به گزارش خبرگزاری مهر، عبدالله صلواتی، استادیار دانشگاه شهید رجایی تهران یادداشتی با عنوان «دگردیسی فلسفه یونانی در عالَم اسلامی» نوشته است که در ادامه می آید:
پرسش از سرچشمه فلسفه ما و اینکه یونانی است یا ایرانی و اسلامی؟ پرسشی درخور تأمل است و مادامی که ما نسبت فلسفه خود را با یونان روشن نکنیم نمی توانیم جایگاه و موقعیت آن را به درستی دریابیم. این نسبت نزد بسیاری از مستشرقان روشن است با این توضیح که: فیلسوفان مسلمان در نگاه آنان، فاقد استقلال و اصالت در تفکر بوده و هیچ سخن مهمی ندارند و دائماً پیرو یونانیان هستند، حتی اگر در مواردی خاص، سند اقتباس و پیروی فیلسوفان مسلمان معلوم نباشد، مستشرقان می گویند: اینها هم برگرفته از آرای فیلسوفان یونان است، اما مأخذ آن مفقود شده و به دست ما نرسیده است.
گروهی نیز متأثر از مستشرقان، فلسفه ما و تاریخ آن را از ذهن و عینک مستشرقان قرائت می کنند. طیفی نیز فارغ از روزن استدلال مستشرقان و عینک آنها و با استناد به پارهای تشابهات فلسفه ما با یونان، یکسره حکم به اقتباس و التقاط آن داده اند؛ بنابراین، نزد این طایفه، فلسفه ما چیزی نیست جز مجموعه آرایی که به گذشته تعلق داشته و تاریخ مصرف آنها هم گذشته است و اسکلتهای بیروح فیلسوفان مسلمان هم صرفاً به عنوان عتیقه از پشت شیشه های موزه تاریخ قابل رؤیت است.
در مقابل اما فرضیه دیگری مطرح است؛ فرضیه ای که اظهار می دارد: فیلسوفان مسلمان، قبل از آنکه ارسطویی یا افلاطونی باشند، مسلمان هستند و ما باید میزان تأثیر قرآن را در اندیشه آنان جستجو نمائیم. این فرضیه، همچنین، از اصالت و استقلال فلسفه ما سخن می گوید و آنرا فلسفه ای پویا، زنده، تأثیرگذار و در حال تکامل و گسترش می داند. در این یادداشت اما به اختصار به اصول و شواهدی اشاره می شود که فرضیه اخیر را پشتیبانی و اثبات کرده و دگردیسی فلسفه یونانی در عالَم اسلامی را تبیین می کند. گفتنی است فرایند عرضه اصول با تأکید بر فلسفه ملاصدرا صورت گرفته است.
تفاوت عالَم:
فلسفه در دوران اسلامی در سنتی اسلامی تکوین یافته است و طبیعی است که این سنت در تار و پود فلسفه ما حضور داشته باشد و عالَمی نو با دغدغه های تازه در فیلسوفان مسلمان خلق کند. به بیان دیگر: در نظر دکتر رضا داوری، هر فلسفه ای متعلق به عالَمی است که با دوام آن عالَم، باقی و با زوال آن، صورت جدیدی به خود می گیرد. فلسفه مسیحی در عالَم مسیحی و فلسفه اسلامی در عالَم اسلامی بسط می یابد و شیوه زندگی آن را آموزش می دهد. هر فلسفه اصیل می تواند تصویر جهانی باشد که امکان پدید آمدنش در نظر فیلسوف پدیدار شده است. به عنوان نمونه فلسفه ملاصدرا تصویر جهانی است که او در آن بسر می برد.
بنابراین فلسفه مجموعه احکام فلسفی نیست تا پاره ای از آنها را بپذیریم و برخی دیگر را کنار نهیم. تاریخ فلسفه نیز تاریخ اصلاح و تصحیح احکام و قضایای فلسفه نیست. بر همین اساس می توان تفاوت های دو فیلسوف را در یک تفاوت بنیادی تر، یعنی تفاوت دو عالَم جستجو کرد؛ بنابراین طبیعی است که دو فیلسوف بر اساس دو عالَم یونانی و اسلامی مثلاً، از اصول و قواعد مشابه نتایج مختلف بگیرند یا جایگاه آن اصول در فلسفه هریک از آنها متفاوت باشد.
در عالَم و زیست جهانی که ملاصدرا در آن تفکر می کند، قرآن، امام معصوم (ع)، کشف، برهان و رهیافت وجودی حضور جدی و گسترده دارد. هرچند پیش از ملاصدرا برخی مؤلفه های یاد شده مطرح بودند، اما کشفِ ملاصدرا و نگاه انقلابی او در باب وجود، سبب شده امکانات عالَم اسلامی بنحو بالفعل، حداکثری و فراگیر تحقق یابد.
تفاوت طرح:
فلسفه گفت وجود است؛ در هر دورهای تلقی جدیدی از وجود پدید می آید؛ تاریخ نیز با تلقی از وجود، صورت جدیدی پیدا می کند؛ بنابراین، فلسفه مجموعه ای از مسائل انتزاعیِ بی ارتباط با تاریخ نیست، بلکه توان آن را دارد که نظمی را تخریب و نظم دیگری، تأسیس نماید. به عنوان مثال: یونانیان، پهلوانان را بشر کامل می دانستند، اما سقراط، افلاطون و ارسطو با قرائتی نوین از وجود، طرح «بشر دانا مضاهی عالَم است» را درانداختند و زمینه ویرانی عالَم یونانی را فراهم کردند. خوانش جدید ملاصدرا از وجود، طرح «خدا و دین به عنوان اصل وجودات» است؛ طرحی که متولدِ عالَم اسلامی است. ملاصدرا با طرح یادشده توانست زمینه تخریب عالَم یونانی که از سوی کندی و فارابی آغاز شده به انجام رسانده و مقدمات ترمیم و بازسازی عالَم سینوی و اشراقی را فراهم کند.
تفاوت در رهیافت و مسائل:
اگر مخالفان زحمت مقایسه بالفعل میان منابع اصلی و حضور آن منابع در آثار ملاصدرا را بر عهده گیرند، به خلاقیت و شهود تازه ملاصدرا و تحول مسائل و تقریر متفاوت آنها از میراث یونانی پی خواهند برد. رهیافت بنیادین اصالت وجود که مبتنی بر شهود تازه از واقعیت است، به رکن مهمی در فلسفه ملاصدرا تبدیل شده است؛ ملاصدرا هم آن را مبرهن می سازد و هم آن را اساسی برای مبرهن ساختن دیگر مسائل و ابعاد فلسفه خویش قرار می دهد. این مسأله بنیادین که موضوع فلسفه را از موجود به وجود مبدل ساخت، قالب ارسطوییِ فلسفه اسلامی پیشین را متحول کرد و شهود جدیدی از عمیق ترین نظم واقعیت تدارک دید که هر چیزی در آن، به عنوان حضور یا شهود وجود یا امر الهی نگریسته شود.
بنابراین، دیدگاه یونانی انگار فلسفه اسلامی، توجه درخور به سهم نگرش وجودی به عنوان اصل الاصول و هسته مرکزی فلسفه ملاصدرا ندارد؛ نگرشی که وحدت بخش روش ها و دگرگون کننده مسائل فلسفه های پیشین است. اصالت وجود در حکمت متعالیه، به عنوان نگرش بنیادین، مطرح است و به واسطه آن، مسائل دیگر، چهره جدیدی می یابند و اساساً با تغییر آن، تحولی در دیگر اضلاع معرفتی علم پدید می آید و طرحی نو از یک نظام شکل می گیرد؛ بنابراین مسأله واحد در فلسفه های متفاوت به حسب تفاوت در نگرش بنیادین، چهره متفاوتی پیدا می کند.
مُثُل نمونه ای از مسأله ای است که در پرتو نگرش وجودی چهره جدیدی در فلسفه ما به خود گرفته است؛ به این بیان که: مُثُل افلاطونی نیز به حسب خاستگاه یونانی اش برخوردار از ویژگی هایی است و در تطور و دگردیسی اش در حکمت متعالیه دارای ویژگی های خاص به خود است. افلاطون، فارغ از آنکه تبیینی در کثرت مثل عرضه کند و آن را به وحدتی بازگرداند و بدون آنکه سازگاری آن را با توحید تبیین نماید، مثل را الگوی علم خدا در آفرینش موجودات و صرفاً علت غایی می داند، اما شیخ اشراق و ملاصدرا در نگرشی توحیدی و وحدت انگار، مثُل را علت فاعلی و غایی انواع طبیعی دانسته و قاعده بسیط الحقیقه، ملاصدرا را از اینکه مُثُل، الگوی علمی خدا برای آفرینش باشد، بی نیاز می سازد.
افزون برآن در یک نگاه کلی می توان گفت: رهیافت وجودی ملاصدرا، مسائل فلسفی گذشته از جمله مُثل را دستخوش دگردیسی می کند و این دگرگونی غالباً درحدی است که می توان از نوآوری ملاصدرا سخن گفت. مُثُل صدرایی، متولد عالَم اسلام است و قابل تطبیق با آیات قرآن. به دیگر سخن مُثُلی که در زمین دین و زمینه توحیدی روئیده است به ما کمک می کند تا در افقی دیگر، دلالت های پنهانی آیه ای را کشف کنیم یا دلالت های آشکار آنرا تثبیت نماییم.
یکی از عوامل دگردیسی فلسفه یونانی در عالم اسلامی، طرح نظام مند و محوری خدا و پذیرش اصل علیت الهی بوده است؛ اصلی که توانسته فلسفه ما را به نتایجی متفاوت با نتایج فلسفه یونانی رهنمون کند؛ با این توضیح که: ارسطو با وجود ازلیت ماده در سنت یونانی نتوانست از خدای خالق و آفرینش از عدم سخن گوید. ارسطو و افلاطون در مسأله خدا در مواردی از سنتهای دینی و عرفی روزگار خویش فراروی کردهاند، اما هر دو تأکید داشتند که به سنت رایج در باب خدا اهمیت میدهند. به نظر میرسد همین امر سبب شد تا گاها در باب خدا متعارض سخن بگویند. سنت فلسفه اسلامی اما متأثر از تعالیم دینی و بر خلاف سنت فلسفی یونان، بر خالقیت خدا (= پیدایش از عدم) تأکید دارد.
با این توضیح که خدا علت نخستین و وجود بخش و تداوم بخش وجود پدیده هایی است که عدم در ذات آنها أخذ شده است. بر همین اساس کندی، فقط خدا را که از عدم می آفریند، فاعل حقیقی و دیگر فاعل ها را که منفعل از فاعل حقیقی و مؤثر در موجود است نه عدم، فاعل مجازی می داند.
همچنین، مبحث خدا در سنت فلسفه اسلامی، جایگاه ویژه و مستقلی پیدا کرده و بخش عمدهای از آثار فیلسوفان را به خود اختصاص داده است. افزون بر آن، اساسا فلسفه در جهان اسلام در آغاز نزد کندی به علم به علت اولی، یعنی خدا تعریف شد و حکم به اندراج مابقی مباحث ذیل علم به خدا داده شد. همچنین، گزارش فارابی در اغراض مابعدالطبیعه ارسطوحاکی از آن است که در روزگار او فلسفه اولی همان علم توحید تلقی می شد، البته ابن سینا تلاش می کند تا خدا را نه به عنوان موضوع فلسفه که به مثابه یکی از مطالب آن اثبات کند اما همو غایت فلسفه را معرفت الله معرفی می کند.
تمایز متافیزیکی وجود و ماهیت، قاعده بسیط الحقیقه، وحدت تشکیکی وجود، وحدت شخصی وجود، علم، عنایت و محبت خدا به عالَم، وحدت حقه حقیقیه، کثرت نوعی انسان، توحید، عدم تناهی وجودی، تجرد قوه خیال و تجرد اتم (تجرد لایقفی)، انشای نفس و وجودی انگاری علم ازجمله مسائلی اند که به همراه دیگر اضلاع شبکه معرفتی فلسفه اسلامی به ویژه فلسفه ملاصدرا، چهره مستقلی از فلسفه در سنت اسلامی ترسیم کرده اند.
تفاوت در ملاک گزینش:
اینکه ملاصدرا همانند بسیاری از متفکران از منابع و میراث فکری پیشینیان بهره برده است، قدر مشترک میان موافقان و مخالفان ملاصدراست. مخالفان، اما با نگرشی تقلیل گرا و به شرط لایی با آن برخورد کرده و نوشته های ملاصدرا را تا منابع نخستین آن ردیابی می کنند با این قصد که اعلام دارند ملاصدرا در آرای خود صرفاً وامدار پیشینیان به ویژه یونان است بدون آنکه به این اقتباس و بدهی اش اعتراف کند.
در این تفسیر، فلسفه صدرایی فقط و فقط معلولِ یک رشته علل تاریخی است، لکن موافقان، نظر دیگری دارند آنها با رویکردی متفاوت معتقدند در تفکر صدرایی، عناصری چون ذوق، علل طولی و بصیرت مابعدالطبیعیای وجود دارد که سبب می شود منابع متقدمان در ملاصدرا، همواره بازآفرینی شوند. به دیگر سخن: ایده هایی که ملاصدرا از منابع متعدد برمیگرفت، به منزله واحدهای سازنده عمارتی بودند که طرح آن عمارت، مشخصاً از آن ملاصدرا بوده است.
امام معصوم و بیانات نورانی آنها، نگرش وجودی، مطابقت با شریعت برخی از ملاکهای او در اَخذ، پردازش و عرضه مطالب است. به زعم برخی، نقش تعالیم دینی در مقام گردآوری فیلسوفان ما بوده است، اما نگارنده موافق با برخی فیلسوفان علم، اصل تفکیک مقام گردآوری و داوری را نپذیرفته و به طور مستند و مستدل بر این باور است که نقش دین را می توان در کنار برهان در مقام داوری فیلسوف مسلمان نیز جستجو کرد؛ بنابراین به جهت نشان دادن هویت اسلامیِ فلسفه و به دلیل طرح مسائل جدید در بستر اسلامی ناچاریم که در موضع گیری کلانِ فیلسوفان مسلمان و بسیاری مسائل فلسفی، ردپای دین را رصد کنیم.
تفاوت در نوع نگاه به حکمت
ملاصدرا با یکی دانستن ایمان و حکمت و با طرح ایمان به عنوان معرفت، جدایی بین ایمان و فلسفه را که برخی از متفکران ادیان ابراهیمی مطرح کرده بودند، انکار نمود و عمل و نظر یا ایمان و فلسفه را در نظام واحدی به نام حکمت قرار می دهد. این همانی حکمت حقیقی و ایمان نزد ملاصدرا، نظام فلسفی او را از نظام فکری ارسطو متمایز میکند؛ بنابر آنکه در فلسفه ارسطو، ارتباط ذاتی بین عمل و نظر وجود ندارد و فلسفه، شیوه زندگی نیست اما در حکمت متعالیه، حکمت یا فلسفه محدود به مباحث نظری نشده و به عنوان طریق زندگی مطرح شده است.
به زعم نگارنده، فلسفه صدرایی در کنار تفکر فلسفی، از یکسو شیوه زندگی و سیستمی پرورشی است و از دیگر سو، فهم و آموزش مسائل آن مسبوق به پرورش و تعالی است. به دیگرسخن فهم و پرورش در تعامل دوریِ ارتقایی به یکدیگر، انسان را از زندگی ای غیراصیل به فردیتی با خصیصه توکل، ایمان، فنای در خدا و بقای بدان سوق می دهد؛ خصایصی که در فلسفه یونان یافت نشده و با همه تفاوت شان گشودگی به هستی را به ارمغان می آورند؛ البته نه گشودگی هایدگری و هستیِ فرو افتاده در چنبره دنیا و ناآشنا به مجرد و مشکات ملکوت، بلکه گشوده به هستی ای است که از یکسو، آغاز آن طبیعت و انجام آن تعین ثانی بلکه تعین اول است و در دگر سو، پس از درآویختن با ناب ترین جلوه های هستی، خرامان از قله به زیر می آید تا افق تازه تری از هستی را فراروی دیگر هستان بگشاید و پس از بر زمین نهادن کوله بار سفر، آنسوی مرگ می ایستد.
تفرد انسان صدرایی آنچنان در متن هستی یگانه است که «تفرد» در چند جلوه هستیِ فیلسوفان وجودی در قبال آن حکم گله فیلسوفان وجودی و «آخرین انسانِ» نیچه را بر دوش می کشد و آنچنان در پایین رفت از قله هستی، مسئولانه بار جنبه اجتماعی زندگی بشری را بر دوش می کشد که در این باب نیز در مقوله تفرد، یگانه است.
بنابراین صرف حضور اقوال و آرای یونانیان در آثار ملاصدرا به این معنا نیست که آن اقوال با همان بارِ معنایی به فلسفه ملاصدرا وارد شده است، بلکه اقوال یونانیان و دیگران در سیستم فکری ملاصدرا و شبکه معرفتی مبتنی بر نگرش وجودی او دستخوش تغییرات بنیادین شده است. همچنین، مقدم بر آن، فیلسوفانی چون ملاصدرا در عالَم اسلامی بر پایه یافت نوینشان از وجود و طرح «خدا و دین به عنوان اصل وجودات» و استفاده منسجم و گسترده از عناصر فلسفه های پیشین و میراث ادبی، دینی، کلامی و عرفانی، فلسفه ای با هویت مستقل تأسیس نمایند.
بنابراین، یونانی خواندن فلسفه ما به ویژه فلسفه ملاصدرا به دلیل حضور مستقیم و گسترده اقوال و آرای یونانیان، نتیجه ساده انگاری و غفلت از عالَم اسلامی، طرح «خدا و دین به عنوان اصل وجودات»، ملاک ها و منابع دینی، پیوند حکمت با ایمان، یافت و نگرش وجودی و لوازم و مسائل برآمده از آن در شبکه معرفتی فیلسوفان ماست.
با حضور مولفه های یاد شده و رهایی از پیش فرضهایی چون تلقی دین به مثابه امری سراسر تعبدی و فارغ از معرفت، تفکر و و دلالت های هستی شناسانه و ترک گفتن تصویری از فلسفه به عنوان شبکه معرفتی مشروط به الحاد، تپش نبض فلسفه اسلامی به روشنی احساس می شود.
منبع: طلیعه
نظر شما