درخاورميانه، گسترش هژموني آمريكا پس از حادثه يازده سپتامبر در قالب "استراتژي امنيت ملي ايالات متحده آمريكا" با استفاده از مولفه هاي مختلف از جمله تروريسم پيگيري شد و رويدادهاي حمله آمريكا به افغانستان و عراق، صدور قطعنامه هاي ضد سوري و لبناني، مخالفت با اراده مردم فلسطين در انتخاب حماس ، احداث پايگاههاي نظامي در منطقه، استفاده ابزاري از دموكراسي براي اعمال فشار بر كشورهاي منطقه، حمايت مالي - سياسي - نظامي از رژيم صهيونيستي همگي در چارچوب اين استراتژي در منطقه خاورميانه رخ داده است .
گسترش هژموني واشنگتن درعرصه بين الملل در راس هرم خواسته هاي واشنگتن قرار دارد و دستيابي به آن مستلزم دستيابي به مقدمات زيربنايي بسياري است . تامين امنيت انرژي آمريكا و برپايي زمينه پايدار استقلال سياسي براي اسرائيل از جمله مقدمات اجرايي استراتژي آمريكا است .
ويژگي منطقه خاورميانه و كشورهاي حوزه خليج فارس و رابطه آن با امنيت ملي ايالات متحده و راهبرد سياست خارجي آن در حقيقت به اين دليل است كه 65 درصد از مجموعه ذخيرههاي شناخته شده نفت جهان، يعني 680 ميليارد بشكه از مجموع 1047 ميليارد بشكه ذخيره نفتي شناخته شده جهان، در اختيار هفت كشور عربستان سعودي، امارات متحده عربي، عراق، كويت، ايران، قطر و عمان قرار گرفته است.
در ايالات متحده نفت بهعنوان منبع اصلي توليد انرژي با حدود 40 درصد همچنان نقش اصلي را در توليد انرژي اين كشور بازي ميكند. ايالات متحده با ميزان مصرف 48/20ميليون بشكه نفت در روز به عنوان بزرگترين كشور مصرف كننده نفت جهان در سال 2005 با كمبود روزانه 5/11ميليون بشكه در روز مواجه بود كه اين كمبود عمدتاً از كشورهاي حوزه خليج فارس تأمين مي شود.
اين درحالي است كه تا سال 2025 ميلادي كه مصرف روزانه اين كشور به ميزان 3/28 ميليون بشكه در روز افزايش خواهد يافت. نياز اين كشور به واردات نفت به مقدار 7/19 ميليون بشكه در روز نيز افزايش خواهد يافت. اين بدان معناست كه ايالات متحده در سال 2025 ميلادي با توليد 4/9 ميليون بشكه نفت و ساير فرآورده هاي مشابه در روز به 50 درصد از مجموع توليد نفت كشورهاي حوزه خليج فارس براي پاسخگويي به نيازهاي مصرف روزانه داخلي خود در اين كشور محتاج است.
كنترل مراكز توليد نفت از جهت تأمين نيازهاي روزافزون روزانه در داخل ايالات متحده براي اين كشور از اهميت حياتي برخوردار مي باشد، كنترل بازار فروش نفت و كنترل اين كالا در بازارهاي جهاني در حقيقت ابزاري است كه براي كنترل و مقابله با ساير رقباي سياسي، اقتصادي و نظامي به كار گرفته مي شود.به ويژه خاورميانه براي مقابله با نفوذ قدرت انرژي روسيه امري مهم براي واشنگتن محسوب مي شود .
علاوه بر اين مديريت نظام جهاني مستلزم هزينه هايي است كه پرداخت آن از جيب ماليات دهندگان داخلي به دليل سنگيني آن امكان پذير نيست. نفت و وسعت حوزه درآمدزايي آن مهمترين ابزار براي تامين چنين هزينه هايي است . سكوت آمريكا در مقابل افزايش قيمتها روزانه بيش از 400 ميلون دلار درآمد نصيب اين كشور كرد كه اين مبلغ در تامين هزينه هاي مديريت جهاني كافي است. با اين محاسبات اهميت انرژي به ويژه نفت در رسيدن به هرم استراتژي آمريكا مشخص مي شود.
در كنار تامين امنيت انرژي، هژمون آمريكا بدون ايجاد بسترهاي امنيتي براي متحد محوري اش در خاورميانه معني ندارد . اسرائيل از پايه هاي اصلي برقرار كننده هژمون آمريكا در منطقه است . برهمين اساس مقامات آمريكا براي مهيا كردن زمينه هاي اين شرط مجبورند با چالش هاي آن مقابله كنند.
امكان دستيابي جمهوري اسلامي ايران به توانايي هسته اي و كسب موقعيت برتربه عنوان رقيبي جدي دربرابريكه تازي اسرائيل، تبديل شدن نظام اسلامي به يك قدرت منطقهاي و نقش آن در كنترل كشورهاي كوچك حوزه خليج فارس ، اوجگيري مجدد روند فعاليت جنبشهاي مقاومت اسلامي ورشد اسلامگرايي و همچنين تمايل اخير جمهوري اسلامي ايران به برپايي بورس نفت بر اساس ارز اروپايي (يورو) در حقيقت چالش اصلي اين دوره از تاريخ ايالات متحده است.
سوريه و اختلافات مرزي آن با اسرائيل ، حزب الله ، حماس و نفرت مردم خاورميانه از رژيم صهيونيستي و آمريكا از ديگر چالشهاي واشنگتن در تحكيم جايگاه اسرائيل در منطقه است . لذا حل اين مشكلات مستلزم ارايه راهكارهايي است كه تاكنون در قالب "طرح خاورميانه بزرگ " و "طرح جديد رايس" دنبال شده است .
بر پايي اقتصاد بازار از ديگر زيربناهاي تسهيل كننده هژموني آمريكا است . اقتصاد بازار تنها از لحاظ مالي براي غرب حايز اهميت نيست، بلكه نظامهاي مبتني بربازار بيش ازآنكه دغدغه فكريشان سياسي باشد، بيشتر اقتصادي است. خاورميانه منطقه اي است كه غرق در ملاحظه كاريهاي سياسي و تنش شده است . با برپايي نظام هاي مبتني بر بازار آزاد اولويتهاي سياسي تحت تاثير اقتصاد قرار گرفته و به حاشيه اهميتها رانده مي شود .
با اين اوصاف دستيابي به هژمون در راس هرم استراتژي آمريكا به آساني امكانپذير نيست، اما نكته اي كه در اينجا مطرح مي باشد، اينكه همانطور كه در مغز بوش اين مطلب گنجانده شده است كه در برخي فرهنگهاي سياسي جهان برقراري آزادي سياسي براي كاخ سفيد مقرون به صرفه نيست و حكومتهاي خودكامه را بر دموكراسي ترجيح داده است، پس چرا حاضر به پذيرش دولتهايي كه فرهنگ مقاومت در بطنشان وجود دارد، نيست .
يكي از علتها را مي توان در اين پاسخ جست كه مبلغين آزادي هنوز خود به درك مولفه هاي آزادي يعني اهميت خواست مردم و احترام به حقوق آنها را درك نكرده اند. وقتي گروههايي امثال طالبان و بن لادن مي توانند مشروعيت مردمي پيدا مي كنند، اين امر نه به خاطر غناي ايده طالباني، بلكه به دليل مقابله با دولتهايي شكل گرفت كه اين دولتها به حفظ استقلال ارضي و ارزشهاي ملي ساير كشورها هيچ اولويتي قائل نيستند بر همين اساس ملتهاي آزاده حاضر به تحميل پذيري عقايد و نظريات ديگران نيست .
ميان ايده آلها و واقعيات فاصله زيادي وجود دارد. سردمداران كاخ سفيد جنبش سياسي جديدي را به شكل هندسي در چند سال گذشته آغاز كرده اند، اما اين جنبش هنري با واقعيت هيچگونه تناسبي ندارد. آمريكايي ها خيلي تمايل دارند كوبيسم سياسي جديدي را خلق كنند ، اما كوبيسم با تدوين يك نظام عقلايي سعي دارد به هم بافتگي پديده ها و تاثير متقابل آن بر همديگر ، نسبيتي از واقعيتها را در قالب اشكال هندسي ارايه كند . در حالي كه در هرم هندسي سياسي كاخ سفيد تنها يك واقعيت وجود دارد و آن استيلاي دست ساخته بشري نئوليبراليسم در سراسر عرصه بين الملل مي باشد . واقعيتي كه هيچ يك از نقاشيهاي هندسي الهي را در پنج قاره جهان در نظر نگرفته است.
نظر شما