به گزارش خبرنگار مهر، بیست و ششمین نشست صبح ناشر، امروز یکشنبه ۲۹ شهریور با حضور سعید عاکف مدیر انتشارات ملک اعظم در مرکز رسانه ای شیرازه برگزار شد.
عاکف در ابتدای این برنامه درباره چگونگی شکل گیری انتشارات ملک اعظم گفت: سالهای دهه ۷۰، کار کردن یک ناشر به طور خصوصی برای خودش یک هفت خان داشت. چاپ کتاب «خاک های نرم کوشک» هم همین طور بود و یک هفت خان را گذراند. انتشار چاپ اول این کتاب ۵ سال طول کشید. آن زمان ناشر خصوصی معنایی نداشت. «خاک های نرم کوشک» که چاپ شد، آن قدر اوضاع مطالعه اسفناک بود که اصلا فکر نمی کردم مخاطب پیدا کند. می توانم این ادعا را داشته باشیم که اولین نویسنده ای هستم که در فکر راه اندازی انتشارات و مرکز توزیع کتاب افتادم. وقتی کتاب مذکور چاپ شد، یکی از شخصیت های کشوری که خیلی از حاضران در این نشست او را می شناسند، به من گفت این کتاب ها مخاطبی ندارد و برای خاک خوردن چاپ می شود. گفتم چی بنویسم حاج آقا؟ گفت رمان عشقی. اگر درباره فقر هم بنویسی، خواهد فروخت! این کتابی که نوشته ای، به درد خاک خوردن در انبار می خورد.
اگر انتشارات نداشته باشی به جایی نخواهی رسید
وی افزود: به یاد دارم که بعد از چاپ کتاب، یک شب شهادت در مشهد به هیئتی رفته بودم و روحانی مجلس، بالای منبر درباره یاران حضرت رسول(ص) صحبت می کرد و می گفت در این روزگار هم از این آدم ها وجود دارد. نمونه اش شهید برونسی است که در کتاب «خاک های نرم کوشک» درباره اش نوشته شده است. فردای آن روز بود که کتابفروشی که در مشهد با مشکلات و بدبختی های فراوان ۵۰ نسخه از کتاب را پیشش گذاشته بودم، زنگ زد و گفت نسخه های دیگری بیاور چون ۵۰ تای اولی تمام شده است. به این ترتیب چاپ اول «خاک های نرم کوشک» با ۵ هزار نسخه در ۳ ماه تمام شد. بیرون آمدن چاپ دوم هم با یک مصیبت و بدبختی، ۳ سال به طول انجامید و با ساختاری مشابه چاپ اول، به فروش رفت. وقتی کتاب برای چاپ سوم رفت، دیدم ناشر رغبت چندانی به این کار ندارد. بنابراین تصمیم گرفتم که ناشر کار را عوض کنم. همان زمان بود که دیدم به سیستم توزیع کتاب در کشور نیز امید داشت. یعنی به این نتیجه رسیدم که اگر انتشارات نداشته باشی و در کنارش سیستم توزیع نداشته باشی، کاری از پیش نمی بری.
این ناشر در ادامه گفت: به این ترتیب بود که به فکر گرفتن مجوز انتشارات افتادم و در سال ۸۵ مجوز انتشارات ملک اعظم را گرفتم. آن زمان دوستان نویسنده ای بودند که من را تخطئه می کردند و می گفتند آبروی نویسنده ها را می بری که می خواهی انتشارات راه بیاندازی. جالب است که بعضی از آن ها در سال های اخیر انتشارات راه انداخته اند و با توجه به این سیستم بیمار توزیع، شنیدم که مجوز انتشارات گرفته اند.
خاطره گریه آیت الله خزعلی پشت تلفن
نویسنده کتاب «خاک های نرم کوشک» درباره چگونگی کار انتشارات ملک اعظم گفت: ما طبق ضرب المثلی که می گوید «کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من» برنامه کاری مان را طراحی کردیم. من به مراکز و نهادهای مختلف از جمله نهادهای انقلابی و مذهبی رفتم اما هیچ کدام به چاپ و نشر کتاب ها کمکی نکردند. به یاد دارم که بعد از چاپ «خاک های نرم کوشک» با آیت الله خزعلی تلفنی صحبت می کردم و ایشان با گریه از کتاب تعریف می کرد و می گفت: «یعنی این کسانی که از این کتاب ها حمایت نمی کنند، چه کسانی هستند؟ این ها ضد انقلاب هستند! این ها واقعا که هستند؟» بعد از این که انتشارات ملک اعظم راه افتاد و کارش رونق گرفت، تلفن های زیادی به دفتر می شد مبنی بر این که می خواهیم کمک کنیم و هزینه های جا و مکان یا امکانات شما را فراهم کنیم. اما گفتیم که کمک بلاعوض نمی خواهیم. به جایش از ما کتاب بخرید. به هر حال این اصل را برای خودمان در نظر گرفتیم که از اول کار از هیچ فرد یا نهادی کمک نگیریم.
عاکف ادامه داد: یکی از کتاب هایی که در انتشارات ملک اعظم کار کردیم، کتاب مربوط به شهید محمدناصر ناصری بود که در مزارشریف به شهادت رسید. من برای این کتاب چند سفر به افغانستان رفتم. فکرش را بکنید اگر می خواستم این سفرها را با حمایت و کمک دولت بروم، از محالات بود. جالب است که بعد از چاپ کتاب، بعضی از دوستان برایم حکم جلب هم گرفتند که البته به جایی نرسید. در هر حال، کار کتاب از هر کجا و هر زمانی که زیر یوق کسی یا چیزی برود، اصالت خود را از دست می دهد.
مدیر نشر ملک اعظم درباره این مجموعه انتشاراتی گفت: ما تا به حال ۵۰ عنوان کتاب چاپ کرده ایم و از اول کار، هزینه ها را در نظر گرفتیم. اما متاسفانه در چند سال اخیر ناچار شدیم بعضی از نیروهای انتشارات را تعدیل کنیم و در حال حاضر کارهای انتشارات را با چند نفر پیش می بریم. روزی به آقای زاکانی که گفتگویی از من در مجله پنجره ایشان چاپ شد، گفتم متاسفانه «خاک های نرم کوشک» باعث شد تا عده ای ببینند این حوزه هم جای کار دارد و با رانت وارد آن شوند.
این راهش نیست که به نهادها بروید و بگویید کتاب بخرید
این نویسنده دفاع مقدس در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به برخی کتاب های حوزه دفاع مقدس و شمارگان بالای چاپ آن ها گفت: به نظرم اگر کسی بخواهد در حوزه نشر، به طور خصوصی سرمایه گذاری و کار کند، بدون کمک نمی تواند این کار را به سرانجام برساند. این کتاب هایی که به شمارگان چاپ بالا رسیده اند و از آن ها در مسابقات کتابخوانی استفاده می شود، از حمایت های دولتی بهره مند هستند. نمی گویم حمایت نباشد اما سوالم این است که چرا از تجربیات ناشران خصوصی در این زمینه استفاده نمی شود. در نمایشگاه کتاب امسال، نمونه های زیادی وجود داشت که عکس شهید را در ابتدای کتاب چاپ می کنند و در ادامه هم چند اتفاق و قصه از زندگی اش را چاپ می کنند؛ بدون هیچ گونه تخصص و فن و حتی به کار بردن قلم نویسندگی. به هر حال، درباره بحث پیشین، بگویم که در کار خصوصی اگر حمایتی در کار نباشد، کار زمین خواهد خورد. ما باید روش های مختلف را تجربه کنیم و روش فعلی توزیع کتاب مان هم اصلا صحیح نیست. این راهش نیست که به ادارات و آموزش و پرورش برویم و بگوییم تعداد زیادی کتاب بخرید. من این دستاورد را با خودم به خانه قبر و قیامتم می برم که کتاب «خاک های نرم کوشک» تا دورترین نقطه ایران نفوذ کرده است. دلیلش هم این است که خودم به شخصه کتاب را به ده کوره ها و روستاهای دوردست می بردم و توزیع می کردم. بنابراین این که ناشری بیاید و سوار موجی شود، و به این واسطه کتابش را عرضه کند، درست نیست.
عاکف گفت: به دوستانم هم گفته ام که ظاهرا ما تنها ناشری هستیم که داریم به کار می کنیم و به شیر نفت وصل نیستیم. حاکمیت هم اگر بذر می پاشد، باید برای همه بپاشد نه این که برای یک کتاب، صد ها ساعت تبلیغ تلویزیونی و برنامه پخش کنند و دیگر کتاب ها را اصلا نگاه نکنند. حداقل به اندازه یک هزارم فوتبال برای کتاب ارزش قائل شویم. به من می گویند بیا در فلان برنامه ۱۰ دقیقه درباره کتاب صحبت کن. یا بیا نیم ساعت حرف بزن! خب این نیم ساعت به کجا می رسد؟ من فقط در این مهلت کوتاه می توانم بگویم فلان کتاب را چاپ کرده ام و همین. در سفرهایی که به کشورهای دیگر داشته ام، به دادگستری هایشان رفته ام و دیده ام به تناسب فرهنگی و کتابخوان بودن مردم، دادگستری ها خلوت تر هستند. یکی از مقامات قوه قضائیه کشورمان گفته که آستانه تحمل مردم و منجر شدنش به قتل و ضرب و جرح بسیار پایین است. خب مشکل از همین جا نیافتادن کتاب در جامعه است. اگر کتاب را از راه درستش _ نه با رانت و حمایت دولتی _ جا بیاندازید، آستانه تحمل این قدر پایین نخواهد بود.
خاطره حساب سرانگشتی و چرتکه انداختن طلبه فرانسوی
این ناشر در بخشی از سخنانش به خاطرهگویی پرداخت و گفت: زمانی در مشهد درس طلبگی میخواندم و چند طلبه فرانسوی هم با ما همراه بودند. زندگی ساده ای داشتم و بدون کیف و تنها با یک پلاستیک کتاب هایم را حمل می کردم. یکی از طلبههای فرانسوی که کمی هم فارسی بلد بود، برخوردی معمولی با من داشت و مانند یک همکلاسی با من روبرو می شد. یک بار که به کتابخانه حرم امام رضا(ع) رفته بود و چند جلد از کتاب هایم را دیده بود، برخوردش با من تغییر کرد و گفت نمی دانستم این همه مال و اموال داری! من تعجب کردم و او داستان دیدن کتاب هایم را گفت. تعجبم بیشتر شد که چطور میشود با فهمیدن این که من نویسنده هستم، چنین فکری کند! او هم توضیح داد که در کشورش، به ازای هر یک بار قرض گرفتن کتابی از کتابخانه ها، به خاطر قانون کپی رایت و به این خاطر که کتاب مورد نظر به فروش نمی رود، دولت نیم یورو به حساب نویسنده آن کتاب واریز می کند و با چرتکه ای که برای کتاب های من و دفعات قرض گرفتنشان در کتابخانه حرم و دیگر کتابخانه های مشهد کرده بود، حدس زده بود که تا به حال ثروتی کلان برای خودم جمع کرده ام.
وی با انتقاد از رویه های موجود در بین مسئولان درباره مساله کتاب گفت: در انتشارات ملک اعظم یک پروژه داشتیم و ۵ نفر از نویسندگان خوب و صاحب قلم کشور را جمع کرده بودیم که قرار بود سفری به شهرهای مختلف سوریه بروند و مطالب مستند بنویسند. اکبر صحرایی، داود امیریان و محمد محمودی نورآبادی از جمله آن ها بودند. اما یکی از مسئولان به خاطر این که برآورد مبالغ به نظرش زیاد می رسید، این سفر را لغو کرد. حالا کل مبلغ حدود ۱۲۰ میلیون می شد و به نظر آن مسئول، ۳۰ میلیونش زیاد بود. به نظر شما این مبالغ، یک درصد حقوق این غارتگر خارجی که مربی فوتبال ما شده، می شود؟ جالب است که ما هیچ کاری در راه مبارزه با عقاید انحرافی تکفیری ها نمی کنیم و آن ها به شدت مشغول هستند. در سفری که به ترکیه داشتم، کنار خیابان، میزی بزرگ دیدم که روی آن پر از کتاب و سی دی از محصولات این گروهک های تکفیری بود. ما هیچ کاری نمی کنیم و مسئولان مرتب می گویند داریم کار فرهنگی می کنیم. نتیجه اش هم فیلم های ساختگی و ضعیفی می شود که از تلویزیون پخش می شود و یک بچه هم می فهمد که صحنه های جنگش ساختگی و با فشنگ مشقی ساخته شده اند. در حالی که فیلم های مستندی از جنگ های سوریه دارم که اگر ببینید، تا مدتی در حالت شوک به سر می برید.
نظر شما