۲۳ دی ۱۳۸۴، ۱۱:۰۲

/ نقد و تحليل /

وقتي جهان در حد يك آپارتمان كوچك مي شود ؛ يادداشتي بر نمايشنامه " دايره بسته "

وقتي جهان در حد يك آپارتمان كوچك مي شود ؛ يادداشتي بر نمايشنامه " دايره بسته "

خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب : داستانسرا و نمايشنامه‏نويس در قالب روانكاو و روانشناس ، كسى است كه بتواند درصد بيشترى از پنهانيهاى شخصيت‏هايش را در موجزترين و جذاب‏ترين شكل به خواننده و تماشاگر بشناساند .

ويليام فاكنر، معتقد بود كه براى رسيدن به چنين نقطه ‏اى، نويسنده به سه عنصر نياز دارد: نگرش ژرف - كه چه بهتر همراه با تجربه باشد - تخيل قوى براى پر كردن شكاف بين واقعيتهاى نگريسته‏شده و بالاخره سبك متعيّن و پويا. با چنين شاخصهايى، داستانها و نمايشنامه‏ هايى هستند كه مى ‏توان آنها را " نبوغ ‏آميز " يا دستكم " سرشار از خلاقيت " خواند ؛ حتى اگر نويسنده آنها جزو نوابغ نباشد .

به عقيده فتح الله بي نياز - نويسنده و منتقد ادبيات داستاني ،  فاكنر كه مكبث را خوانده - و به احتمال قريب به يقين "تپلى" اثر گى‏دوموپاسان و "اتاق شماره شش" چخوف را هم خوانده بود - هوشمندتر از آن بود كه براى بازنمايى خلاقانه واقعيت، حجم و ميزان تعيين كند - بى‏ترديد او "شاهكارهاى كوچك" را كوچك خوانده بود (خودش غير از هفت شاهكار بزرگ دست‏كم هشت شاهكار كوچك دارد).

به گزارش "مهر"، گرچه معقول نيست پيش از انكشاف يك اثر، از مقوله‏هاى توصيفى استفاده كرد، اما نگارنده اين حق را به خود مى‏دهد كه نمايشنامه دو پرده ‏اى " دايره بسته " را كه فقط در هشتاد و پنج صفحه قطع رقعى گنجانده شده است ، جزو چنين شاهكارهايى بداند. برجسته‏ ترين ملاك اين داورى چنين است: فرض كنيم هنرمندى مى‏خواهد، سبعيت دو نظام توتاليتاريستى استالينى و هيتلرى (موسوم به كمونيسم روسى و نازيسم آلمانى)، كه در كيفيات متفاوت اما در ماهيت يكى هستند، در مورد زن يا مردى نشان دهد، بدون آن‏كه وارد مباحث سياسى و فلسفى شود. اولين نشانه اين سلطه و سبعيت، اين است كه فرد انسانى با منش و ذات خود در تعارض و تضاد قرار گيرد. باطناً به آزادى، خوشبختى همنوعان، پرهيز از خشونت و غرور عقيده داشته باشد، اما به دلايل تنگناها و ناچارى‏ها، مجبور شود عقيده خود را كنار گذارد و به شيوه ديگرى "فكر يا عمل" كند.

اريك ماريا رمارك، براى توصيف ، القاء و تداعى چنين امرى -  و نه تحليل آن - به چه چيزى رو مى ‏آورد؟ خيلى ساده؛ از نظر زمانى به آخرين روز جنگ دوم جهانى و از نظر مكانى به يك آپارتمان كوچك؛ وى در همين چند ساعت و همين فضاى محدود، بسته بودن هستى بشر را به تصوير مى‏كشاند. داستان ساده است: در آلمان هيتلرى، در آخرين روز جنگ، زنى به اسم آنا كه شوهرش زندانى هاي مخالف حكومت نازى را فرارى مى‏داد ، به خواست شوهرش، او را لو مى‏دهد تا گشتاپو او (زن) را به جرم همدستى يا اطلاع از اعمال شوهر اعدام نكند و حتى جيره بيشترى به او بدهد.

زن، تنها زندگى مى‏كند كه مردى وارد آپارتمانش مى‏شود. او يك زندانى [سياسى] فرارى به نام اريش رده است كه نگهبان خود را كشته است. زندانى ديگرى همراه او بود به ‏نام كاتس كه در جاى ديگرى پنهان شده است. آنا لباسهاى شوهرش را به اريش مى‏دهد. مأموران گشتاپو به فرماندهى سروان اشميت وارد آپارتمان مى‏شوند. اشميت، كاتس را كه بيرون از آپارتمان آنا است، مى‏كشد و مدارك او را بر مى‏دارد .

با اعلام خبر ورود ارتش سرخ ، اشميت اميدوار است كه " سرخ‏ها " زودتر برسند تا او با نشان دادن اوراق هويت يك زندانى سياسى - كاتس - " مظلوميتش " را به اثبات برساند . اريش و آنا كه سالها مقهور نظام هيتلرى بودند، آرزو مى‏كنند مأموران "گشتاپو" وارد شوند تا اشميت "خائن" را به دست آنها بدهند.

دنيا به گونه‏اى واژگون مى‏شود كه انسان به خاطر فرار از دست همنوعان و حتى هموطنانش، به جنگل مى‏گريزد؛ حتى با اين احتمال كه آنجا طعمه درندگان خواهد شد.
به گزارش مهر ، با آمدن سربازان استالين، اشميت به هر حال كشته مى‏شود ، اما " استالينيست ‏ها " همان انتظارى را از اريش دارند كه مزوداران نظام هيتلرى . سياه‏ هاى " سرخ‏نماى " مسكو هم اطاعت ، همرنگ شدن با جماعت و پذيرش اعتقادات " حكومت نوين " را از اريش مى‏خواهند ، اما او زير بار نمى‏رود .  آنا مى ‏داند كه حق با اريش است، ولى چون باز هم مردى را كه دوست دارد كه دارد از دست مى‏رود، از او انتظار تمكين و تسليم دارد.
    
يك نمايشنامه خوب ، در معنا روى پايدارترين تضادها و تناقض‏هاى فردى و اجتماعى تكيه مى‏كند و در ساختار، اكسيون ‏ها و انتريگ ‏هايى فراهم مى‏آورد كه ضمن برخوردارى از ايجاز، قوى‏ترين تأثيرات را روى خواننده (يا تماشاگر نمايش) بگذارد. نمايشنامه "عالى"، آن نمايشنامه‏اى است كه چنان تمهيدى از اكسيون‏ها و انتريگ‏ها را كنار هم و از پى همديگر قرار دهد كه اولاً براى نقطه اوج آماده شود، ثانياً در نقطه اوج، چنان انگيزش‏ها، شورها و نيروهايى در شخصيت‏ها (يا چنان پتانسيلى در خودِ موضوع) پديد آورد كه از آن پس مسير نمايش را تعيين كنند (مانند ديدن روح پدر در هملت، مشكوك شدن اتلو به دزدمونا، شنيدن پيش‏گويى جادوگران در نمايشنامه مكبث).

درچنين نقطه ‏اى، شور و نيروى باطنى پرسوناژ، توش و توان بيشتر و جهت ‏دارترى مى ‏گيرد و در قالب " بيان " يا " حركت "، سرشته نمايش را به دست مى‏گيرد. آزمندى مكبث بعد از ملاقات با جادوگران (خصوصاً پس از تحريك‏هاى مستمر همسرش)، سبب سرريز عواطف يا برون‏ريزى مكنونات باطنى (Acting-out) يا دقيق‏تر، آن رفتارى مى‏شود كه حتى از حوزه انگيزش خارج مى‏شود و خصلتى شوكه‏وار و تكانشى دارد.

به گزارش "مهر"، در نمايشنامه‏هاى چخوف (سه خواهر، دانى دانيا، باغ آلبالو و ...) اثر چندانى از تحرك نيست و پرسوناژها تكان چندانى نمى‏خورند و سكون به‏حدى سنگين است كه گويى شخصيت ‏ها وجود ندارند. در اين نمايشنامه‏ها هم، جوهر پايدارترين تضادهاى فردى و اجتماعى لايه زيرين نمايشنامه را تشكيل مى‏دهد، ولى به ‏سبب سبك كار چخوف ، نمايشنامه ‏ها فاقد نقاط اوج مى‏باشند. چخوف باطناً بدبين و ظاهراً خونسرد و بى‏تفاوت ، كه به‏شدت از " داورى " نفرت داشت ،  با حذف اوج و فرود مى‏خواست درك معنايى تضادها را به عهده هيأت داوران (تماشاگر) بگذارد.

نمايشنامه " دايره بسته " نقطه سرريز را نه به شيوه شكسپير در دل خود دارد ، نه تن به سكون نمايشنامه ‏هاى چخوف داده است. اصولاً اين نمايشنامه، از صفحه سه به بعد، براساس تقابل‏هاى دوگانه پنهان - و در مرحله بعد آشكار - پيش مى‏رود. هر پرسوناژى با گفتن يك جمله بايد تصميمى بگيرد كه در تحليل نهايى "سرنوشت ساز" است.

در اين نمايشنامه، نويسنده با اكسيون و انتريگى بسيار حساب‏شده، چرخش رفتارى پرسوناژها را به شكلى بسيار موجز بازنمايى مى‏كند و براى ارتباط اين رفتار به خصلت‏ها و نهادهاى انسانها، كوتاه‏ترين راه را انتخاب كرده است .

براى اين منظور، از ابتداى نمايش، تمام شخصيت‏هاى اصلى را از سطح عادى حيات، دور كرده و آنها را روى طناب‏هايى قرار داده است كه جدا از توان متعادل‏سازى شخصيت‏ها، اولاً جنس طناب‏ها مشكوك است، ثانياً نقاط احتمال‏شان بر اين سو و آن سوى دره عميق "سقوط احتمالى" زير سؤال است .

اين موقعيت سراپا نامطمئن و آكنده از دلهره، طورى گزينش شده است كه به‏وضوح آپارتمان كوچك، يا زندگى بشر را به جهنمى شبيه كرده است؛ جايى كه انسان از ترس مار به افعى پناه مى‏برد.

به گزارش مهر ، شخصيت ‏هاى نمايشنامه، جملگى محصول " شرايط عينى توتاليتاريسم " يا به لحاظِ روانشناختى، مكتب " ترس، اضطراب و وحشت " مى‏باشند ؛ شايد " منفرد " نباشند، اما به ‏لحاظ روحى " تنها " هستند ، زيرا جايگاه و امكانات مشترك براى اقدام مشترك عليه وضع موجود را ندارند .  حداكثر مى‏توانند خود را نجات دهند، اما اين نجات به مفهوم ممانعت از زوال انسانيت آنها نيست؛ چونان آنا؛ كه از حكومت آقابالاسر متنفر است، اما احساس و انديشه او به‏ سوى فرصت‏ طلبى و كنار آمدن با نيروى قهار جديد - شوروى - گرايش پيدا مى‏كند .

ظاهراً آخرين ساعت جنگ است ، اما طليعه افسردگى، درونگرايى، بدبينى، نااميدى ناشى از تنش‏ هاى روحى - اجتماعى كل جنگ - و نه فقط عارضه زودگذر آن - در كاراكترها (اريش - اشميت - آنا - كاتس) باقى مى‏ماند.
خواننده مى‏داند كه نمايشنامه و داستان (كوتاه و بلند و رمان) در زيرساخت‏هاى خود ارتباط تنگاتنگى با يكديگر دارند. نمايشنامه ‏اى كه به صورت متن پيش روى خواننده است ، يك اثر " داستانى " است. بنابراين اولين قدم براى رسيدن به يك نمايشنامه " خوب "، داشتن يك داستان خوب است. از همين نكته مى‏توان به خصلت عام نمايشنامه خوب پى برد: بدون نمايش روى صحنه، خواننده از خواندن آن لذت مى‏برد و مى‏آموزد. يك داستان، در نهايت رفتار و ذهنيت انسان‏هاى خيالى در جريان رخدادهاى واقعى است - هرچند كه بعضى از صاحب‏نظران در واقعى بودن رخدادها هم ترديد دارند.

اما انباشت اين عناصر،  صرف نظر از خود قصه ،  طرح و روايت ، در مجموع ، واقع ‏نماست - حتى اگر " راست " نباشد .  بگذريم كه نيچه اصولاً داستان را " دروغ " مى‏دانست .

چه زمانى يك داستان براى خواننده و يك نمايشنامه براى تماشاگر جذاب است؟ 

پاسخ را بايد در " روح " بشر جستجو كرد :  روح انسان بين دو " وجه "، دو " نهايت " درد و بى ‏دردى در نوسان است .  اگر نخواهيم وارد بحث ‏هاى پيچيده شويم ، بايد بگوييم كه مابه‏ازاى نهايى وجود و عدم وجود درد، در مقوله‏هاى خوشبختى و بدبختى تجلى مى‏كند. خوشبختى، به نوبه خود، شوق و شور و خواست بشر را متجلى مى‏سازد و بدبختى، موقعيت‏هايى مانند خطر، ترس، وحشت و گريز را. اولى خطر را دور مى‏كند و دومى، اولى را مورد تهديد قرار مى‏دهد .

 اين نوسان، گونه‏اى "نگرانى" يا "دلمشغولى يا تنش" است كه با انبوهى از عواطف و هيجانات همراه است - چيزى كه روانشناسان ترجيح مى‏دهند، كاركرد آنها را در غرايز و انگيزش‏ها نشان دهند و باروخ اسپينورا فيلسوف هلندى، آن را براى ما تعريف كرده بود: ماهيت انسان در ميل او خلاصه مى‏شود.

به گزارش مهر ، به عقيده فتح الله بي نياز - نويسنده و منتقد ادبيات داستاني  ، طبق بررسى‏هاى به عمل آمده از سوى روانشناسان، روانكاوان و عصب ‏شناس‏ها، و با توجه به نتايج حاصل از اسكن‏هاى مغز [FMRI] ثابت شده كه انسان موقع خواندن داستان يا ديدن نمايشنامه و فيلم - دستخوش نوسان يا نگرانى بيشترى است. در مورد فيلم و نمايشنامه كه قواى بيشترى از انسان وارد عمل مى‏شوند، نوسان و واكنش آن، بيشتر و مؤثرتر است.

بنابراين يك داستان، نمايشنامه يا فيلم خوب، در وهله اول بايد بتواند مخاطب خود را به سمت يكى از اين دو "نهايت" سوق دهد و به او فرصت دور شدن از موضوع و تفكر طولانى مدت را ندهد. خصوصاً در نمايشنامه، هرگز نبايد به بهانه اجتناب از شدت تأثيرگذارى متن، به آن اجازه كند شدن داد و ديالوگ‏هاى كليدى به گونه‏اى انتخاب شوند كه خواننده (يا تماشاگر) فرصت درك آنها را پيدا نكند. نمايشنامه "دايره بسته" تمام مدت اين كار را مى‏كند. در اين نمايشنامه، اگر به ديالوگ‏ها دقت شود، مبتداى جمله آن‏قدر طولانى نيست كه ارتباط خود را با خبر كمرنگ كند؛ حتى جايى كه پرسوناژى مثل آنا عصبانى مى‏شود، (صفحات 98 و99 كتاب )انتقال مفاهيم دچار دشوارى نمى‏شوند.

درباره ساختار و معناى اين نمايشنامه و وجوه نمادين پرسوناژهاى آن زياد مى‏توان گفت، به ذكر سرفصل‏ها اكتفا مى‏كنيم .
مشخصه‏هاى عام نمايشنامه به قرار زيرند :

* از خلق فضاهاى بديع و چشم‏ نواز خبرى نيست؛ نور و تنوع بصرى دخالت چندانى در فضا ندارد. (به لحاظ ديدارى، چشم و ذهن تماشاگر صحنه را خسته نخواهند كرد).  
* انگاره‏هاى تئاترى چندان به كار گرفته نمى‏شوند. 
* تك ‏گويى نقش چندانى ندارد.
* حوزه عمل محدود است .    
* شخصيت‏ها نه تنها نماينده قشر، گروه يا طبقه اجتماعى و فكرى جامعه خود، كه نماينده نوع معينى از " گروه انسانى‏اند "؛ گروهى كه مى‏خواهد فارغ از فشار و سنگينى چارچوبها و قالب ‏هاى فكرى - سياسى و اجتماعى زندگى كند.
* گرچه گفتگوها و بحث ‏ها ظرفيت تبديل به مباحث تئوريك اخلاقى، مذهبى و فلسفى را دارند ، اما در حد "مدخل" باقى مى ‏مانند و نويسنده مانند هنريك ايبسن، وارد مباحث انتزاعى نمى‏شود.
* سوژه اصلى، يعنى ابهام آينده " انسان " و جايگاهش در قبال تماميت ‏خواهان (حكومت‏ هاى با قدرت نامحدود) هرگز به حاشيه نمى‏رود؛ هم در لايه رو باقى مى‏ماند و هم در لايه زيرين .
* گفتگوها اساساً كوتاه انتخاب شده‏اند. رمارك كه در طاق " نصرت "، " در غرب خبرى نيست " و " بعد "، از ديالوگ ‏هاى طولانى و گاه انتزاعى استفاده مى‏كند و بسيارى از ديالوگ‏هايش منشاء كنش و واكنش دراماتيك نمى‏شوند، و گاهى از چارچوب متن خارج مى‏شوند، در اينجا، ديالوگ را به مثابه عنصر اصلى بازنمايى، پنهانى‏هاى هستى شخصيت‏ها، خاستگاه و نقطه شروع عمل و عكس‏العمل مى‏شوند.

سه عنصر نمادين از كل نمايشنامه قابل استنتاج است :   1)  موقعيت‏ها و قدرت ‏هاى جهانى كه كارى به سرنوشت " فرد انسان" ندارند.  2) فرا رفتن از مسأله جنگِ جهانى‏شده و ظاهراً خاتمه‏يافته كه بن‏ مايه‏هايش در ساختار قدرت‏ها باقى مى‏ماند.  3) در منگنه باقى ماندن " انسانى " كه نمى‏خواهد " منيّت " خود را به تبعيت از قدرت‏ها يا تابع موقعيت‏ها كند.   [افسر تازه ‏وارد شوروى درست مانند اشميت مى‏گويد : آزادى؟ اين كلمه به هيچكدام از ما تعلق ندارد.

درحاليكه " رده "  به نمايندگى از همنوعانش معتقد است: تنها چيزى كه براى آلمان مفيده، آزاديه. و در جاى ديگر: حق انتخاب ندارم؟  و افسر جواب مى‏دهد: اصلاً.]

 ممكن است خرده گرفته شود كه چرا نويسنده، براى تصوير دهشت جنگ، فضاى وسيع ‏ترى را به خدمت نگرفته است ، و اصولاً چنين مكانى ، آن هم در آخرين روز جنگ ، مى‏توانست " وجود " باورپذيرى داشته باشد؟  اتفاقاً بايد گفت كه يكى از رموز موفقيت نويسنده، همين است. او جهان را تا حد يك " آپارتمان " كوچك كرده است ، تا در روابط ميان آدمهاى همين فضا، سرشت غرايز و گرايش‏هاى آنها را نمايش دهد. اين خرده‏گيرى به شكسپير هم شده است كه چرا در نمايشنامه هملت، دانمارك خيالى خود را آورده است و نه دانمارك تاريخى را.

اين خرده‏ گيرى ، تا حدى خصلت زيباشناسى ندارد، زيرا نويسنده و نمايشنامه ‏نويس تعهد نداده ‏اند كه به " ماده صُلب " خارج از ذهن خود وفادار بمانند، بلكه متعهدند كه رابطه " ذهن" و "عين" را تصوير كنند. دغدغه رمارك هم تصوير ميدان‏هاى جنگ و ويرانى شهرها نبود، بلكه او براى انتقال مفهوم و معناى اثر خود، به يك آپارتمان بسنده كرد؛ اما فضاى او براى چنين انتقالى، كمتر از فضاى نمايشنامه "پدر" اگوست استريندبرگ و نمايشنامه " دشمن مردم " هنريك ايبسن در نيامده است.

به گزارش مهر ، نكته ديگر اين كه رمارك زياد در اعمال و گفتار پرسوناژها دخالت نمى‏كند؛ به همين دليل فاصله چندانى بين اين شخصيت‏هاى "برساخته" و انسان‏هاى واقعى پديد نمى‏آيد. رمارك، شوكت و شكوه، مهربانى و نيك‏خواهى، آزادمنشى و عدالت‏خواهى، ثبات و بخشندگى را، آن چنان كه شكسپير در حق بعضى از پرسوناژها روا مى‏دارد، به شخصيت‏هايش نسبت نمى‏دهد. زنِ نمايشنامه‏اش، زن "تمام عيار و پر تحرك و آتشى مزاج و مدير و مدبرى" كه به كمال انهدام يا سازندگى دست مى‏يابد، نيست - آنسان كه شكسپير در حق دختران شاه‏لير، ليدى مكبث و كلئوپاترا نشان داده است، بلكه زنى است كاملاً عادى. برحسب اتفاق، قربانى اصلى اين نمايشنامه، قربانى طولانى مدت دو نظام توتاليتر يك زن است. نظام اول شوهرش را كشته بود و نظام دوم مى‏خواهد اگر مرد دلخواه او، تن به بردگى نداد، در اردوگاه‏ها پوسيده شود - و صد البته كه آنا دوست دارد مردش كنارش باشد. وقتى روُده به افسر شوروى مى‏گويدمن به نظام شما اعتقاد ندارم، و در جواب چرا مى‏گويد من مخالف ديكتاتورى‏ام، آنا (در جاى ديگر) مى‏گويد عقلت را از دست دادى... و: دست از شهيد شدن بردار! هيچ كس يادى از شهيدها نمى‏كنه.( و اشك‏هايش سرازير مى‏شود.)

 در تقابل با اين گرايش " آنا "، رمارك، با تن ندادن اريش به توتاليتاريسم تازه‏ وارد - شوروى - آن " پهناور زيستن " شكسپير را به صورت عينى ‏تر به تصوير مى‏كشد . اريش، مانند بيشتر پرسوناژهاى شكسپير بين "عقل" و "تضاد" در نوسان است؛ همچنان كه هستى بين خير و شر و نيكى و بدى در نوسان است و نهايتاً او ترجيح مى‏دهد خود را به نان و امكانات روس‏ها نفروشد و اسارت در اردوگاه را بپذيرد. به اين ترتيب او با "من" خود در نمى‏افتد، و اين، نشانه صداقت اوست؛ زيرا به قول سارتر تعهد و صداقت در برابر ديگران از تعهد و صداقت در قبال خويش شروع مى‏شود، در غير اين صورت "همه چيزِ من" از دست خواهد رفت. مايه افتخار ما، مولانا قرن‏ها پيش اين مضمون را چنين گشود:

 مى ‏دهند افيون به مرد زخم مند
تا كه پيكان از تنش بيرون كنند
وقت مرگ او را از رنج مى ‏درند
او بدان مشغول شد ، جان مى‏برند
چون به هر فكرى كه دل خواهى سپرد
از تو چيزى در نهان خواهند برد

اگرچه نمايشنامه به لحاظ زيباشناختى، از حوزه اكسپرسيونيسم فاصله مى‏گيرد ، ولى دقت اندك به خواننده مى‏فهماند كه نويسنده در وراى ظاهر عادى متن خود، در لايه زيرين اثرش، به شكلى اغراق‏گونه و اكسپرسيونيستى، " تنهايى "، "ستيزه‏ خويى" و " فرصت‏طلبى " انسانِ پايان جنگ را - كه چه بسا نماد انسان مهجور اين قرن باشد - به نمايش مى‏گذارد .

کد خبر 277214

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha