۸ آذر ۱۳۸۴، ۹:۱۶

فوج جمعيت "مميز" را تا آرامگاه ابدي بدرقه كرد

فوج جمعيت "مميز" را تا آرامگاه ابدي بدرقه كرد

مراسم تشييع پيكر پدرگرافيك معاصر ايران ، امروز از مقابل خانه هنرمندان ايران به سمت كردان كرج با حضور دوستداران وي برگزار شد.

به گزارش خبرنگار تجسمي " مهر" ازساعت هشت وبيست دقيقه صبح مقابل حوض بزرگ خانه هنرمندان ايران قدم مي زنم . هنوز جمعيت آن قدر زياد نشده است كه مردم به يكديگر فشار بياورند. همه دراواسط واپسين ماه پاييزي ، درخود فرورفته اند  وآرام نجوا مي كنند.

برمي گردم وبه تابلوي بزرگ " مرتضي خان مميز" نگاه مي كنم كه حالا پشت بلندگوها درست جايي كه طنين قرآن ها چشم وگوشمان را پرمي كند،ايستاده است .خموش وساكت و به جمعيتي نظاره مي كرد كه براي تشييع او تا مزارش آمده بودند. هرچه به ساعت 9 نزديك ترمي شويم ، جمعيت بيشتر مي شوند . به تدريج چهره هاي هنرمنداني چون: " عزت الله انتظامي " ، " ليلي گلستان " و... درميان جمعيت به چشم مي خورند .

هنوز آمبولانس ، پيكر پاك وي را نياورده است . مقابل در ورودي خانه هنرمندان ايران، شلوغ است . هميشه عده اي هستند كه درمراسم تشييع جنازه ، با تلفن حرف مي زنند وبراي ديدن آمبولانس آن هم زودتر از همه گردن مي كشند. بالكن وپشت بام خانه هنرمندان ايران قرق عكاسان است . با نزديك شدن ساعت 9 ، همهمه عكاسان وجمعيت بيشتر مي شود . برخي از آنها حتي از بالكن آويزان شده اند و عكس مي گيرند. پنج دقيقه از 9 كه مي گذرد، آمبولانسي بي سروصدا ، پيكر " مميز " را پايين مي گذارد. جمعيت پيش مي آيند. درفوج بي حساب وكتابشان گم مي شوم . گم كه نه له مي شوم . با جمعيت به سمت آمبولانس حركت مي كنم .

" حبيب صادقي " از اشخاصي است كه زير تابوت " مرتضي خان مميز " را گرفته و لااله الا الله مي گويد. بقيه را نمي شناسم . بيشترشان تلاش مي كنند تا زماني كه جنازه را دور حوض بزرگ محوطه خانه هنرمندان ايران مي چرخانند، زير تابوت را نگه دارند . " مميز" كم هنرمندي نبود وانگار اين را تمام مشتاقاني كه براي آخرين بار به ديدنش آمده اند، مي دانند. به نمازمي ايستيم .نماز ميت خوانده مي شود و جمعيت به عقب رانده مي شوند . بازهم به عكس " مميز" نگاه مي كنم كه چطور با لبخندي واخورده ومات نگاهمان مي كند. پيش خود مي گويم : آقاي "مميز" ببخشيد . مثل اين كه ديررسيدم . گرچه شما بزرگ تر از آني بوديد كه درقطع كاغذهاي من جاي بگيريد اما چقدر دلم مي خواست ... ببخشيد مثل اين كه ديررسيدم .

زن مسني را درميان جمعيت مي يابم كه روي نيمكت نشسته است . ديرگاهي است همديگررا مي شناسيم . " معصومه سيحون" مديرگالري سيحون . مي گويد : از قول من تنها اين يك جمله را بنويسيد : خداكند ملت ايران قدر يكديگر را تا زنده هستند بدانند . " مميز" تا بود درتنهايي وانزوا به سربرد .

مرد بلند قد و مسني را به من معرفي مي كنند. " احسان نراقي " مشاورمديركل يونسكو درباره " مميز" مي گويد : ريشه دوستي ما به چهل سال قبل بازمي گردد. اخيرا از " علي دهباشي " شنيده ام كه "مميز" درآخرين صحبت هايش گفته بود ، به خاطر " نراقي " بود كه به ايران برگشتم . شنيدن اين جمله براي خودم هم تازگي داشت .

بعداز آن به استاد " خوشنويس" مي رسم . مي گويد: " مميز" انسان صاحب نظر ومتفكري بود. وقتي حرف از تحول گرافيك پيش مي آيد ، بي اختيار به ياد او مي افتيم كه در واقع يكي از بانيان اين رشته درايران بود .

صدايي از پشت سرمي شنوم . چند زن ومرد كه معلوم است از دوستان نزديك "مميز " بوده اند با صداي بلند مي گويند : " پري جان " بيا اينجا، ما اين جاييم .

"پري صابري " با صورتي غمزده ومحزون به جمع آنها واردمي شود.به من نگاه مي كند . ازقلم وكاغذم مي فهمد كه خبرنگار بايد باشم . مي گويد : ظاهرا نسل برجسته هنرمندان كشور به تدريج دارند خداحافظي كنان جمع را ترك مي كنند. همان طور كه مي دانيد " مميز" بنا به خواسته خودش از جلوي خانه هنرمندان ايران به كردان تشييع مي شود . درواقع خانه هنرمندان ايران ، خانه دوم اين هنرمند بود ومردم امروز او را ازمقابل خانه خودش به بهشت زهراي كردان تشييع مي كنند. دلم از كوچ اين هنرمند گرفته است و نمي دانم بيشتر از اين بايد چه بگويم .

 با آوردن پيكرپاك " مميز" ، عكاسان از پشت بام خانه هنرمندان ايران فرياد مي زنند ، گل هاي روي جنازه را برداريد . اين خواسته چند بار متوالي تكرار مي شود . سرانجام گل هاي روي جنازه كنارمي رود تا داغ ترين سوژه براي عكاسي امروزمطبوعات مهيا شود .

" نورالدين زرين كلك " ، " فخرالدين فخرالديني "، " جمشيد گرگين" ،" بهزادفراهاني " وجمع بي شماري از هنرمندان عرصه هاي مختلف هنري درمراسم تشييع جنازه حضور دارند . " محمد احصايي" و " آيدين آغداشلو "نيز هستند. هركدام به نوبت پشت بلندگو قرارگرفته وچند كلمه اي درباره مميز حرف مي زنند . نوبت به " احصايي " كه مي رسد ، ديگركارم درمي آيد. روي پنجه هاي پايم بلند مي شوم تا ببينمش. از مردم مي پرسم چه كسي دارد سخنراني مي كند؟ كسي جواب نمي دهد. به آنها كه يك سروگردن از من بلندتر هستند با افسوس نگاه مي كنم . اي كاش قد آنها را داشتم و " احصايي " رامي ديدم . هنرمندي كه درتمام اين مدت هر بار كه به ديدارش رفتم و يا برايش پيغام گذاشتم ، با فروتني هنرمندانه چنان درتقويت اين ديدارها كوشيد كه خود شرمنده شدم .

بلندگوهاي خانه هنرمندان ايران را سكوتي فراگرفت . مردم ساكت شدند وگوش دادند. " محمد احصايي" هر چقدربرخود فشارآورد تا كلامي درباره پدرگرافيك معاصرايران بگويد ، نشد . هق هق شكسته اش با صداي مبهم بلندگوها درآميخت . ازپشت ترييبون كناررفت . نتوانست حتي كلامي درباره مميز برزبان بياورد.

ازاستادان هنرتجسمي ، درباره تحولي كه " مميز" درحيطه هنر گرافيك به وجود آورده است مي پرسم . به جاي آنها چند دخترجوان كه به نظر مي رسد ، از شاگردان او بوده باشند به من هجوم مي آورند . ظاهرا با سوالاتم احساسات اين شاگردان دوآتشه را جريحه داركرده ام .

ده ونيم صبح است. آفتاب بي جان پاييزي مثل مه بي حركتي برمحوطه خانه هنرمندان ايران ،كشيده شده است . آمبولانس نيم بوقي مي زند و جمعيت راه را بازمي كنند. " مرتضي خان مميز" براريكه اي كه مردم به بدرقه اش آمده اند ، سوار است و به سوي آرامگاه ابدي اش مي رود .

بر پلاكاردهايي كه بردست دانشجوها روان است اين جمله به چشم مي خورد :

" برخيز خطي بكش " ،  " خطوط را ازانزوا وحنجره روح بيرون بكش " .  

از خانه هنرمندان ايران جدامي شوم . بازهم برمي گردم وبه عكس  " مميز" نگاه مي كنم . ديروز اسم " منوچهر آتشي " را ازدفترتلفنم خط زدم وامروز بايد اسم " مميز" را قلم بگيرم . به دست هايم كه يخ زده است ها مي كنم ، فردا چه كسي اسم مرا ازدفتر خويش خط مي زند و چه مي شود اگر آن روز كه نامم با افتخار دردفتري ثبت شود .

کد خبر 259394

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha