جام جم نوشت: ماندانا پتهدوز ماهری است، کوهنورد، آتشنشان افتخاری، امدادگر و نقاش حرفهای است. مدال طلای شهروند نمونه کرمان را نیز به گردن دارد.
علاوه بر همه اینها، اما او یک بخشنده واقعی است. زنی که از نوجوانی از سد باورهای غلط کلیشه ای و بعضی ترس ها گذشته و به دنیای اهداکنندگان مستمر خون پا گذاشته است. او حالا رکورددار اهدای خون در ایران است، ولی بابت بخشش هایش منتی به کسی ندارد. ماندانا می گوید خون می دهد تا آرامش بگیرد.
بانوی رکورددار اهدای خون ایران تا امروز چند بار خون اهدا کرده؟
۱۶۵ بار.
آخرین بار کی بود؟
دو ماه پیش.
از اول قصد رکوردزنی داشتید یا اتفاقی چنین شد؟
۱۵ ساله بودم و درست به خاطر دارم که سوم مهر بود و ماه رمضان و من روزه بودم. آن روز پدرم از من خواست به بیمارستان بروم و به خانمی که سرایدار مدرسه بود، خون بدهم. مرا به بیمارستان شیر و خورشید مسجد سلیمان بردند و گروه خونم را مشخص کردند که خوشبختانه با گروه خون آن خانم جور بود. بعد هم ما دو نفر را روی دو تخت کنار هم خواباندند و خون من مستقیم وارد بدن او شد.
پس با تشویق پدر وارد این کار شدید؟
بله، پدرم مرد خیری بود و هیچ کس را ناامید نمی گذاشت. ما بعد از مرگش متوجه شدیم چه کارهایی می کرد. آن روز هم که آن خانم به خون احتیاج داشت و کسی حاضر به کمک به او نشده بود پدرم دست به کار شد.
بیماری آن خانم چه بود؟
سقط کرده بود و بشدت خونریزی داشت. خوشحالم که نجات پیدا کرد و بچه هایش را بی مادر نگذاشت.
گروه خونش چه بود؟
«b» مثبت.
واکنش مردم ۴۱ سال قبل که شاهد اهدای خون شما بودند، چه بود؟
همه تشویقم می کردند جان انسانی را نجات داده ام و این به من انگیزه می داد. بعد از ۴۱ سال من هنوز از سوزن می ترسم و برای تزریق یک آمپول به وحشت می افتم؛ اما ماجرای اهدای خون متفاوت است. هربار وضو می گیرم، دو رکعت نماز شکر می خوانم و آماده خونگیری می شوم، چون معتقدم آدم ها باید به فکر هم باشند. همان طور که وقتی یک مورچه دچار حادثه می شود مورچه های دیگر از زیر دست و پا جمعش می کنند و به دادش می رسند.
تا به حال حرف های ناخوشایند علیه خودتان شنیده اید؟
بله، اما یک بار از همه بدتر بود که کسی گفت مردم برای این خون می دهند که خوراکی پایگاه های اهدای خون را بخورند. من از این حرف، هم عصبی شدم و هم تاسف خوردم، چون مگر اهداکننده ها که حاضرند باارزش ترین دارایی خود را به دیگران ببخشند، محتاج یک قوطی آبمیوه هستند؟ اهداکننده ها خون می دهند چون معتقدند اهدای خون زکات سلامت است.
شما بیماری خاصی ندارید؟
نه به لطف پروردگار. البته خیلی ها می گویند این همه خون نده که پوکی استخوان و آلزایمر می گیری، ولی من به تغذیه ام می رسم تا گرفتار هیچ مشکلی نشوم. برخلاف نظر بعضی ها که می گویند اهدای خون آدم ها را پیر می کند من برعکس احساس جوانی می کنم و از نظر ظاهری نیز سنم به چهره ام نمی آید. راز جوانی من در خون تازه ای است که در رگ هایم جریان دارد.
پس در کل زندگی خوبی دارید؟
شکر خدا بله. جو خانه ما هنری است. شوهرم دبیر آموزش و پرورش و استاد خوشنویسی است. آتنا، علی و امیر هم فرزندانم هستند که هر سه زندگی موفقی دارند. فکر می کنم همه اینها را از دعای خیر مردم دارم.
بچه های شما هم خون اهدا می کنند؟
بله. ما اولین خانواده اهداکننده خون در کرمان هستیم. فرزندانم هم از ۱۵ سالگی این کار را شروع کرده اند. حتی چند سال پیش که کف سنی برای اهدای خون ۱۶ سالگی تعیین شد و پسر ۱۵ ساله ام نتوانست خون بدهد کلی با مسئولان پایگاه چانه زد تا موافقتشان را بگیرد. حالا هر کدام از بچه های من، دوستانشان را به اهدای خون تشویق می کنند. پسرم علی هم که در کانادا درس می خواند از من خواسته به عنوان مبلغ اهدای خون به این کشور سفر کنم.
حساب کرده اید تا امروز چند لیتر خون داده اید؟
راستش نه، ولی هر بار ۴۵۰ سی سی از ما خون می گیرند که این میزان جان سه نفر را نجات می دهد.
تا به حال به تزریق خون نیاز پیدا کرده اید؟
خدا را شکر نه.
فکر می کنید تا چه زمانی به اهدا ادامه دهید؟
از خدا خواسته ام تا وقتی زنده ام خون اهدا کنم و حتی اگر در آستانه مرگ هستم اول خون بدهم و بعد بمیرم تا ۴۵۰ سی سی خون را با خودم به آن دنیا نبرم. کاری هم کرده ام که اگر با مرگ مغزی مُردم به محض این که پزشکان تشخیص دادند اعضایم اهدا شود و به حرف هیچ یک از نزدیکانم توجه نکنند. به نظرم وجود ما که اشرف مخلوقات هستیم باید تا جای ممکن به درد دیگران بخورد، حتی بعد از مرگ.
نظر شما