مجله مهر - فاطمه حکیمی: این روزها که اسم نهضت مردمی پوستر انقلاب با احیای گرافیتی و طراحی پوسترهای معنادارشان بر سر زبان ها افتاده به سراغ سید محمد رضا میری دبیر این نهضت رفتیم تا از حال و هوای خودش برایمان بگوید که چطور این همه راه تا گرافیست شدن آمده است:
سید محمد رضا میری متولد سال ۵۵ است و در خانواده ای درگیر انقلاب و جنگ بزرگ شده. در جمعی که به مسائل انقلاب اهمیت می داده اند و اتفاقات آن دوران برایشان حساس و سرنوشت ساز بوده است. «خانه ما پاتوق این حرف ها بود.» خانه ای که اعضایش مشتری پروپاقرص روزنامه های مختلف و نشریاتی مثل امید، نهال، پیام و مکتب بوده اند و محمد رضای کوچک هم با عکس ها و تصویر سازی های این مجله ها مشغول و سرشار شده است.
کارم را با نقاشی های امام خمینی شروع کردم
از همان سنین کودکی مثل خیلی از هم سن و سالهای خود، علاقه زیادی به امام خمینی پیدا می کند و با همان روحیه لطیف کودکانه مشغول جمع کردن عکس های امام می شود. «دیوار یکی از اتاق های خانه مان پر شده بود از پوستر ها و عکس های حضرت امام آن هم در یک دوره ای که عکس جرم بود و کمتر پیدا میشد اما من به هر حیله ای بود به دستشان می آوردم. یادم هست یک عکس آنالوگ چاپی از امام در سنین قبل تبعیدشان در طاقچه منزل یکی از آشنایان بود توی همان عالم کودکی آنقدر گریه کردم و بهانه گرفتم تا آن را به من دادند!»
شاید اگر بگوییم امام خمینی نقطه عطف در زندگی محمد رضای میری است اشتباه نگفته باشیم. همیشه پیگیر عکس ها و پوستر های جدید از امام بوده و اصرار می کرده تا برایش بخرند و دلش می خواسته از روی شان نقاشی کند. بعد هم با آنها کاردستی درست می کرده و به هم می چسبانده است.
در سالهایی که خیلی از خانواده های مذهبی در خانه شان تلویزیون نداشتند، بعد از دیدن آن همه عکس، برای اولین بار فیلم امام را از تلویزیون خانه همسایه می بیند. ورود امام به فرودگاه مهر آباد... حالا با ذوق عجیب تری می نشیند و این تجربه شیرین را برای خودش تکرار می کند. سعی می کند امام را نقاشی کند و انقدر این کار را تکرار می کند تا به یک نقاش کوچک از تصویر امام تبدیل می شود. «فقط دلم می خواست چهره امام را بکشم بعد ازآن هم چهره بیشتر می کشیدم و هنوز هم بهترین حس و حال هایم در مواقعی است که چهره امام را نقاشی می کنم.» اتفاقی که نقاش پرتره شدنش را مدیون آن می داند.
سه ساله که بوده آنقدر بی تاب دیدار امام می شود و اصرار می کند تا خانواده خود را برای دیدار بکشاند به قم. «وقتی رفتیم قم آنقدر جمعیت زیاد بود و احتمال خطر جانی می رفت که خانواده ام به جای دیدار امام با یک پوستر که پر از عکس های امام بود سر من را شیره مالیدند.» می خندد و ادامه می دهد: «بنابراین به جای دیدن خودشان به پوسترشان رضایت دادم!»
پدرم نقاشی هایم را می خرید
او از مرحوم پدرش به عنوان بزرگترین مشوق یاد می کند: «کارهای من را در مهمانی ها به بقیه نشان می داد یا حتی نقاشی هایم را به چند ریال از من می خرید، و من به شدت با این کارهایشان احساس شخصیت می کردم.»
«برادرم در جبهه با یک نفر عقد اخوت بسته بود. به او می گفت داداش مهدی. ما هم همینطور صدایش می زدیم. یکبار خواست با هم مسابقه بدهیم. پیشنهاد من نقاشی چهره امام بود. و طبیعی بود که من برنده شدم! و چقدر خوشحال بودم. و خدا می داند الآن که سی و چند سال از شهادتش می گذرد، چقدر از این خوشحالی شرمنده ام. من موضوع نقاشی ام امام بود. و داداش مهدی موضوع زندگی اش...»
همان دوران ابتدایی کار هنری را به فعالیت هایش ادامه می دهد و آن را به اوج می رساند. جنگ که می شود چند تا از نزدیکان و دوستان برادرش به شهادت می رسند و آقای میری بازهم شروع می کند به جمع آوری عکس ها و نقاشی از روی چهره هایشان. اما چیزی که نقطه پرش او محسوب می شود ارتحال امام است: «ارتحال امام خیلی ها را تحت تاثیر قرار داد. من هم در عالم بچگی بقدر خودم تاثیراتی گرفتم. آن زمان دوم راهنمایی بودم. ما امام را خیلی دوست داشتیم در فضای عشق به امام تنفس کرده بودیم. حتی فکرش را هم نمی کردیم بعدش می شود زنده ماند و زندگی کرد وقتی خبر فوت امام آمد گریه کنان به طبقه دوم منزل مان رفتم برای دیدن همان عکس قدیمی آنالوگ امام. و خدا می داند دیدن آن عکس چقدر آرامم کرد.»
سید محمد رضا میری از آن دسته آدم هایی است که در نوجوانی هرسال پول هایش را جمع می کرد تا موقع سالگردهای امام خمینی که می شود هرچه روزنامه و ماهنامه و مجله برای آن تاریخ هست را بخرد و این کار او را با فضای رسانه و مطبوعات آشناتر کرد. «از این مجلات مطالبی را می بریدم و بریده ها را در یک دفتر می چسباندم و کارهایی می کردم که بعد ها فهمیدم در واقع مشق گرافیک است!»
نقاش آموزش و پرورش شدم
«معلم هنر ما در راهنمایی از وقت و پولش برای ما مایه می گذاشت. آقای شرفی با سرمایه ی خودش برای ما امکان تجربه تکنیک های مختلف را فراهم می کرد و برایمان نمایشگاه می گذاشت و به نمایشگاه می بردمان. من و خیلی ها مدیون دست و دل بازی و ذوق او هستیم.» سید محمدرضا میری می رود رشته ریاضی و در کنار درس به کارهای فرهنگی هم می پردازد. «یکی از شیرین ترین کارهایی که آن موقع می کردیم طرح «کاد» بود آن زمان دانش آموزان ۵ روز می رفتند مدرسه و ۱ روز باید می رفتند سرکار.» به کارگاه پدرش می رود تا مشغول شود اما با اصرار معلم های دوره راهنمایی برای طرح کاد وارد واحد هنری اداره آموزش و پرورش می شود و فصل جدیدی در زندگی سید محمد رضا میری رقم می خورد. فصل ورود به کارهای جدی و بزرگ. خیلی زود می شود نقاش و طراح گرافیک یکی از ادارات آموزش و پرورش مشهد.
«آن زمان کار گرافیکی را با تکنیک های همان دوره که چاپ تراکت دستی با استنسیل و فوتک و برش یونولیت و کارهای گرافیتی و شابلون و تابلو نقاشی بود انجام می دادیم. برای اولین بار برای نقاشی تبلیغاتی به مواد جدیدی مانند رنگ های تمام پلاستیک دست زدم. درسالهای بعد این تجربه ها گسترش پیدا کرد و وارد فضاهای تشکلی و هیئت و نشریه نگاری شدم.» آن قدر این کارها را دوست داشته که اگر بخاطر بارش برف مدارس هم تعطیل می شد، او پیاده می رفته تا به محل کارش برسد. تابستان ها هم همیشه در آنجا مشغول بود. «کار تبلیغاتی و هنری انقدر برایم اهمیت داشت که احساس می کردم اگر یک روز نروم واحد هنری آنجا، آموزش و پرورش و امور تربیتی از هم فرو می ریزد!»
دوران خدمت شروع می شود. آنجا هم خیلی اصرار دارد کارهای هنری انجام دهد وبالاخره به آنها ثابت می کند که کار بلد است و می رود توی قسمت انتشارات و تبلیغات. «آنجا ابزار بیشتری دم دستم بود و کارهای بزرگتری تجربه کردم. از طرفی دورادور آثار نقاشی استاد زهرا جهانپور و شخصیت خود ایشان خیلی روی من تأثیرگذار بود. سربازی به قدر یک دانشگاه به من کار آموخت.»
آقای میری دیوارهای زیادی را کار کرده و عکس امام و رهبر را روی آن کشیده: «با دوستم که دل بزرگی داشت و کارهای بزرگ می گرفت یک دوره مثل دوقلوها با هم بودیم و شبانه روزی کار می کردیم. گاهی روزها بالای داربست، چهره امام و شبها داخل کارگاه چهره شهدا... روزانه سه چهار ساعت خواب داشتیم.»
مجبور شدیم نقاشی را پاک کنیم؛ از اول بکشیم!
در پادگان هم خیلی تلاش می کند که ثابت کند می تواند کارهای بزرگ انجام بدهد برای همین درهوای زمستانی وبرفی شب عید درحالی که همه برای مرخصی سر و دست می شکستند تا لحظه سال تحویل با خانواده هایشان باشند سید محمد رضا میری با دوستش پای نقاشی دیواری شان مانده تا نقاشی را تمام کنند: «آن شب برف می بارید و هوا خیلی سرد بود خودمان را با یک پیت حلب روغن گرم نگه داشته بودیم. کار که تمام شد با خیال راحت رفتیم لباس عوض کنیم تا برویم. بعد از ۲۰ دقیقه که برگشتیم دیدیم مسیر باد عوض شده و برف می خورد به نقاشی و حرارت آتش آن را آب می کند و رنگ ها را می شوید و می آورد پایین به طوری که کل دیوار خط کشی شده بود. برای همین مجبور شدیم برویم و سه چهار روز مانده به پایان تعطیلات برگردیم تا قبل از تمام شدن تعطیلات آن را تمام کنیم.» اما تمام این سختی ها را شیرینی کار می داند.
در همین دوره است که به گفته خود او راه جدیدی برایش باز می شود. راهی که او را خیلی بیش تر از پیش متصل به شهدا و خانواده هایشان می کند. «بیلبورد های کوچکی در شهر بودند که عکس شهدای بسیجی که کم تر شناخته شده بودند را روی آن نقاشی می کردند و دنبال نقاش می گشتند.»
برای سید محمد رضا این کارها تجربه های شیرینی بوده و اورا مرد کارهای بزرگ کرده است. «روزی دوتا پرده ۸ متری باید می کشیدم در کادر عمودی که کادر خاص و متفاوتی است و ترکیب زدن روی آن هم سخت تر است. من اصرار داشتم که هر شهید را با توجه به خصوصیات و عملیاتی که در آن شهید شده و نشانه هایش طرح بزنم. گاهی سفارش دهنده می گفت عکس شهید را بکش، پشت آن هم یک غروب بزن چرا انقدر خودت را اذیت می کنی؟ اما من طرح ابداع و ترکیب می کردم.» کارهایی که وقتی آقای میری آنها را نشانم میدهد نظیرش را تا به کنون جایی سراغ ندارم و ندیده ام. «گاهی پرده نقاشی شهید را می بردم توی دیوار هیئت نصب می کردم دوستان می آمدند و یک عکس شهید بزرگ را می دیدند، پای این نقاشی زیارت عاشورا خوانده می شد، بعد هم فردایش می بردم تا در شهر نصب شود. و معتقد بودم این شور و صفای حسینی به عابران خیابان منتقل می شود. اما الان همه چیز پلاستیکی شده و این اتفاقات دیگر نمی افتد. همه را سرطان بنر گرفته!»
عکس شهید آنقدر ماند تا جنازه شهید پیدا شد!
عکس هایی که می کشیده معمولا دو هفته روی بلیبورد ها می مانده اند اما یک بار عکس شهید مفقودالاثری را می کشد. از قضا موسسه ای که مسئول تعویض بیلبوردها بوده دچار مشکل مالی می شود و این تابلو بیشتر از دوهفته می ماند: «دیدم دوهفته ۴ هفته شد و ۶ هفته شد تا حدود دوماه این نقاشی روی بیلبورد ماند. در همین زمانی که نقاشی سر چهارراه نزدیک منزل شهید نصب بود، خبر دادند که جنازه شهید پیدا شده و از من هم دعوت کردند برای مجلس شهید.»
او برای یاد گرفتن تکنیک های بهتر به دانشگاه می رود و رشته گرافیک می خواند. «مطالب اساتید را می بلعیدم و استاد که تمرین می داد غیر از اینکه در ابعاد کوچک پیاده سازی شان می کردم روی پرده های بزرگ نقاشی به کار می بستمشان. اما به اساتیدم نمی گفتم. نمایشگاه می زدم، اما در دانشگاه به کسی نمی گفتم.»
در آستانه ازدواج به خاطر اینکه دانشکده در شهرستان بوده، با همراهی همسرش به آنجا نقل مکان می کنند. همراهی خوبی که هنوز در سخت ترین شرایط کار و فعالیت ادامه دارد. دانشگاه را که تمام می کند در گروه هنری مصور شروع به فعالیت می کند و تصمیم می گیرد گرافیک را در عرصه ویدئو تجربه کند. میری می گوید «تا انتهای تولیدات تصویری و تیزر و موارد دیگر رفته ام و اشباع شده ام. احساس کردم باید برگردم به حوزه گرافیک. گرافیک حکم مادر را برای رسانه های تصویری دارد.»
حالا چند سال است که آقای میری دبیر نهضت مردمی پوستر های انقلاب است. حرکتی که در آن جمع زیادی از فعالان، برای متن زندگی مردم ذیل حرف های رهبر پوستر تولید می کنند.
یکی از معروف ترین طرح های نهضت
تا قبل از انقلاب «گرافیک» در خدمت روغن نباتی بود!
بعد از رونمایی از چند مجموعه پوستر که طراحی کرده اند و با استقبال هم مواجه شده این روزها دیگران بچه های نهضت مردمی پوستر انقلاب را پوستر ها و کارهای گرافیتی که برای استقبال از شهدای غواص طرح زده اند می شناسند. پوسترهایی که در کل کشور دست به دست شد و گرافیتی هایی که دوباره در شهر مشهد احیا و اجرا شد و با مجوز شهرداری روی دیوارهای مربوط به همین نهاد قرار گرفت تا بار دیگر این هنر فراموش شده انقلابی و اعتراضی جان دوباره بگیرد. گرافیتی ای که معترض است اما اخلاق محور است. حقوق مردم را پاس می دارد و می کوشد تا چهره شهر را زشت نکند.
آقای میری می گوید: «شاید برای همه روشن باشد و دیگر این را همه می دانند که گرافیک با انقلاب می شود گرافیک. قبل از انقلاب، گرافیک یا برای تبلیغ روغن و ماشین و لباس یا کنسرت ها و تئاتر ها بود و راهی به زندگی عموم مردم متدین ایران نداشته است. انقلاب این ابزار را می گذارد توی دست مردم که اطلاعیه بزنند، گرافیتی کار کنند، پوستر تولید کنند و در دوره جنگ هم اوج گرفت. بعد از آن با امدن دولتهایی که می خواهند همه چیز را اتو کشیده کنند، گرافیک انقلاب در میان مردم به سایه رفت و جز سفارش های سازمانی چیزی از آن نماند. اما در دهه ی ۸۰ بویژه سال ۸۸ دوباره جان تازه ای به خود گرفت و این حرکت عظیم آغاز شد.»
یکی از طرح های نهضت در رابطه با سرطان مصرف که توسط طراحان جوان انجام شده است
نظر شما