به گزارش خبرگزاری مهر، حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمدعلی موسوی درچه ای از نوادگان آیتالله محمدباقر درچهای در برنامه ضیافت شبکه قرآن حاضر شد و به بررسی ابعاد زندگی این عالم برجسته پرداخت.
متن زیر بخشی از سخنان وی است.
بعد از ۱۴ سال تحصیل به اصفهان بازگشت، و تا زمان فوتشان نیز در اصفهان ماندند. ایشان در برهان زمان مشروطیت کاملا در صحنه بودند، در دوران طلبگیشان در نجف بسیار کوشا و پرتلاش بودند و از شاگردان میرزا حبیبالله رشتی بوده است که ایشان نیز خود از شاگردان ممتاز شیخ انصاری بوده است. در دوران نجف بسیار فقیرانه زندگی میکرده است که در کتاب ستارهای از شرق برخی از خاطرات ایشان مفصل مطرح شده است.
یک بار برادر بزرگتر علامه به دیدن ایشان در نجف میرود، پرس و جو می کند و حجزه او را می یابد، به داخل حجره که میرود می بیند که هیچ نوع امکانات رفاهی در آنجا وجود نداشته است، بعد از چند ساعت علامه وارد حجره میشوند و بعد از احوالپرسی از برادرش عذرخواهی میکند و می گوید من درس دیگری دارم می روم و برمی گردم. وقتی آیتالله درچهای از کلاس آخر به حجره برمیگردد، برادر از دیدن آن وضع فقیرانه ایشان شروع به گلایه میکند.
آیتالله در جواب برادرش میگوید آن زمان که من ااز درچه به نجف آمدم تنها مقداری عدس همراهم بود، عدسها را با قناعت زیادی مدتی استفاده کردم و زمانی که تمام شد دیگر هیچ چیز برای خوردن نداشتم. من با سختی فراوان فقط درس می خواندم.
ایشان برادر دیگری هم داشتند به نام محمد مهدی درچهای، که ایشان نیز چند سالی را در نجف درس میخواندند، یک بار که در بازار مشغول خرید بوده است، مغازه دار به او می گوید میشود کمی صبر کنید من با شما کاری دارم، همه مشتریان که میروند آن مغازهدار به آقای محمد مهدی درچهای میگوی شما با آیتالله درچهای نسبتی دارید، ایشان جواب میدهد بله من اخوی کوچک ایشان هستم. بعد مغازهدار به وی میگوید برادر شما هرگز به سراغ ما نمیآمد، ما آمادگی داشتیم که هر نوع کمکی به ایشان بکنیم اما ایشان مناعت طبع زیادی داشت و هرگز نزد ما نمیآمد، شما را قسم میدهم که مثل برادرتان نباشید و اگر چیزی خواستید نزد ما بیایید.
اخوی ایشان از علمای نجف شنیده بودند که تا ۶ ماه آیتالله درچهای حتی نان نیز برای خوردن نداشتهاند و از تربچههای دور ریخته شده استفاده میکرده اما با تمام این اوصاف تمام همت خود را برای تحصیل صرف میکرده است. آقاسید محمد باقر اولین استاد آیتالله بروجردی بودند، ایتالله بروجردی درباره علامه درچهای فرمودند که ایشان مرد عجیبی است. ایشان دوران طلبگیاش با سختی زندگی کرده و حتی در زمان مرجعیت نیز که تمامی امکانات در اختیارش بوده است به همان شیوه زمان طلبگی زندگی میکرده است.
آیتالله بروجردی مایل بودند تا حدودی سبک ایشان در تدریس را در قم احیا کنند اما موفق نشدند. سبک ایشان به این گونه بود که صبح درس میدادند و بعد از ظهر آن را تقریر می کردند. تمام هم و غم ایشان تدریس و تقریر آن بوده است و همین باعث می شده تا شاگردان ایشان به راحتی درس را متوجه شوند. آیتالله طیب فرمودند که من یازده سال پای درس آیتالله درچهای بودم و یک بار درس ایشان را ترک نکردم و ایشان نیز یک بار هم درس را ترک نکردند.
ایشان روزهای چهارشنبه بعد از ظهر از اصفهان به سمت درچه حرکت میکردند و عصر جمعه نیز به اصفهان بازمیگشتند، روزهای سرد از طرف آتشگاه می رفتند و اگر هوا خوب بوده به ناچار از رودخانه باید عبور میکردند. بعضی از اهالی دستجرد باغاتی داشتند و رفت و آمد ایشان را میدیدند، یکی از آنها تمایل پیدا میکند که ایشان را یک بار برای ناهار دعوت کند، ایشان قبول میکنند، اما چند هفته میگذرد و علامه نمیتوانند در پاسخ دعوت آن آقا برود، آن آقا دوباره مطرح میکنند، ایشان می فرمایند من وقت ندارم، آن آقا میگوید یکی از درسهایتان را تعطیل کنید تا بتوانیم ناهاری در خدمتتان باشیم. ایشان می فرماید اگر ثقلین (یعنی جن و انس) جمع شوند من درس را تعطیل نمیکنم.
جلال الدین همایی تعریف کرده که بعدازظهر جمعه از صدای عصای ایشان متوجه میشدیم که ساعت ۴ است. پهلوی که هنوز به پادشاهی نرسیده بوده است، به اصفهان که میرود پرس و جو می کند که بزرگترین عالمان این شهر چه کسانی هستند، نام ایشان را که می برند، می گوید من می خواهم ایشان را ملاقات کنم و انگشتر و قرآنی را برای ایشان می فرستد، علامه در پاسخ مأموران وی میگوید من وقت ملاقات ندارم و انگشتر و قرآن نیز دارم. آیتالله بروجردی درباره ایشان می فرماید خلوص و صداقت او باعث شد تا خداوند الطافش را از او دریغ ننموده و دارای این همه استعداد فوق العاده بود.
نظر شما