به گزارش خبرنگار مهر، در سومین روز از یکی از سالهای دهه ۱۳۱۰شمسی در «گران شاپوری» آبادان؛ محلی که بعد از آن برای فرخ (فاروق) تغییر کاربری داد، صدای نوزادی بلند شد که آمده بود تا آبادان همه جای زندگیاش باشد.
گردهای سیاه پالایشگاه پشت ترنشاپ؛ نخستین تصویر ذهنیاش از آبادان میشود و کواترها(خانههای شرکتی) اولین زمینی میشوند که جای پای دویدنهایش در لابلای هوبیوها و اشتیتیها (دو بازی محلی موردعلاقه بچههای آبادان) را به یادگار حفظ میکنند.
روضه کل محرضا(محمدرضا) دلیلی شده بود که نهتنها کواتریها؛ بلکه هم سن و سالهای دیگرش هم در ایام به خصوصی از سال برای همبازی شدن با فرخ بیتاب باشند.
شیر برای شیر
یادش نمیرود روزهایی را که توپهای تنیس را به عشق فوتبال در نفت میانداختند تا پوست بیاندازد؛ در همان روزها بود «شیر یا خط» در دروازه خوشبختی شد و آن شبی که شیر برای «شیر» آمد؛ فرخ تا خود صبح توپ فوتبال دوخت اصفهان را در بغل گرفت؛ شاید خوابدیده بود که همین توپ و همین بوی چرم روزی برایش عزت میآورد.
مسابقات انگلیسی گونه درون سازمانی پالایشگاه آبادان در مسیر افول و تغییر به سمت باشگاهی شدن بود که فتاحی به سفارش پدر و با هدف کاستن شور و شیطنت نوجوانیاش، به پرویز دهداری سپرده میشود تا دهداری هم فرخ را به جعفر نامدار و تیم خردسالان شاهین بسپارد؛ مجموعهای که جمالی، جلودار، عابدیان، اطمینان، چهکناری، راهرو، خزاعی که بعدهای همه بازیکنان قابلی شدند را هم در خود جای داده بود.
بعد از مدت کوتاهی به تیم اصلی شاهین راه پیدا کرد، تا در تیمی جای بگیرد که نخستین قهرمان فوتبالی باشگاهی در ایران شد. هر چند که فاروق در آن مسابقات تنها در یک بازی فرصت قرار گرفتن بهجای فرج شاعری را درون دروازه شاهین آبادان پیدا کرد.
قبول شدن در دانشسرای تربیتبدنی باعث شد که ترک دیار کرده و این بار شاهین تهران مقصد گلر آن روزهای فوتبال ایران شود.
یک خاطره از تعصب آن روزها
خرداد ۴۰، تیم تهران با پیروزی دو بر صفر بر خوزستان قهرمان آموزشگاههای ایران شد. فاروق فتاحی مرد خوزستانی آن روزهای تیم فوتبال منتخب تهران، وظیفه بسته نگاهداشتن دروازه منتخب پایتخت را بر عهده گرفته بود، فاروق اما یک ماه به آبادان نیامد. فتاحی دیدن زادگاه مادری را به خود حرام کرد برای آنکه تاب نگاه در چشم دوستان همشهری و همبازیان سابق خود را نداشت.
بازگشت دوباره به آبادان
بهعنوان معلم ورزش در مدارس گلشن، کمالالملک و کیوان مشغول به کار شد و در نخستین قدم و با چشمانی کاشف، بازیکنان مستعدی نظیر علیرضا عزیزی، ناصر شاملی، فریدون لقمان، مهدی غزال، غلام زارع، منصور قنواتی، صفدر سلاطین، حبیب علیزاده، مسعود دهداری، احمد علیزاده، احمد رزمی، نجف سالیا، امین راهدار، اسماعیل کشتکار، عباس تاشکه، خلیل صالحی، رضا مجدی، عبدعلی بیتسیاح، عبدالعلی باشی را پیدا کرده و تیمی به نام «آزاد» را شکل داد؛ تیمی که البته تمام این اسامی در آن بازی نکردند.
تیم آزادی که نه اردوی پیش از مسابقهاش؛ هتل کاروانسرا بود و نه غذایی رژیمی برای بازیکنانش تعریف میشد، خانه پدری و بادمجان مادر فتاحی که تاکتیک مهربانی را به ذهن فوتبالیست تزریق میکرد، نهایت ولخرجی فاروق بود که البته به دنیاهایی از پول برابری میکرد.
خداحافظ دروازه و سلام نیمکت
به روایت خودش مبلغ یک هزار و ۵۰۰ تومان بابت کرایه محل باشگاه شاهین بدهکار بودیم که به دعوت تیم تاج اهواز به مرکز استان رفتیم، قرار بر این شد که اگر ما حریف را شکست دادیم، کرایه اتوبوس رفت و برگشت به اهواز و مبلغ هزار و ۵۰۰ تومان را به ما بدهند. سه بر یک جلو بودیم که حسین کمایی بازیکن تاج زیر کتف من کوبید و شاهمراد شکرخدایی دیگر بازیکن این تیم خودش را رویم انداخت که همین آسیبدیدگی باعث شد مدتها از فوتبال دور باشم.
سال ۴۳ مسابقات قهرمانی کشور در اهواز بود که دکتر صفریان از فاروق خواست که برای تیم کهگیلویه و بویراحمد بازی کند. خودش در این خصوص میگوید: «دستم شکسته بود، با یک دست دروازهبانی کردم و در فینال چهار بر یک به تهران باختیم.»
و این بازی برای یاسوجیها آخرین باری بود که دروازه و فاروق را کنار هم دیدند و بعد از آن هر چه بود؛ نیمکت بود و مربیگری.
با تیم آموزشگاههای آبادان دو سال قهرمان استان و یک سال دوم شد و یک سال هم قهرمانی ایران را تجربه کرد، سال ۴۸ با فروش طلاهای شریک زندگی و گرو گذاشتن قالیهای منزل پدر همسرش، شاهینآبادان را راهی مسابقات کشوری در کرمان کرده و با شکست دادن عقاب تهران در فینال قهرمان کشور شد، سال ۵۶ هم به دستور دهداری، هدایت رستاخیز خرمشهر را برعهده گرفته تا در نهایت این مجموعه به لیگ تختجمشید صعود کند.
در همان سالها یکبار با رستاخیز در جام حذفی مقابل صنعتنفت قرار میگیرد، حاضر نمیشود روی نیمکتی بنشیند که حریفش، همشهریانش بودند، مرحوم دهداری به رختکن میآید و با انداختن گل دور گردنش، مجاب به نشستنش به روی نیمکت رستاخیز میکند، تا در نهایت رستاخیر برنده جنگ فوتبالی آبادان و خرمشهر باشد.
صدایی آشنا
سال ۴۷ و زمانی که شخصی به نام پویا؛ مسئول ورزش سیمای مرکز آبادان بود، فتاحی چند آیتم با موضوع آموزش فوتبال برای سیمای آبادان میسازد، همین اتفاق باعث میشود که در سال ۴۸ فعالیت رسمی خود را بهعنوان تهیهکننده در سیما آغاز کند.
اما روایت فتاحی از نخستین گزارش فوتبالیش نیز شنیدنیست وقتی که تعریف میکند: «بازی پاس تهران و نیروی اهواز در اهواز برگزار میشد که مدیر سیمای استان بدون آمادگی قبلی از من خواست که پشت میکروفن بروم. شروع کردم؛ بنام خدا، فاروق فتاحی هستم از آبادان.»
اینها همه گوشهای از زندگی معلم و مربی بازنشستهایست که با نزدیک به نیمقرن حضور در رسانه شاید قدیمیترین حقالزحمهای صداوسیمای کشور باشد.
مردی که پیشنهاد ریاست تربیتبدنی وقت آبادان و مدیریت عاملی موسسه ورزشی صنعت نفت آن را در برهههای زمانی مختلف رد کرد؛ تا هیچگاه از «کنار مردم بودن» دور نشود.
و اما امروز
روایت کردن و قصه شنیدن از زندگی مردی که این روزها برخلاف دیروز که قرص ایستاده بود، خوابیده است و قرص میخورد؛ دردش را کم نمیکند. «عمو فاروق» فوتبال خوزستان این روزها بر تخت بیمارستان و در جایی غیر از آبادان، برای به هوش آمدن دوباره با بیماری و درد مبارزه میکند.
عزتی که حتی برای دقیقهای از فتاحی دور نشد این اجازه را نه به او و نه به خانوادهاش، حتی بر روی تخت نمیدهد که از دردهای فرابیماریاش در بیمارستان بگوید؛ بگوید که عدد هزینه یکشب حضور در بیمارستان خصوصی چند صفر دارد.
میآیند و میروند اما قدمی به بلندای طبع و جایگاه فتاحی تا خود امروز برای او برداشته نشده است، برای مردی که خیلیها برای ایستادن دوبارهاش تنها دستی را برای دعا دارند که آن را دریغ نمیکنند اما فاروق امروز برای بلند شدن دوباره و تکرار تاریخ با گفتن؛ «به نام خدا؛ فاروق فتاحی هستم از آبادان» در کنار دعا به حمایتهای دیگری همچشم دارد، حمایتی که غرور همیشگی و خانوادهاش از اعلام آنها سر باز میزند.
خبرنگار: امین جوکار
نظر شما