۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵، ۱۳:۲۶

انسان و پرسشهاي ابدي (10)

نگاهي به مفهوم تفرد در فلسفه هاي وجودي

نگاهي به مفهوم تفرد در فلسفه هاي وجودي

خبرگزاري مهر - گروه دين و انديشه :تفرد يكي از مهمترين مفاهيم موجود در فلسفه هاي وجودي است. در اين مقام سعي مي شود پاره اي از رويه هاي اين مفهوم شكافته شوند.

به گزارش خبرگزاري "مهر"، تفرد همان خود بودن است.  كي يركه گور  مخالف نظام هاي فلسفي پيشين بود، چرا كه معتقد بود نظامهاي فلسفي فرد را فراموش مي كند و به عضوي از يك مجموعه تبديل  مي كند. پس ادراك عقلي فرد را چنان كه بايد نمي تواند بشناسد.

تفرد عموماً براي نفي دو چيز بكار مي رود :
1 ) نفي نظامهاي قبلي
2 )‌ نفي توده اي شدن فرد انساني.

ز نظر فيلسوفان اگزيستانس قدما به علت اينكه دنبال يك مفهوم كلي بودند تا توسط آن مفهوم كلي شناخت به دست آورند محكومند زيرا به خاطر به دست آوردن مفهوم كلي يا ماهيت نوعيه شيئ مجبور به نفي فرد بودند. يعني تفرد اشياء را از بين مي برند تا به يك كليت واحد برسند.

به سخن ديگر نظامهاي پيشين تا از اصالت فرد دست بر ندارند و تا انسان را از فرد تبديل به ماهيت نوعيه نكنند آرام و قرار نمي گيرند.از نظر ياسپرس اين كار در علوم تجربي و رياضيات خوب است اما در مورد انسان هرگز. زيرا فرضاً اگر بخواهيم دستگاه تنفسي انسان را بشناسيم همين اينكه بخواهيم براي شناسايي آنرا شرحه، شرحه كنيم دستگاه تنفسي را از بين برده ايم . بنابراين شناخت در يك حيطه كلي قابل امكان است. اما  از نظر فيلسوفان اگزيستانس ارائه نمودن يك شناخت كلي در مورد انسان كار اشتباهي است يعني هر موقع  بگوئيم فرد يك نوعيه واحدي است. به عبارت ديگر يكي از افراد انسان است در واقع فرديت انسان را از دست داده ايم .

به سخن ديگر چيزي كه فرد را فرد مي كند آن صورت نوعيه نيست. اما بحث دوم نفي توده اي شدن فرد انساني است كه مربوط به حوزة عمل است. يعني در مقام عمل هر كسي از خود مي پرسد من متصف به چه وصفي هستم ؟ به طور مثال فردي را در نظر بگيريد كه متصف به وصف معلمي است. در اين صورت خود را مجبور مي كند چنان عمل كند كه معلمان ديگر عمل مي كنند. يعني وقتي فردي فهميد كه در اين حالت متصف به وصفي خاص است آن چنان عمل مي كند كه افراد متصف به آن وصف عمل مي كنند. يعني همرنگ آن جماعت و يا گروه خاص مي شود. در اينجاست كه مي گويند فرد صرافت طبع خود را از دست داده است. اين عملكرد  همان توده اي شدن است.

توده اي شدن خلاف صرافت طبع عمل كردن است.يعني انسان خلاف طبعش عمل كند. به طور مثال صرافت طبع يعني انسان زمانيكه تنها در خانه بود چگونه عمل مي كرد. به همان حالت صرافت طبع گويند. البته لازم به ذكر است بعضي افراد در تنهايي نيز همانند در جمع بودن عمل مي كنند و اين يعني اينكه حالت جمعي در او دروني و يا نهادينه شده است. صرافت طبع باعث مي شود كه هركدام از ما يك بوي خ0اصي داشته باشيم و توده اي شدن يعني بوي خود را از دست دادن و بوي همه چيز را گرفتن . اين همان همرنگ جماعت شدن است. بنابراين از اين نظر اگزيستانسياليست ها به شدت با توده اي شدن يعني همرنگ جماعت شدن مخالف اند.پس بنابراين از نظر اگزيستانسياليست ها اصل اول حفظ تفرد است د رمقام شناخت انسان و بر خلاف نظامهاي فلسفي قديم عمل كردن. يعني از افلاطون تا هگل كه به انسان عنواني مي دادند و او را تحت اين عنوان محكوم به احكامي مي كردند. به طور مثال در جنگ عنوان دشمن به طرف مقابل دادن و هيچ وجه ديگري از او را نديدن ، اين خط و مشي از افلاطون تا هگل است. اما غير از اينكه او دشمن است بدانيم كه او پدر است ، بچه دارد و كساني هم كه منتظر او هستند اگر اين پيش فرضها نيز در نظر گرفته شود يك مشي اگزيستانسياليستي است.

به تحليل "مهر"، اما سواي اين دو محور اصلي نفي نظامهاي قبلي و نفي توده اي شدن ، تفرد را مي توان به پنج مرحله تقسيم نمود. البته از نظر وظيفه شناختي يا ارزش وظيفه شناختي(اخلاق) و يا به سخن ديگر اين پنج مرحله ، پنج مرحله از خود شناسي است.« 1) خودت باش 2) خودت را باش 3) خودت را بشناس 4) وضع مطلوب خودت را بشناس 5) از وضع موجود به سوي وضع مطلوب هميشه در سير باش. »

1) خودت باش: يعني چنان رفتار كنيم كه باطن مان با ظاهرمان يكي باشد.اگر مطلبي را معتقد نباشيم ، اظهار عقيده نكنيم و ايمان نداشته باشيم اظهار ايمان نكنيم ، دوست نداشته باشيم، اظهار دوست داشتن نكنيم . همه اينها مصاديق خود نبودن است. چيزي كه بر اساس محافظه كاري، تقيه، شرايط اجتماعي مورد اعتقاد ما مي شود. در واقع نوعي ريا و نفاق است. يكي از نشانه هاي صداقت همين است كه بودمان با نمودمان يكي باشد.يعني اگر فرضاً من تنها در خانه بودم دو عدد نان مي خوردم حالا كه به مهماني آمدم براي خوب نشان دادن خودم به تكه اي نان اكتفا كنم، اين مظهر خود نبودن است. بر همين زمينه است كه شاعراني مثل حافظ مي گويند:
در ميخانه ببستند خدايا مپسند  كه در خانه تزوير و ريا بگشايند
و يا
واعظان كاين جلوه در محراب و منبر مي كنند   چون به خلوت مي رسند آن كار ديگر مي كنند
مشكلي دارم ز دانشمــند مجلس بازپــــرس   توبــــه فرمايان چرا خود توبه كمتر مي كنند


2) خودت را باش: يعني فقط نگران سرنوشت خودت باش. در واقع نوعي طرز تفكر فرد گرايانه individualistic  داشتن. نه تفكر جمع گرايانه داشتن. البته لازم به ذكر است كه نگران خود بودن نتيجه آن نمي شود كه نسبت به جامعه بي تفاوت باشيم . خودت را باش يعني براي سود رساندن به خودت به فكر جامعه هم باش و اين فرق است بين كسي كه با نگراني از سرنوشت خود به امور جامعه  مي نگرد و كسي كه تنها به فكر خود است. فرضاً اگر در كشتي نشسته ايم و من نمي گذارم كه شما كشتي را سوراخ كنيد به اين دليل است كه من نگران سرنوشت خود هستم و از اين بابت براي همه دلسوزي مي كنم. اين نگراني باعث ميشود كه ديگران هم غرق نشوند . پس نفعي است كه درست است و براي من است اما شامل ديگران نيز مي شود. پس خودت را باش لزوماً معناي خودپسندي مذموم اخلاقي را ندارد. ممكن است خود بودن كسي باعث شود همه فعاليتهاي او سرانجام به سود جامعه تمام شود. اما مهم غرض و انگيزه فرد است. به سخن كوتاه خودت را باش يعني براي سود رساندن به خودت فكر جمع و جامعه هم باش.

 3) خودت را بشناس: اين همان آموزة سقراط است. يعني سعي كنيم تصويري كه از خود داريم هرچه بيشتر با واقع مطابقت داشته باشد. بنابراين هر انساني چند گونه تصوير مي تواند از خودش داشته باشد.
الف: خودي كه واقعاً هست 
ب: خودي كه خيال مي كند آنگونه هست 
پ : خودي كه ديگران خيال مي كنند من آن هستم 
د:خودي كه من خيال مي كنم كه ديگران خيال مي كنند كه من آن هستم. به هر حال خودت را بشناس به اين معناست كه تصوير الف و ب  بايد مطابق يكديگر در آيند. يعني آن خودي كه واقعاً هستم با خودي كه خيال مي كنم آنگونه هستم مطابق باشند. اگر چنين شود خود شناسي انجام شده است . البته در اينكه انطباق كامل صورت گيرد يا نگيرد خود كي يركه گور  ادعايي ندارد اما توصيه مي كند كه در جهت انطباق هر چه پيش برويم بهتر است. بنابراين كسي كه مي خواهد خود را باشد بايد خود را بشناسد و هر چه در اين ارتباط هست، شناخت آن ضروري است. لذا در شناخت اشياء و مباحثي كه به خود شناسي ارتباطي ندارد           سودي نيست.


4) وضع مطلوب خودت را بشناس: در حالت سوم وضع موجود شناخته مي شد. اما در اين مرتبه شناخت وضع مطلوب مورد نظر ماست. يعني وضع مطلوب را شناسايي و به سمت آن حركت كنيم.


5)  از وضع موجود به سوي وضع مطلوب هميشه در سير باش: يعني در هر حالتي كه هستيم، چه خشمگين و چه شاداب حالت دوگانه به خود نگيريم و هميشه درصدد باشيم كه از وضع موجود به سمت وضع مطلوب در گذر باشيم. به سخن كوتاه دمدمي مزاج نباشيم بلكه در راه خود راسخ باشيم و تحت تأثير شرايط قرار نگيريم .

کد خبر 318143

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha