به گزارش گروه فرهنگ و ادب مهر، در گذشته مفاهيمى مانند : قوم، قبيله و نظاير آن نقش اصلى را در روابط بين ملل و اقوام ايفا مى كرده اند . در شعر گذشته فارسى زمانى كه از كشور يا مملكتى سخنى به ميان مى آمد، براى مثال قلمرو اين شاه يا حدود آن قبيله، مورد نظر بود. كشورها را با نام حاكمان آن مى شناختند. از اين رو پديده وطن كه در شعر معاصر ظاهر شد، مفهومى متاخر است. در دنياى مدرن به دليل ظهور وسايل سريع ارتباطى و انتقالى، فرهنگ هاى مختلف به سرعت به يكديگر نزديك شدند و به اين ترتيب عرصه رقابت هاى ملى گرايانه در سايه رقابت هاى مشروع و غيرمشروع اقتصادى در عرصه بين الملل فراهم شد.
در شعر كلاسيك فارسى اگرچه اين هويت گرايى را در شاهنامه فردوسى مى توان ديد اما شاهنامه در اين باره يك استثنا به شمار مى رود. با اين حال، جنس مفاهيم ناظر بر ناسيوناليسم و وطن خواهى در شاهنامه به جهات تاريخى و جغرافيايى با آن چه كه در دوره مدرن معاصر وجود دارد، اندكى متفاوت است. حتى نوع نگرش و حافظه تاريخى امروز ايرانيان نسبت به زمان شاهنامه تفاوت هاى عمده اى كرده است. يكى از اين دگرگونى ها نگاه حداقلى به مسئله وطن است كه جاى خود را به نگاه حداكثرى موجود در شاهنامه داده است. اين نگاه به همراه خود انفعال از يك سو و « ديگر شيفتگى » از سوى ديگر به همراه داشته است كه ماهيت و شخصيت اجتماعى افراد و در نتيجه نگرش نهايى آنها نسبت به وطن را دچار دگرگونى هايى مى كند .
براى درك اين مهم كافى است مفهوم وطن و رويكرد شاعران معاصر از دوره مشروطه به اين سو را با همان مفهوم و نشانه ها در شاهنامه مقايسه كنيم. در دوره بيداري جمع بندى نهايى اى كه از گذر مفهوم وطن روى خط شعر مدرن فارسى به دست مى آيد سوگ مويه بلندى است بر تمام چيزهايى كه از دست رفته است و تمام چيزهايى كه دست نيافتنى مى نمايد.
بديهى است كه به رغم حضور معناى بلند وطن در هر يك از اين دو شعر و در هر كدام از اين ادوار، ماهيت اين حضور متفاوت است. غير از شاهنامه در شعر ديگر شاعران كلاسيك، مفهوم «وطن» به معناى احساسى و سياسى آن و نه در معناى «مقام» و « ماواى مالوف »، حضور چندانى ندارد. دل كندن ها و مهاجرت ها به سادگى صورت مى گيرد و معناى وطن در سازوكار سياسى - اجتماعى شاعر، جاى ويژه اى را اشغال نمى كند.
در شعر معاصر، به ويژه در شعر مشروطه و سال هاى بعد و كمى قبل از آن و بعدها در قاموس پژوهش هاى ادبى - آكادميك، « وطن » و « ملت » و به تبع آن، گذشته تاريخى و ملى ايرانيان جاى بلندى را به خود اختصاص داد. طى يك قرن گذشته اين مفهوم در ميان درون مايه هاى شعر معاصر هميشه يكى از نقش هاى اصلى را ايفا كرده است، اما در هر يك از دوره هاى خردتر تاريخى نوع نگاه و الگوى بهره بردارى از آن متفاوت بوده است.
اما آن قسمت از ناسيوناليسمى كه در شعر معاصر ريشه دوانيده بود و حتى به طريق اولى و با نگاهى عميق به ايران باستان، پايه هاى پژوهش هاى باستان شناسانه را برپا مى كرد و حتى ملى گرايى روشنفكرانه اى كه در چند دهه اول حكومت رضاشاه با انديشه هاى مدرنيزاسيون او كاملاً هم سو و هماهنگ پيش مى رفت و منجر به شكل گيرى مهمترين مقطع تاريخ پژوهش هاى ادبى و علمى - تاريخى در ايران شد، همگى با عيار بالايى از صميميت همراه بوده است.
مفهوم وطن در شعر معاصر اما معمولاً مفهومى توصيفى بود كه پس از گذشت چندين دهه به دايره تقليد و تكرار نيز افتاد. اين در حالى است كه همين مسئله در بخش تحقيقات ادبى - تاريخى دستاوردهاى بى نظيرى را رقم زد كه ستون هاى اصلى علم ايران شناسى و شناخت علمى تاريخ ايران باستان را ايجاد كرد. البته بعدها استثنا هايى هم به وجود آمد كه نمونه بارز آن (آرش كمانگير) است كه به رغم ديدگاه هاى ساده سازانه برخى از منتقدان معاصر، هنوز هم احساسى _ حماسى ترين شعرى است كه درباره وطن و آرمان هاى مبتنى بر وطن دوستى نوشته شده است .
تفاوت عشقى، عارف و ايرج ميرزا در شعر ايرج ميرزا مسئله وطن در كنار ساير انديشه هاى اصلى او ارج و ارزش قابل ملاحظه اى دارد. اما با اين حال مسئله وطن در شعر او هم يك پديده توصيفى است. وطن به عنوان يك درون مايه، عبارت از چند توصيف ساده و كلى است كه از سطح مى گذرد و با بنيانهاى مسئله وطن و افتخارات ملى كارى ندارد و اگر هم به مسائل تاريخى اشاراتى مى شود در حد چند يادآورى ساده (كه به زودى تكرارى شد) باقى مى ماند.
ميرزاده عشقي
شاعر مى تواند در مدح و ستايش كسانى كه بزرگ ترين وطن فروشى هاى عمدى يا سهوى نتيجه كار آنان بوده است، شعر بسازد و در عين حال از وطن دوستى افراطى خود هم سخن به ميان بياورد. البته اين مسئله در كار برخى ديگر از شاعران متعادل تر بوده و يا به كلى تصحيح شده است. شاعرانى مانند عشقى و عارف در سطحى عاميانه تر و فرخى با تعمق بيشتر در اين باره ملاحظات دقيق ترى داشته اند و كنش هاى ادبى، اجتماعى و سياسى آنها به مفهوم واقعى وطن دوستى نزديك تر از ايرج است و يكى از وجوه اختلاف ايرج و عارف به تفاوت ديدگاه اين دو شاعر نسبت به همين مسئله بازمى گردد.
به گزارش مهر، از نظر عارف شاهزادگان و سلاطين قاجار وطن فروشانى هستند كه بر ويرانه هاى وطن چون جغدهاى شوم نشسته اند و مى خوانند اما از نظر ايرج اين شاهان نيستند كه چنين وضعيتى را به ايران تحميل كرده اند بلكه مديران كوچك ترى هستند كه به دليل بى لياقتى هايشان كار شاه را دشوار مى كنند. به هر حال نبايد فراموش كرد كه ايرج داراى انديشه هاى عميقى نبوده و در بسيارى از موارد و درباره مسائلى از اين دست به طور غريزى عمل مى كرده است. از اين رو در مواجهه با كار او نبايد با پيش فرض هايى وارد شد كه در مواجهه با يك روشنفكر و مصلح اجتماعى لازم است. البته اين معادله درباره بسيارى از شاعران دوره مشروطه مصداق دارد. قدر مسلم اين كه وطن دوستى در دوره قاجاريه به عنوان يك فرايند عميق اجتماعى بروز كرد و بارقه هاى مدرنيته و ترقى و اخبار و مواليد آن كه از خارج به ايران مى رسيد، بر اين عطش رو به تزايد افزود.
در دوره ناصرالدين شاه رگه هايى از نارضايتى اجتماعى بر بستر همين حس ناسيوناليستى آميخته با بغض و مضيقه هاى معاش برمى آمد كه شاعرانى هم مسلك ايرج به كلى آن را ناديده مى گرفتند. اين نارضايتى از دوره ناصرالدين شاه نطفه بست و در دوره مظفرالدين شاه به اوج رسيد و انقلاب مشروطه نتيجه طبيعى، اما معوج اين روند اجتماعى بود و ايرج و تعدادى از شاعران مشروطه يا اين همه بى دانش بودند يا از سر آگاهى آن را ناديده مى انگاشتند. چرا كه او همواره به سياست هاى كلى كه مبتنى بر اين حكومت هاى ضعيف «فرد محور» بود مهر تاييد زده است ؛ در هر صورت، در تاريخ معاصر و متون و اشعاري كه از اين دوره باقى مانده است .
در شعر وطن دوستانى مانند بهار، مسئله وطن با مفاهيم اسلامى پيوند دارد. حتى براى تاكيد بر اين كه وطن دوستى لازمه يك ايرانى است از حديث حب الوطن من الايمان استفاده مي كردند. اما در سبك خراساني واژه وطن در شعر فارسى به كلى از معناى مدرنى كه امروزه دارد خالى است. اين ويژگى محتوايى در كنار ساير درون مايه هاى اصلى شعر فارسى، در تعيين مرز مدرن و غيرمدرن بدون شعر يكى ديگر از موارد سبكى تعيين كننده است. براى مثال در شعر پروين اعتصامى كه كلاً شاعر معاصر محسوب نمى شود و در بهترين حالت شاعرى متعلق به دوران قبل از مشروطه است، مفهوم وطن دوست به سياق شاعران سبك عراقى و خراسانى و هندى به كار رفته است. ضمن اين كه اين كلمه در شعر پروين بسامد بسيار كمى دارد و بيش از چند بار استفاده نشده است. در بيتى مى گويد : گرچه يونان وطن بس حكمايي بوده است / نيست آگاه ز حكمت همه يونانى.
مانند بيت فوق در شعر سبك خراساني « وطن » در اكثر موارد در مقابل « غربت » به كار رفته است. در موارد بسيارى هم در معناى اقامتگاهدائم يا موقت استفاده شده و يا در معنا هايى چون محل، موضع، مكان، اقامتگاه، استراحت جاى، گور، آشيانه، لانه، دنيا، آخرت، منزل، موطن، زادگاه و نظاير آن كاربرد داشته است. در شعر صائب كه بالاترين بسامد واژه وطن در ميان شاعران كلاسيك را دارد، مفاهيم وتركيب هايى چون جلاى وطن و مانند آن بيشتر استفاده شده است، چون كه اساساً در شعر صائب تركيب هاى اضافى تشبيهى و استعارى بسيار بيشتر از ديگران است.
به گزارش مهر، در شعر شهريار كه ويژگى هاى معاصر بودن را بيشتر از پروين دارد و خواه ناخواه شعرش ريشه در جريان و فرهنگ مشروطه دارد، به خاطر نظر مثبتى كه به ميرزاده عشقى دارد، كلمه وطن (البته در موارد محدودى) در معناى معاصر آن به كار رفته است. شهريار در شعرى كه به ياد عشقى سروده است مى نويسد: عشقى كه درد عشق وطن بود درد عشق او / او بود مرد عشق كه كس نيست مرد او . هم او در شعر ديگرى به نام « مارش خون » كه با الگوپذيرى از عشقى نوشته است كاملاً به مفهوم وطن نزديك مى شود و مى نويسد : نوجوانان وطن بستر به خاك و خون گرفتند / تا كه در بر شاهد آزادى و قانون گرفتند .
به هر حال در دوره معاصر و از دوره مشروطه به اين سو به تبع حركت به سمت زمان حاضر مفهوم «وطن» از مفاهيم غالب شعر مى شود و اغلب شاعران كم و بيش سعى مى كنند معترض اين مضمون باشند. به اعتقاد اديب الممالك فراهانى شاعر بايد سخن از وطن بگويد و جز با وطن با هيچ كس ديگر عشق نورزد .او كه درباره جامعه و سياست ومردم و مسائل مربوط به ايران داراى نظريات انتقادى و بعضاً انقلابى است، مانند ايرج در شعر خود از مبارزات اجتماعى و مضافاً از مبارزات سياسى، حرف مى زند. بنابراين مفهوم وطن از درون مايه هاى عمده شعر او به شمار مى رود. اديب الممالك همچنين براى بيان ديدگاه هاى خود مانند ايرج از حكايت و تمثيل بهره مى برد. او هم مانند ايرج شاعرى است كه در برزخ نوگرايى و سنت پذيرى مانده است و در شعر اين گونه شاعران پند و اندرز و امثال و حكم هنوز جاى ويژه اى دارد .
" وطن " درونمايه اي براى شعر دوره بيدارى
با همه اين اوصاف نظرى كه اديب الممالك درباره مسئله وطن مى دهد براى او به عنوان يك دغدغه اصلى به شمار مى رود. اديب الممالك بيشتر از ايرج ويژگى هاى يك شاعر را كه در دوره حاضر زندگى مى كند، دارد. به همين دليل از ايرج معاصرتر هم هست. او مبارزه اجتماعى مى كند. روزنامه نگار است و مشاغل سياسى دارد و ديدگاه هاى خاص خود را درباره مسائل كشور دقيق تر بيان مى كند. به همين دليل آن تفاوت ماهوى در نگرش وطن دوستانه كه پيش از اين ذكر شده در شعر او افزون تر از ايرج است. اديب مردى عادى است و ايرج شاهزاده است و اين دو به دو سلك مختلف اجتماعى تعلق دارند .
اديب الممالك مسئله وطن را به عنوان يكى از درونمايه هاى لازم براى شعر دوره بيدارى يا دوره جديد پيشنهاد مى كند. او درباره كل فحواى شعر كلاسيك يا شاعرانى كه به رغم ورود به دوره معاصر به شيوه قدما شعر مى گويند، نگاهى انتقادى دارد. اگرچه او به شيوه قدما خود كار شاعرى را با مدح شروع مى كند و از مظفر الدين شاه لقب رسمى «اديب الممالك» را دريافت مى كند و به رغم تلاش براى تحول در كار شاعرى مانند ديگر شاعران از جمله مانند ايرج ميرزا امكان بيرون رفتن از سنت هاى ادبى را به دست نمى آورد، اما به شاعران زمان خود خرده مى گيرد .
مقبره ملك الشعراي بهار
ايرج به پيشنهاد اديب عمل مى كند. او در دوره دوم زندگى شعر ى اش آموخته هايش را درباره ابجد و كلمن و ساير تفنن هاى شاعرى دربارى را به كنارى مى گذارد و يك باره به زبان شعر ساده عاميانه روى مى آورد و زبان روزنامه اى او همراه با طنز جنسى اش به مهم ترين دستمايه هاى شاعرى اش بدل مى شود كه تقريباً هيچ كدام در دنياى ادب دربارى جايى ندارند.
زين العابدين مراغه اى هم (كه به قهرمان داستان كتاب سياحت نامه ابراهيم بيگ او اشاره شد) به حب الوطن در شعر شاعران دوره خود اشاره مى كند و يادآور مى شود كه براى شاعران و نويسندگان دوره ي بيداري ، اين معنا مى تواند آنها را از چرخه خسته كننده تكرار معانى برهاند. مراغه اى مى گويد كه شاعران دست از تكرار مقلدانه عشق در قصه هاى كهن بردارند و « تعشق به وطن » بگويند و بنويسند ، « اين ايام نه آن زمان است كه ارباب قلم و افكار اوقات خود را صرف خوليا و افسانه هاى واهى و اراجيف بى معنى مثل گذشتگان صرف نمايند كه جز موهوم چيزى حاصل شان نخواهد بود، بلكه مانند فضلاى افرنج و ژاپن وظيفه نوع پرستى و آداب انسانيت را به عوام بفهمانند و حالى نمايند كه مصدر تمام نيك بختى ها نام مقدس وطن و حفظ آن به عموم اهل وطن واجب عينى است.
هموطنان ما بدانند كه سواى عشق ليلى و مجنون و... عشقى ديگر نيز هست .زين العابدين مراغه اى همان طور كه اشاره شد در داستانش هم ماجرا ى فردى را روايت مى كند كه مهمترين ويژگى اش وطن دوستى است و آرزو مندى براى ترقى و پيشرفت وطن است. او در جايى ديگر هنگامى كه مى خواهد يك ديدگاه انتقادى درباره فرم و محتواى كار شعرا ارائه كند، مى نويسد: « مقتضيات زمان ما ساده نويسى است بايد ادباى ايران بعد از اين «حب وطن» را نظماً با كلمات واضحه و عبارات ساده بر خاص و عام تقديم نمايند و موسس و مهيج و مشوق ساده نويسى شوند. » اين اتفاقى است كه در شعر معاصر رخ داد . شاعرانى مانند بهار شروع به تبليغ و ترويج مفهوم وطن در شعر هايشان كردند. نام هاى ايرانى و باستانى و اسامى شاهان بزرگ تاريخى و افسانه اى ايران زمين در شعر فراوانى بيشترى يافت. اگرچه مايه هاى نوميدى و ياس از عقب افتادن از قافله تمدن هم در اين شعر ها كم نيست.
به گزارش مهر، محمدعلى فروغى كه خود از اركان اصلى توجه به بنيان هاى اصلى فرهنگ و مدنيت ايرانى و از معماران انديشه بازگشت به باستان است، در مقاله اى به نام «ايران را چرا بايد دوست داشت» نگاه ويژه اى به مسئله حب وطن و ناسيوناليسم مى افكند و براى پاسخ به كسانى كه گويا مى خواهند در قبال علم كردن مسئله احساسات بين المللى (جهان وطنى) موضوع وطن دوستى را كم رنگ و بى اهميت جلوه دهند ، ضمن اعلام اين مطلب كه احساسات بين الملل با وطن پرستى منافاتى ندارد، آن را براى قوام بنيان هاى ملى لازم مى داند. او در مقاله خود با بيان انگيزه ها و لوازمى كه براى وطن دوستى لازم است آن را براى هر فردى ضرورى مى شمارد و در ادامه همان مسئله فرموله شده را تكرار مى كند. مقاله فروغى در ادامه با ذكر افتخارات علمى ايرانيان و تاثيرات غيرقابل انكارى كه ايرانيان بر غرب گذاشته اند ادامه مى يابد.
اين اشاره مفصل به مقاله فروغى به اين دليل است كه در وهله اول فروغى خود يكى از دولتمردان بزرگ دوره رضاشاه بوده است. دوره اى كه مناسبات فكرى اش را از مشروطه مى گيرد و ريشه هاى يك نظام توتاليتر بر بنيان هاى فكر «دولت مقتدر» براى مقابله با چالش هاى اجتماعى و بين المللى در حال شكل گيرى است. فروغى در چنين زمانى يك چهره فرهنگى پيشرو و پژوهشگر ادبى توانايى است كه نقش بسيار مهمى را در شكل گيرى انقلاب پژوهشى در زمينه تاريخ نويسى، نقد، تصحيح انتقادى متون، كاوش در فرهنگ و تاريخ ايران باستان در دو دهه اول 1300 داشته است. او به عنوان نخست وزير، رئيس فرهنگستان و دارنده ساير مسئوليت هاى سياسى و فرهنگى به عنوان نماينده ميانه رو هر دو سوى فرايند ملى گرايى دولتى و روشنفكرى و ادبى توانست با همكارى تعداد ديگرى از دانشمندان و با بهره گيرى از اين همسويى منشاء خدمات ارزنده اى باشد. از سوى ديگر فروغى مثال خوبى از همگرايى سياست هاى حكومت وقت با جريان عمومى ملى گرايى است. مى دانيم كه شاهنامه سراسر داستان توفيق ايرانيان در دفاع از كيان وطن خود است پس بى سبب نيست كه پس از گذشت دوره خفت بار جنگ جهانى اول و دوره پرجنجال مشروطه شاهنامه يكى از متونى مى شود كه بيشترين توجه را به خود جلب مى كند و تجليل از اين اثر ملى و بنياد پژوهش هاى شاهنامه شناسى بنا مى شود.
مهدي اخوان ثالث
به گزارش مهر، داستان رستم و سهراب نيز مايه هايى از روحيات و مناسبات پررنگ فردى به روند داستان اضافه مى كند و حماسه اى با مايه هاى قوى تر تراژيك رخ مى دهد. در داستان رستم و اسفنديار هم مسئله با يك واسطه همان است. در اينجا ماجرا بر سر تخريب نمادى است كه آن نماد خود يادآور دفاع از حدود و ثغور است. يعنى باز هم موضوع خاك است و وطن. در ستيزى كه در اين ميان بين دو ناساز رخ مى دهد باز هم به يك واسطه پاى وطن در ميان است با دخالت عنصر معنويت و دين ناسازها متكثر مى شوند و حماسه با مايه هاى قوى تراژيك و معنوى ايجاد مى شود. اين پروسه اى است كه مى توان آن را تا تاريخ اخير ايران ميان متون و شعرهاى حماسى ملاحظه كرد. البته از يك رويكرد ديگر بايد گفت حماسه معمولاً در زاويه انفعالى و در معرض بودن ايجاد مى شود. گو اينكه هنجارشناسى كلى بشر را اگر نگاه كنيم اساساً تجاوز و تعدى مفهوم و رفتارى نيست كه از ميان آن بتوان عناصرى چون حماسه استخراج كرد و اين تقريباً قياسى جهانشمول است اما سوگمويه سرودن هاى مدام براى وطن از دست رفته كه از ويژگى هاى شعر مشروطه به اين سو است مسئله ديگرى است و دفع يك شر موقتى از موضع اقتدار موضوعى ديگر.
نكته ديگر اينكه بخشى از اين سوگمويه ها درباره دشمنى است كه نه از خارج بلكه از درون وطن را دچار انواع بلا كرده است و شاعران نظارگان اندوه بار اين بلاياى داخلى هستند.
چند نمونه براى بررسى بيشتر
على اكبر دهخدا درباره وطن سروده است :
هنوزم زخردى به خاطر در است
كه در لانه ماكيان برده دست
به منقارم آن سان به سختى گزيد
كه اشكم چو خون از رگ آن دم جهيد
پدر خنده بر گريه ام زد كه «هان»!
وطن دارى آموز از ماكيان
اشرف الدين حسينى مى نويسد:
گرديده وطن غرقه اندوه و مهن واى
اى واى وطن واى
خيزيد و رويد از پى تابوت و كفن واى
اى واى وطن واى
كو همت و كو غيرت و كو جوش فتوت
كو جنبش ملت
مهدى اخوان ثالث در شعرى چنين گفته است :
زپوچ جهان هيچ اگر دوست دارم
تو را اي كهن بوم و بر دوست دارم
تو را اى كهن پير جاويد برنا
تو را دوست دارم اگر دوست دارم
تو را اين گرانمايه، ديرينه ايران زمين
تو را اى گرامى وطن دوست دارم....
آشنايى با فرهنگ و ادبيات ديگر كشورها
به گزارش مهر، وقتى چند سال پيش از جنبش مشروطه، در دوره اى كه حالا به «دوره بيدارى» شهرت يافته، انديشه نوگرايى در ايران جان مى گيرد كمر شعر فارسى زير بار بحران هاى متعدد شكسته و هنر ملى ايرانيان به گندابى بدل شده كه غياب شعريت ركن اساسى و عدم مقبوليت بزرگترين خصوصيت آن بود. «زين العابدين مراغه اى در تصوير مجلسى از مجالس رسمى شعر خوانى مى نويسد: يكى نفر از مهمانان را كه در مجلس جاى داشت يكى از حضار خطاب داشته، به آواز بلند گفت: جناب شمس الشعرا به تازگى چيزى انشا فرموده ايد؟ گفت: بلى، ديشب چيزى به نواب والا ميرزاده نوشتم. فردا، جمعه، برده به حضور خواهم خواند.
دست كرد به بغل، كاغذى درآورد. بنا كرد به خواندن، و در اتمام هر بيتى از مستمعين صداى بارك الله احسنت احسنت است كه بذل مى شود... آفرين به خيال مبارك شما باد ... پس روى به من كرد كه چطور است مشهدى؟ گفتم بنده از اين چيزها نمى فهمم. گفت چطور نمى فهمى! كلامى است كه سراپا روح است. گفتم هيچ روحى ندارد. اين شيوه كهنه شده ... به بهاى سخنان دروغ در هيچ جاى دنيا يك دينار نمى دهند، مگر در اين ملك كه سبب آن هم به جز بيكارى و بيمارى و بى عملى و غفلت و دنائت نفس نيست، كه ظالمى را دانسته و فهميده به عدالت و جاهلى را به فضليت و لئيمى را به سخاوت ستايش كنى... امروز موى ميان در ميان نيست. كمان ابرو شكسته؛ چشمان آهو از بيم آن رسته است.
به جاى خال لب از زغال معدنى بايد سخن گفت...» اين البته يك روى سكه است، در روى ديگر نخستين چاپخانه ها در همين سال ها راه اندازى مى شوند، به تدريج روزنامه هاى فارسى زبان جان مى گيرند و مدارسى به سبك نو در ايران راه مى افتد تا با سواد ها روز به روز بيشتر شوند.
آشنايى با فرهنگ و ادبيات ديگر كشورها انگيزه نوجويى را در ايرانيان تشديد مى كند، اين آشنايى كه ابتدا از طريق دانشجويان اعزامى به فرنگ در دوره ناصرى پيش مى آيد در سالهاى بعد به خاطر استبداد حاكم بر ايران و از طريق مهاجرت آزاديخواهان به استانبول و ديگر شهرهاى دنيا تداوم مى يابد. ارمغان مهاجران در حوزه شعر ترجمه هايى است از شعر فرانسه و تركيه كه در روزنامه ها به چاپ مى رسد .
وقتى جنبش مشروطه خواهى در ايران مظفر الدين شاه را وا مى دارد تا اعلان مشروطه را در نيمه هاى مرداد سال 1285 (ه.ش) امضا كند انتظار و تلقى ايرانيان از بسيارى مفاهيم دگرگون شده، از جمله اين مفاهيم آزادى، پيشرفت، حكومت، عدالت، قانون، وطن و البته شعر است. « در ميان آن كه با انديشه هاى اروپايى و چگونگى زندگانى اروپاييان آشنا مى گردند به عنوان « ميهن » و « ميهن دوستى » نيز آشنا مى شدند.
انقلاب نخست به شكل لحن وارد شعر دوره مشروطه مى شود . اگرچه تلقى از شعر ديگر شده اما انتظارى كه از شعر مى رود، به استثناى چند مورد ، در تمام دوره مشروطه همان انتظار رسانه اى است. براى مثال « احمد كسروى » در گزارشى كه از موج راه اندازى روزنامه طى نه ماه پس از مشروطه مى دهد، نوشته است ؛ «شعر كه كالاى ايران است اينان بارى با شعرهاى ساده و آسانى در جوش و سهش با مردم همراهى نمى كردند. گاهى اگر شعرهايى سروده مى شد جز همان قصيده هاى تركستانى و غزل هاى هندوستانى نمى بود، و بيش از همه، به درستى قافيه يا به فزونى « جناس » و « ترصيع » كوشيده مى شد...
آزادي و آزادگي ، مشخصه شعر مشروطه
اگر بخواهيم براى شعر مشروطه نقطه آغازى تعيين كنيم به نظر مى رسد كه مرتكب يك اشتباه نه چندان كوچك تاريخى شده ايم چرا كه آنچه امروز با عنوان شعر مشروطه مى شناسيم يك پايش در شعر قدمايى است، و پاى ديگرش در آنچه حالا شعر نو خوانده مى شود. اشعار عاميانه و طنز هم پس زمينه شعر مشروطه را به خود اختصاص داده اند. وقتى استبداد ناصرى زير فشار مشروطه خواهى ايرانيان شكست، ويژگى هاى يك جامعه انقلابى در ايران پديدار شد.
از جمله به ناگهان ده ها روزنامه (كه اغلب شان هم روزانه منتشر نمى شدند) راه افتاده و هر يك به سخنگويى مردم و طرفدارى از مشروطه سازى كوك كردند. مشروطه خواهان طيف گسترده اى بودند كه بيشتر از آن كه بدانند چه مى خواهند، مى دانستند چه چيزى را نمى خواهند. همين اتفاق در شعر هم افتاد، شاعران مشروطه بيشتر از آن كه بدانند چه شعرى را مى خواهند بنا كنند، مى دانستند بايد سنت شعرى كه ميراث همان استبداد بود را ويران كنند و همين است كه رد پاى آثارش هم در شعر مشروطه به وضوح ديده مى شود.
به گزارش مهر، شعر در آستانه مشروطه، شعر متكلف و مصنوع بود و همين است كه در شعر مشروطه فرار از تكلف و تصنع يك ارزش شمرده مى شود. مدح مستبدان و قدرتمداران ركن ركين شعر در آستانه مشروطه بود اما در شعر مشروطه سخن از آزادى و آزادگى است. زبان شعر در آستانه مشروطه زبان فاخرى بود كه با استفاده از كلمات قلمبه تلاش مى كرد خودش را سر پا نگه دارد اما زبان در شعر مشروطه ساده و بى تكلف است، و عاميانه شدن را در دستور كار خود دارد. با اين حساب مى توان ادعا كرد كه شعر هايى كه از نخستين سال هاى دهه 1280 (ه.ش) تا چند سال پس از كودتاى 1299 (ه.ش) سروده و نشر شده اند و نه خصوصيات شعر قدمايى پيش از مشروطه را دارند و نه مى توان خصوصيات شعر نو (به معناى آنچه پس از نيما يوشيج شعر نو خوانده مى شود) را در آنها سراغ گرفت، شعر مشروطه است.
على اكبر دهخدا، ابوالقاسم لاهوتى، تقى رفعت، ايرج ميرزا، نسيم شمال، ميرزا ،ملك الشعراى بهار، عارف قزوينى، فرخى يزدى و ميرزاده عشقى هم از جمله شاعران و نظريه پردازان شعر مشروطه اند كه اغلب شعر هاى به جا مانده از آنها تلاشى براى رخنه در سنت شعرى پيش از مشروطه است اما هيچ يك از ايشان فرصت آن را نيافت كه چه در نظريه و چه در عمل به آنچه امروز شعر نو ايران است، برسد. با اين همه آنها توانستند ميراثى از خود برجا بگذارند كه امروز شعر مشروطه خوانده مى شود.
طيفى از اشعارى كه مى توان در آنها خصوصيات مشتركى را يافت هر چند كه تفاوت هاى شان را هم نمى توان ناديده گرفت:
عامه فهم: برخلاف اشعار پيش از مشروطه، عامه فهم بودن و سادگى از ويژگى هاى شعر مشروطه است. شاعران مشروطه به خاطر سفارش اجتماعى و شور مشروطه خواهى گرايش عجيبى به ساده نويسى و عامه فهم بودن شعر داشته اند. اين ويژگى مى تواند دليل ديگرى هم داشته باشد چرا كه تا پيش از مشروطه شعر رابطه نزديكى با تجمل و تفاخر داشته و مخاطبانش افراد خاص بود و همين عاملى شد تا شاعران مشروطه كه مى خواستند همه چيز را دگرگون كنند مخاطب عام را برگزيدند، و ساده نويسى، عامه فهم بودن يكى از ويژگى هاى شعر مشروطه شد. اين ويژگى حتى در شعر شاعرى چون محمدتقى بهار كه از جمله محافظه كاران شعرى بوده هم به چشم مى خورد؛ «پادشه ها چشم خرد بازكن/ فكر سرانجام زآغاز كن» يا «با سه ايران زآزادى سخن گفتن خطاست كار ايران با خداست.»
يكى از خصوصيات اصلى شعر مشروطه گزنده بودن آن است. موقعيت انقلابى و احساسات عمومى شعر مشروطه را به ابزار انقلابيون در تهييج توده ها بدل كرد. وقتى نسيم شمال مى نويسد : « اى مشير السلطنه اى صدر والا مرحبا / مى كنى در كشتن ملت تقلا مرحبا / نه به سيد رحم كردى نه به ملا مرحبا/ نه معمم از تو راضى نه مكلا مرحبا» و آن را در روزنامه چاپ مى كند، معلوم است كه انقلابيون مشروطه در مقابل گلوله توپ از كلمه استفاده خواهند كرد تا پاى مردم را به كارزار مبارزه عليه استبداد باز كنند. عامل ديگر گزنده بودن شعر مشروطه نزديكى آن به زبان طبقات فرودست است. چرا كه در طبقات فرودست به خاطر حضور خشونت در اجزاى زندگى معمولاً زبان صريح و گزنده جزيى از زندگى است.
انتظار رسانه اى از شعر در شعر مشروطه همچنان پابرجا است با اين تفاوت كه تا پيش از مشروطه شعر رسانه اى براى ترويج اقتدار قدرتمندان و ثروتمندان بود اما در عصر مشروطيت كاركردى ديگر يافته و به رسانه اى تبديل شد براى بى اعتبار كردن و در هم شكستن اقتدار شاه و قدرتمندان و صاحبان ثروت و هر چيزى كه در برابر عدالت خواهى و آزاديخواهى مقاومت مى كرد. بهار در قصيده « يا مرگ يا تجدد » چنين نوشته؛ «يا مرگ، يا تجدد و اصلاح / راهى جز اين دو پيش وطن نيست» پيامى كه مى توانست در مقاله يا نوشتارى براى مخاطبان ارسال شود. استفاده رسانه اى از شعر البته در غياب رسانه هاى امروزى و تيراژ محدود روزنامه ها و البته بى سوادى فراگير توده ها راه ناگزير انقلابيون هم بود.
به گزارش مهر، شعر مشروطه، شعر نوجويى است. پس از قرن ها در دوره مشروطه بود كه شاعران مشروطه براى رسيدن به افق هاى نو در شعر كوشيدند. آنها به اين اصل كه شعر بايد دگرگون شود اعتقاد داشتند، و اين همان نكته اى است كه سنت گرايان شعرى را بر مى آشفت. ايرج ميرزا و بهار هر دو از شاعرانى بودند كه مى توانستند مدح بنويسند و زندگى كنند ولى آنها هم از قدرت و سنت بريده و برعليه آن شوريدند. البته هر كس به فراخور ذهنيتش به نوجويى دست زد و از همين رو است كه مى توان در شعر مشروطه از نمونه هاى آوانگارد شعر نوجو تا نمونه هاى محافظه كار آن را سراغ گرفت.
شعر نوى ايران كه بعدها فراگير شد از شعر مشروطه بوجود آمد تقى رفعت، على اكبر دهخدا ، نسيم شمال، محمد تقى بهار و ميرزاده عشقى در نوجويى شعر مشروطه نقش داشته و نمونه هايى از شعر نو را تجربه كرده اند. شعر دوره مشروطه به دو جبهه كلى تقسيم مى شود؛ يكى شعر نوجو و ديگر شعر سنت گرا كه به نظرم شعر سنت گرا را نمى توان شعر مشروطه خواند و همين است كه در بخشى از اين نوشتار خود شعر مشروطه را به دو دسته نوگرا و محافظه كار تقسيم كرده و ماجراى مجادله قلمى رفعت و بهار را آورده ام.
نخستين شعر نوى ايران به اعتقاد برخى « وفاى به عهد » ابوالقاسم لاهوتى است كه در سال1288 (ه.ش) سروده شده و شعر «ياد آر زشمع مرده ياد آر» على اكبر دهخدا هم در همين سال سروده شده است. با اين حساب در سومين سال پس از اعلان مشروطيت نخستين شعر نوى ايران سروده شده و از اينجا به بعد است كه موجى از نوجويى شعر ايران را فرا گرفته است.
زبان ساز : شعر مشروطه زبان سازى را دوباره به شعر ايران بازگرداند. در آستانه مشروطه شعر بيشتر از زبان سازى به زبان بازى مشغول بود، اما شعر مشروطه به جاى زبان فاخر زبان ساده و صميمى را برگزيد و با ورود كلمات و اصطلاحاتى كه مدت ها پشت در مانده بودند تحولى در زبان شعر و البته زبان نثر به وجود آورد.
آنچه از كلمات و اصطلاحات در شعر مشروطه وارد شدند بخشى مربوط مى شد به زبان زنده مردم، بخشى هم كلماتى بودند كه به فراخور زمانه كاربرد يافته بودند مثل قانون ، تجدد، آزادى، عدالت و ... كه مفاهيم تازه اى را در افق زندگى انسان ايرانى وارد كردند.
در كنار اين برخى شاعران حتى به ساخت اصطلاحات تازه مشغول شدند براى مثال ميرزاده عشقى مثل «آتشكده تر» را ساخت و ده ها تركيب، كلمه و اصطلاح ديگر را وارد شعر كرد از جمله شب سفيد، افسانه گه، چراغانى بودن مغز، كبوترى كردن، بيل، كلنگ ، لوس ، هوچى، پتو، بى پير، ماست مالى كردن، بام زدن، پرچانگى، پكر بودن و ... » . شايد اين ادعا بيراه نباشد كه در هيچ زمان ديگرى زبان شعر به اندازه شعر مشروطه به زبان گفتار نزديك نبوده است، گيرم كه اين نزديكى حتى با پختگى صورت نگرفته باشد.
« برضد جريان آب شنا كنيد، زيرا ناچيز ترين شناوران نيز مى توانند در استقامت جريان قطع مراحل نمايند. شما براى فردا شعر بنويسيد، امروز مى بينيد كه شخصا سعدى مانع از موجوديت شما است . تابوت سعدى گاهواره شما را خفه مى كند، عصر هفتم بر عصر چهار دهم مسلط است، ولى همان عصر كهن به شما خواهد گفت : « هر كه آمد عمارتى نو ساخت» شما در خيال مرمت كردن آثار ديگران هستيد؟! » اين سطرها كه به نظر مى رسد مانيفست نوجويى شعر مشروطه و حتى نخستين مبانى نظرى شعرنوى ايران هم هست نمى تواند از ذهن عليل يك شاعر صله بگير بر آمده باشد.
كسى مى تواند صد سال پيش اين حرف ها را گفته باشد كه براى خودش دستگاه فكرى داشته باشد، شعر فارسى را بشناسد و البته با شعر جهان آشنا باشد و در كنار همه اينها جسارت انقلابى هم داشته باشد. و او كسى نيست جز تقى رفعت. تا پيش از انتشار جلد اول « تاريخ تحليلى شعر نو » نوشته شمس لنگرودى اگر چه در كتاب « از صبا تا نيما » آرين پور هم درباره رفعت نوشته بود اما جايگاه تقى رفعت در تاريخ شعرى ايران ناديده گرفته شده بود و به نظرم هنوز هم آنگونه كه بايد حق رفعت در تئوريزه كردن شعر مشروطه و در انداختن طرح نويى كه بعدتر توسط نيما يوشيج پى گيرى و به ثمر رسيد، ادا نشده است. نگاهى به شعر مشروطه نشان مى دهد كه در شعر مشروطه دوگرايش وجود دارد، يكى گرايش محافظه كار كه معتقد بود بايد با حفظ قوالب شعر كلاسيك فارسى و بدون خدشه به آن، درونمايه شعر را با زمانه همخوان كرد.
به گزارش مهر، بارز ترين چهره اين گرايش ملك الشعراى بهار بود. گرايش دوم گرايش انقلابى در شعر بود كه تلاش مى كرد « انقلاب ادبى » را به وجود آورده و شعر را سراسر دگرگون كند. تقى رفعت سرآمد شاعران اين گرايش بود و بعد از او هم ميرزاده عشقى رهبرى چنين جريانى را برعهده گرفت. در كنار اين دو گرايش البته شعر نسيم شمال، ايرج ميرزا و عارف قزوينى را مى توان پويش هاى ديگر خواند كه در عين گرايش به عاميانه نويسى طنز اجتماعى، طنز اخلاقى و احساسات ميهن پرستانه را به عنوان درونمايه شعر مشروطه بروز مى دهند. جدال قلمى بين دو گرايش اصلى شعر مشروطه نزديك به يك دهه پس از صدور فرمان مشروطيت در مى گيرد يعنى در سال 1294 (ه.ش)؛ دو سال پس از اين ماجرا على اصغر طالقانى مقاله اى با عنوان «مكتب سعدى» را در همان روزنامه زبان آزاد چاپ مى كند .
همين است كه تقى رفعت ، معاون شيخ محمد خيابانى پس از شكست دموكرات ها خودكشى مى كند ، فرخى يزدى در زندان رضاشاه با آمپول هوا خاموش مى شود و ميرزاده عشقى در خانه اش ترور . ابوالقاسم لاهوتى براى هميشه از ايران مى گريزد ، بهار روزگار را در تبعيد براى هميشه از ايران مى گذراند ، ايرج ميرزا و نسيم شمال « سيد اشرف الدين حسينى » دچار بيمارى روانى مى شوند و بقيه هم هيچكدام سرانجام بهترى ندارند .
نظر شما