به گزارش خبرگزاری مهر، گفتاری از مرحوم آیت الله معرفت برای علاقه مندان در پی می آید.
قرآن كریم، در افاده تعالیم عالیه خود، طرقه مخصوص به خود را دارد. قرآن، در بیانات شافیه و كافیه خود، روشی را اتخاذ كرده جدا از روشهای معمولی، كه انسانها در مقام محاوره اتخاذ میكنند.
قرآن، اصطلاحات مخصوص خود را دارد، كه باید شناخته شود، تا دستیابی به حقایق عالیه آن، امكان پذیر گردد. قرآن، زبان ویژه خود را، به كار انداخته، ضرورت است آن زبان شناخته شود.
راه و روشی كه عقلا، در مقام محاوره و تفهیم و تفهم مقاصد خود، پیش میگیرند، صرفاً در ترجمه الفاظ و عبارات وارده در قرآن، به كار میرود، ولی برای رسیدن به حقایق عالیه، راهی دیگر، جدا از طریق معمولی باید پیمود.
قواعد مقرره كلامی، كه به نام «اصول محاوره» و در علم اصول، به نام «اصول لفظیه» خوانده می شود، برای پی بردن به مطالب رفیعه قرآن كافی نیست. مثلاً، با دانستن مفاهیم الفاظ و كلمات و آگاهی بر أوضاع لغوی و اجرای «اصالة الحقیقة» و «اصالة عدم القرینه» و اصل عدم اشتباه، یا عدم هزل و شوخی و استهزاء كه به نام «أصالة الجد» خوانده میشود، صرفاً ترجمه الفاظ و عبارات و جملهها و تراكیب كلامی آیات، به دست میآید. همچنین، با اجرای «أصالة العموم» و «أصالةالاطلاق» فقط عموم و شمول مدلول لفظی فهمیده میشود. خلاصه، تمامی این اصول، ظواهر الفاظ را ثابت میكند، و به نام «اصول لفظیه» و «اصول ظاهریه» خوانده میشوند.
ولی هر گاه، اشكال و ابهامی در عبارت به وجود آید و هالهای از ابهام، لفظ را فراگیرد، تمامی این اصول لفظیه از كار میافتند و امكان ندارد با آن وسایل معمولی، گرهی از كار گشوده شود. البته عوامل ابهام، در جای خود بیان شده است. به برخی از آن اشارت خواهد رفت. علامه طباطبائی، برای یافتن آن راه، رجوع به قرآن را ارائه داده است: «باید از قرآن استفسار نمود، تا معانی و مقاصد خود را آشكار سازد. زیرا قرآن كتاب مبین است [نوشتهای آشكار]»
همو مینویسد: «تفسیر به رأی، آن است كه مفسر، بر ابزار و وسائل معمولی، كه در فهم كلام عربی به كار میرود، بسنده كند. كلام خدا را بر كلام بشر قیاس كند و همان قواعد و اصول مقرره، كه در كشف معانی و مرادات به كار میرود و در فهم اقاریر و وصایا و شهادات، استفاده میشود، همان اصول و مقررات را در كشف مرادات قرآنی نیز، به كار بندد. بیانات قرآنی، براین منوال نیست و در افاده معانی عالیه خود، بر این اصول و مقررات، استوار نمیباشد. آری، قرآن، سر تا پا، یك سخن است و در عین پراكندگی، در موقع نزول ـ كلام واحدی به شمار میرود، آیات آن به یكدیگر پیوند خورده است، یك واحد متشكلی را تشكیل میدهند. همان طور كه امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «القرآن یفسر بغضه بعضاً» «ینطق بعضه ببعض، و یشهد بعضه علی بعض [۱]».
همو مینویسد: «و المحصل ان المنهی عنه هو الاستقلال فی تفسیر القرآن ... بل لابد من الرجوع ـ فی الاستمداد ـ الی الغیر. و هذا الغیر اما الكتاب نفسه او السنة. اما الرجوع الی السنة فیتنافی مع تصریح القرآن بوجوب التدبر فیه بذاته ـ افلا یتدبرون القرآن، و لوكان من عند غیر الله لوجد وافیه اختلافا كثیراً ـ كما یتنافی مع السنة ایضاً الآمرة بالرجوع الی القرآن و عرض الاحادیث علیه دون ما سواه. فلم یبق للرجوع و الاستمداد فی تفسیر القرآن الانفس القرآن ...[۲]».
همو مینویسد: «لكن بین هذه الظواهر انفسها امور تبین ان الاتكارء و الاعتماد علی الانس و العادة فی فهم معانی الآیات، یشوش المقاصد منها و یختل به امر الفهم، قال تعالی: «لیس كمثله شیء» و قوله: «لا تدركه الابصار و هو یدرك الابصار و هو الالطیف اخبیر» و قوله: «سبحان الله عما یصفون». فالطریقه التی یرتضیها القرآن هو تفسیر القرآن بالقرآن، لا بغیره علی الاطلاق.
قال تعالی: «انا انزلنا علیك الكتاب تبیاناً لكل شیء» و حاشا القرآن ان یكون تبیانا لكل شیء و لایكون تبیانا لنفسه قال تعالی «هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان» «انا انزلنا الیكم نوراً مبیناً»
و كیف یكون القرآن هدی و بینةً و فرقانا و نورا مبینا للناس فی جمیع ما یحتاجون، و لایكفیهم فی احتیاجهم الیه، و هو اشد الاحتیاج.
و قد قال تعالی: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» وای جهاد اعظم من بذل الجهد فی فهم كتابه، وأی سبیل اهدی الیه من القرآن [۳]». و قال النبی(ص): «فاذا التبست علیكم الفتن كقطع اللیل المظلم فعلیكم بالقرآن ... و هو الدلیل یدل علی خیر سبیل.
قال علی(ع): «ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض» در زمینه شناسایی زبان وحی، امروزه، در جهان تحقیقاتی انجام می شود، كه اصل طرح آن، پیش از این، به وسیله اهل معقول از مفسرین ما آرائه شده بود، و مسألة تأویل (ارتكاب خلاف ظاهر لفظ) سابقه بس طولانی در عالم تفسیر دارد. و تفاسیر این گونه، به نام تفسیر عقلی، و احیاناً تفسیر به رأی خوانده میشود. چنانچه تفسیر مجاهد و سپس تفسیر ابی مسلم بدان معروف میباشد. آیه : «كونوا قردة خاسئین [۴]». را به بوزینه صفتان تفسیر كردهاند.
زبان وحی، یا زبان قرآن بالخصوص، حكایت از آن دارد كه قرآن، در افاده مقاصد خود روش بخصوصی دارد، جدا از روشهای معمولی. و در تعبیرات خود، از اصطلاحاتی استفاده میكند كه صرفاً از جانب خود او باید استفسار و استیضاح گردد. أساساً، قرآن، مطالبی آورده كه فراتر از قالبهای لفظی ساخته شده دست بشر میباشد: قرآن، از وجودات پس پرده سخن گفته كه هرگز با موجودات این جهان، سنخیت ندارند. از ملك و جن و روحالقدس سخن گفته. از بهشت و دوزخ و قیامت و صراط. از عرش و كرسی و سماوات. از اموری سخن رانده كه در فهم آدمی (كه دارای معیارهای مسانخ با این جهان است) نگنجد.
معیارهای سنجش، كه در اختیار آدمی است، برای موجودات مادی این جهان ساخته شده، نمیتواند با این معیارها، ماوراء این جهان رابسنجد.
آن جا كه می گوید: «جاعل الملائكةرسلاً اولی اجنحةمثنی و ثلاث و رباع یزدید فی الخلق ما یشاء [۵]».نباید در اذهان، بالهای پرندگان تداعی كند. شاید مقصود مراتب قدرت نیروهای فعال ملائك باشد. آن جا كه میگوید: «الیه یصعد الكلم الطیب و العمل الصالح یرفعه [۶]». «یدبر الأمرمن السماء الی الارض ثم یعرج الیه [۷]». «أأمنتم من فی السماء ان یخسف بكم الارض [۸]». «یخافون ربهم من فوقهم [۹]». «تعرج الملائكة و الروح الیه [۱۰]». «انا انزلنا الیك الكتاب بالحق [۱۱]». «و هذا كتاب انزلناه مبارك [۱۲]». «و بالحق انزلناه و بالحق نزل [۱۳]».
نباید از این گونه تعابیر، صعود و نزول مكانی و جهت برای خداوند فهمید. و همچنین از تعابیری مثل : «و جاء ربك و الملك صفاً صفاً [۱۴]».
«ان یأتیهم الله فی ظلل من الغمام [۱۵]».
«او یأتی ربك [۱۶]».
آمد و رفت معمولی، نباید تداعی كند.
تداعی این گونه معانی، به جهت آن است كه ذهن آدمی با آن خو گرفته است. باید ذهن خود را از آن تخلیه كند، سپس به معانی حقیقی این گونه تعابیر والا، بنگرد.
علاوه قرآن، نوآوری های فراوانی دارد كه فهم بشر آن روز از درك كامل آن عاجز بود. ألفاظی كه برای استفادههای خود، در تفهیم و تفهم به كار میبرد، برای معانی تنك و پایین مرتبه فراهم كرده بود، نمیتوانست چنان معانی والائی را ایفاء كند.
آن جا كه گفته:
«و ما رمیت اذ رمیت و لكن الله رمی [۱۷]».
«أفرأیتم ما تتحرثون أأنتم تزرعونه أم نحن الزارعون [۱۸]».
نظیر : «أفرأیتم ما تمنون أأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون [۱۹]».
چیزی جز ناچیزی نقش انسان، در فراهم شدن و تحقق یافتن افعال اختیاریش، مقصود نیست. تمام عوامل مؤثر در ایجاد چنین افعالی، هماهنگی نموده، تا خواسته انسان آن گونه كه خواسته انجام شود. امكان ادامه تأثیر و تأثر عوامل طبیعی، در فراهم شدن یك فعل یا یك چیز در خارج، به ادامه افاضه دمبدم از جانب باری تعالی نیاز دارد كه لاینقطع افاضه میگردد. و طبق حكمت: باز بودن دست مكلف در انجام افعال اختیاری خویش، (اذلا اختیار الامع الاختیار) ضرورت است كه این افاضه پیوسته ادامه داشته باشد.
خلاصه: این قبیل آیات، ناچیزی نقش انسان را میرساند و نباید از باب «بنیالامیر البلد» گرفت!
۱ ـ حیلوله
اینك چند نمونه مثال:
«یا ایها الذین آمنوا استجیبو الله و للرسول اذا دعاكم لما یحییكم.
و اعلمو أن الله یحول بین المرء و قلبه.
و انه الیه تحشرون.
و اتقوا فتنة لا تصیبن الذین ظلموا منكم خاصة
واعلموا ان الله شدید العقاب [۲۰]».
دراین آیه، مؤمنان مورد خطاب قرار گرفتهاند، تا بدرستی و راستی، دعوت خدا و رسول را اجابت كنند و از جان و دل به آن گردن بنهند.
زیرا در این اجابت، سعادت حیات نهفته است و زندگی خویش را دریافت میكنند. نعمت حیات (هستی و وجود) موقعی لذت بخش خواهد بود، یا به عبارت دیگر : قابل درك و احساس خواهد بود كه انسان در هالهی از تعهدات انسانی و وجدانی خویش قرار گرفته باشد. یعنی : فرامین شریعت را كاملاً گردن نهاده باشد.
«من عمل صالحاً من ذكر أو أنثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة و لنجزینهم أجرهم باحسن ما كانوا یعملون [۲۱]».
تا این جا، معنی آیه روشن است.
ولی جمله: «واعلموا ان الله یحول بین المرءو قلبه ...» كه به عنوان تهدید مطرح شده، ابهام دارد: چگونه خدا بین انسان و قلب او حائل میگردد؟ و نیز این چگونه تهدیدی است كه بر نافرمانی مترتب میگردد؟ خلاصه: حیلوله، در این جای آیه بالخصوص، مبهم است: مفهوماً روشن است. ولی كیفیة مبهم است. برای رفع این ابهام، صرفاً باید از خود قرآن استمداد جست:
قلب، در اصطلاح قرآن: لب شیئی و حقیقت شیئی است. كه هر گاه در انسان استعمال شود، ذات و واقعیت انسان مقصود است: «و من یؤمن بالله یهد قلبه [۲۲]». «قال او لم تؤمن قال بلی و لكن لیطمئن قلبی [۲۳]». «و طبع علی قلوبهم فهم لایفقهون [۲۴]». «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم [۲۵]». «نزل به الروح الامین علی قلبك لتكون من المنذرین [۲۶]». «الا من اتی الله بقلب سلیم [۲۷]».
پس مقصود: حائل شدن خدا، میان انسان و حقیقت انسانیت اوست.
و مقصود از این حیلوله: فراموش نمودن انسان، خویشتن است. نداند كه انسان است، و نداند كه در راه تكامل انسانیت قدم بر میدارد. آن گاه است كه راه سقوط را پیش گرفته. و این همان «نسیان نفس» است، كه بدترین عقوبتها و پستترین بدبختیهاست. كه دچار انسان میگردد: «و لاتكونوا كالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم اولئك هم الفاسقون [۲۸]». «اولئك الذین لعنهم لله فأصمهم و اعمی ابصارهم [۲۹]». «و نقلب أفئدتهم و ابصارهم كما لم یؤمنوا به اول مرة و نذرهم فی طغیانهم یعمهون [۳۰]».
جامعهای كه خدا را فراموش كرده باشند، بالاترین عقوبتی كه دچارآن میشوند، همان فراموشی از موضع انسانیت خویشتن میباشند، فراموش میكنند ك انسانند و باید درجهت انسانیت قدم بردارند.
چنین جامعهای، با سرعت در سرنگونی خویش میكوشد و در جهنمی از نیستی درحال سقوط میباشد. «ألا فی الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحیطة بالكافرین [۳۱]». «یستعجلونك بالعذاب، و ان جهنم لمحیطة بالكافرین [۳۲]».(جهنم، دوزخ اكنون كافران را فرا گرفته)
۲ ـ إذن
اذن، در اصطلاح قرآنی، معنی خاصی دارد، كه با در نظر گرفتن نقش خدا در انجام یافتن افعال اختیاری و غیر اختیاری، روشن میگردد.
«و ما هم بضارین به من احد الا بإذن الله [۳۳]». «والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربه [۳۴]». «و ما اصابكم یوم التقی الجمعان فبإذن الله [۳۵]». «انی اخلق لكم من الطین كهیئة الطیر فانفخ فیه فیكون طیراً بإذن الله. و أبری الاكمه و الابرص و اُحی الموتی باذن الله [۳۶]». «كم من فئة قلیلة غلبت فئةً كثیرة بإذن الله [۳۷]». «فهزموهم بإذن الله و قتل داود جالوت [۳۸]». «تؤتی اكلها كل حین باذن ربها [۳۹]». «انما النجوی من الشیطان شیئاً الآبإذن الله و علی الله فلیتو كل المؤمنون [۴۰]». «ما قطعتم من لینة او تركتموها قائمةعلی اصولها فباأن الله [۴۱]». ضرورت عالم هستی ایجاب میكند تا مؤثری در به وجود آمدن هر موجودی، جز ذات و اجب الوجود نباشد. زیرا (كل ما بالغیر لابد ان ینتهی الی ما بالذات) «لامؤثر فی الوجود الا الله» «ذلكم الله ربكم خالق كلشی [۴۲]». «قل الله خالق كل شیی و هو الواحد القهار [۴۳]».
«والله خلقكم و ما تعملون [۴۴] ».
پس هر چه، در جهان هستی، پا به عرصه وجود میگذارد، هستی خود را از هستی بخش لایزال دریافت میدارد و هر اثری كه تحقق مییابد، پرتوی از نمود هستی بخش جهان میباشد.
تمامی عوامل طبیعی و غیر طبیعی جهان، در تأثیر و تأثر یافتن، به ادامه افاضه از مبدأ فیاض، نیاز دارد. هر عامل طبیعی، در تاثیرات خود، دمبدم به ادامه فیض نیاز دارد.
اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبرد رگی تا نخواهد خدای
اگــــر نـــــــازی كـند آنی فــــرو ریــــزنــــد قـــالبها
این واقعیت آشكار (ادامه افاضه) با نام (اذن) در قرآن مطرح شده.
«و ما تشأون الان یشاء الله [۴۵]»
«و ما تشاؤن الا این یشاء الله رب العالمین [۴۶]».
۳ ـ یشاء الله
مشیت، در منطق قرآن، دارای مفهومی خاص، جدا از مفهوم لغوی و عرفی آن است. (مقصود: عرف عام است، در مقابل عرف خاص قرآن).
«نرفع درجات من نشاءان ربك حكیم علیم [۴۷]».
«قل اللهم مالك الملك تؤتی الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعزمن تشاء و تذل من تشاء بیدك اخیر انك علی كل شیء قدیر [۴۸]».
«ان هی الا فتتك تضل بها من تشاء و تهدی من [۴۹]».
«نصییب برحمتنا من نشاء و لاتضیع نشاء المحسنین [۵۰]».
«من كان یردید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید [۵۱] ».
«و لكن جعلناه نوراً نهدی به من نشاء من عبادنا [۵۲] ».
«والله یختص برحمته من یشاء [۵۳]».
«یؤتی الحكمة من یشاء و من یؤتی الحكمة فقد اوتی خیراً كثیراً [۵۴]».
«هو الذی یصوركم فی الارحام كیف یشاء [۵۵]».
«یغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء و الله غفور رحیم [۵۶]».
«بل الله یزكی من یشاء و لایظلمون فتیلا [۵۷]».
«ذلك هدی الله یهدی به من یشاء من عباده [۵۸]».
«انك لا تهدی من احببت و لكن الله یهدی من یشاء و هو اعلم بالمهتدین [۵۹]».
«و ربك یخلق ما یشاء و هو اعلم بالمهتدین [۶۰]».
«ان الله یسمع من یشاء و ما انت بمسع من فی القبور [۶۱]».
«یلقی الروح علی من یشاء من عباده لینذر یوم التلاق [۶۲]».
این قبیل آیات، حاكمیت اراده پروردگار را بر جهان هستی، ابراز میدارد. ولی آیا این اراده (مشیت) اراده مطلق است، یا همچون اراده طواغیت بی قید و بند است، یا آن كه تحت میزان خاصی صورت میگیرد؟
آری این اراده، اراده حكیم است، حكمت و مصلحت اندیشی، قید آن است، بدون حكمت صادر نمیشود، بدون مصلحت انجام نمیگیرد.
لذا در اولین آیه كه یاد شد، به این جنبه اشاره شده:
«نرفع درجات من نشاء، ان ربك حكیم علیم»
این اراده از علم و حكمت نشأت گرفته است.
آگاهی از مصلحت، طبق موازین حكمت، منشأ این این اراده بوده...
پس آن گاه كه خداوند میفرماید: «من نشاء» یا «ما نشاء» ...
مقصود : آن كس كه حكمت ما اقتضا كند. آنچه كه حكمت ما اقتضا كند.
لذا در آیه:
«انك لا تهدی من احببت و لكن الله یهدی من یشاء ...»
«و هو اعلم بالمهتدین ...
یك مقایسه زودگذر، میان خواسته پیغمبر و خواسته خدا انجام گرفته:
پیغمبر، از روی حس بشر دوستی، به گونه مطلق میخواهد، همه كس را هدایت كند، مخصوصاً نزدیكان و خویشاوندان و قوم و عشیره وی، كه اقرب الناس به وی هستند.
ولی خداوند، كه اعلم بالمهتدین میباشد، می داند: چه كسانی قابل هدایتند، یعنی در صراط هدایت قرار گرفتهاند و این آمادهگی را در خود فراهم كردهاند، تا هدایت شوند. (زیرا هدایت شدن، شرائطی دارد، كه انسان باید خود آن را فراهم سازد).
خداوند، چون بر این جهت واقف است، عنایت خویش را شامل حال این گروه میسازد، موفق به هدایت گردند.
توفیق همان عنایت خاص است كه صرفاً شامل كسانی میشود، كه خود خواسته باشند و در آن راه قدم نهاده باشند.
«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا [۶۳]».
ولی كسانی، كه برخلاف ندای فطرت و نور عقل حركت كردهاند، كسانی هستند كه خداوند، آنان را هدایت نمیكند، یعنی قابلیت و استعداد آن را ندارند.
«ان الله لا یهدی من هو كاذب كفار [۶۴]».
مراتب هدایت:
هدایت، كه عنایت الهی است، شامل تمامی مخلوقات میباشد:
«ربنا الذی اعطی كل شییء خلقه ثم هدی [۶۵]».
آفرینش هر چیز، هدایت او را بدنبال دارد.
هدایت مراتبی دارد، از هدایت فطری شروع شده، به عنایت خاص منتهی میگردد:
۱ ـ هدایت فطری: ارتكازات فطری كه در نهاد هر چیز، توأماً با آفرینش آن، صورت میگیرد. هر چه آفریده میشود، ذاتاً مسیر خود را در طبیعت تشخیص میدهد:
«والذی قدر فهدی [۶۶]».
۲ ـ عقل و خرد: اندیشه و تفكر و امكان تشخیص خیر از شر، نیكیها از زشتیها، حق از باطل، نور از ظلمت، از ویژگیهای انسان است كه خداوند، این امانت گرانمایه را در وی به ودیعت نهاده. زیرا انسان فقط شایستگی آن را داشت.
«ألم نجعل له عینین و لساناً و شفتین و هدیناه النجدین [۶۷]».
۳ ـ نصب دلائل و آرائه طریق، به وسیله بعث رسل و انزال شرایع.
«و جعناهم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل اخیرات [۶۸]».
قال علی(ع):
«یثیروا لهم دفائن العقول [۶۹]».
قال الصادق(ع):
«ان لله علی الناس حجتین»
«ان الله اكمل للناس الحجج بالعقول، و نصر النبیین بالبیان، و دلهم علی ربوبیتة بالأدلة ـ الی ان قال ـ ان لله علی الناس حجتین: حجة ظاهرة و حجة باطنة، فاما الظاهرة فالرسل و الانبیاء و الائمة. و اما الباطنة فالعقول...[۷۰]»
۴ ـ توفیق ربانی و عنایت الهی.
كسانی كه در مراحل سهگانه هدایت را، پشت سر نهاده، از آن به خوبی گذشتهاند، این آمادگی را در خود فراهم كردهاند. تا مشمول عنایت خاص پروردگار قرار گیرند. و معنی «یعدی من یشاء» روشن گردد:
«و من یؤمن بالله یهد قلبه [۷۱]» .
«الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه [۷۲]».
«و یزید الله الذین اهتدوا هدی [۷۳]».
«و الذین اهتدوا زادهم هدی و آتاهم تقواهم [۷۴]».
--------------------------------------------------------------------------------
[۱] «نهجالبلاغه»، صبحی صالح، خطبه/۱۳۳.
[۲] «المیزان»، علامه طباطبایی، ج ۳/۷۸ ـ ۷۹؛ ج ۱/۹ .
[۳] «همان مدرك»، ج ۱/۱۱ ـ ۱۲.
[۴] «سوره بقره»، آیه ۶۵؛ «سوره اعراف»، آیه ۱۶۶؛ «سوره مائده»، آیه ۶۰.
[۵] «سوره فاطر»، آیه ۱.
[۶] «سوره فاطر»، آیه ۱۰.
[۷] «سوره سجده» آیه ۵.
[۸] «سوره ملك»، آیه ۱۸.
[۹] «سوره نحل»، آیه ۵۰.
[۱۰] «سوره معارج»، آیه ۴.
[۱۱] «سوره نساء»، آیه ۱۰۵.
[۱۲] «سوره انعام»، آیه ۱۵۵.
[۱۳] «سوره اسراء»، آیه ۱۰۵.
[۱۴] «سوره فجر»، آیه ۲۲.
[۱۵] «سوره بقره»، آیه ۲۱.
[۱۶] «سوره انعام»، آیه ۱۵۸.
[۱۷] «سوره انفال»، آیه ۱۷.
[۱۸] «سوره واقعه»، آیه ۶۳ و ۶۴.
[۱۹] «سوره واقعه»، آیه ۵۸ و ۵۹.
[۲۰] «سوره انفال»، آیه ۲۴ و ۲۵.
[۲۱] «سوره نحل»، آیه ۹۷.
[۲۲] «سوره تغابن»، آیه ۱۱.
[۲۳] «سوره بقره»، آیه ۲۶۰.
[۲۴] «سوره توبه»، آیه ۸۷.
[۲۵] «سوره صف»، آیه ۵.
[۲۶] «سوره شعراء»، آیه ۱۹۴.
[۲۷] «سوره شعراء»، آیه ۸۹.
[۲۸] «سوره حشر»، آیه ۱۹.
[۲۹] «سوره محمد»، آیه ۲۳.
[۳۰] «سوره انعام»، آیه ۱۱۰.
[۳۱] «سوره توبه»، آیه ۴۹.
[۳۲] «سوره عنكبوت»، آیه ۵۴.
[۳۳] «سوره بقره»، آیه ۱۰۲.
[۳۴] «سوره اعراف»، آیه ۵۸.
[۳۵] «سوره آل عمران»، آیه ۱۶۶.
[۳۶] «سوره آل عمران»، آیه ۴۹.
[۳۷] «سوره بقره»، آیه ۲۴۹.
[۳۸] «سوره بقره»، آیه ۲۵۱.
[۳۹] «سوره ابراهیم»، آیه ۲۵.
[۴۰] «سوره مجادله»، آیه ۱۰.
[۴۱] «سوره حشر»، آیه ۵.
[۴۲] «سوره غافر»، آیه ۶۲.
[۴۳] «سوره رعد»، آیه ۱۶.
[۴۴] «سوره صافات»، آیه ۹۶.
[۴۵] «سوره انسان»، آیه ۳۰.
[۴۶] «سوره تكویر»، آیه ۴۹ .
[۴۷] «سوره انعام»، آیه ۸۳.
[۴۸] «سوره آل عمران»، آیه ۲۶.
[۴۹] «سوره اعراف»، آیه ۱۵۵.
[۵۰] «سوره یوسف»، آیه ۵۶.
[۵۱] «سوره اسراء»، آیه ۱۸.
[۵۲] «سوره شوری»، آیه ۵۲.
[۵۳] «سوره بقره»، آیه ۱۰۵.
[۵۴] «سوره بقره»، آیه ۲۶۹.
[۵۵] «سوره آل عمران»، آیه ۱۳.
[۵۶] «سوره آل عمران»، آیه ۱۲۹.
[۵۷] «سوره نساء»، آیه ۴۹.
[۵۸] «سوره انعام»، آیه ۸۸.
[۵۹] «سوره قصص»، آیه ۵۶.
[۶۰] «سوره قصص»، آیه ۶۸.
[۶۱] «سوره فاطر»، آیه ۲۲.
[۶۲] «سوره غافر»، آیه ۱۵.
[۶۳] «سوره عنكبوت»، آیه ۶۹.
[۶۴] «سوره سوره زمر»، آیه ۳.
[۶۵] «سوره اعلی»، آیه ۳.
[۶۶] «سوره احزاب»، آیه ۷۲.
[۶۷] «سوره بلد»، آیه ۱۰.
[۶۸] «سوره انبیاء»، آیه ۷۳.
[۶۹] «نهج البلاغه»، خطبه ۱.
[۷۰] «اصول كافی»، ثقة الاسلام كلینی، ج ۱/۱۳ ـ ۱۶.
[۷۱] «سوره تغابن»، آیه ۱۱.
[۷۲] «سوره زمر»، آیه ۱۸.
[۷۳] «سوره مریم»، آیه ۷۶.
[۷۴] «سوره محمد»، آیه ۱۷.
نظر شما