسي را از آغاز كار دو خط به پيش مي برد : 1- خود آگاهي علمي تازه بنا شده اي كه بر پايه اهميت زباني شرق براي اروپا قرار داشت؛ 2- نوعي تمايل غلط غرب به تقسيم موضوع بحث به درجات و مراتب مختلف بدون اينكه هرگز فكر خود را در مورد شرق تغيير دهد.  هموار شرق را به عنوان "معلوم"ي  ثابت ، لايتغير، ، يكنواخت و كاملاً خاص مي ديد و در تفكر و عمل بر اساس آن ديد به شرق مي نگريست.

منظور از اين ديد، نگاه  به شرق به صورت واقع گرايانه راديكالي، دوانگارانه و خيالبافانه ثابت است كه غرب در ساختار شرق شناسي داشت. به كلامي ديگر غرب روياها و شالوده هايش را در شرق شناسي اطمينان بخش مي ديد. در اينجاست كه ما به ثبات گرايي و پوزيتيويسم در شرق شناسي مي رسيم و حكمت شرق شناسانه به صورت امري همواره ايستا، منجمد و ثابت است و داستان سرايي شرق شناسي به صورت تصنعي، قالبي ايدئولوژيكي  مي گيرد. در اينجا شرق شناسي قدرت مدارانه، كلام محور و فرادستانه محوريت پيدا مي كند.

به گزارش خبرنگار "مهر"، در مورد هويت شرق شناسي نيز مي توان سخن گفت، براي درك بهتر مفهوم شرق شناسي بايد به كنه آن بيشتر  توجه كرد.  شرق شناسي صاحب يك هويت جمعي و حقوقي است؛ هويتي كه بويژه با توجه به مشاركت و همراهي آن با آموزشهاي سنتي (مطالب كلاسيك كتاب مقدس و زبان شناسي) ، موسسات همگاني  ، حكومتها،     شركتهاي تجاري، انجمنهاي جغرافيايي و دانشگاهها ( نوشته هايي كه از لحاظ نوع مطلب نامعين هستند)، سفرنامه ها، كتابهاي اكتشافي فانتزيها و توصيف مطالب خارجي بسيار قوي است. حاصل  شرق شناسي نوعي اجماع بوده است در مورد اينكه بعضي از امور خاص، پاره اي عبارات معين و قسم خاصي از كارها صحيح است.

از حضور انديشه هاي امپرياليستي در تقسيم دوگانه جوامع به نژادها، فرهنگها و جوامع به "پيشرفته" و "عقب مانده" (تحت سلطه) در   شرق شناسي نيز خبري هست. همچنين در دل شرق شناسي نوعي جبرگرايي بيولوژيك (زيست شناسانه) نوعي ادراك مذكر گونه يا مردانه و نوعي موعظه سياسي - اخلاقي وجود دارد كه متغيرهاي دخيل در شرق شناسي هستند. از ديدگاه سعيد شرق شناسي تحت نفوذ و تابع امپرياليسم ، خيال گرايي، تاريخ گرايي ، پوزيتوسيم  ، داروين گرايي، نژاد پرستي ، فرويد گرايي، ماركس گرايي و اشپنگلر گرايي بوده است.

به گزارش خبرنگار "مهر"، شرق شناسي به عنوان يك سبك تفكر حاكي از غلبه و فراتري  غرب نسبت به شرق فروتر است.  شرق شناسي  ماهيتي گفتماني دارد و تاحد زيادي آگاهانه و نتيجه قدرت سياسي استعمار بوده است. شرق شناسي دانشي سياسي است. دانش و علم [شرق شناسي] در خدمت توليد قدرت غرب قرار گرفته است. دانشي كه در اين شرق شناسي است گرچه تماماً غير واقعي نيست اما به گونه اي از يك تصور مبهم در انديشه غرب نسبت به شرق خبر مي دهد. اين ماهيت دلايل خاصي دارد يكي ترس از شرق بوده است يعني اينكه غرب در طول  حيات خويش شرق را خطر جدي براي خويش مي دانسته است. ترس از قدرت شرق و ترس از نظر مذهبي كه در اين مورد كليسا فعال و حساس بوده است.

دليل ديگر به وجود آمدن شرق شناسي از اختلاف حل نشدني بين غرب و شرق نشات مي گيرد و اختلاف بين ما [غرب]  و دگر [شرق] و يا به سخن ديگر اختلاف ما /دگري  كه جنبه بود شناسانه و انساني هم دارد.  يكي ديگر از ريشه هاي ظهور و گسترش شرق شناسي در بعد هويت سازي و تعريف از خود غرب است. چون غرب خواست خود را تعريف كند در اين  جريان در جنبه هاي منفي شرق  را محور قرار داد و هر آنچه را منفي بود به شرق نسبت داد تا مثبتها را براي خويش به اثبات برساند. اين در وجهي يك امر طبيعي بود پس غير واقعي و بد تعريف كردن شرق طبيعي تر است چرا كه وقتي انساني يا  مجموعه اي انساني ، ديگري را نپذيرد و دشمن دارد از او هم مي ترسد. طبيعتا توضيحات و تعريفاتش از ديگري هم دشمن گونه و ترس وارانه است كه البته غيرواقعي ، مخلوط با ابهام و خيالي، فرادستانه و نامتناسب هم به حساب مي آيد

 شرق شناسي در بستر پست مدرنيته

در ساده ترين بيان ادعاي سعيد در كتاب "شرق شناسي" اين است كه غرب در ادامه گسترش آگاهي ژئوپلتيك خود، شرقي را خلق كرده است كه بيش از آنكه واقعيت و ما بازاء  بيروني داشته باشد ماهيتي گفتماني دارد. اين ماهيت بيش از هر چيز در گفتماني به نام "شرق شناسي" متجلي شده كه خود بخشي از فراگفتمان مدرنيته غرب است و مؤلفه ها و دقايق آن را در مورد شرق تكرار مي كند. از سوي ديگر خلق اين گفتمان تا حد زيادي آگاهانه و نتيجه قدرت سياسي استعمار بوده است لذا بيش از آنكه نمودار واقعيتي فرهنگي و پويا باشد بازگو كننده شيوه هويت سازي فراگفتمان مدرنيته غرب از طريق خلق مفهومي  به نام "دگر" است كه در برابر "خود" و فروتر از آن قرار دارد.

قبل از هر چيز بيان مطالب كوتاهي در مورد گفتمان لازم به نظر مي رسد. Discourse معادل انگليسي  گفتمان است. سعيد گفتمان را از فوكو مي گيرد. از نظر فوكو گفتمان يعني مقاومت ميان آنچه مي توان در يك دوره معين بر طبق قواعد دستوري و منطقي به صورت درست گفت و آنچه در واقع گفته مي شود. گفتمان نزد فوكو فقط براي بيان ايده آليستي پندارها نيست بلكه در چارچوب كاملاً ماترياليستي، بخشي از ساختار قدرت در درون جامعه است.

به گزارش خبرنگار "مهر"، شرق شناسي، كلي گوييهايي درباره تفكر شرق است. سعيد در فهم ساختار كلي گوييهاي شرق شناسي از تحليل گفتماني فوكو و شالوده شكني دريدا  كمك مي گيرد اما بيشترين وقت وي صرف نويسندگاني مي شود كه شرق شناس ناميده مي شوند. اين افراد طيف وسيعي از جهانگردان، ماجراجويان، رمان نويسان و سياستمداران غرب را كه در مورد شرق و شرقيها به كاوش پرداخته اند در بر مي گيرد . سعيد البته بخوبي موفق مي شود تئوري فكري فوكو را در مورد شرق شناسي به كار گيرد، اما تأكيد بيش از اندازه وي بر مطالعه نيات، اهداف و اقدامات كارگزاران ،  او را از يك تحليل گفتماني به وادي هرمنوتيك مي كشاند. او از نوشته هاي دريدا درباره آزادي  متن سود  مي جويد وآن را در مورد گفتمانهاي شرقي به كار مي گيرد. او  به اين نتيجه مي رسد كه اين متنها از طريق تفسير و تأويل قابل دسترسي  است در حالي كه منظور و مقصود دريدا از آزاد سازي متن اين معناست كه در يك متن پر از ابهام به بيش از يك معني مي توان رسيد.

معضل  اساسي در تغيير مسير سعيد از يك تحليل گفتماني به وادي هرمنوتيك بروز مي كند و آن اين است كه تحليلگر گفتماني فقط تبيين  مي كند نه تاويل. فوكو در تبارشناسي خود در پي داوري نيست بلكه همانطور كه خود بارها مي گويد  فقط مي خواهد از بالاي سر به علوم انساني بنگرد و كار سعيد در "شرق شناسي" در بيشتر موارد به پيش داوري مي انجامد و حالتي وعظ گونه و خطابه مانند مي گيرد.

سعيد در شالوده هاي شرق شناسي  به دنبال دو مفهوم ريشه اي قدرت و دانش و رابطه آنها است.  او جوهر و بنيان شرق شناسي را بر اساس اختلاف حل نشدني بين غرب برتر و شرق فروتر مي داند.  از اين منظر در ديد سعيد جريان منظم دانش آكادميك غرب در پي جعل قصه هاي دروغيني درباره شرق بوده است و هيچ يك از اين روايتها از واقعيت سرچشمه نمي گيرد. اينها اساساً بر يك دامنه وسعيي از تحريفات معرفت شناختي استوار است. سعيد آن را موازي با بوژوازي مدرن اروپايي مي داند، با اين حال سعيد در بيشتر جاها به اين عقيده وفادار   نمي ماند در مواردي زياد ريشه هاي شرق شناسي را به هومر ، آشيلوس، اوري پيد و دانته  بر مي گرداند.

به گزارش خبرنگار "مهر"، سعيد در پي اين است كه سياسي بودن شرق شناسي را به اثبات برساند. به تأثير از فوكو - برخلاف انديشه كلاسيك كه قدرت ابزاري است در دست سياست - سياست و حكومت را اسير چنبره قدرت مي داند وابراز مي دارد كه فراگفتمان مدرنيته غرب نيز به واسطه دانش، قدرت توليد    مي كند، سياست را در خدمت قدرت قرا رمي دهد و آن را به زير  گفتمانهاي فراگفتمان مدرنيته تسري مي دهد. پس در مدرنتيه هويت بيش از آنكه [ هويت سازي در قالب شرق شناسي] امري فرهنگي باشد امري سياسي است حتي خود فرهنگ آلوده به قدرت و سياست است.  دو انگاريهاي متضاد مدرنيته نظير زن و مرد، سياه و سفيد، شرق و غرب، متمدن و متوحش ، نيز از  اين قاعده مستثني نيست . فوكو همچنين مي گويد فراگفتمان مدرنيته از طريق تعريف دگر توانست "خود" را تثبيت كند، "دگري" كه فروتر از خود است .

سعيد مدعي شد كه فراگفتمان مدرنيته غرب در راستاي گسترش نظام دانايي يا اپيستمه  غرب  از طريق قدرت سياسي استعمار، گفتماني به نام شرق شناسي را به وجود آورد و از اين طريق به هويت غرب معنا بخشيد. پس دانش شرق شناسي سياسي است. هرچند سعيد   مي خواهد بدرستي شرق شناسي سياسي يا نهادي را ارائه دهد ولي در ارتباط بين شرق شناسي [سياسي، نهادي] و شرق شناسي فرهنگي و آكادميك دچار نوعي تقليل گرايي مي شود و مخاطب خود را در مواردي  با تكرار زياد به زمانهاي دور مي برد؛ زماني و وقتي كه شرق بيش از يك آگاهي نبود. از اين رو استدلالات سعيد در بسياري مواقع ازبحثهاي ساختارگرايان وساخت شكنان فراتر مي رود. در حقيقت كار وي بخشي از يك مفصل بندي گفتماني مجادله انگيز و پوزش طلبانه است.
به گزارش گروه دين و انديشه "مهر"، بايد ذكر شود كه كتاب "شرق شناسي" سعيد با رويكرد خوبي كه در مطالعه شرق آغاز كرده است نظريه هايي  كه در پايان دهه 60 مطرح بوده است به كار گرفته است.  اين نظريه ها  بعدها عنوان  قالب پست مدرنيسم را به خود گرفتند. در اين منظومه جهان مسيحيت دارالايمان و جهان اسلام دارالكفر خوانده مي شود. ترس غرب از اسلام و به نوعي شرقي، قبل از مدرنيته، باعث دوري گزيدن از شرق مي شود. فقط در عصر مدرنيته است كه قدرت و دانش زمينه را براي شناخت و تسلط بر شرق و شرقيان فراهم مي آورد . اينجاست كه غرب توان سامان دهي و معنادهي به خويش را بر اساس شرق پيدا مي كند. در عصر مدرن آموزه هاي گفتماني [شرق شناسي] از مذهبي به سكولاريستي تغيير پيدا كرد كه سعيد چهار دليل را براي اين تغيير ذكر مي كند.

1- بسط و توسعه شرق چه از لحاظ جغرافيايي و چه از لحاظ تاريخ، چارچوب قبلي بر ديدگاه كتاب مقدس را از بين برد؛ 2- درك جديدي از تاريخ كه اروپا را مي توانست با ديگر سرزمينها و دورانها مقايسه كند و سرحدات  زماني و فرنگي آن را مشخص كند و همچنين صبغه  فرهنگي  را كم رنگ كند؛ 3- آنكه نوعي احساس همدردي و همساني برگزيده و انتخاب شده با مناطق و مردمي كه با اروپا فرق داشتند حجابهاي سخت منيت  و خود محوري و مركز گرايي اروپايي را كم رنگ كرد؛
4- امكانات طبقه بندي و گروه بندي طبيعت و انسان، ماوراي آنچه تعاليم كليسا ، كليمي مقدس و غير مقدس  مي ناميد  به طور چشمگيري افزايش يافت و عواملي نظير قوميت ، رنگ، منشاء نژادي ، طبع و كاراكتر و توع تمايز قديمي بين مسيحيان و غير مسيحيان را از بين برد.

سعيد در يك بستر پست مدرنيته نظرش بر اين است كه شرق شناسي غير واقعي است. در گفتمان مذهبي رابطه بين شرق و غرب، ترس ملهم  از مذهب بود حتي در اثناي عصر كلاسيك يعني در حدود قرن هفدهم هم شرق و شرقيان به عنوان موضوع دانش وابژه قدرت مورد توجه اروپاييان نبودند فقط در عصر مدرن بود كه با شروع دست اندازي هاي امپرياليسم و استعمار، شرقي به عنوان موضوع دانش همزمان با ابژه  قدرت مورد توجه اروپاييان قرار گرفتند  و اينجاست كه يك فرد شرقي مي بايست اول از همه تحت مشاهده قرار گرفته شود، تعريف شود و سپس تحت سلطه قرار بگيرد تا بتوان او را از غرقابي كه در آن گرفتار است نجات داد.  تقابل دو سويه خود/ ديگري در  انديشه متافيزيك غرب كه چيز تازه اي نبود بروز پيدا مي كند. در گفتمان مدرنيته دگري ها نه تنها به عنوان ديوانگان، منحرفان و مجرمان و به عنوان غير، طرد مي شوند و مورد مطالعه قرار نمي گيرند، بلكه آنها در ساختار تقابل دوگانه اي مورد شناسايي قرار مي گيرند، گرچه ريشه اين تقابل در حوزه گفتماني قبل از   مدرنيته قرار دارد و از مذهب نشات مي گيرد ولي مدرنيته است كه آن را دروني مي سازد . در ديد سعيد هم ديوانگان و هم منحرفان همه موضوع روايت و گفتمان هاي نهادينه شده هستند ، همه آنها از حيث غير بودگي مشترك هستند. غيريت آنها هم ناشي از تفاوت آنها در وضعي است كه طبيعي، حقيقي و واقعي قلمداد مي شوند. مهم هستي آنها به عنوان موجودي متفاوت از خود يا ما است.

به گزارش خبرنگار "مهر"، شرق شناسي آن طوري كه سعيد آن را صورت بندي مي كند به اين دليل كه خرده گفتماني از كلان روايت مدرنيسم تلقي مي شود همه خصلتهاي مدرنيسم را داراست. شرق شناسي چهره ديگر غرب و زاييده قدرت و حقيقت به بيان فوكويي آن است. اين مشي عمدتا ريشه در عصر مدرن دارد، ريشه در حضور متافيزيك غرب دارد، متن شرق شناسي به عنوان حوزه اي از متافيزيك غرب، متن محور و دوانگار محسوب مي شود كه بر اساس منطق شالوده شكني و آزادسازي دريدا و تبارشناسي فوكو به عنوان يك متني با قواعد خاص حاكم بر آن بر بنيانهاي زير استوار است : 1- مدرنيته دگرخارجي خود را در شرق تعريف مي كند و بر اين اساس شرق شناسي به عنوان حوزه اي از مدرنيته و تجسم دگري آن است؛2- بر اساس منطق شالوده شكني، شرق شناسي متني دوانگارانه و كلام محور است كه معنا را در شرق غايب مي داند؛3- در غياب معنا، بر اساس تبارشناسي فوكو، غرب رژيمهاي حقيقت خويش را در حوزه شرق پرورانده و از آن طريق هژموني خود را بر گفتمانهاي فراموش شده شرقي تحميل كرده است؛4- بر اساس منطق آزاد سازي دريدا شرق شناسي داراي ابهام سياسي در جوهره و تاريخ خود است  و تك معنايي بودن به اين ابهام كمك كرده است؛5- بر اساس آموزه هاي گفتماني فوكو و ماهيت رابطه قدرت و دانش، شرق شناسي بيش از هر متن ديگر سياسي شده است و فرهنگ هژمونيك و ساختارهاي نهادينه شده استعمار غرب، احكام، قواعد و گزاره هاي آن را مفصل  بندي  كرده است؛6- شرق شناسي به طور مداوم از علوم انساني غربي ناشي  شده است. فوكو نشان مي دهد كه اين علوم هم توليد كننده قدرت بوده اند، از اين رو شرق شناسي از اين علوم در تفوق و برتري خود بر شرق استفاده برده است.

پست مدرنيسم و سعيد در بستر مفاهيم پست مدرنيسم، با توجه به بحث شرق شناسي با به چالش كشيدن روايتهاي كلي نگري و عام نماي تمدن غرب، موجب بحران بازنمايي مدرنيته شده است. از ديدگاه پست مدرنيسم انسان امكان رهايي از زبان را ندارد و از منظر گفتمان و زبان  به جهان نگاه مي كند. پست مدرنيسم چون تجويز هرگونه رهيافتي را براي شرق نه مطلوب مي داند و نه ممكن، و آنها را در يك انتخاب آزادانه مختار مي گذارد مانند سلف خويش اساساً با جوامع و سرزمينهاي غير اروپايي ناآشنا و غريبه است و نمي تواند با منطق خود به تأويل آن بپردازد چرا كه طبق منطق زبان شناسي جديد كه تاثير زيادي بر گفتمان پست مدرنيسم بر جاي گذاشته نمي توان با منطق يك گفتمان به تأويل گفتماني متفاوت پرداخت. از اين رو پست مدرنيسم بيشتر يك انقطاع معرفت شناسانه است كه شرق به كمك آن مي تواند رابطه خويش را با كشورها، جوامع،  تمدنها و متنهاي ديگر بازسازي كند. 

کد خبر 248473

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha