۱۰ اسفند ۱۳۹۳، ۹:۱۲

یادداشت؛

دانشگاه‌داری از مشروطه تا انقلاب/ یک قرن تقابل علم غربی و دینی

دانشگاه‌داری از مشروطه تا انقلاب/ یک قرن تقابل علم غربی و دینی

دوره فترتی از مشروطه تا ۱۳۲۰ داریم که به‌شدت دانشگاه‌ها و مدارس پیش‌دبستانی و مهدکودک با ساختار غربی در ایران حاکم می‌شود و بخشی از اقشار جامعه در این ساختار آموزش می‌بینند.

به گزارش خبرگزاری مهر، برای اثبات اهمیت تعلیم و تربیت نیازی نیست لزوماً سراغ اندیشه و آرای اندیشمندان و بزرگان داخلی و خارجی رفت، بررسی سیر تحول نظام تعلیم و تربیت در کشورمان یا به قولی مدرسه‌داری و دانشگاه‌داری در کشور نشان می‌دهد، موضوع دانشگاه صرفاً در سطح نازل سوادوعلم آموزی نیست، بلکه میدان تقابل دو جریان فکری، اندیشه‌ای و جهان‌بینی متفاوت است که در عمل منجر به شکل‌گیری یک زاویه بزرگ می‌شود.

نوشتار پیشرو به دنبال بررسی این سیر تحولی و اهمیت مدرسه‌داری ودانشگاه‌داری به‌ویژه در حوزه علوم انسانی در کشورمان است.

دارالفنون نماد نفوذ علم مدرن به جامعه علم دینی

حضور مدرنیته در ایران در دوران مشروطه در همه عرصه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی بسط و گسترش پیدا کرد، پیش از آن در عهد ناصری تأسیس مدرسه دارالفنون که از سوی امیرکبیر رخ داد، دروازه‌ای بود که از این طریق مدرنیته به تعلیم و تربیت کشور وارد شود؛ دارالفنون درواقع یک نماد از آغاز نفوذ علم مدرن به جامعه‌ علم دینی است.

در ایران ابتدا ساختار علمی وارد شد نه محتوایی که غرب را به آن دستاوردها رسانده بود، حتی محتوای واردشده هم بخش اندک و مبتذلی از علم غربی بود؛ در شرایط ضعف تمدنی داخلی و قوت تمدنی غرب، دانشجویان دارالفنون متأثر از فضای روشنفکری مرعوب غرب‌زده آن زمان، تنها آنچه را واردشده بود، علم دانستند و متعصبانه از علم بومی جامعه خودشان روی گردانیدند چراکه می‌دیدند علم موجود منجر به دستاوردهایی که غرب بدان رسیده، نشده است.

برای دانش‌آموزان فضاسازی شد که صاحب علم شما نیستید و علم آن است که در غرب تعریف می‌شود و این‌قدر متعصبانه و مطلق به این گزاره‌ها نگاه شد که با علم، ظاهرگرایانه روبه‌رو شدند و نه نقادانه که این نوع مواجهه حتی در غرب هم نبود!

فروپاشی ساختارهای علم دینی

با این رخنه‌ای که از آن تاریخ ایجاد شد، در دوره پهلوی شاهد تسریع و تثبیت مدرنیته و علم مدرن هستیم، در آن زمان علم غربی آن‌قدر فضا را برای علم بومی تنگ می‌کند که حتی ساختارهای علم بومی مثل مکتب‌خانه‌ها و حوزه‌های علمیه از هم فرومی‌پاشد؛ علمی که انباشته ۱۳۰۰ ساله در ایران داشت و زمانی یک تمدن با آن اداره می‌شد، به ناگاه هم ساختار و هم محتوایش فرومی‌پاشد. برای همین در اواخر دوره قاجاریه حوزه‌های علمیه تشکل و انسجام خود را از دست دادند و تا قبل از دهه اول ۱۳۰۰ که حوزه علمیه قم از سوی آیت‌الله حائری تأسیس شد اصلاً حوزه علمیه فعال و قوی‌ در ایران نداشتیم.

بنابراین دوره فترتی از مشروطه تا ۱۳۲۰ داریم که به‌شدت دانشگاه‌ها و مدارس پیش‌دبستانی و مهدکودک با ساختار غربی در ایران حاکم می‌شود و بخشی از اقشار جامعه در این ساختار آموزش می‌بینند، فضای اختناق دوران رضاخان فقط در بخش سیاسی-اجتماعی نبود، بلکه در بخش علمی هم بود، یعنی روشنفکران غرب‌دیده و غرب‌زده که خودشان رضاخان را سرکار آورده بودند، فضا را چنان خفقان‌بار کردند که علم بومی مجال بروز مجدد نداشت.

با سقوط رضاخان، فضای به نسبت آزادی در کشور ایجاد می‌شود و تا فاصله زمانی قدرت‌یابی محمدرضا پهلوی، اندیشه‌های کمونیستی و حزب توده رشد می‌کنند، لذا دانشگاه و محافل علمی متأثر از فضای مارکسیستی و کمونیستی می‌شوند؛ در چنین شرایطی در میان قشر مذهبی جامعه انگیزه ایجاد می‌شود که باید ساختار متناسب با میراث فرهنگی و بومی کشورمان، حداقل در مقطع ابتدایی تا دبیرستان تأسیس شود و هم‌چنین برنامه‌هایی برای اصلاح حوزه علمیه پیشنهاد شدند.

رشد کمونیسم و احساس نیاز به مدارس دینی

هرچند حوزه علمیه در قم ‌شکل‌گرفته بود و در این دوره تقویت شد، اما مهم‌ترین مسیر رسیدن به علم برای عموم مردم بیش از گذشته همچنان در دانشگاه و مدارس بود، بنابراین جامعه مذهبی در دهه ۳۰ احساس کرد که صرفاً نمی‌توان به حوزه علمیه برای علم‌آموزی فرزندان اتکا کرد چراکه به‌هرحال همه به سمت حوزه نمی‌رفتند و طبعاً باید وارد این مقطع ۱۲ ساله دبستان و دبیرستان می‌شدند؛ لذا انگیزه تأسیس مدارس مبتنی بر میراث فرهنگی، دینی و بومی که شکل مدارس مدرن را داشته باشند، به وجود آمد، با این تفاوت که در محتوا به دو بخش توجه شد: یکی توجه به ظواهر دینی مثل توجه به قرآن، نماز و معلمین مذهبی و دیگری تقویت دانش‌آموزان ازلحاظ سطح معارف دینی تا وقتی فرد وارد دانشگاه می‌شود، به لحظه دینی بیمه باشد.

از این زمان است که مدارس دینی تأسیس می‌شود و دهه ۴۰ اوج تأسیس این‌چنین مدارسی می‌باشد، مثل مدارس حاجی عابدزاده، مدرسه تدین به نام مدرسه دارالتعلیم دیانتی[۱] در مشهد، مدارس علوی در تهران.

تجربه مدرسه‌داری دینی و انگیزه ایجاد دانشگاه اسلامی

بنابراین قبل از انقلاب، مدرسه‌داری با رویکرد دینی و مبتنی بر فرهنگ بومی و اسلامی را تجربه کردیم، ولی در آن زمان این‌قدر جریان دینی خودش را در تنگنا و اقلیت می‌دید که فکر تأسیس دانشگاه به ذهنش هم خطور نکرده بود اما انقلاب اسلامی این اعتمادبه‌نفس را به وجود آورد، چون خود محصول یک حرکت کاملاً دینی مبتنی بر فرهنگ اسلامی بود.

در تأسیس مدارس دینی حوزه علمیه پیشتاز بود، بنابراین وقتی حوزه به‌عنوان بنا و پایه انقلاب اسلامی عمل کرد، ایده تأسیس دانشگاه مبتنی بر فرهنگ دینی و اسلامی نیز شکل گرفت؛ خود حضرت امام(ره) از ابتدای نهضت، دو مخاطب اصلی را مورد خطاب قرار می‌دادند، یکی حوزه و دیگری دانشگاه.

امام(ره) تأکید زیادی بر نقش دانشگاه در جامعه‌سازی داشت، بنابراین بسیاری از شاگردان ایشان مانند آقای منتظری، موسوی اردبیلی، مهدوی کنی و شهید بهشتی، هم دغدغه دانشگاه را داشتند چراکه این ساختار می‌تواند ارتباط ما رابین میراث فرهنگی دینی‌مان و ساختار علم مدرن برقرار کند، امام(ره) جایگاه دانشگاه را این‌گونه می‌دید که توانایی تعامل و تخاطب با جامعه علمی دنیا را دارد، درحالی‌که حوزه چنین توانایی را ندارد که البته با این دیدگاه امام(ره) مخالفت‌های زیادی از طرف حوزه وجود داشت.

انقلاب اسلامی و تحول در دانشگاه‌داری

قبل از سال‌های ۵۷ هم همین ادبیات را در امام(ره) می‌بینیم یا آنجا که قطع شدن ارتباط حوزه و دانشگاه را تحلیل می‌کند که این‌ها نشان‌دهنده نظریه مبنایی ایشان است، در این نظریه علم دینی مبنای تمدن‌سازی و اداره حکومت است و اگر تمدنی در حوزه حکومت‌داری و جامعه‌سازی ساختار علمی‌اش، پیوستگی و همبستگی به لحاظ محتوایی و شکلی نداشته باشد، عملاً در همه بخش‌ها می‌لنگد، به‌نظر می‌رسد یکی از مهم‌ترین دلایل طرح ایده وحدت حوزه و دانشگاه از سوی امام(ره) همین مسئله باشد.

با توجه به اهمیت و جایگاه این مسئله، شاگردان و پیروان ایشان می‌خواستند بعد از پیروزی انقلاب ساختار علمی کشور را همچون سایر بخش‌هایی که متأثر از انقلاب اسلامی مردم به سمت دینی شدن درحرکت بودند، دینی کنند.

«انقلاب فرهنگی» در ساختار و محتوا

این کار به دو روش انجام شد؛ اولین روش، با این هدف بود که سیاست‌گذاری کلان کشور همین دانشگاه‌های موجود را اصلاح کند، این اصلاح دو حالت داشت، یکی کادر این ساختار علمی اعم از رئیس، استاد و حتی جذب دانشجو و دیگری محتوایی که در جامعه علمی کشور وجود داشت اعم از سرفصل‌های درسی، کتب وغیره.

«انقلاب فرهنگی» که آغاز شد عمدتاً روی بخش کادر عمل کرد و محتوا را به حوزویان ازجمله آیت‌الله مصباح یزدی سپردند، اما بعد از مدتی در محتوا نتیجه‌ای مطلوب حاصل نشد؛ یکی از مهم‌ترین دلایل این امر دور بودن فضای حوزه از دانشگاه برای سالیان متمادی و تفاوت جدی در پارادایم‌ها، تعریف علم، روش‌های نظریه‌پردازی و منابع آن بود.

مثلت دانشگاه، حوزه و حکومت

دانشگاه و حوزه تفاهم زبانی نداشتند، لذا عملاً در محتوا نتوانستند کاری بکنند. کمتر کسی مثل امام(ره) بود که این تفاهم زبانی را بفهمد و تفکیک کار قائل شود و بگوید دانشگاه عهده‌دار کار تجربه است و بر اساس منبع تجربه عمل می‌کند و حوزه بر اساس مباحث انتزاعی و عقلی کار می‌کند و هر دو هم برای پیشبرد انقلاب اسلامی ضروری هستند.

برای همین امام(ره) گفتند این دو بایستی باهم تعامل داشته باشند و همدیگر را فهم کنند، یعنی آن مفاهیم انتزاعی را به تجربه بیاوریم و از تجربه به حکومت منتقلش کنیم، به‌هرحال «انقلاب فرهنگی» در بخش محتوا توفیق چندانی به دست نیاورد، یکی از مهم‌ترین دلایلش هم‌ روند تاریخی جدایی حوزه و دانشگاه بود.

دانشگاه امام صادق(ع)، آغاز اولین تجربه‌ها

روش دوم آغاز اولین تجربه‌هاست، یعنی حوزوی‌ها گفتند: ما اگر بخواهیم دانشگاه را با انقلاب اسلامی متناسب کنیم باید تجربه مدرسه‌داری را که در نهضت نتیجه داده است، در دانشگاه هم پیاده کنیم، چطور در آن زمان مدارسی متناسب با ساختار مدارس مدرن و مورد تأیید آموزش‌وپرورش حکومت پهلوی تأسیس کردیم، بعد در محتوا دست بردیم و نیرو پرورش دادیم، حالا اینجا هم خودمان مدیریت دانشگاه را بر عهده می‌گیریم. صفرتا صدش در اختیار خود ماست، از گرفتن کادر تا گرفتن دانشجو و تعیین محتوا و... لذا دانشگاه امام صادق(ع) شکل گرفت، هیئت‌امنای آن‌هم همه شاگردان امام(ره) و در تراز اول کشور همچون مقام معظم رهبری، آیت‌الله منتظری، آیت‌الله امامی کاشانی و آیت‌الله مهدوی کنی بودند.

دانشگاه امام صادق(ع) که تأسیس شد با این هدف بود که برای تحقق یکی از آرمان‌های اساسی که تبلیغ جمهوری اسلامی و صدور انقلاب است، باید یک دانشگاهی متخصص بافهم دینی و انقلابی، زبان گویای انقلاب اسلامی در دنیا باشد، به همین دلیل اولین رشته‌ای که در دانشگاه امام صادق(ع) ایجاد می‌شود، رشته «تبلیغ» است.

هدف دوم این بود که اگر بخواهیم حکومت را اداره کنیم نیاز به مدیرانی داریم که آن‌ها علاوه بر تخصص، کاملاً دین‌دار باشند و عرصه مدیریتی‌شان را بر اساس دین مدیریت کنند.

با این دو هدف، رشته‌های علوم سیاسی، مدیریت، اقتصاد و تبلیغ در دانشگاه ایجاد می‌شود، می‌بینیم رشته‌هایی که اجزای اصلی حکومت هستند، تمام این رشته‌ها هم واژه معارف اسلامی در کنارش می‌آید. این رویکرد متناظر با همان شرایط مدیریتی ابتدای انقلاب اسلامی بود که مدیران دولت بازرگان (به‌عنوان اولین نخست‌وزیر ایران و کابینه‌اش) یا بنی‌صدر و... افراد متخصص دانشگاهی بودند اما برخی تعهد نداشتند و آن‌ها هم که تعهد داشتند مبتنی بر نگاه اسلام نابی حضرت امام(ره) نبود.

تکثیر مدل دانشگاه امام صادق(ع) در کشور توسط سایر شاگردان امام(ره) اتفاق می‌افتد مثل دانشگاه علوم رضوی توسط آیت ا... واعظ طبسی، دانشگاه مفید قم توسط آیت ا... موسوی اردبیلی و مدرسه عالی شهید مطهری توسط آیت الله امامی کاشانی.

در دانشگاه امام صادق(ع) هدف این بود که دانشجویان تا نزدیک درس خارج بروند و مسلط بر دروس حوزوی شوند، اما در مدل‌ دانشگاه مفید چنین چیزی دنبال نشد و خیلی دانشگاهی شد یا برعکس در مدرسه عالی شهید مطهری یا دانشگاه رضوی دروس حوزوی بسیار پررنگ و توجه به سایر علوم انسانی کمرنگ شد.

علم غربی و تجربه‌ای نو در موسسه امام خمینی(ره)

پس از انقلاب فرهنگی در ظاهر و محتوا و تجربه دانشگاه‌های تلفیقی، در دهه هفتاد ایده چهارمی در بحث رسوخ انقلاب به دانشگاه‌ها مطرح می‌شود که مبتنی بر آن تجارب و بر پایه این سؤال است که چرا مثل دانشگاه امام صادق(ع) از دیپلم، دانشجو بگیریم و بعد درس‌های حوزوی را نه با سیستم حوزوی بلکه با سیستم دانشگاهی به او ارائه بدهیم؟

لذا گفته شد دانشگاه می‌زنیم و دانشجو را از میان طلبه‌ها جذب می‌کنیم، یعنی کسی‌ وارد دانشگاه بشود که درس‌های حوزوی‌اش را خوانده باشد و اینجا ما درس‌های تخصصی و تجربی را به او آموزش بدهیم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) به ابتکار آیت‌الله مصباح از این مدل بود.

درواقع ایجاد موسسه امام خمینی(ره) دوره تحولی تجربیات گذشته بود، با این روش می‌خواستند در علم مدرن تصرف کنند، یعنی آیت‌الله مصباح با دغدغه تحول در علوم انسانی چنین کاری کرد، نمونه دیگر دانشگاه باقرالعلوم(ع) قم است که توسط دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم راه‌اندازی شد.

در این نوع دانشگاه‌ها درس‌هایی مثل روانشناسی، علوم سیاسی، مدیریت و... ارائه شد اما در عمل چون این طلبه‌ها در فضای دانشگاهی رشد نکرده بودند و اساتید هم کسانی بودند که همه علوم غربی را خوانده بودند لذا باز هم نتیجه کاملی حاصل نشد؛ البته دانشگاه باقرالعلوم(ع) قم یک نمونه متحول‌تر از موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) بود و این موسسه هم بعدها رویه خودش را اصلاح کرد.

ازآنجایی‌که دانشجویان موسسه در ابتدای کار نتوانستند به‌صورت اجتهادی علم غربی را بیاموزند لذا تحولی که می‌خواستند در علوم انسانی هم انجام بدهند، اجتهادی نبود، یعنی روش حوزه را نتوانستند در حوزه تخصصی پیاده کنند.

تصرف مجتهدانه در علم غربی

اما در دهه ۸۰ رویکردهای متفاوت و پیشرفته‌تری را در دانشگاه باقرالعلوم(ع) و... می‌بینیم، به این صورت که این دانشگاه در ورودی خود طلبه جذب می کند اما علم غربی را متصرفانه، نقادانه و مجتهدانه ارائه می‌دهند؛ که این حاصل تجربیات گذشته بود، البته نباید از حق گذشت که تعدادی از این افراد در این سال‌ها دچار استحاله نشدند و توانستند روش حوزه را در علوم انسانی وارد کنند. این سیر تحولی مربوط به حوزه علوم انسانی است و انقلاب اسلامی در حوزه علوم فنی به نحو دیگری عمل کرده که جای سخن در این مجال نیست.

پی نوشت:

 [۱] رهبر معظم انقلاب نیز در این مدرسه حضورداشته‌اند.

*نویسنده: جمال یزدانی، دانشجو دکترای فرهنگ و ارتباطات دانشگاه باقرالعلوم(ع)

کد خبر 2505270

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha