به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر"، جنگ هميشه مسئله اي محوري در مطالعات به مربوط به روابط بين الملل بوده است. اصولاً واژه جنگ به شرايط يا وضعيتي اشاره دارد كه در آن كشوري يا گروه انساني خاصي با كشور يا گروه انساني ديگري به دليل ناسازگاري واقعي يا ظاهري منافع و اهداف ، تخاصمي آشكار و آگاهانه داشته باشد. بايد گفت كه جنگ كه از ريشه خشونت موجود در زندگي انسان است يكي از اشكال طبيعي رفتار سياسي است و يكي از وسايل عموماً مؤثر در پيشبرد اهداف و سياست ها درجهان است. اما اين به مبناي مطلوب بودن جنگ نيست گرچه حذف اين امر از زندگي انساني نه ممكن است و نه در سطح وسيع از صحنه بين المللي مطلوب. چرا كه جنگ يكي از اشكال دگرگوني و تغيير در صحنه جهاني است اما دولتها با پيگيري سياستهاي هوشمندانه و مبتني بر خويشتن داري متقابل از وقوع جنگ آن هم به صورت مخرب و كشنده جلوگيري مي نمايند.
عملاً در تمام فرهنگهاي مذهبي - اخلاقي كهن، پديده جنگ را نه تنها يك مسئله استراتژيك سياسي - نظامي ، بلكه يك مسئله معنوي و اخلاقي نيز تلقي مي كردند. چنين تصور مي شد كه بشر داراي آزادي انتخاب بوده و در جهان اخلاقي مبتني بر عليت عقلي مخلوق خداوند ، مسئول تصميمات خويش است. بدين جهت علل و ريشه هاي جنگ در خواست و اراده افراد كه از انگيزه هاي خير و شر برخوردار است نهفته است.
فلسفه يونان ، حقوق روم ، سنت مذهبي يهودي - مسيحي ، علم گرايي و اومانيسم وز انسان چهره متناقضي ارائه مي دهند كه از يك سو آرامش و صلح را مي طلبد و از سوي ديگر دائما درگير جنگ است.
فرهنگ غرب همواره شاهد متفكريني بوده است كه بر منازعه و تنش بيش از همكاري و هماهنگي در عرصه حيات بين المللي تاكيد مي ورزيده اند. دارونيسم اجتماعي، فاشيسم و مكتب اثباتي واقعگرا از مكاتبي هستند كه به نوعي از جنگ دفاع مي كنند گرچه مرتبط دانستن كليه مكاتب مذكور با اين امر آنهم به طور كامل درست نيست اما اين مكاتب با درجات مختلفي نقش زورو جنگ را در فعاليتهاي بين المللي ستوده اند. در حقيقت در اين مكتب سطح تحليل از ميان دولتها به سو مفهوم وسيعتري از روابط اجتماعي يعني در سطوح تحليل فردي داخلي و جهاني سوق مي يابد. در اين راستا مسائل مربوط به جنگ عمدتاً از مسئوليتهاي فردي ، نابرابري اقتصادي و روابط ناعادلانه نشات مي گيرد تا از ديگر ابعاد روابط اجتماعي.
به گزارش "مهر"، عده اي هستند كه جنگ و به وجود آمدن آن را ناشي از ساختار نامتوازن ونامتعادل روابط در سطح جامعه جهاني و حتي در بين گروهها در جوامع مي دانند و معتقدند كه براي حل نهايي مسئله جنگ بايد يك نوع تغيير و دگرگوني در روابط موجود به وجود آيد. از ديد اين گروه فقر ، گرسنگي و سركوب كه از اشكال خشونت هستند و به نوعي خشونت ساختاري و بنيادي هستند باعث تعارض و خشونت در سطح جامعه و به تبع اولي تر در سطح جامعه جهاني مي گردند كه قربانيان بيشتري از جنگهاي آشكار دارد. پس براي كاهش ياحتي حذف جنگ در سطح جهان بايد خشونت ساختاري را از بين برد.
در مورد جنگ در جامعه غربي صحبت شد اما بايد گفت: كه گرچه در مسيحيت و بويژه در 3 قرن نخست آن يعني دوران بيگانگي روم با مسيحيت، گرايش شديدي به صلح و نفي جنگ وجود داشت اما هيچ وقت صلح طلبي به آيين مسيحيت تبديل نشده است اما مفهوم جنگ عادلانه كه آييني رومي بود در مسيحيت به صورتي ضروري پذيرفته شد.
اما در اسلام جهاد به عنوان مفهومي سرنوشت ساز و انسان ساز امري مقدس بود كه آنهم در مقابل جهان كفر بود. اين امر به معناي جنگ عادلانه مسيحيت نيست بلكه از ديد اسلام جهاد به عنوان مبارزه اي براي گسترش اسلام و حفظ آن و همچنين به عنوان امري كه با آن انسان به كمال مي رسد آنهم در شرايطي خاصي براي دفع كفار و جذب آنان به اسلام مورد استفاده قرار مي گيرد. البته مفهوم جهاد مفهومي كاملاً معنوي و روحاني است و داراي تقسيماتي است و كاملاً با مفهوم جنگ در عرصه جهان غرب متفاوت است و گرنه اسلام به عنوان آيين عدم خشونت و عشق و مهر ورزيدن به همه انسانها و حتي موجودات ديگر جنگ خشونت آميز را تجويز نمي كند.
در پايان بايد گفت: كه هنوز يك نظر كلي در مورد جنگ و ريشه هاي آن وجود ندارد كه مورد پذيرش دانشمندان علوم سياسي و علوم اجتماعي قرار بگيرد. اگر بخواهيم نظريه جامعي ارائه دهيم بايد از روانشناسي ، انساني شناسي ، تاريخ، زيست شناسي ، اقتصاد ، جغرافيا، نظريه هاي ارتباطات ، تصميم گيري، نظاميگري ، فلسفه ، خداشناسي و حتي مذهبي مدد بگيريم گرچه به نوعي اين مهم امري غيرممكن مي آيد.
نظر شما