به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر یادداشتی از مصطفی دلشاد تهرانی عضو هیئت امنای دین پژوهان کشور است که از نظر می گذرد.
آیه ۲۱ سوره ی احزاب، پیامبر اکرم(ص) را یک اسوه ی حسنه ی تام و تمام معرفی می کند: لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله والیوم الاخر و ذکرالله کثیرا.
به تحقیق رسول خدا برای شما نمونه ی نیکویی است، برای هر کس که امید به خدا و روز جزا دارد و بسیار یاد خدا می کند.
پیامبر برای مسلمانان یک منبع، یک معدن و مرکزی است که می توانند کلیه ی اعمال، رفتار و وظایف خود را از این منبع و معدن استخراج کنند(۱). خود را در همه ی امور منطبق با آن حضرت بسازند؛ و این یک امر ثابت و همیشگی است. و یکی از احکام رسالت آن حضرت و ایمان مسلمانان، آن است که ایشان به وی تإسی کنند، هم در گفتارش و هم در رفتارش(۲)
معرفی پیامبر به عنوان «اسوه ی حسنه» بزرگ ترین تفاوت میان مکتب انبیا و غیر آن است، چرا که مکتب انبیإ از خصوصیت عملی بودن و توجه به عینیت داشتن برخوردار است. در مکتب انبیإ نمونه ای برای پیروی عملی ارائه می شود، نمونه ای که روشهای عملی آن در کلیه ی شئون فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... قابل دست یابی و پیروی عملی و عمل از جانب پیروان مکتب است. این موضوع در دین اسلام، شاخص تر، جدیتر و روشن تر مطرح است، چرا که اسلام آخرین دین الهی است؛ لذا لازم است، «امت» نمونه ای «تمام عیار» و «قابل پیروی» برای همه زمان ها در تمام شرایط داشته باشند. حضرت امیر (ع) پیامبر را به عنوان نمونه ای کافی معرفی می کند و می فرماید:
«و لقد کان فی رسول الله صلی الله علیه و آله کاف لک فی الاسوه.»(۳)
پیروی کردن از رفتار رسول خدا(ص) و [اقتدا به] از پیامبر، برای شما کافیست.
«فتإس بنبیک الاطیب الاطهر ـ صلی الله علیه و آله ـ فان فیه اسوه لمن تإسی و عزإ لمن تعزی، و احب العباد الی الله، المتإسی بنبیه و المقتص لإ ثره» (۴)
بنابراین از پیامبر پاک و پاکیزه ات پیروی کن، زیرا راه و رسمش سرمشقی است برای آن کسی که بخواهد تإسی جوید و انتسابی است عالی برای کسی که بخواهد منتسب گردد. و محبوب ترین بندگان نزد خداوند کسی است که از پیامبرش سرمشق گیرد و قدم به جای قدم او گذارد.
بدین ترتیب با ارائه یک اسوه جامع و کامل در همه ابعاد و در عینیت امور، مسلمانان مإمور اقتدإ مطلق آن وجود گرامی اند و کسی که پا در جای پای او گذارد، محبوب ترین بندگان نزد حضرت حق است؛ و این امر مبین کلام خدا می باشد که فرمود:
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» (۵)
بگو ای پیامبر! اگر خدا را دوست می دارید، از من تبعیت نمایید تا خداوند شما را دوست بدارد.
با تاسی از این نمونه یکامل و کافی است که انسان به سوی کمال مطلق رهنمون می شود و وجوب اقتدإ برای همین است. (۶)
مساله «نمونه ها» از مسایل بسیار مهم و اساسی اسلام است؛ زیرا نمونه طلبی و نمونه پذیری، جبلی و ذاتی انسان است و انسان بدون اسوه و مقتدا، توانایی سیر به سوی کمال را ندارد. انسان هایی که در مراحلی از زندگی خویش فاقد نمونه می شوند، آن مراحل دوران سرگشتگی و حیرانی آن هاست. نمی دانند در کدام جهت بروند، با کدام سرعت حرکت کنند، چگونه با موانع راه برخورد نمایند و چه روشی را در حرکت و در رویارویی با مسایل و مشکلات پیش گیرند. (۷)
اسلام برای هدایت انسان ها به سرمنزل مقصود و سیر از ملک تا ملکوت، در قالب کلمات به صورت قرآن ظهور یافته و در قالب اعمال به صورت اسوه حسنه (پیامبر یا امام). چنان چه انسان «اسوه حسنه» را نشناسد و او را «مقتدای» خویش «در همه زمینه ها» نداند، حتما نمونه های منفی و کاذب را مقتدای خویش می گیرد، زیرا نمی توان بدون «اسوه» زندگی کرد. چنان که در حدیثی که محمد بن مسلم از امام باقر(ع) نقل می کند، آمده است:
«کل من دان الله عزوجل بعباده یجهد فیها نفسه ولا امام له من الله، فسعیه غیر مقبول و هو ضال متحیر و الله شانیء لإعماله و مثله کمثل شاه ضلت عن راعیها و قطیعها، فهجمت ذاهبه و جائیه یومها؛ فلما جنها اللیل بصرت بقطیع غنم مع راعیها، فحنت الیها و اغترت بها، فباتت معها فی مربضها، فلما إن ساق الراعی قطیعه إنکرت راعیها و قطیعها، فهجمت متحیره تطلب راعیها و قطیعها، فبصرت بغنم مع راعیها فحنت الیها و اغترت بها، فصاح بها الراعی: الحقی براعیک و قطیعک فانت تائهه متحیره عن راعیک و قطیعک، فهجمت ذعره، متحیره، تائهه، لاراعی لها یرشدها الی مرعاها إو یردها؛فبیناهی کذلک اذااغنتم الذئب ضیعتها، فإکلها؛ و کذلک و الله یا محمد! من إصبح من هذه الامه لا امام له من الله عز وجل ظاهر عادل إصبح ضا تائها، و ان مات علی هذه الحاله مات میته کفر و نفاق. و اعلم یا محمد! ان االئمه الجور و إتباعهم لمعزولون عن دین الله، قد ضلوا و إضلوا فإعمالهم التی یعملونها کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لایقدرون مما کسبوا علی شیء، ذلک هو الضلال البعید.»(۸)
هر که برای عبادت خدای عزوجل خود را در زحمت اندازد، اما پیشوایی که خداوند برای او مقرر کرده نداشته باشد، کوشش او ناپذیرفته و خود او گمراه و سرگردان است و خدا اعمال او را دشمن دارد. حکایت او حکایت گوسفندی است که از چوپان وگله خود گم شده و تمام روز سرگردان می رود و بر می گردد، چون شب فرا رسد گله ای با شبان به چشمش آید، به سوی آن گراید و به آن فریفته شود و شب را در خوابگاه آن گله به سر برد، چون چوپان گله را حرکت دهد، گوسفند گمشده، گله و چوپان را ناشناس بیند، باز متحیر و سرگردان در جستجوی شبان و گله خود باشد که گوسفندانی را با چوپانش بیند، به سوی آن رود و به آن فریفته گردد، شبان او را صدا زند که: بیا و به چوپان و گله خود پیوند که تو سرگردانی و از چوپان و گله خود گمگشته ای.
پس ترسان و سرگردان و گمراه حرکت کند و چوپانی که او را به چراگاه رهبری کند و یا به جایش برگرداند نباشد؛ در این میان گرگ، گم شدن او را غنیمت شمارد و او را بخورد. به خدا، ای محمد! کسی که از این امت باشد و امامی آشکار و عادل از طرف خدای عز وجل نداشته باشد چنین است، گمگشته و گمراه است و اگر با این حال بمیرد، با کفر و نفاق مرده است. بدان ای محمد! که پیشوایان جور و پیروان ایشان از دین خدا برکنارند، خود گمراهند و مردم را گمراه کنند؛ اعمالی را که انجام می دهند، چون خاکستری است که تند بادی در روز طوفانی به آن تازد؛ از کردارشان چیزی دست گیرشان نشود، این است گمراهی دور.
آنچه عرفا در تبعیت از انسان کامل، شیخ، مرشد، پیشوا،هادی، مهدی، امام، خلیفه و غیره گفته اند، بی شک علاوه بر مقامات خاص و نقش انسان کامل در تکوین و تشریع، به این امر ـ ارائه ی اسوه ـ توجه تام داشته اند. (۹) نمی توان این سیر را بدون تبعیت از اسوه ای کامل طی کرد.
از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان، وین راه بی نهایت(۱۰)
و چه بسیار انسان هایی که در این وادی بی دلیل راه قدم گذارده و عمر تلف کرده و آخرالامر سرخورده و خسته، گریبان حیرت چاک زده و زانوی غم در بغل گرفته اند و در نهایت جز گمراهی بر گمراهی شان افزوده نگشته است.
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی(۱۱)
چرا که فقدان اسوه مناسب در طی طریق کمال، بدان معناست که انسان اسیر شیاطین گشته و خلإ وجودی «اسوه ی حسنه» را در همه ابعاد ـ اعم از فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ـ با «اسوه های سیئه» پر سازد و مناسبات فردی و اجتماعی خویش را بر آن مبنا ایجاد کند، که: «من لم یکن له شیخ فشیخه الشیطان(۱۲), و از همین روست که ملای رومی، حسام الدین را سخت پرهیز می دهد که طی این طریق جز با تبعیت از یک اسوه کامل میسر نیست:
پیر را بگزین که بی پیر این سفر
هست بس پرآفت و خوف و خطر
آن رهی که بارها تو رفته ای
بی قلاوزاندر آن آشفته ای
پس رهی را که نرفتستی تو هیچ
هین مرو تنها ز رهبر سر مپیچ
هر که او بی مرشدی در راه شد
او زغولان گمره و در چاه شد
گر نباشد سایه ی پیر ای فضول
بس ترا سرگشته دارد بانگ غول
غولت از راه افکند اندر گزند
از تو راهی تر در این ره بس بدند
از نبی بشنو ظلال رهروان
که چسان کرد آن بلیس بد روان(۱۳)
با توجه به اهمیت و جایگاه این امر، قرآن کریم در آیات متعدد، در ابعاد مختلف اسوه معرفی می کند که به برخی اشاره می شود:
۱ ـ اسوه کفر و ایمان:
ضرب الله مثلا للذین کفروا امرإه نوح و امرإه لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتا هما. (۱۴)
خداوند زن نوح و زن لوط را برای کافران مثال آورده است که هر دو آنان تحت فرمان دو بنده ی صالح ما بودند و به آن هاخیانت کردند.
و ضرب الله مثلا للذین امنوا امرإه فرعون...(۱۵)
و خداوند برای مومنان زن فرعون را مثال آورده است...
۲ ـ اسوه در انفاق:
(و یوثرون علی إنفسهم و لو کان بهم خصاصه...(۱۶))
و آنان را بر خودشان مقدم می دارند و به آنان ایثار می کنند اگر چه خود بر آن چه می بخشند، نیازمندند...
(و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا، انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزإ و لا شکورا(۱۷))
آنان که از سر دوستی خدا به فقیر و اسیر و یتیم طعام می دهند و گویند: فقط برای رضای خدا به شما طعام می دهیم و از شما هیچ پاداشی و سپاسی نمی طلبیم.
۳ ـ اسوه در تولی و تبری:
قد کانت لکم اسوه حسنه فی ابراهیم و الذین معه اذ قالوا لقومهم انا بروا منکم و مما تعبدون من دون الله کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوه و البغضإ ابدا حتی تومنوا بالله وحده... (۱۸)
ابراهیم و کسانی که با او بودند برای شما اسوه نیکویی هستند؛ هنگامی که به قوم خود گفتند: ما از شما و بتهای شما که به جای خدا می پرستیدبه کلی بیزاریم، ما مخالف و منکر شما هستیم و همیشه میان ما و شما کینه و دشمنی خواهد بود، تا وقتی که به خدای یگانه ایمان آورید...
۴ ـ اسوه در عبادت و عبودیت:
کانوا قلیلا من اللیل ما یهجعون و بالاسحارهم یستغفرون و فی اموالهم حق للسائل و المحروم(۱۹)
و از شب اندکی را می خوابیدند و سحرگاهان از درگاه خدا طلب آمرزش می کنند و در اموالشان برای فقیر و محروم حقی منظور دارند.
۵ ـ اسوه در یاد خدا و نماز و زکات:
رجال لاتلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله و اقام الصلوه و ایتإ الزکوه یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار. (۲۰)
پاکمردانی که هیچ کسب و کار و تجارتی آنان را از یاد خدا غافل نگرداند و نماز به پا دارند و زکات دهند. و از روزی که دل ها و دیده ها در آن روز حیران و مضطرب است، ترسانند.
اتخاذ موضع عملی صحیح و مشخص، از لوازم ایمان و اعتقاد و التزام عملی به دین است؛ بدین معنا که انسان پس از ایمان به خدا و اسلام و شریعت و بعد از درک این امر که به حکم عبودیت و بندگی در مقابل خدا در قبال امتثال اوامر و اجرای احکام، مسئول است باید خود را و رفتار و سلوک خویش را در کلیه صحنه ها و مراحل زندگی با قوانین اسلام و اصول عملی آن هماهنگ و همراه سازد و همچنین باید به حکم تبعیت از شریعت، به اتخاذ موضع عملی مشخص دست یازد. از این رو ضرورت تعیین موضع عملی و معرفت به چگونگی اتخاذ موضع در هر امری، روشن می شود(۲۱).
«دین» یک امر ذهنی نیست، فقط ایمان و اعتقاد قلبی نیست، بلکه چنان چه به صراحت از مجموع آیات و روایات بسیاری روشن می شود، پیوند ایمان و عمل، پیوندی اجتناب ناپذیر است(۲۲). چنان چه امیرالمومنین (ع) فرموده است:
«فبالایمان یستدل الصالحات و بالصالحات یستدل علی الایمان.»(۲۳)
انسان در پرتو ایمان، به عمل صالح راه می یابد و با اعمال صالح، راه به ایمان می برد.
و هنگامی که از آن حضرت درباره تفسیر ایمان سوال شد، فرمود:
«الایمان معرفه بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان.»(۲۴)
«ایمان» شناخت با قلب، اقرار به زبان و عمل با اعضإ و جوارح است.
این پیوند آن چنان است که گاه در لسان پیامبر(ص) آمده است که یکی بدون دیگری مقبول و پذیرفته نیست:
«الایمان و العمل إخوان شریکان فی قرن، لایقبل الله إحدهما الا بصاحبه.»(۲۵)
و گاه در بیان امام صادق (ع) آمده است که ایمان به تمام آن عمل است :
«الایمان عمل کله.»(۲۶)
و یا فرمود:
«الایمان لایکون الا بعمل، و العمل منه، و لا تثبت الایمان الا بعمل.» (۲۷)
ایمان جز به عمل نمی باشد و عمل ناشی از ایمان است و ایمان جز به عمل برقرار نمی شود.
عمل ایمانی، نیازمند میزان های عملی است، ملاک عملی می خواهد. «سیره» ارائه ی این ملاک هاست و پیروی از آن عمل، مبتنی بر میزان است. و چه نیکو گفته است «سفیان بن عیینه» (۲۸):
«ان رسول الله(ص) هو المیزان الاکبر و علیه تعرض الاشیإ علی خلقه و سیرته و هدیه، فما وافقها فهو الحق و ما خالفها فهو الباطل.»(۲۹)
به درستی که رسول خدا(ص) میزان اکبر است و همه چیز را باید با خلق و سیره و روش و راه و رسم او سنجید و بدان عرضه نمود، که اگر با آن موافق بود، حق است و چنان چه با آن مخالف بود، باطل می باشد.
اتخاذ موضع عملی بر اساس یک جهت گیری صحیح و مبتنی بر شریعت نبوی، جز با شناخت سیره میسر نیست. چنان چه انسان فاقد معیارهای عملی روشن باشد، توانایی عملکرد صحیح را نخواهد داشت، و نمی تواند موضع درست اتخاذ کند.
انسان صاحب «سیره» در همه امور دارای تمییز و معیار است؛ معیارهایی که راه گشای زندگی عملی و حرکت کمالی است. از این رو باید به بهترین و محکم ترین ملاک ها دست یافت و آن جز در الگویی تام و کامل یافت نمی شود:
«و اقتدوا بهدی نبیکم فانه إفضل الهدی، و استنوا بسنته فانها إهدی السنن.»(۳۰)
و به راه و رسم (سیره) پیامبرتان اقتدا کنید که بهترین راه و رسم هاست و رفتارتان را با روش پیامبر تطبیق دهید که
هدایت کننده ترین روش هاست.
إرسله داعیا الی الحق و شاهدا علی الخلق. (۳۱)
خداوند پیامبر را فرستاد تا به سوی حق دعوت نماید و گواه اعمال خلق باشد.
«سیرته القصد و سنته الرشد و کلامه الفصل و حکمه العدل.» (۳۲)
سیره و راه و رسم او معتدل و روش او صحیح و متین و سخنانش روشنگر حق از باطل و حکمش عادلانه است.
مسإله ی دیگر آن که در صحنه ی عمل، آن جا که حق و باطل میآمیزد و فضای «شبهه» (۳۳) انسان را احاطه می سازد، با کدام ملاک و بر اساس کدام معیار راه گشا باید حرکت کرد؟ همیشه چنین نیست که حق و باطل، روشن و خالی از ابهام باشد که در آن صورت راه روشن خواهد بود، اما:
چگونه می توان به این رحمت دست یافت و از بصیرت لازم جهت یافتن حق وعمل به آن، که طبعا دشوار است(۳۴), برخوردار شد؟
عمل برخاسته از ملاک های روشن و گام در جای پای اسوه تام و حسنه نهادن، طریق نجات است. تمسک درست به کتاب خدا و سیره جامع پیامبرش، راه گشاست. امیرالمومنین (ع) در این باب، مالک اشتر را چنین راهنمایی می کند:
«واردد الی الله و رسوله ما یضلعک من الخطوب، و یشتبه علیک من الامور، فقد قال الله تعالی لقوم احب ارشادهم: یاایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم، فان تنازعتم فی شیء فردوه الی الله و الرسول. (۳۵) فالرد الی الله: الاخذ بمحکم کتابه، والردالی الرسول: الاخذ بسنته الجامعه غیر المفرقه. (۳۶)
و آن جا که کار بر تو گران شود و دشوار و حقیقت کارها نا آشکار، به خدا و رسولش بازآر، چه خدای تعالی مردمی را که دوستدار راهنمایی شان بوده گفته است: «ای کسانی که ایمان آورده اید خدا و رسول و فرمانروایان (معصوم و عادل) خویش را فرمان برید، پس اگر در چیزی با یکدیگر خصومت ورزیدید، آن را به خدا و رسول بازگردانید» ; و بازگرداندن به خدا، گرفتن محکم کتاب او قرآن است، و بازگرداندن به رسول، گرفتن سنت جامع اوست که پذیرفته همگان است.
با چنگ زدن به این دو منبع اساسی است که بصیرت لازم جهت عمل ایمانی حاصل می شود. بدون تمسک به معیارهای حق، انسان اسیر شبهه شده و در میدان عمل، دچار لغزش های اساسی می گردد. چنان که امیرالمومنین(ع) فرمود:
«ان دین الله لا یعرف بالرجال بل بآیه الحق، فاعرف الحق تعرف إهله.» (۳۷)
دین خدا با شخصیت ها شناخته نمی شود، بلکه شناخت آن با نشانه ها و آیات حق است؛ پس حق را بشناس تا پیروان آن را بشناسی.
انسانی که فاقد ملاک های حق است نمی تواند حرمت حق را حفظ کرده، پرچمدار میدان مبارزه حق و باطل بوده و گام در مسیر کمال زند. چنان که در شرایط حکومت امیرالمومنین (ع) و ظهور درگیری با اهل قبله و کسانی که مدعی دین و دینداری بودند، امام فرمود:
«و قد فتح باب الحرب بینکم و بین إهل القبله، و لا یحمل هذا العلم الا إهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق.» (۳۸)
هم اکنون آتش نبرد میان شما و اهل قبله روشن گشته است، و این پرچم را جز افراد صاحب بصیرت و با استقامت و آگاه به مواضع حق، به دوش نمی کشند.
این بصیرت و علم به مواضع حق در «سیره» تجلی دارد؛ سیره یی که خود در قرآن کریم و در طول آن، در گفتار، کردار و رفتار پیامبراکرم(ص) و ائمه هدی(ع) ـ که غیرقابل تفکیک اند ـ تجلی کرده است. چنان که در نامه ی گرانقدر امیرالمومنین(ع) در تبیین حوادث و مسایل پس از پیامبر، این پیوند ناگسستنی مورد تإکید قرار گرفته است:
«فلما مضی لسبیله ترک کتاب الله و اهل بیته امامین لایختلفان، و اخوین لایتخاذلان و مجتمعین لایفترقان.» (۳۹)
پیامبر به راه خویش رفت (و به رفیق اعلی پیوست) و کتاب خدا و خاندان خود را به جای گذاشت که دو پیشوای بدون اختلافند و دوبرادری که دست از یاری یکدیگر برنمی دارند و دو همراه (و متحدی) که از هم جدایی ندارند.
یعنی کتاب و اهل کتاب از یکدیگر جدا نمی شوند و اگر زمانی یکی از آن دو طرد شود، دیگری نیز نخواهد ماند. به تعبیر امام الموحدین:
«فالکتاب... و إهله طریدان منفیان، و صاحبان مصطحبان.»(۴۰)
قرآن... و اهل قرآن هر دو رانده و تبعید می شوند، و هر دو همگام و مصاحب یکدیگر، و در یک جاده گام می نهند.
این دو منبع، مصاحب و همراه و همگامند و جدایی آن ها ممکن نیست؛ «صاحبان مصطحبان» را نمی توان تفکیک کرد زیرا چنین عملی موجب طرد و ترک هر دو آنان می گردد: «طریدان منفیان.»
بنابراین، باید به این دو «ثقل» و دو «منبع» اساسی چنگ زد و از این دو «سرچشمه» نورانی، نوشید؛ به زیر هر درختی، جهت بار و بر گرفتن ننشست و از هر جا و هر مإخذی طلب هدایت ننمود:
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد
در این بازار عطاران، مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس، تو را زوره زند هر کس
یکی قلبی بیاراید، تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآیم
تو منشین منتظر بر در، که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که می جوشد، میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می جوشد، درون چیز دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد، نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد، نه هر بحری گهر دارد(۴۱)
برماست که به کلام خدا و سنت معصومین(ع) رجوع کنیم و از این پرچم های برپای حق و نشانه های روشن دین و چراغ های هدایت، راه جوییم و مسیر خود را اصلاح کرده و به «سیره نبوی» (۴۲) بازگشت نماییم.
«فإین تذهبون!؟ و إنی توفکون!؟ و الاعلام قائمه، والآیات واضحه، و المنار منصوبه، فإین یتاه بکم! و کیف تعمهون؟ و بینکم عتره نبیکم! و هم إزمه الحق، و إعلام الدین و إلسنه الصدق! فإنزلوهم بإحسن منازل القرآن، و ردوهم ورود الیهم العطاش.» (۴۳)
کجا می روید!؟ و رو به کدام طرف می کنید!؟ پرچم های حق برپاست! و نشانه های آن آشکار است. با این که چراغ های هدایت نصب گردیده است، باز گمراهانه به کجا می روید؟ چرا سرگردان هستید در حالی که عترت پیامبرتان در میان شماست! آن ها زمام های حقند و پرچم های دین، و زبان های صدق! آن ها را در بهترین جایی که قرآن را در آن حفظ می کنید، جای دهید (در دل ها و قلوب پاک). و همچون تشنگانی برای سیراب شدن به سرچشمه ی زلال آنان هجوم آورید.
بازگشت به «سیره نبوی» , بازگشت به «حریت» , «عزت» و «سعادت» است و همه «رقیت ها» , «ذلت ها» و «شقاوت ها» ناشی از دور شدن از آن سرچشمه ی زلال است.
تا شعار مصطفی از دست رفت
قوم را رمز بقا از دست رفت. (۴۴)
پی نوشت ها
این مقاله برگرفته ای از کتاب «سیره نبوی» می باشد.
۱ ـ ر. ک به محمد سلیمان الاشقر، افعال الرسول و دلالتهاعلی احکام الشریعه، موسسه الرساله، بیروت، ۱۴۰۸ ق، ج ۱, ص ۱۸۹-۲۰۱.
۲ ـ السید محمد حسین الطباطبایی، المیزان فی التفسیر القران، دارالکتاب الاسلامی،قم، ۱۳۹۳ ق، ج ۱۶, ص ۲۸۸.
۳ ـ نهج البلاغه، خطبه ی ۱۶۰.
۴ ـ همان.
۵ ـ آل عمران / ۲۹.
۶ ـ ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، ۱۳۶۲ ش، ج ۳, ص ۲۸۵.
۷ ـ «هلک من لیس له حکیم یرشده» ; (آن کس که حکیمی راهنما و رشددهنده ندارد هلاک گردد) امام سجاد(ع) , بحارالانوار، ج ۷۸, ۱۵۹.
۸ ـ الکافی، ج ۱, ص ۱۸۳ و ۱۸۴.
۹ ـ ر. ک: عزیز الدین نسفی، کتاب الانسان الکامل، به تصحیح و مقدمه ماریژان موله، طهوری، ۱۳۶۲ ش، ص ۴ و ۵ ; عزالدین محمودبن علی کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، با تصحیح و مقدمه و تعلیقات جلال الدین همایی، تهران، ۱۳۳۳ ش، ص ۱۰۷-۱۱۴ ; السید الشریف علی بن محمد الجرجانی، التعریفات، تحقیق الدکتور عبدالرحمن عمیره، عالم الکتب، بیروت، ۱۴۰۷ ق، ص ۲۶۱ و ۲۶۲ ; عبدالرحمن بن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، به تصحیح و مقدمه و پیوست مهدی توحیدی پور، انتشارات سعدی، ۱۳۶۶ ش، ص ۱۹-۲۹ ; السید حیدر الاملی، اسرارالشریعه و اطوار الطریقه و انوار الحقیقه، مقدمه و تصحیح محمد خواجوی، موسسه ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، ۱۳۶۲ ش، ص ۵۸ و؛۵۸ ملا محسن فیض کاشانی، کلمات مکنونه من علوم اهل الحکمه و المعرفه، صححه و علق علیه الشیخ عزیزالله العطاردی، موسسه ی انتشارات فراهانی، ۱۳۶۰ ش، ص ۱۱۷-۱۳۲ ; حاج ملاهادی سبزواری، اسرار الحکم، با مقدمه توشیهیکو ایزوتسو، به کوشش ح. م. فرزاد، انتشارات مولی، ۱۳۶۱ ش، ص۷۰-۷۲
۱۰ ـ دیوان حافظ شیرازی، ص ۳۲.
۱۱ ـ همان، ص ۲۵۷.
۱۲ ـ بدیع الزمان فروزانفر، احادیث مثنوی، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۱ ش، ص ۳۰.
قلاوز: مقدمه ی لشکر و راهبر، علی اکبر دهخدا، لغت نامه، تهران، ۱۳۳۷-۱۳۴۵ ش.
۱۳ ـ مثنوی معنوی، دفتر اول، ج ۱, ص۱۸۲ و؛۱۸۱ اسرارالشهود، تصحیح و مقدمه سید علی آل داود، موسسه ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۸ ش، ص ۳۰ و ۲۹.
۱۴ ـ تحریم / ۱۰.
۱۵ ـ تحریم / ۱۱.
۱۶ ـ حشر / ۹.
۱۷ ـ دهر / ۸ و ۹.
۱۸ ـ ممتحنه / ۴.
۱۹ ـ ذاریات / ۱۷ ـ ۱۹.
۲۰ ـ نور / ۳۷.
۲۱ ـ محمد باقر الصدر، دروس فی علم الاصول، دارالکتب، بیروت، ۱۹۷۸ م، ج ۱, ص ۳۵.
۲۲ ـ محمد / ۲, طه / ۷۵, سبإ / ۳۷, العصر / ۱ ـ ۳, بینه / ۷ ,تین / ۴ ـ ۶ ,شوری / ۲۶.
۲۳ ـ نهج البلاغه، کلام ۱۵۶.
۲۴ ـ ابن ابی الحدید المعتزلی،شرح نهج البلاغه، به تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، در احیإ الکتب العربی، ۱۳۷۸ق، ج ۱۹, ص؛۵۱ الکافی، ج ۲, ص ۲۷.
۲۵ ـ کنزالعمال، ج ۱, ص؛۹۵ و نزدیک به همین مضمون: شرح غررالحکم، ج ۲, ص ۱۳۶.
۲۶ ـ محمد رضا الحکیمی، محمد الحکیمی، علی الحکیمی، الحیاه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ج ۱, ص ۲۶۳ ; الکافی، ج ۲, ص ۳۴.
۲۷ ـ همان؛ و و سائل الشیعه، ج ۱۱, ص ۱۲۷.
۲۸ ـ از علمإ و زهادی است که بزرگان و رجالیون اهل سنت وی را توثیق کرده، حدیث و روایت او را صحیح دانسته اند. ر. ک: ابوالفرج ابن الجوزی، صفه الصفوه، دارالمعرفه، بیروت، ۱۴۰۶ ق، ج ۲, ص ۲۳۱ ـ ۲۳۷
۲۹ ـ نهج البلاغه، خطبه ی ۱۱۰ و تحف العقول، ص ۱۰۰.
۳۰ ـ نهج البلاغه، خطبه ی ۱۱۶.
۳۱ ـ همان، خطبه ی ۹۴.
۳۲ ـ «شبهه» را از آنسان شبهه گفته اند که شبیه حق است: «و انما سمیت الشبهه شبهه لانها تشبه الحق)), نهج البلاغه، کلام ۳۸ و غررالحکم، ج ۱, ص ۲۷۰.
۳۳ ـ «ولایدرک الحق الا بالجد» (و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمیآید) , نهج البلاغه، خطبه ی ۲۹.
۳۴ ـ نسإ / ۵۹.
۳۵ ـ نهج البلاغه،نامه ی ۵۳ و تحف العقول، ص ۹۰ و ۸۹.
۳۶ ـ امالی المفید، ص ۵ ; ابو جعفر محمد بن إبی القاسم محمدبن علی الطبری، بشاره المصطفی لشیعه المرتضی، الطبعه الثانیه، المکتبه الحیدریه، نجف، ۱۳۸۳ ق، ص۴ ; وسائل الشیعه، ج ۱۸, ص ۹۸ ; بحارالانوار، ج ۶, ص ۱۷۹ ; و نیز ر. ک: نهج البلاغه، حکمت۲۶۲ ; قطب الدین راوندی، منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، مکتبه المرعشی النجفی، ۱۴۰۶ ق، ج ۳, ص ۳۶۸ و بحارالانوار، ج ۳۲, ص ۲۲۸.
۳۷ ـ نهج البلاغه، خطبه ی ۱۷۳.
۳۸ ـ ابو جعفر محمد بن جریربن رستم الطبری، المسترشد فی امامه علی بن ابی طالب علیه السلام، مطبعه الحیدریه، نجف، ۱۳۶۸ق، ص ۹۶ .
۳۹ ـ نهج البلاغه، خطبه ی ۱۴۷.
۴۰ ـ جلال الدین محمد بلخی، کلیات دیوان شمس تبریزی، مقدمه بدیع الزمان فروزانفر، تصحیح و حواشی م. درویش، سازمان انتشارات جاویدان علمی، ۱۳۴۶ ش، ج ۱, ص ۲۲۸ و ۲۲۷.
۴۱ ـ مراد ما از «سیره ی نبوی» اصولی است که در قرآن کریم و دوران زندگی پیشوایان هدایت و عدالت به صورت مجموعه ای اصولی راهنما و روشن جهت سیر به سوی کمال و تعالی از ملک تا ملکوت ارائه شده است.
۴۲ ـ نهج البلاغه، خطبه ی ۸۷.
۴۳ ـ کلیات اقبال لاهوری، ص ۸۷.
نظر شما