به گزارش خبرنگار "مهر"، پاره يا از پژوهشگران هايدگر را به هايدگر متقدم و هايدگر تقسيم كرده اند. عده اي از انديشمندان به اين تقسيم بندي قائلاند كه سعي مي كنيم به دلايل و نظر بعضي از آنها بپردازيم. عموماً عده اي از انديشمندان معتقدندكه تفكر هايدگر ما تقدم بر روي مبحث بودن يا هستي است بدين معنا كه برآن بحثهاي بودن انسان يا هستي انسان حاكم است و انتظار مي رود كه اين بحثها در نهايت ما را به فهم معناي هستي هدايت كند و يا حداقل سررشته هايي از فهم هستي به دست آورد. اما تفكر هايدگر متأخر تفكر هستي شناختي است. بدين صورت كه در تفكر دوم او مواجهه مستقيم تري با تصوراجمالي هستي حاكم است و بودن انسان با توجه به هستي به فهم در مي آيد.
در هايدگر ما تقدم وي از منظر نظر انسان به هستي نگاه مي كند و در هايدگر متأخر وي از نگاه هستي به انسان مي نگرد و به نحوه بودن او. لذا هايدگر متأخر بسيار تحت تأثير تاريخ و شعر است و به تفسير شعرهاي هولدرلين مي پردازد . اما لازم به ذكر است كه گروهي از انديشمندان نيز به اين تقسيم بندي قائل نيستند و به يك انديشه واحد در هايدگر قائل اند . اما هايدگر ماتقدم هايدگري است كه "هستي و زمان" را نوشته و به طرفداري از هيتلر سخنرانيهايي نيز مي كند و هايدگر متاخرهايدگري است كه بعد از اتمام جنگ يك سكوت بلند اختيار مي كند و ادامه كتاب هستي و زمان را نمي نويسد و نگرش او نيز عوض مي شود و به تاريخ روي مي آورد.
از اين تحول وي تعبير به چرخش يا گشت نيز مي شود و اين گشت يا چرخش از مرحله حاكم بودن مفهوم « بودن » شروع مي شود تا به حاكم بودن مفهوم « هستي » . اما چيزي كه مسلم است اين مسئله يعني تفاوت را نبايد زياد بزرگ دانست زيرا چيزي كه مسلم است طلب هستي در سرتاسر فلسفه او پايدار است و مي توان وحدتي برآثار او ديد وپيدا كرد.
به تحليل "مهر"، عده اي معتقدند كه هايدگر از مرحله اعتقاد به اينكه امور را بايد به طور قاطع و فعال درك كرد به مرحله اي رسيد كه نوعي پذيرندگي انفعالي را پيشنهاد كرد وعده اي ديگر مي گويند توجهش از مسائل فردي به سمت مسائل فرهنگي جلب شد زيرا وي در دور متأخر توجه زيادي به شعر و زبان مي كند و عده اي ديگر معتقدند هايدگر نظرش از هرمنوتيك به هستي شناسي تاريخي تغيير پيدا كرد.
هايدگر اول معتقد است فرضاً اضطراب يكي از تجربه هاي انساني است كه در اثر بي ساماني و پريشاني به هركس دست مي دهد و اينكه ما بريده شده هستيم و به عالم بالا اتصال نداريم و يا اينكه در اين جهان پرتاب شده ايم و همه اينها باعث ايجاد هراس و اضطراب در انسان مي شود كه انسان يا از اين اضطراب فرار مي كند و يا جلوي آن مي ايستد اما هايدگر بعدي به تاريخ توجه مي كند. به گونه اي كه وي مي بيند درك غربيها از بودن يا هستي داراي سوابق تاريخي است و بدون اينكه متوجه شده باشد خودش نيز در باره دوران جديد حرف مي زده است. به اين جهت شروع به توصيف دوران پيش از افلاطون مي كند و معتقد مي گردد كه يونانيها احساس ريشه داشتن مي كردند و بنابراين احساس اضطراب و دلهره نمي كردند زيرا اشياء و اموري كه در اطرافشان تغيير مي كرد را محصول آدمي و طبيعت مي دانستند و وقتي اينها را اينگونه در مي يافتند بنابراين قدرشان را هم مي دانستند.
اما زماني كه اين ماجرا به مسيحيان منتقل شد مسيحيان نيز معتقد شدند كه همه چيز آفريده شده است تا پيروان دين مسيح بتوانند با نظر در دنيا به طرح و مشيت خدا پي ببرند. اما وقتي اين ماجرا به دوره جديد منتقل مي شود اينگونه مي شود كه وقتي با درك جديد از هستي وارد مي شويم به عنوان مشتي ذهن يا فاعل شناسايي و داراي اميال و خواهشهايي كه موارد شناسايي يا اعيان و اشياء برايمان برآورده مي كنند نگاه مي كنيم و اين ميراث از دكارت است كه به انديشمندان بعدي منتقل مي شود. هايدگر سرآخر به اين نكته معتقد مي گردد كه اخيراً درك ما اينگونه شده كه همه چيز از جمله خود ما صرفاً منابعي هستيم كه بايد به بهترين و كارآمدترين وجه مورد بهره برداري قرارگيريم.
در عصر جديد تنها چيزي كه ملاك مي شود ميزان بهره وري است انسان چيني براي نوشيدن چاي ديگر حاضر نيست در ليوان سنتي خود چاي بنوشد و آن زحمت را ديگر نمي خواهد بكشد از شستن ليوان گرفته تا نحوة نگهداري و امكان شكستن و غيره لذا ترجيح مي دهد ديگر در ليوان يكبارمصرف چاي بنوشد . پس براي انسان عصر حاضر تنها چيزي كه مطرح است ميزان بهره وري است بنابراين اگر بخواهيم نتيجه بگيريم اينگونه مي شود كه هركدام از اين مناسبتها درك ديگري پيدا مي كند از اينكه بودن چيست. زيرا هنگامي كه درك اينكه بودن چيست تغيير كند اقسام ديگري از امور و روابط آدميان ظهور مي كند. يعني بودن متناسب با دوره و روابط و نيز امور در جريان آن دوره ظهور مي كنند. بطور مثال در عهد يونان و هومر و پيش از آن قهرمانان و چيزهاي شگفت انگيز مثل جادو و غيره ظهور مي كردنددر عهد مسيحيان چيزي كه ظهور مي كند وجود گناهكاران ، قديسان ، وسوسه ها و كيفر ها و پاداشهاست.
به گزارش "مهر"، فرضاً در يونان باستان قديس نمي توانست ظهور كند چون در آن عهد ضد ارزش تلقي مي شد و نيز در زمان قرون وسطي نيز قهرمانان مثل عهد يونان نمي توانست پيدا شود چون چنين كسي نيز ضد ارزش تلقي مي شد. چون فرضاً با گردن كشي و غرور بيجاي خود منكر خدا مي شد و باعث بهم ريختن نظم جامعه مي گرديد. اگر هم قهرمان پيدا مي شد بايد در خدمت كليسا مي بود. حتي در دوره جديد نيز افراد متناسب به دوره خود را مي پسندد. بنابراين در دوره هاي مختلف فرهنگ اشخاص و امور مختلفي ظهور مي كنند لذا تمام كوشش هايدگر متاخر اين است كه توجه ما را به اين درك متغير بنيادي از بودن يا هستي جلب كند. هايدگر متأخر بسيار نزديك به هگل مي گردد و حتي به تاريخ مثل هگل نگاه مي كند با اين تفاوت كه تاريخ كنوني غرب در جهت تكامل نيست بلكه برعكس در سير نزولي است و درجهت بي ريشه شدن و افتادن در دامان نهيليسم است.
نظر شما