به گزارش خبرگزاری مهر، شریف لکزایی نویسنده، پژوهشگر، استاد علوم سیاسی و صاحب کتابهای «بررسی تطبیقی نظریههای ولایتفقیه»، «آزادی سیاسی در اندیشه آیتالله مطهری و آیتالله بهشتی» و «سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه» است. متن زیر یادداشت این استاد دانشگاه برای مجله عصر اندیشه است که از نظر می گذرد.
شور ما در حوزه علوم انسانی با مشکلات و دشواریهایی روبهروست و سالها است که از نابسامانی در این حوزه رنج میبرد و بهطور آشکار در حوزه مطالعاتی علوم سیاسی، اندیشه سیاسی و فلسفه سیاسی این دشواریها بیشتر و افزونتر است. به نظر میرسد پس از مواجهه با اندیشههای مدرن بهویژه از دوره مشروطیت، سند دانش خود را که از سالها قبل به دلایلی دچار کمرمقی و کمرونقی شده بود، گم کردیم و البته تلاشها برای رفو و نوزایش آن نیز همواره با دشواریها و مصایبی همراه بوده است.
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به تعبیر فیلسوف و متأله معاصر، آیتالله جوادی آملی، اگرچه تعدادی از زندانیان سیاسی هم آزاد شدند، اما مهمتر از آن این بود که علوم اسلامی آزاد شد و راه برای رشد و شکوفایی این دانشها فراهم گشت: «از اینجا روشن میشود که انقلاب اسلامی، امام خمینی و مردم با ایثار و نثار، چه زندانیهایی را آزاد کرده است. این انقلاب، علوم و معارف وحیانی را تا حدودی آزاد و زنده نگه داشته است. البته تعدادی از زندانیان سیاسی را نیز آزاد نموده است.»۱
خصلتهای ایده تاسیس علوم بومی
در این میان به نظر میرسد در طول سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز کمتر اقدام جدی و درخوری برای تاسیس، تولید و بسط دانشهای بومی - اسلامی انجام گرفت و بهرغم اینکه به نظر میرسید برخی شرایط برای بسط و توانمندی علوم و دانشهای اسلامی فراهم بود، اما طرح مشخصی برای این منظور پی گرفته نشد و طبیعی هم به نظر میرسید و بایستی زمان میگذشت تا به طرحهایی در این زمینه دست یابیم.
با این وصف، پژوهشهای پراکندهای با سلایق مختلف آغاز شد؛ اما این اقدامات اگرچه فضای جدیدی را شکل داد، اما کمتر توانست جایگاه درخوری در حوزه دانشهای معمول جامعه و مراکز رسمی علمی کسب کند. این طرحهای پراکنده به مرور بهگونهای سمتوسو یافت و به مقطعی رسید که به نظر میرسد با توجه به پشتوانه نیروی انسانی توانمند، با انگیزه و با اراده میتوان از طرحهای جدیدی که همراه با خلاقیت و ابتکار و مبتنی بر مبانی و منابع معرفتی اسلامی است، سخن گفت.
چنین ایدهای بهطور ضمنی بر این دیدگاه نیز صحه میگذارد که نظریات و دیدگاههای غربی و غیر اسلامی و غیر بومی مناسب جامعه اسلامی و ایرانی با پیشینه استوار فکری و فرهنگی چند هزار ساله نیست و نمیتواند تمام مشکلات جامعه ما را حل کند. از اینرو ضروری است به سمتی حرکت شود که ضمن سیراب شدن از مبانی معرفتی و فلسفی اسلامی و بومی بتواند مسائل و دشواریهای موجود را حل و فصل کند.
این نگاه، کنار نهادن تمامی اندوختههای غربی را در سر نمیپروراند، بلکه در اندیشه تعامل با دنیا و جهان غرب است و راه تحول و پیشرفت را هم در چنین تعاملی میبیند، اما تعاملی که ما نیز در آن حرفی برای ارائه داریم و بهمعنای واقعی تعامل است و میتوانیم از پشتوانه غنی معرفتی خویش به سمتوسوی تعالی حرکت نماییم.
از اینرو ضمن تایید آنچه در پرسش مطرح شده است و تصریح به اینکه تحول در علوم انسانی از بالا، دستوری، آمرانه و تحکم آمیز نیست، اما باید گفت این اشکال واجد خلطی آشکار است. زیرا توقع تحول در علوم انسانی جز این نمیتواند باشد و رهبر انقلاب در مقام بیان انتظار خویش و بیان انتظار انقلاب اسلامی است که این مطالب را بر زبان جاری میسازد. فارغ از این نکته باید تصریح کرد که فرآیند تولید علوم انسانی اسلامی یک فرآیند تدریجی و ارادی و اختیاری است که از سوی افراد صاحبنظر و در مراکز علمی و بهصورت خودجوش و طبیعی صورت میگیرد. این مطلب پذیرفتنی است که چنین فرآیندی دستوری و از بالا نیست و باید سیر طبیعی و تدریجی خویش را طی نماید.
اساساً انقلاب اسلامی در فضای نقد و نفی برخی مباحث محتوایی غرب اتفاق افتاده است و طبیعتاً بعد از انقلاب بهدنبال آن است که محتوای دانشی مطابق با آنچه مورد نظر بوده است را در قالب دستگاه علوم انسانی این مرزوبوم فراهم نماید؛ در غیر اینصورت اگر گمانی غیر از این صورت بگیرد، طبعاً ناصواب و نادرست است. انقلاب اسلامی نمیتواند با توجه به اینکه به لحاظ جهتگیری و اهداف و سبک زندگی و به لحاظ محتوایی از اندیشه غربی متمایز است، همچنان پیرو آن باشد.
رهبر انقلاب با توجه به جایگاه رهبری انقلاب اسلامی انتظار انقلاب اسلامی را بیان میکند که در سالهای پس از انقلاب به دلایل بسیاری بهطور جدی مورد توجه قرار نگرفته و به دست فراموشی سپرده شده است و یا حداقل در این زمینه آن چنانکه باید کار درخوری انجام نشده است. طبعاً این فرآیند طولانی و تدریجی است که با سخنان گاه و بیگاه ایشان هم در این زمینه تحلیل و ارزیابی میشود که این خواسته اصیل انقلاب اسلامی را به فراموشی نسپریم.
شاید برخی فکر کنند رهبر انقلاب با داغ و درفش میخواهد این تحول را بهوجود بیاورد. در حالیکه نه رهبر انقلاب مایل به چنین کاری است و نه داغ و درفش مشکل را حل میکند و چنین اندیشه آمرانهای قطعاً قابل تحقق نیست. دانش و تحول در دانش علوم انسانی مسالهای تدریجی، اما ارادی و اختیاری است. بنابراین، این تاکیدات نباید باعث شود عدهای آن را مستمسک آمرانه بودن تحول بهشمار آورند و قید مساله را بهدلیل دخالت حاکمیت منتفی سازند.
صورت فلسفه سیاسیِ انقلاب
هر تمدن و حتی هر نظام سیاسی، مولود اندیشه و فلسفه سیاسی ویژهای است؛ این پرسش قابل طرح خواهد بود که در هر صورت فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی ایران که جهانی را متحیر و متحول کرد، چیست؟۲ طبیعتاً تبیین این فلسفه سیاسی به منظور بازنمودن و حل و فصل مشکلات و خلأهایی است که پیشاروی انقلاب اسلامی قابل طرح خواهد بود که بهنوعی میتوان از عنوان تولید و تدوین برای آن بهره برد. بدین منظور نیازمندی به یک فلسفه سیاسی برخاسته از فرهنگ بومی و اسلامی و ایرانی که در انقلاب اسلامی تاثیراتی برجای گذاشته است، خودش را به وضوح نشان میدهد.
درواقع ما نیازمند آن هستیم که برای حل مسائل نظری در حوزه سیاست، دست به دامن فلسفه سیاسی شویم و از این منظر با پیریزی و ارائه و تبیین بنیادی برای سیاست، بتوانیم کاستیها را جبران و راه را برای تحول، پیشرفت و تکامل جامعه فراهم سازیم. تبیین تفصیلی فلسفه سیاسی مورد نیاز جامعه و انقلاب اسلامی مستلزم کاوش در سرمایههای فکری و فلسفی است که در اختیار داریم.
برای این منظور سعی و تلاش ویژهای باید منظور گردد تا با بازشناسی، بازخوانی و بازنگری انتقادی وضعیت موجود و بازسازی و ارائه فلسفه سیاسی متناسب زمانه بتوانیم بهسمت وضعیتی مطلوب حرکت نماییم. این مهم جز با بررسی مکاتب فلسفی اسلامی همانند حکمت مشاء، حکمت اشراق و حکمت متعالیه ممکن نیست. در این بررسی باید نقاط قوت و ضعف هر یک به دقت شناسایی و بهمنظور تاسیس و توانمندسازی اساسی جدید در حکمت و فلسفه سیاسی مورد توجه و بهرهبرداری قرار گیرد.
در پرسش طرح شده خلطی اتفاق افتاده است، در حالیکه در اینجا منظور از تولید درواقع ایجاد و استفاده از یک فرآیند اختیاری و ارادی در بهرهگیری از دانش انسانی بومی با محتوای غنی اسلامی است. ضمن اینکه هر دانشی جهت و سمتوسو و اهداف خاصی دارد و پیامدهای خاصی در جامعه ایفا میکند.
از اینرو است که هر مرکز و نهاد علمی برای خود جهتگیری و هدف و برنامهریزی خاصی دارد و رسیدن به مقصد خاصی را پیگیری میکند، اما آیا این بهمعنای آن است که نباید برنامههای مراکز علمی ما جهت و هدف داشته باشد؟ خلط ایجاد شده در این نگاه واضح و آشکار است و صرف بهرهگیری از یک واژه بهمعنای آن نیست که فرآیند آن نیز همانند آن چیزی است که در جریان است. بنابراین، باید در این زمینه به فرآیند و جهتگیری دانش و طرحهای علمی استادان و صاحبنظران توجه نمود تا پس از مدتی به یک نتیجه معقول برسد.
اصول باز پیداییِ علمی
بومی شدن و اسلامی شدن علوم بهنوعی مبتنی بر این مساله است که دانشهای رایج در جامعه ما دارای پشتوانه و بنیادی فلسفی باشد. از اینرو است که بهنظر میرسد برای این منظور نمیتوان بنیاد اندیشه غربی را برای حل و فصل مسائل جامعه اسلامیمان تدارک ببینیم. این مساله نیازمند آن است که این پشتوانه برآمده از دل فرهنگ و آموزههای پذیرفته جامعهای باشد که ضمن برقراری ارتباط با آن بتواند مسائل و مشکلات آن را حل نماید. از اینرو ما نیازمند توجه به داشتههای فکری و فلسفی بومی خود هستیم تا بتوانیم به پیریزی و تبیین و ارائه چنین بنیادی دست یابیم.
ارائه چنین نگرشی میتواند در سه بُعد داخلی، منطقهای و بینالمللی (جهانی) موثر و مفید باشد. درواقع اهمیت بُعد داخلی در این است که پاسخی منطقی به خواست ملتی است که در سال 1357 دست به انقلابی عظیم و گسترده زد و در نتیجه باید جان و ضمیرش با حکمت و سیاستی که برخاسته از آموزههایی اصیل باشد آموخته گردد تا بتواند فردای روشنی را پیش چشم خویش تصویر و ترسیم نماید.
بنابراین، انتظار این است که حکمت و فلسفه سیاسی اسلامی تبیین و ارائه شود. از سویی با توجه به الهامبخشی انقلاب اسلامی در جهان اسلام، ارائه حکمت و فلسفه سیاسی اسلامی یک خواسته و نیاز اسلامی در سطح منطقه و جهان اسلام نیز بهشمار میآید؛ زیرا امروزه جنبشهای مردمی در سطح منطقه مطالباتی را مطرح کردهاند که جز با طرح و بسط سیاستی اصیل و راستین نمیتوان به آنان مساعدت نمود. افزون بر این، با توجه به سیاست بیمارگونه بینالمللی شایسته است پرداختی فلسفی از سیاستی که مورد نظر انقلاب اسلامی است ارائه شود تا ضمن اصلاح رویکردها و تلقیها از سیاست، مسیر حرکت بهسمت تعالی و پیشرفت، بهگونه روشنی پیموده شود و ملتهای آزادیخواه به سمتوسویی حرکت نمایند که در آن صلاح و رستگاری ممکن باشد.
هر علمی با توجه به بافت جامعه و فرهنگی که دارد متولد میشود. درواقع اگر با زبان فلسفی بخواهیم سخن بگوییم علم به لحاظ وجودی در همهجا یکی است و تفاوتی ندارد؛ زیرا علم یک وجود بیشتر ندارد، اما ماهیت علم در هر جامعهای متفاوت میشود و بر این اساس علمها شکل میگیرد. ضمن اینکه بر اساس مباحث فلسفی، هر جسمی، نفس خود را خلق میکند و هستی میبخشد. از این زاویه هر جامعهای محصول علم خود را خلق میکند، هستی میبخشد و در نتیجه درو میکند. ماهیت علم جدید در غرب با توجه به آنچه در فرهنگ جامعه غربی بروز و ظهور یافته است، عمدتاً سکولار است.
بنابراین، در جامعهای که سکولار نیست، علم آن نیز نمیتواند سکولار باشد. شاید یکی از دلایل ناموفق بودن دانشهایی که دانشگاه در جامعه ما مروج آن است، بهرغم اینکه ۱۰۰ سال از حضور دانشگاه در این جامعه میگذرد، این است که با بافت و فرهنگ جامعه ما همخوان نشده و ماهیت آن با ماهیت جامعه ما هماهنگ و همراه نشده است. درواقع روح و نفس جامعه دیگری است که وارد جسم و بدن جامعه ما شده و ما را تحت تاثیر خود قرار داده است.
عدهای میگویند ایده مبدئیت «مبادی فلسفی» در تولید علوم انسانیِ اسلامی، با این اشکال روبهرو است که آنچه «فلسفه اسلامی» خوانده میشود، «فلسفه مسلمانان» است و نه فلسفه اسلامی. بنابراین، از خاک «مبادی فلسفی»، شاید «علوم انسانی» بروید، اما «علوم انسانیِ اسلامی» نخواهد رویید. پشت صحنه این سخن بهنوعی تعطیلی فکر و اندیشه را به همراه دارد و چیزی جز تعطیلی اندیشهورزی از آن بیرون نمیآید.
آنگونه که برخی از بزرگان اشاره کردهاند میتوان از اسلام «حق» و اسلام «محقق» در عرصههای نظری و عملی سخن گفت. بخش عمده اسلام محقق البته ترسیم ابعاد نظری معارف و آموزههای اسلامی است که با چنین گفتههایی باید کاملاً کنار گذاشته شود! تردیدی نیست آنچه در این بخش تا کنون فراهم آمده است، باید تنقیح و تکمیل شود و مورد بازسازی قرار گیرد، اما این بازپیرایی مبتنی بر پرسشهایی است که زمانه تولید کرده و در نتیجه پاسخهای عصری میطلبد که برخی از دانشهای اسلامی متکفل پاسخ به آن هستند.
اما پارهای پرسشها فرازمانی هستند که پاسخهای عصری میطلبند. بنابراین، ایرادی نمیبینم که چنین بحثی مطرح شود؛ زیرا تمام آنچه با عنوان تمدن اسلامی خوانده میشود از همین سنخ است و مبتنی بر اسلام حق و برخاسته از آن است که طبعاً اگر آنگونه بنگریم با چنین اشکالی مواجه است. بنابراین، اینگونه طرح بحث تماماً به تعطیلی عقل و تعطیلی اندیشه در فضای فکر و تمدن اسلامی منجر میشود و قابل پذیرش نیست. اساساً این بحث میتواند رونقبخش اندیشهورزی باشد. درواقع انتظاری که از تحول در علوم انسانی مطرح است همانا تحول در فکر و ذهن است که تحول در عین و عمل را به همراه دارد.
آنچه صواب است و میتواند مورد توجه باشد بحث تعامل و گفتوگو است. درواقع چیز جدیدی تاسیس نمیشود و ما از اندوختههای پیشین تمدن اسلامی و بهویژه مکاتب فلسفی اسلامی بهره میبریم و در تعامل با آنچه دانش غربی خوانده میشود، میتوانیم دانش خودمان را صیقل دهیم و به پرسشهای زمانه پاسخ دهیم و در عین تعامل و گفتوگو با دانش غربی، بر دانش خود تاکید نماییم و به بسط آن بپردازیم. در این زمینه با توجه به اتخاذ مبانی فلسفی میتوانیم اتخاذ موضع و نظر نماییم.
ابتدا باید مبانی فلسفی و مکتب فلسفی خود را برای بحث و گفتوگو مشخص سازیم و آنگاه به تبادل دانش با دیگران بپردازیم. انقلاب اسلامی زمینه، مطالبه و نیاز و در نتیجه فرصتی را فراهم ساخت تا برخی اندیشهها و متون دوباره مورد بازخوانی قرار گیرد و از منظر متفاوتی به بحث پرداخته شود و حل مسائل و مشکلات فکری و نظری جامعه عمدتاً با نگاه به آثار و متون فلسفی بومی و اسلامی مورد توجه قرار گیرد که امر مغتنمی است.
ما باید دانش خودمان را داشته باشیم، اما این بهمعنای کنار گذاشتن تمامی اندوختهها و آموزههای بشری نیست. گفتوگو و تعامل با دیگران میتواند راهحل نهایی باشد. درست است که علوم انسانی اسلامی با علوم انسانی غربی در ذات و جوهر با یکدیگر مشکل دارند، اما در مواد ممکن است بسیار به هم شباهت داشته باشند و از اینرو در مواد میتوانند قابل بهرهبرداری باشند. بنابراین، میتوان مواد را تا جایی که به اصل و اساس و بهاصطلاح ذات آن خللی وارد نسازد برگیریم و از آن بهره ببریم.
دقیقاً مانند معماری که میخواهد بنایی را استوار سازد. طبعاً مواد معمار برای ساخت بنا ابزارهای موجود است. آنچه متفاوت است، معماری و دستگاهی است که بنا را تولید و تاسیس میکند و نه مواد. از اینرو میتوان از مواد بهره برد، اما این مواد باید در دستگاه بومی ما قابل خوانش و هماهنگسازی باشد و درواقع رابطه نفس و بدن آن هماهنگ باشد و نفس از دل بدن خلق شود و هستی بیابد. در غیر اینصورت، اشکال متوجه آن خواهد بود.
به تعبیر دیگر میتوان اینگونه ادعا کرد که بدون وجود یک چارچوب فکری و فلسفی نمیتوان از تحول در علوم سخن به میان آورد. در غیر اینصورت هر اتفاقی هم بیفتد بیشتر «تغییر» است و نمیتوان نام «تحول» بر آن نهاد. البته این بحث ناظر به تمایز مفهومی دو اصطلاح تغییر و تحول است. تحول بنیانی است و جوهره و جهت علم باید تحول یابد. بنابراین، به نظر میرسد باید بهدنبال یک تحول بنیادی بود. مواد طبیعی وجود دارد، اما صورتبندی و صورتبخشی آن باید مبتنی بر یک مبنای فلسفی صورت گیرد. از اینرو است که باید مساله پژوهش، آموزش و ترویج آنچه به دست آمده پیگیری شود. تحول در علوم انسانی با شعار ممکن نیست و باید از طرق مناسب پژوهشی و آموزشی به دست آید و بسط و گسترش یابد.
یادداشتها
۱. سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه، دفتر اول: نشستها و گفتوگوها، به اهتمام شریف لکزایی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1387، ص 125.
۲. نگارنده در مقالهای با عنوان «حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی» که در فصلنامه علمی پژوهشی جستارهای سیاسی معاصر (شماره 8، تابستان 1392) چاپ و منتشر شده است به این مبحث پرداخته است که پشتوانه فلسفی انقلاب اسلامی چیست
نظر شما