به گزارش خبرگزاری مهر مقاله رنج های لاعلاج بشری اثر دکتر کاوه فرهادی است که در شماره ۱۰ مجله عصر اندیشه منتشر شده است. این مقاله در ادامه آمده است:
نویسنده، استاد دانشگاه و عضو هیأت علمی دانشگاه پیام نور است. فرهادی از ۱۳۸۸-۱۳۸۷ در تدوین نقشه جامع علمی کشور در حوزه «جامعه و علم» حضور داشت و پژوهشهایی را در زمینه «مدیریت دانش» و «مدیریت منابع انسانی» انجام داد. او مدیریت امور بینالملل مرکز تحقیقات و پژوهشهای جمعیتی آسیا و اقیانوسیه را نیز بر عهده داشته است. فرهادی در حوزه انسانشناسی، ادبیات و فلسفه نیز مطالعه دارد. سال ۱۳۹۱ کتاب «مدیریت منابع انسانی پیشرفته» او برگزیده «کتاب ماه» شد.
بحث درباره مصرف در دوران جدید، ضمن اینکه براساس فرآیند تولید است، جهتگیری جدیدی دارد. درگذشته، مصرف تابعی از تولید بود، اما در دوره جدید بهصورت مستقل مطرح شده و با امور دیگر پیوستگیهای متعدد یافته است. به عبارت دیگر، پیوستگی میان مصرف و مدیریت و فرهنگ بیش از پیوستگی مصرف و جنبههای اقتصادی اهمیت دارد.
تفنن طلبی علمی و چالشهای فلسفی
۱- بررسیِ «انسان» در هر محیط و پارادایمی، بدون بررسی تاثیراتی که از فرهنگ میگیرد، غیر ممکن است. «از آنجا که کودک، بیفرهنگ، پای به جهان میگذارد، رفتارِ او، نگرهها، ارزشها، آرمانها و باورها، حتی به قول مارسل موس تکنیکهایِ بدن و حرکاتِ آشکارِ او، سخت زیرِ نفوذِ فرهنگی که از هر سو او را دربرگرفته، قرار میگیرد.»۱ دانش مدیریت در هر سرزمینی، بر خلافِ تصورِ غالبِ کلاسیک، فارغ از فرضیاتِ زمینهای، نبوده است و علوم اجتماعیِ منهایِ فرهنگِ زمینه، وجود ندارد.
۲- به نسبتِ علوم دقیقه، علوم انسانی هنوز پیوندهای نزدیکتری با فلسفه و شاخههای آن دارد. علوم اجتماعی، آخرین گروهِ دانشی است که از درختِ فلسفه جدا شد. این علومِ نوپا و در عینِ حال بسیار پیچیده در جهان، در ایران به نسبت موثر و نوخاستهتر است. افزون بر آن، علوم اجتماعی که دارایِ خاستگاهی اروپایی و در مدیریت، بیشتر آمریکایی است با شرایطِ کشورهایی نظیرِ ما، دارایِ تفاوتهایِ اساسی است که فهم و نقدِ آن، به شناختی دو چندان نیازمند است. افزون بر این، در حوزه مدیریت، با واقعیتِ غیر قابلِ انکارِ ضعفِ مدیریتی درگیریم. شاید به این دلیل که اولاً، رشته مدیریت بهعنوان یکی از کاربردیترین و فراگیرترین رشتههایِ علوم انسانی و اجتماعی در تئوری و عمل، میانرشتهای بوده و روششناسیِ آن از حوزه علوم اجتماعی مستثنا نیست.
بنابراین، بررسیِ چالشها و مبانیِ فلسفیِ مکاتب و پارادایمهایِ موجود در این حوزه علمی را، نباید تنها بهعنوان یک تفنن طلبیِ علمی بهشمار آورد و دوم آنکه، تولیدِ علمِ بومی و طبعاً مدیریتِ سرزمینی باتوجه به بنیانها، فرهنگ و ارزشهایِ تاریخی و فرهنگیِ هر ملتی، نیازمندِ بررسیِ این چالشهایِ فلسفی و روششناسی و همچنین پیشبردِ پژوهشهایِ میدانی و کتابخانهای در سطحِ ملی در مطالعاتِ سازمانی و تئوریهایِ مدیریتیِ موجود است. دستاوردِ آن میتواند زمینه ساز ارائه تئوریها و شیوههای مدیریتی جدیدی گردد که تناسب و هماهنگی بیشتری با مبانی فرهنگی و دینی این سرزمین داشته باشد.
۳- این سوال همواره در بین محققان و دانشمندان علوم اجتماعی مطرح بوده است که مصرف چیست و چگونه تعریف میشود؟ آیا مصرف پدیدهای است که بر زندگی روزمره ما تاثیر میگذارد؟ آیا تاثیر آن سطحی است؟ بهگونهای که فقط بر برخی زوایای زندگی ما تاثیر میگذارد، یا بهگونهای که بر ساختار کلی زندگی معاصر و اجتماعی تاثیر جدی دارد؟
Lee.M، دهه۱۹۸۰ را دههای میداند که مصرف به شکل جدید در میآید و وجهه کالایی و جادویی به خود میگیرد. از این دهه به بعد، مصرف نقش دو گانهای پیدا میکند و نقش اقتصادی و در عین حال نقش فرهنگی مصرف برجسته میشود. یکی از کسانیکه به اهمیت اجتماعی مصرف میپردازد، «مک کراکن» (۱۹۹۰) است. او مصرف را پدیدهای کاملاً فرهنگی میخواند، برخلاف لی که هر دو جنبه مصرف را در نظر میگیرد، در کشورها و جوامع غربی پیشرفته، فرهنگ بهطور عمیق وابسته به مصرف است. ابزار کار، مصرف است که فرهنگ آن را تولید، بازتولید و دستکاری میکند. درواقع از مصرف همچون وسیلهای برای باز تولید فرهنگ و دستکاری در آن استفاده میشود. معنای کالاهای مصرفی با فعال بودن مصرف کننده تکمیل میشود.
همانگونه که «فیسک» مصرف را عملی ثانوی و تولید دوباره میخواند، مک کراکن ادامه میدهد که بدون کالاهایی که به مصرف میرسند، برخی اعمال در زمینه تعریف جمعی در فرهنگ جوامع مدرن یا اهمیت ندارند یا ممکن نیستند. با توجه به مطالب یاد شده، مصرف شامل مجموعهای اعمال اجتماعی و اقتصادی است که برای بقا و تداوم آن سعی میشود با ایدئولوژی مصرف کننده همخوانی داشته باشد.«مایلز» بر این باور است: «مصرف، خود یک عمل است. درحالیکه مصرف کننده یک مقوله و شیوهای از زندگی همراه با مصرف است. زمانیکه فردی کالایی را میخرد، عملاً در مرحله مصرف آن کالا قرار میگیرد. مصرف کننده این عمل را بهگونهای به ایدئولوژی تبدیل میکند. پس مصرفگرایی یک بیان فرهنگی و اظهار عملی کالاست.»۲
جامعه به مثابه یک بازار بزرگ
۱- اگر در ایران و کشورهایی نظیر آن، تغییرات معیشتی و اقتصادی همچون غرب، از درون طراحی و مدیریت میشد، نظام به شکل خودکار و طبیعی میتوانست خودآگاهانه و ناخودآگاهانه خود را به شکل مستمر بازسازی، ترمیم و تکمیل کند. اما در ایران چون کلنگ زنی تغییرات اقتصادی و معیشتی با اندیشه، اراده و مدیریت غرب بیرون از متن جامعه آغاز شد، نتایج و عواقبی به شدت متفاوت از غرب را برای ما بهدنبال داشت. آنچه که از کل کشف نفت در مسجد سلیمان خوزستان و پالایشگاه نفت آبادان و بقیه مسائل برای ما باقی ماند، متلاشی شدن نظام معیشتی و اقتصادی گذشته و تبدیل جامعه ما به بازاری عظیم برای تولیدات دیگران و مهمتر از همه فروکش کردن سرچشمههای فرهنگ تولید و کار و غلبه فرهنگ مصرفی بود.
نباید فراموش کرد که مشاهدات و ادراک این فرهنگ مصرفی بسیار دشوار است، چرا که ارزشهای فرهنگی مسلط این دوران نیز بر مبنای زندگی مصرفی شکل گرفته است. از سویی انسان مصرف کننده با بزرگی فاصله بسیار دارد. «چرا که چنین انسان مصرفزدهای، داوطلبانه برای رفع نیازهای مصرفی خویش همه زندگی معنوی خود را در سودای رفع نیاز و خواستههای واهی پایانناپذیر حراج کرده و به فراموشی میسپارد.»۳ به ویژه اینکه این نیازها را نظام سوداگری تعریف و تبلیغ میکند و ربطی با نیازهای راستین آدمی در شرایط طبیعی و فرهنگ فرزانگی و وارستگی از اشیاء ندارد. به قول برخی فلاسفه غربی همچون یاسپرس، مارتین هایدگر، مکس شلر، نیکلای هارتمن، هربرت مارکوزه و ژان بودریار، مشکل غرب در این است که تولید در جوامع آنها بر بنیان نیازمندی راستین و طبیعی انسانها قرار ندارد. مشکل کشورهای توسعه نیافته دارای ذخایر طبیعی هم این است که اصولاً هیچگونه تولیدی در این جوامع تشویق و ترغیب نمیشود و قدرتهای بینالمللی و همسودان داخلی با استفاده از حربههای مختلف اقتصادی و سیاسی به آنها ضربه میزنند تا مردمان این کشورها را از هر گونه تولیدی باز دارند. در این کشورها غالب جوانان دروازههای آسمان و زمین خود را بر فرهنگ مصرفی گشودهاند.
۲- «اریک فروم» در کاوشِ ریشههای بیگانگی انسان در جامعه مدرن به فرآیند بیگانگی تولیدکنندگان در روند تولید پرداخته است. افزون بر این او در نظریه خود از روندهایی مانند سیرِ غیرعقلانیِ تولید، چیرگی قوانین و مقررات بازار بر سرنوشت افراد و همچنین از نظامی سخن گفته که همه چیز، از جمله هویت انسان را به شیئی بدل میکند و آن را با «ارزش کالایی» میسنجد. این نظریات هم در رشدِ آموزههای مکتب فرانکفورت موثر بود و هم در کار پژوهشی برخی از اندیشمندان مانند هربرت مارکوزه، ویلهلم رایش گسترش یافت. فروم اعتقاد دارد که در جامعه مدرن، انسان بر فعالیت خود مسلط نیست، بلکه برده و اسیرِ آن است. او تنها مهرههای کوچک در ماشین تولید است که به او دستور میدهند: پرسش ممنوع، تفکر انتقادی ممنوع، دلبستگی و علاقه ممنوع، تا گردونه تولید بدون هیچ مشکلی بچرخد.۴
نظام اجتماعی غیرعادلانه، ماهیت فردی انسان را نابود میکند تا از او یک «آدمک» بیاراده بسازد. برای رسیدن به این هدف، جامعه سرمایهداری، گونههایی از «منش» بیمارگونه پدید میآورد که شناسههای اصلی آن: اضطراب، بیاعتمادی، بدبینی و دشمنی با دیگران است. از نظر فروم «بیگانگی، تفسیری است از وضعیت انسان در جامعه صنعتی». او در تفسیر خود از بیگانگیِ انسان نسبت به خویش، شخصی را مورد مطالعه قرار میدهد که از خود دور میشود، اعمال او بهجای آنکه تحت کنترل او باشد بر او مسلطاند و خود را مرکز اعمال فردی خویش نمییابد. بهجای اینکه اعمال، طبق خواست و اراده او انجام گیرد، او از اعمالش اطاعت میکند. وی خود را نظیر همه مردمی مییابد که بهعنوان اشیاء درک میشوند. با احساسها و خواستههای مشترک، اما در عین حال در همان زمان او هیچگونه وابستگی و ارتباطی با جهان خارج ندارد. به نظر فروم اعضای جامعه صنعتی همگی الینه شده هستند و بیگانگی مختص گروه و طبقه خاصی نیست، او میگوید: «انسان امروزین در جامعه صنعتی، شکل و شدت بتزدگی را دگرگون ساخته است. او در دست نیروهای اقتصادی کور حاکم، شیء شده است. او دستکارهای خود را میپرستد و به شیء بدل میشود. در جهانی از این دست، تنها کارگر بیگانه نیست... که همگان بیگانهاند.»۵
فروم از جدایی و انزوای انسانی در جوامع صنعتی معاصر بهعنوان رنج لاعلاج بشری یاد میکند. به اعتقاد او: «این جامعه - جامعه صنعتی - خالق آدمک تشکیلاتی است، موجودی تهی از آگاهی و اعتقاد که بزرگترین افتخارش این است که در یک ماشین عظیم و مقتدر، هر چند کوچک و خُرد است.»۶ در جامعهای که به لحاظ صنعتی پیشرفته است، پژوهش، فناوری، تولید و مدیریت در نظامی بههم میپیوندد که نمیتوان آن را به منزله یک کلیت در نظر گرفت، بلکه این اجزا فقط به لحاظ کارکردی وابستگی متقابل دارند و این شالوده زندگی ما شده است. ما به شیوه خاصی با آن رابطه داریم که در آن آدم واحد، هم آشنا و نزدیک و هم دور و غریبه است. از یکسو، ما از بیرون با شبکه سازمانها و زنجیر کالای مصرفی به آن بسته شدهایم.
پیشنهاد استراتژیک برای بازگشت به دانش مدیریت کهن
پتانسیل فرهنگی، ذخیره و منبع تجربههای متبلور و مثبت برای شرایط فعلیِ یک فرهنگ است که میتواند در اکنون و آینده ما نیز مثمر به ثمر بوده و بستر و شرایطِ لازم را برای انتقال مثبت۷ یادگیری فراهم آورد. انتقالِ یادگیری، هنگامی مثبت است که آموختههای پیشین در یادگیری و حل مشکلات تازه، سودمند واقع شود. متاسفانه اکنون در حوزههای مختلف مدیریت و سازمان بهخصوص مدیریت منابع انسانی نگاهی دوگانه به بخش سنتی و صنعتی وجود دارد و این نوع نگاه ناآشنای مدیریتی با گذشته و فرهنگ و تاریخ این سرزمین مانع از این میشود که یک ارتباط ارگانیک و پویا بین بخشهای سنتی و صنعتی مدیریت سازمانی و بهخصوص مدیریت منابع انسانی ایجاد شود. در حالیکه جامعه صنعتی اروپایی همان جامعه سنتی است که بدون هیچ انقطاع و گسلی به بالندگی خود ادامه داده و به شکل طبیعی به جامعه صنعتی مبدل شده است. روشنفکران ما از آنجا که در ایران با انقطاع و گسل فرهنگی، بهطور عینی یا ذهنی روبهرو بودهاند، بخش سنتی و صنعتی را ماهیتاً دو نوع مختلف میپندارند و ارتباط و پیوستگی آنها را نفی میکنند، اما با نگاهی به تاریخ اروپا در مییابیم که چگونه انواع همکاریهای سنتی در حوزه علم و فناوری، با تغییراتی آهسته و پیوسته و یا جهشی در صفات ثانویه به همکاریهای صنعتی و مدرن مبدل شدهاند.
تقسیم جوامع به سنتی و صنعتی دیدگاهی شرقشناسانه و وبری است؛ علوم اجتماعی و از آن جمله دانش مدیریت، دانشی مجرد و همچون علوم دقیقه، پوزیتیویستی نیست و ما در این دانش با عوامل و نیروهای انسانی روبهرو هستیم که تنها در قالبهای فیزیکی و زیستشناختی نگنجیده و دارای نیازها و انگیزههایی به مراتب فراتر از آنچه که در مدیریتِ آمریکایی یافت میشوند، میزیند. نیروهای انسانی بهکار گرفته شده در مدیریت به شدت تحت تاثیر باورها و ارزشها و هنجارهای مذهبی، ملی و بازتابیده در بسترِ تاریخی، فرهنگیِ خود هستند که در این فرهنگها به انسان به شکلی هستیدار نگاه میشود، یعنی موجودی که دائماً میتواند از خود فراتر رفته و به بالاترین مدارج هستیداری نائل گردد۸ و نه تنها ابزار کار که خود هدف کار و همه امکانات اجتماعی باشد. کُهن فرهنگهای مشرق زمین، نگاه هستیشناسانه و معرفتشناسانه متفاوتی به بشر و رسالتهای وی دارند که آنها را از هدفهای ابزاری به هدفهای غایی متصل میسازد.
دریافت و ساخت دانش مدیریتی برای چنین کشورهایی، چالش مکاتب مدیریتی است که البته ریشههای کهنتری از غرب، در مشرقزمین دارند و به ایجاد مکاتب و راههای نوبنیادی در حوزه مدیریت و بهویژه مدیریت منابع انسانی منجر میشود. پیشنهاد میشود به تاریخ تجربیات مدیریتی کشورهای کُهنفرهنگ شرقی توجه شود؛ از جمله تجربیات مدیریتی، چه در سطح وزارتخانههای کهن و سازمانهای رسمی در چند هزار سال گذشته و چه سازمانهای نیمهرسمی همچون اَصناف در شهرهای اسلامی و ایرانی، سازمانهای غیررسمی همچون بُنه، واره، مال و بُلوک و نظام پیشهوری شهرهای ایران و کشورهای اسلامی. در تاریخ اصناف نیز باید به «فتوت نامهها» توجه شود.۹ همچنین باید به توصیفات تجربی مردمنگارانه و برخی نظریات متاخر در انسانشناسی ایران همچون «پتانسیل فرهنگی» را برای یک مدیریت مطلوب مدنظر قرار دهیم.
نه امپراطوری عظیم هخامنشی، نه تمدن درخشان اسلامی و نه دیوار چین و قبل از آن دیوار گرگان،۱۰ نه اهرام مصر، نه ۷/۷ خط استوا «رایین» و «میله» قنات و کهکشان اطلاعاتی دارمانی و حتی امپراطوری تقلیل یافته عصر صفوی در ایران نمیتوانسته است، بدون مدیریت منابع انسانی کارا و بهرهوری شایسته اتفاق بیفتد. این دانش کُهن مدیریت ایران ، افزون بر سطح ملی و کلان، در سطوح خُرد و در سازمانهای تولیدی و کُهنفرهنگ مشرق زمین، در سازمانهای صنفی، تعاونیهای تولید در شهر و روستا و ایل وجود داشته است که از ساختهای مشترک و کارا استفاده میکردهاند و در آینده باید استخراج اصول آن در دستور کار تحلیلگران علم مدیریت، اقتصاد و جامعهشناسی ایران قرار گیرد.
یادداشتها
۱- داریوش آشوری، ص۹۳.
۲- مهری، بهار، مصرف و فرهنگ، انتشارات سمت،۱۳۹۰.
۳- رزاقی، ابراهیم، الگوی مصرف و تهاجم فرهنگی، چاپخش۱۳۷۴.
۴- اریک فروم ۱۳۶۲، صص ۸۳- ۸۲.
۵- همان
۶- همان
۷- Positive Transfer
۸- مولوی میگوید: از جمادی مُردم و نامی شدم/ وز نما مُردم به حیوان سرزدم/ مُردم از حیوانی و آدم شدم /پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم /حمله دیگر بمیرم از بشر/ تا برآرم از ملائک بال و پر/ بار دیگر از ملک پران شوم/ آنچه اندر وهم ناید آن شوم.
۹- افشاری، مهران، فتوتنامهها و رسایل خاکساریه (سی رساله)، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۲.-۱۰. «قزل آلان یا مار سرخ (دیوار بزرگ گرگان) طولانیترین اثر معمارى ایران باستان و پس از دیوار چین دومین دیوار تاریخى تاریخى قاره آسیا با ۲۰۰ کیلومتر طول ، در دشت گرگان و ترکمن صحرا قرار دارد. این دیوار از شرق دریاى خزر در خواجه نفس شروع و از شمال آققلعه و گمشیان گذشته پس از پیمودن شمال گنبد به طرف شمال غرب رفته و در کوههاى پیشکمر محو میشود. در نوشتههاى تاریخى ، دیوار بزرگ گرگان را که مانعى در برابر بیابانگردان آسیاى میانه بوده به نامهاى سد سکندر ، سد انوشیروان ، سد فیروز ، دیوار دفاعى و... نامیدهاند و مطالب گوناگونى در مورد آن بیان داشتهاند.»
نظر شما