يوسف زاده در بدو ورود به ما چنين گفت : من اول خوش آمد ميگويم لطف كرديد كه به آلونك ما آمديد. البته اين روزها در بم ، به اين كلمه آلونكي كه من گفتم ميگويند كانكس. لفظي كه وقتي خودم يا ديگري آن را بكار ميبرد ، واقعاًميترسم. حالا شايد من را متهم بكنيد به اينكه خوب لابد خيلي افراطي هستي. نميدانم! به هر حال ساده و صميمي به شما بگويم كه من روستاييام. بچه روستا هستم. روستاييها را هم خيلي دوست دارم. معنياش هم اين نيست كه ديگران را دوست ندارم. همه را دوست دارم ولي روستاييها را بيشتر. به هرحال من نميدانم اين كانكس كه امروزه به بم آمده، از كجا گرفته شده. از كدام كشور است و از كدام سرزمين هست. بعد از زلزله من شاهد هستم ، كلماتي از اين دست زياد به گوش ميخورد : فونداسيون ، كانكس ، آيتم ، چيزهايي كه من سعي ميكنم تو گوشم اصلاً نروند.به همين دليل شايد بيشتر از چهار يا پنجتايش را هنوز ياد نگرفتهام. خب ما فارسي زبان هستيم. زبان شيريني داريم. فردوسي اين كاخ رفيع را با زبان فارسي بنا كرد. حافظ آن اشعار دلچسب را گفت. و حالا اين كلمات من را يك مقدار اذيت ميكند.
به هر حال خيلي خوش آمديد به اين كلبه. راستش من قبل از زلزله به شهادت همه دوستان حضور ذهن عجيبي داشتم ولي بعد از زلزله كم كم دارم حضور ذهنم را از دست ميدهم. علت چيست ؟ نميدانم ! حالا بيماري جسمي است ، بيماري روحي ، رواني است ، ضربات و تألماتي است كه ما از زلزله داريم، نميدانم!
بله! باور كنيد كه اين زلزله دلمان را پاره پاره كرد. نميخواهم براي شما مرثيه خواني كنم. ميخواهم كه از اين مقوله بگذرم و شما را در اندوهي كه ما بميها داريم گرفتار نكنم. حالا ما در دومين سال زلزله بم هستيم. خيلي از عزيزانمان را از دست داديم. آنهايي كه به راستي بودشان خيلي با ارزش بود و نبودشان كاستي است. ولي خوب خوشبختانه مردم بم نه اينكه بچه كوير هستند، زاده كوير هستند، در دامن كوير بزرگ شدهاند، رشد و نمو كردند، خيلي دريا دلند.
از يوسف زاده پرسيديم با اين ضربات روحي چه بايد كرد ؟ آيا طي اين مدت براي مشكلات روحي مردم هم تدبيري انديشيده شد؟ و او جواب داد : سوال خوبي مطرح كرديد. خانهها ساخته ميشوند، طبيعي است. حالا دولت ، مردم، كمكهاي مردمي ، جهاني به هر حال ساخته ميشوند. ولي طول ميكشد تا جراحاتي كه مردم در دل دارند. التيام پيدا كند و من صادقانه بايد خدمت شما بگويم كه در زمينه روحي و رواني كار آنچنانهاي نشده است و اين را عرض ميكنم كه هنوز هم اگر در اين زمينه به سر وقت مردم بيايند لطفي كردهاند و امري ضروري است. چون روان آدمي لطيف است با لطافت هم بايد برخورد شود.
بايد فرهنگسازي بشود. فضاهاي مناسبتري فراهم بكنند و از اين حال و هوا مردم را دربياورند. شما رانندگي در بم را نگاه كنيد. مطمئن هستم توي اين چند روز دستگيرتان شده كه اصلاً قابل قبول نيست. خب ممكن است شما فكر كنيد اينها دارند دهنكجي ميكنند ولي نه ! اينها همه در اثر مشكلات روحي است . و در اين زمينه نياز به كمك هست .
من متأسفانه بايد بگويم كه بعضيها شايد حتي از راه دلسوزي با اين قضيه برخورد ميكنند و اگر كاري ميكنند، شيوه ارائهاش جالب نيست و بيشتر نمك پاشيدن روي زخمهاي آسيبديدگان عزيز زلزله است .
يوسف زاده آزرده خاطر بود. از تهمتهايي كه سزاوار بم و بميان نبود. از دوستيهاي ناآگاهنه و . . . او گفت : بعضيها حالا دانسته يا نادانسته، آگاهانه يا ناآگاهانه ، گفتند كه حتماً اين بميها آدمهاي خوبي نبودند كه زلزله به سر وقتشان رفت. چرا اين زلزله به سراغ ما نيامد. گفتند عذاب بود. البته اين را بايد بگذاريم به حساب همان ناآگاه بودنشان. من تا اينجا كمتر پذيرفتم كه اين حرفها از روي آگاهي است. فقط ميگويم خوب است اين عزيزان بيايند و از نزديك ببينند كه چه انسانهاي بزرگ و وارستهاي در اين حادثه جان باختند . ببينند چه مردمان شريف و زحمتكشي در اين واقعه تلخ اسير خاك شدند. آنگاه خود درمورد حرف خود قضاوت كنند .بعضي يگر به گونهاي ديگر نمك بر زخم پاشيدند. اينكه ما دلمان براي شما ميسوزد، شما چقدر آدمهاي بيچارهاي هستيد. و حرفهايي از اين دست كه با نگاهي ترحم آميز همراه ميشد و خاطرمان را مكدر ميكرد.
يوسف زاده از روح ساخت و سازي كه در بم ميشود راضي نيست . او در مورد تناسب اين شيوه با فرهنگ و روحيه مردم گفت : اصلاً قابل قبول نيست. باور كنيد زماني كه بم ساخته بشود ، همه صاحب خانه بشوند، خيابانها تعريض شوند، كوچهها پهن شوند، درها همه آهني بشوند، در آن وقت همين درهاي آهني، همين كوچههاي تعريض شده كه از آن حالت پيچ و خمشان در آمده اند، همه اينها براي من بمي، نشان از زلزله دارد و انگار زلزله دارد تكرار ميشود. همان «بُرا»يي كه زادگاه من است برايي كه من خيلي دوستش دارم كوچههاي پر پيچ و تنگي داشت. حالا دارند خيابان ميشوند. درختها كنده ميشوند خرماها كنده ميشوند جايشان كوچهها و بلوارهاي پَت و پهن جايگزين ميشود اين بلوار پهن براي من جاذبهاي ندارد همان كوچه پر پيچ و خم براي من جاذبه داشت من توي اون كوچه پر پيچ و خم بزرگ شدم من هويت را توي اون پيچها و كوچه پس كوچهها ميبينم .
شكل خانهها هم همينطور. هيچ قابل قبول نيست .هفته گذشته بود رفته بودم به هفتم يكي از بستگان توي خانه نوسازي كه تازه ساخته بودند. مراسمي بود و من به اجبار بايد 2 ساعت مينشستم . اين 2 ساعت براي من زندان بود. شكل و شمايل اتاق برايم قابل قبول نبود. گفتم شايد من خوب به لحاظ روحي مشكل دارم، روانم خراب است . آمدم بيرون پرسيدم از بغل دستيام بابا تو توي اين 2 ساعت چطور بودي؟ گفت من داشتم ديوانه ميشدم گفتم چرا ؟ گفت اصلاً اين فضا نيست اون فضاي گذشته اين خانه من نيست خانه من سقفش گنبدي بود. من اون را دوست داشتم .
به نظر من بايد در امر ساخت و ساز به معماري و فرهنگ بم توجه بيشتري ميشد. طراحيهايي كه شده چنين نيست . منكر مقاوم سازي نيستم ولي به طرحها و معماري ارائه شده اعتراض دارم
و اين اهل فرهنگ ، نگران فرهنگ مردم خود است . نگران فرهنگ كهن بم . از تبعات و آثار زلزله بر فرهنگ مردم بم بيم دارد. و مسائلي كه به اين امر دامن ميزند . از جمله برخي مهاجرتهاي بيرويه : جز خسارت من چيزي در اين قضايا نميبينم و خساراتي هم هستند كه حالا ، حالاها جبران شدني نيستند. تبعاتش به نظر من سنگين بود. از جاهاي مختلف با فرهنگهاي مختلف به اين شهر وارد شدند. به اين شهر و اين دياري كه فرهنگ خاص خودش را داشت و با معيارهاي خودش و با اصالتهاي خودش زندگي ميكرد.
و خلاصه آخرين سخن او در اين گفتگو ، آخرين جملاتي است كه در كتابي با موضوع زلزله بم نگاشته است: در انتهاي كتاب «زلزله بم» كه هنوز منتشر نشده است ، حرفي زدهام كه شايد به مذاق برخي خوش نيايد. ولي فكر ميكنم حرف دل مردم است. كتابم را با اين عبارت تمام كردم : « ومن آرزومندم كه آنچه بربم وبمي هاي عزيز رفت بر هيچ جاي عالم واقع نشود. حرف آخر اين است كه شايد، شايد كه نه حتما! حرف دل بسياري از مردم بم است . مردمي كه درزلزله 5 دي 82 همه هستي شان را از دست داده اند تا آنجا كه دولت و ملت ومردم دنيا آمدند به امداد. چگونه به باورشان بنشيند كه حق اين است كه بستانند كمكهاي مردمي از او و با سود هم بستانند وبيشتر از ده سال فكر وذكر ودل ودين او متوجه بازپرداخت وامي باشد كه خود هيچ نقشي در ورشكسته شدنش نداشته است حتي به اندازه يك لرزش كوچك.
نظر شما