به گزارش خبرگزاری مهر، سیصد و پنجاه وششمین جلسه درس اخلاق آیتالله قرهی برای علاقه مندان در پی می آید.
بی کاری وسوسه شیطان و گنــــــــاه!
بیان کردیم: یک دلیل این که خطورات نفسانی وشیطانی و وساوس، وجود انسان را فرامیگیرد، بطالت، تنبلی و بیکاری است. علاج این وسوسهها، این است که انسان، مشغول به مطالبی شود که او را گرفتار نفس نکند، ماننداین که مشغول به اعمال عبادی و مشغول به کار شود. وقتی انسان، مشغول شود، گرفتارنمیشود.
شنیدید که حضرت باقرالعلوم، امام محمّد باقر (ع) وقتی در گرما، بر روی زمین خود کار میکردندو مشغول بودند، یکی از این به ظاهر خشک مقدّسها آمد و به حضرت ایراد گرفت که وسط تابستان، در این گرما، مشغول به کار کردن هستی، یک مقدار هم به آخرتت بپرداز. حضرت نکاتی را در جواب او بیان فرمودند، یکی این که انسان کَلِّ بر ناس نباشد و ...یک نکته دیگری هم که یکی از اولیاء خدا میفرمودند، این است که حضرت اینگونه یاددادند که اگر انسان، بیکار باشد، فکرش همه جا میرود و حالش به سمت نفس دون مشغول میشود.
لذا انسان نباید بیکار باشد. اگر از کاری، فارغ شد، بلافاصله در درونش، نفس دون و وسوسه شیطان جلو میآیند. بیان کردیم که نفس دون در بهترین حالت، مغلوب میشود و هیچگاه معدوم نمیشود. پس کسی که بیکارشود، وسوسهی شیطان، او را گرفتار و بیچاره میکند و فکرش را مشغول به گناه میکند. لذا نباید وقت انسان به بطالت بگذرد.
مبارزه با عوامل نفوذ شیطان، حتّی به وسیلهی هجرت!
وسوسه، قلب انسان را از این سو به آن سو میکشاندو او را گرفتار میکند. علاج قطعی این وسوسه، عند الاولیاء و عرفا و متخلّقین به اخلاق الهی، در چند راه قرار گرفته است. یکی از آنها این است که انسان، با هر چه که عامل نفوذ شیطان در قلب او میشود، مبارزه کند، آنها را از بین ببرد و تمام راههای ورودی قلب را ببندد. گاه حتّی مکان، انسان را گرفتار میکند و اینگونه وارد به وساوس شیطان میشود، لذا حتماً باید از آن مکان، هجرت کند. گاه رفیق است، از آن رفیق، دوری کند. گاه ابزار است، از آنها دوری کند.
یکی از نکاتی که اولیاء خدا بیان میکنند که خیلی عجیب است و کأنّ برای امروز ما بیان فرمودند، این است: یکی از مواردی که انسان میتواند از آن طریق، راه را برای وساوس شیطان ملعون و نفس امّاره ببندد، این است که سخره دیگران، او را به عقب نشینی واندارد. اگر او را به تمسخر گرفتند، ابداً ناراحت نشود.
مراقب باشید تمسخر دیگران، عامل نشود که روح و جسمتان را در اختیار وساوس شیطان قرار دهید!
عجیب است این مطلب را شیخنا الاعظم، حضرت مفیدعزیز (روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) به شاگردانش، سیّد رضی و سیّد مرتضی، آن دو آیت عظمی، توصیه نمودند که عزیزان من! نگذارید سخره، عامل شود، به جای آن که از مطلبی، دور شوید، یک موقع، ناخودآگاه، روح و جسمتان را در اختیار آن مطلب قراردهید. راه را ببندید.
کأنّ حضرتشان این مطلب را در آن زمان، برای امروز ما بیان فرمودند. چون در آن زمان که اینقدر وسایل و مطالبی نبوده که انسان، قلب و روح و جسمش را در اختیار وساوس شیطان و نفس دون قرار دهد. اگر هم بوده، بسیار محدود بوده است. امّا امروز، همین تلفن همراه، انسان را به ناکجا میبرد.
به عنوان مثال، امروز، اگر کسی، یک تلفن قدیمی داشته باشد، او را مسخره میکنند. در حالی که او، تلفنش را مجهّز به این مطالب نکرده؛ چون قدرت کنترلش را ندارد و نمیتواند خودش را در شبکههای مجازی که او رابه گناه دعوت میکنند - که معالأسف الآن، اینگونه شبکهها که دعوت به گناه ووسوسه میکنند، فراوان است - حفظ کند و میترسد که این مطالب، او را بیچاره کند. فرمودند: به سخره دیگران کار نداشته باشد. حتّی اگر با تمسخر به او بگویند: توهنوز این را داری!؟ این برای عهد دقیانوس است! و ... حضرتشان میفرمایند: نکندسخره دیگران، عامل شود که روح و جسمت را در اختیار وساوس قرار دهی و بعد گرفتارشوی، مراقبه کن.
اگر خودت، خودت را مقیّد نکنی، از موعظهیاولیاء خدا هم اثری نمیبینی!
یکی از آقایان میگفت: ملکی بود که متری صدتومان ارزانتر بود، ولی در آن، آنتنهای ماهوارهای نصب بود که برای کلّ ساختمان جواب میدهد. من ترسیدم یک موقع خودم وسوسه شوم. چون وقتی فیش تلویزیون رو به آن بزنی، دیگر تمام است و متّصل میشوی. برای همین ترسیدم که نتوانم کنترل کنم و این فیش را بزنم. لذا با این که صد تومان ارزانتر بود، نرفتم بخرم. این یعنی مبارزه با وساوس شیطان.
یکی از راههایی که اولیاء خدا برای علاج قطعی در مورد ریشهکن کردن وساوس نفسانی و شیطانی و ورود پیدا نکردن به خطورات نفسانی وشیطانی بیان کردند، این است که انسان، راههای وسوسه را بر روی خودش ببندد. انسانباید خودش، خودش را مقیّد کند و به دیگران کاری نداشته باشد.
لذا این هم یکی از راههایی است که اولیاء خدافرمودند که تا خودمان، خودمان را مقیّد نکنیم، موعظه هم، ولو موعظهی اولیاء خداباشد، درون قلب و روحمان، اثر نمیگذارد. البته یک اثر آنی و لحظهای دارد، امّاچون خودمان را مقیّد نکردیم به این که راههای وساوس شیطان را ببندیم، اثر واقعیموعظه را هم نمیبینیم.
بیان کردیم که یکی از آن راهها، ورود بهمجالس خوبان عالم است. یکی دیگر انتخاب رفیق نیکو است که دست انسان را بگیرد وانسان را به آن سمت ببرد. یا حتّی همسر خوب که همراه انسان شود و انسان را باخودش، جلو ببرد. طبعاً مکان هم مؤثّر است. شرایط محیطی، زمانی و ...، همهتأثیرگذار است.
امّا آنچه که جدّی اثر دارد، مقیّد کردنخودمان است که راههای نفوذ را ببندیم. آنوقت با پروردگار عالم و وجود مقدّس آقاجانمان، حضرت حجّت (روحی له الفداء) معامله کنیم؛ چون وسوسه، انسان راگرفتار میکند.
وسوسهای که جان یک جوان را گرفت!
مفضّلبنبشیر است که نقل میکند و میگوید:یک وسوسه، جوانی را چنان بیچاره کرد که او، در مسیر رفتن به حجّ، گرفتار شد. مفضّلمیگوید: ما به همراه کاروانی با شتر و ... به حجّ میرفتیم، در راه که داشتیم میرفتیم، به قبیلهای از اعراب بادیهنشین رسیدیم. فردی همراه ما بود که تعجّب میکردیم چطوردارد با ما به حجّ میآید، دائم راجع به مطالب دنیوی صحبت میکرد. گاهی به اوتذکّر میدادم و میگفتم: اینقدر راجع به امور دنیوی صحبت نکن.
همین که ما از دور، چادرهای سیاه این بادیهنشینهارا دیدیم، آن شخص گفت: در اینجا دختری زیباروست که بسیار متخصّص است که اگر مار، کسیرا نیش بزند، نیش مار را دربیاورد و او را از هلاکت نجات بدهد. حتّی برخی مخصوصاًکاری میکنند که مار آنها را نیش بزند تا پیش آن دختر بروند و او را ببینند.
همینطور که آن شخص چنین حرفهایی میزد، جوانی هم همراه ما بود که پخته نبود. آن شخص چنان از جمال آن دختر تعریف کرد کهاین جوان، گرفتار شد.
عزیزان! اثر همنشین اینگونه است. گاهی همنشینمن و تو، همین فضای مجازی میشود، گاهی رفیقی است که به جای آن که دهان باز کند ومن و تو را با خدا و امام زمان آشتی بدهد و متّصل کند، از این دنیا و مافیها بیرونبکشد، به مقام انسانیّت خودمان آگاه کند، به سمت بندگی خدا و آنجا که پروردگارعالم فرمود: «إنّی جاعل فی الارض خلیفة» ببرد، به من و تو بفهماند که ما «أحسنتقویم» از باب افعل التّفضیل هستیم، ما را به صراط مستقیم هدایت کند و ...؛ معالأسفانسان را به سمت بدیها و پلشتیها دعوت میکند.
مفضّلبنبشیر بیان میکند: آن جوان دید که دراینجا ماری نیست، چوبی را که نوکش، تیز بود، برداشت و مدام با آن به پای خودش زدو خراش زیادی ایجاد کرد. دو نفر از جمله آن شخص که چنین حرفهایی میزد، همراه مابودند و مدام میخندیدند. من هم در تعجّب بودم و میگفتم: خدایا! ما داریم سفر حجّمیرویم، این چه عملی است که اینها دارند انجام میدهند!
خلاصه رفتند و گفتند: مار این جوان را نیش زدهو میخواهد معالجه شود. او را راهنمایی کردند و در چادری بردند. مفضّل میگوید: منهمراهشان نبودم، امّا یک موقع دیدم که اینها بیرون آمدند و هر سه وحشتزده هستند. گفتم: چه شده؟ جوان گفت: همانطور که این فرد تعریف میکرد، این دختر بسیار زیباروو مثل پنجهی آفتاب و ... بود، امّا وقتی به او گفتیم: این نیش مار است، او نگاهیکرد و گفت: این، نیش مار نیست، این، چوبی بوده که آلوده به سمومی از جمله سم ماربوده و دیگر در بدن تو فرو رفته و از من کاری برنمیآید.
مفضّلبن بشیر میگوید: تا شب نرسید که دیدیمبدن او کبود شد و مدام میلرزید و میترسید. صورتش سیاه شد و وضع بدی پیدا کرد، هرچه به آن زن جوان رفتند و بیان کردند که علاجی بیندیشد، گفت: من علاجی بلد نیستم. من فقط میتوانم زهر مار را که نیش زده، بیرون بکشم. این سم اصلاً به خون او ورودپیدا کرده و دیگر کاری از من برنمیآید.
مفضّل میگوید: به شب نکشید که آن جوان، جانداد و من ماندم که خدایا! یک وسوسه با انسان چه میکند!
در اینجا یک وسوسه، جان این جوان را گرفت، امّا گاهی یک وسوسه، روح ایمان را از ما میگیرد. یک وسوسه، ما را به سمتی میبردکه دیگر دین و ایمانمان و عاقبت به خیریمان را از دست میدهیم.
برای علاج وسوسه، تمامی راههای نفوذوساوس را ببندید
لذا اولیاء خدا، اوّلین راه، برای علاج وسوسهرا بستن راههای وساوس بیان فرمودند. دوم هم این که انسان، جدّی باشد، عزمش را جزمکند (در مباحثی که قبلها در مورد خطورات داشتیم، بیان کردیم که بعد از عزم، جزماست)، جلو برود، باور کند که باید با این نفس دون، مبارزه کند و راه را برای نفوذشببندد.
لذا هر چه راه نفوذ است، باید بسته شود، گاهییک لباس فاخر است، گاهی اظهار فضل است و خیلی از موارد دیگر که انسان را وسوسه میکند. گاهی یک خانه است. همانطور که بیان کردم، آن برادر عزیز خودش گفت: من دیدم نمیتوانمکنترل کنم، لذا با این که متری صد تومان ارزانتر بود، آن ملک را نگرفتم. اگر کسیاینطور باشد، باید به او بارکالله و آفرین گفت.
چون گاهی شیطان، یک چیزی را جلوی راه انسانقرار میدهد و به صورت ظاهر انسان میبیند که برای او، نفع مادی دارد، امّا بعد کهنگاه میکند، میبیند دیگر نه نفع مادی دارد و نه نفع جانی و ایمانی. یعنی نفعمادی را هم به تدریج از تو میگیرند، چون وقتی انسان در چنین مجتمعی قرار بگیرد، شاید دیگر ایمان دخترش از بین برود و یک موقع خدای ناکرده عفّت و آبروی خودش را ازدست بدهد، نعوذبالله مانند آنها شود و دیگر هیچ چیز برایش مهم نباشد. این دیگرمردهی متحرّکی است که زنده است، چون دیگر عفّت و غیرت ندارد.
پس باید جلوی هر چه را که باعث نفوذ شیطان ونفس دون میشود، گرفت. گاهی بدگمانی به خلق اینطور میشود که باید جلوی آن راگرفت. اولیاء خدا میفرمایند: کلّاً باید جلوی صفات مذموم و رذایل اخلاقی رابگیرید. تا پیش میآید، نگذارید نفوذ پیدا کند و بگویید: نه.
علاج ظنّ و گمان بد داشتن به دیگران
خدا مرحوم عبّاس قصّاب را رحمت کند، او درصابونپزخانه قصّابی داشت، یک مرتبه ماجرای او را بیان کردم که وقتی فقیری به مغازهاش میآمد و او میدانست که چند وقت است گوشت نخورده، به او میگفت: آقابیایید گوشتتان را کشیدم و اینجاست. بعد دستش را دراز میکردم و مثلاً انگار پولیگرفته، به ظاهر در دخل میانداخت و گوشت را میداد و میگفت: این هم مابقی پولتان. یعنی علاوه بر این که به او گوشت میداد، پولی هم به او میداد تا اموراتش بچرخد.
مرحوم عبّاس قصّاب میگوید: من جوان بودم، دریک بقّالی که کوچک و تنگ بود، وارد شدم. خانمی بود، بیرون آمدم، دیدم این خانم دوتا جنس میخواهد، مدام باید این بقّال از آن طرف برود و ...، یک لحظه به ذهنم رسیدکه نعوذبالله میخواهد با آن زن برخوردی داشته باشد.
این، همان ظنّ و گمان بد است که هر جایی شد، انسان باید خودش را تنبیه کند و نگذارد وسوسه بیاید. مرحوم عبّاس قصّاب میگوید:من به نظرم آمد که این بقّال دو مرتبه که رفته جنس را بدهد، مخصوص دارد اینطور میکندکه مثلاً نعوذبالله بدنش به بدن نامحرم بخورد. این خانم جنسش را گرفت و رفت، بعدمن رفتم و اتّفاقاً همان جنس را میخواستم. دیدم بقّال آمد و مجدّد از همان سمت بهمن هم داد. بعد جنس دومی را خواستم، دو مرتبه دیدم باز هم از همان سمت رفت. بعد یکلحظه به خودم گفتم: خاک بر سرت، چرا اینطور ظنّ و گمان بد به مردم داری!؟
بعد از آن ماجرا، خدمت آن مرد الهی و عظیمالشّأن، ابوالعرفا آمدم و عرض کردم: آقا! یک خطای ذهنی برای من آمده و من را بیچاره کرده وگرفتار شدم.
آقا فرمودند: برای این که این را درمان کنی، برو و سریع علاجش کن.
گفتم: آقا! چگونه؟
فرمودند: برو و به او خدمت کن.
گفتم: آن که کارگر نمیخواهد، بعد هم کار منچیز دیگری است و ...
فرمودند: خدمت به این نیست که حتماً به مغازهیاو بروی و کار کنی.
گفتم: پس چیست؟
فرمودند: خدمت به این است که هر کسی که آمد، تو او را معرّفی کن و بگو: برو از فلانی جنس بگیر. بعد هم فرموده بودند: من میدانمکه بقّالی این فرد کوچک است و خیلی سراغ او نمیروند و جنس خاصّی هم ندارد. تو بروو برای او تبلیغ کن. بعد هم هر جا او را دیدی، دو دستت را بر روی سینهات بگذار، احترام کن و به او سلام کن. در مقابل او، اینگونه ادب کن. بعد هم هر موقعی یکجایی چنین صحنههایی دیدی، قبل از این که بخواهد چیزی به ذهنت خطور کند، سریعاستغفار کن و بگو: استغفرالله ربّی و اسئله التّوبه، از خدا مسئلت توبه دارم کهاینطور برایت نشود.
راههای علاج وسوسهها، در دستورالعملهایاولیاء خدا
۱. بستن راههای نفوذ وسوسه
پس راههای ورود وسوسه را باید ببنیدیم و ایناوّلین راه علاج است.
۲. انجام دادن ضدّ وساوس و صفات مذموم؛ یعنی مقیّد نمودن خود به انجام فضائل
دومین مطلب که اولیاء خدا در مورد این وساوسبیان میفرمایند، این است که انسان، ضدّ آنها را انجام بدهد. دل، قلب و روحش رابه ضدّ آنها آباد کند.
اگر یک موقع خدای ناکرده، نسبت به کسی حسادتکرد، برود و خدمت او را کند تا حسادت کند. دلش را به صفات شریف، اخلاق ممدوحه و... آباد کند. این قلب باید آباد شود.
دیدید میگویند: اگر میخواهید بیابانزداییکنید و جلوی گرد و غبار را بگیرید، یک راهش این است که درختچههایی بکاریم تا اینگرد و غبار و شنها حرکت نکند. راه علاج وسوسهها و صفات مذموم، آباد کردن قلب بهمیوهی فضائل است. راهش این است که خودمان را مقیّد کنیم به این که کار خوب انجامی دهیم.
من، فردی را میشناسم که به خانوادهی خودگفته: در ماه، سه هفته برای شما هستم و هر جایی که شما بگویید، میآیم، امّا یکهفته هم برای خودم باشد، در این یک هفته، گاهی به مراکزی میرود و از افرادی کهمعلول جسمی و عقب افتاده ذهنی هستند، مراقبت میکند، بدن آنها را میشوید، رختهایشانرا میشوید و ... گاهی به بیمارستانها میرود و میپرسد اینجا کسی هست که فردیبه دیدن او نیاید، غریب باشد و از شهرستان آمده باشد؟ (خیلی جالب است که وقتیانسان میخواهد کار نیکی انجام دهد، خدا هم او را یاری میکند) وقتی کسی را به اومعرّفی میکنند، به سراغ او میرود و به کارهای او رسیدگی میکند. لذا در ساعاتملاقات، مدام از این طرف به آن طرف میرود و به این افراد سر میزند و میوه وشیرینی برایشان میبرد و در کنارشان مینشیند. اوایل هم برخی از آن افراد از سلامو علیک گرم کردن ایشان، تعجّب میکنند و میگویند: ببخشید ما شما را نمیشناسیم، از آشنایان و بستگان ما هستید!؟
لذا اگر انسان، خودش را مقیّد به اخلاق ممدوحهو فضایل کند، خدای متعال اینطور عنایت میکند. خودش میفرمود: خدا گواه است ازموقعی که من، این کارها را انجام میدهم، قلبم آرام است و ندیدم وسوسهای بخواهدبه سمت من بیاید.
بعد یک موقعی به ایشان گفتم: خوب است که چندنفری با هم بروند، مطلبی گفت که من طلبه را تکان داد. گفت: نه، اگر انسان تنهابرود، هیچ کس نیست، هیچ کس نمیداند و متوجّه نیست. البته این هم که برای من گفت، به دلایلی بود که مشکلی داشت و میخواست حل شود، نه این که قصدش این باشد که برایمن تعریف کند. ولی جمله خوبی گفت، این که اگر انسان تنها برود، دیگر اینطور نیستکه جلوی او، یک مقدار بهتر عمل کند و ...
اگر انسان، خودش را مقیّد به اعمال الهی وفضائل اخلاقی کند، پروردگار عالم به او عنایت میکند، شیطان وحشت میکند و ناراحتمیشود.
یک مرتبه من از او سؤال کردم: آیا شده بروید وبگویند: کسی نیست؟ گفت: بله، (این که شیطان ملعون، برخی مواقع نمیگذارد، همیناست) اتّفاقاً آن اوایل، یک روز رفتم، دیر شده بود، ساعت نه و نیم بود، دیدم گروهیآمده بودند و اینها را حمام بردند و ... من هر چه گفتم، گفتند: فلانی که کارینیست، حالا بایست تا کسی را معرّفی کنیم. یک لحظه به ذهنم رسید و گفتم: این، شیطانملعون است که نمیخواهد تو امروز کار کنی. گفت: به یکی از اینها که تی میکشید، گفتم: خداوکیلی یک مقدار هم بده تا من تی بکشم. همین که تی کشیدم، آرامشی برای منبه وجود آمد.
لذا گاهی به ظاهر شیطان، راه فضائل را مسدودمیکند. گفت: یک بار دیگر میخواستم بروم، جمعهای بود که بعد از سه جمعهای بودکه قول داده بودم با خانواده باشم، گفت: خدا شاهد است هیچ پولی در جیبم نداشتم. حالا این جمعه باید به بیمارستان میرفتم و من هیچ موقع دست خالی نمیرفتم. برایخودم تنظیم کرده بودم که در سال، این ماه را به بیمارستان، ماه دیگر را به ... و... بروم. این ماه، بیمارستان بود من هیچوقتدستخالی به بیمارستان نمیرفتم و باید چیزی میبردم. امّا هیچ چیزی نداشتم. از دربیرون رفتم و گفتم: خدایا! شیطان میخواهد راه را ببندد و من اگر دست خالی بروم، خجل میشوم. چه کار کنم!؟ نزدیکی بیمارستان رفتم، اتّفاقاً یکی از دوستانم رادیدم، گفت: اینجا!؟ گفتم: به ملاقات بعضی از دوستان آمدم. گفت: کیست؟ گفتم: شمانمینشناسید. گفت: آقای فلانی دیروز من را دید و گفت: من یک هفته پیش باید به فلانی، وجهی میدادم، امّا او را ندیدم، با او در بیمارستان قرار داشتیم، تو فردااو را میبینی این پول را به او بده. من لبخندی زدم، پرسید: چرا میخندی؟ گفتم: هیچ، بین من و خداست.
یعنی اگر انسان، خودش را مقیّد به فضایل کند، با این که شیطان ملعون میخواهد راه را ببندد، پروردگار عالم خودش عنایت میکند. این یکی از راههاست. مواظبت بر تقوا، مواظبت بر عبادات، این مقیّد کردن خودمان، از راههای علاج وساوس است. به قدری عنایت و لطف میشود که عجیب است.
قبلاً هم بیان کردم که این نماز لیلة الدفن راهر شب، ما بین نماز مغرب و عشاء یا بعد از نماز عشاء بخوانید. بهتر از من میدانیدکه رکعت اوّل، بعد از حمد، آیة الکرسی و رکعت دوم، بعد از حمد، ده مرتبه سوره قدرخوانده میشود. بعد از نماز هم بگویید: «اللّهمّ و ابعثثوابها الی قبور المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات».وقتی به سلطان العارفین، سلطانآبادی بزرگگفتند: شما چطور میدانید که چه قسمتهایی از نامه دربسته خط کشیده شده و ...، سه نکته را فرمودند، یکیاین بود که فرمودند: من نماز لیلة الدفن را هر شب به نیّت همهی مؤمنین میخوانم.
یکی از آقایان مدّتی به همین نماز، مشغول بود، بعد از مدّتی به واسطه مشغله و کارهای سنگین ترک کرده بود، خودش میگفت: اخلاق منعوض شد. گشتم که ببینم چه کردم (خوب است که اگر انسان اخلاقش عوض میشود ونعوذبالله دارد به رذائلی نزدیک میشود، ببیند علّت چیست) ناگهان یادم آمد کهمدّتی است که این نماز را نمیخوانم. گفتم: گور بابای کار و مشغله و ...، حیف است، این نماز نهایتاً ده دقیقه یا یک ربع وقت من را میگیرد، من میخوانم. گفت: از آنبه بعد آن آرامش را پیدا کردم.
مقیّد کردن خودمان به فضائل، اهمیّت دارد واین دومین راه معالجهی وساوس است.
۳. یاد خدا؛ لسانی و قلبی
سومین موردی که اولیاء خدا فرمودند، کثرت ذکربا دل و زبان است، «ألا بذکر اللّه تطمئن القلوب». با یادخدا، این قلب در مقام اطمینان و فضائل قرار میگیرد.
من بارها و بارها بیان کردم که هر ساعت مقیّدباشیم و حداقل یک دعای سلامتی برای آقا جان، حضرت حجّت بخوانیم. خود این یاد آقاجان، ذکر حقیقی است. شما با دعای سلامتی، فقط برای سلامتی ایشان دعا نمیکنید، بلکهدر حقیقت میخواهید بگویید: آقا جان! من یاد شما هستم، نه این که فقط عبارات ایندعا را بخوانم. هر چند خود این عبارات، پر از معنا و محتواست، امّا انسان در حقیقتمیخواهد به آقا جان عرضه بدارد: آقا! من هر ساعت یاد وجود مبارک شما هستم. خوداین یاد، انسان را در امان از وساوس قرار میدهد.
چه کنیم تا یاد خدا در دلمان قوام یابد؟
یاد خدا، انسان را بیمه میکند. اولیاء خدافرمودند: ذکر، زبانی و قلبی است و حالاتی برای آن هست، امّا این کثرت ذکر به قدریمهم است که خود قرآن هم در سورهی اعراف فرموده: «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِتَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون».
ملّا محسن فیض کاشانی، آن عارف بالله میگوید:اگر میخواهید یاد خدا در دلتان قوام پیدا کند، این آیه را زیاد بخوانید، چون اینآیه، شما را دعوت به ذکر خدا میکند.
ذکر و یاد خدا و آقا جان، دلالت بر وجودتقوا در درون شماست
«إِنَّ الَّذینَاتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْمُبْصِرُون».کسانی که به تحقیق پرهیزگار شدند، هنگامی که گرفتار وسوسههای شیطان شوند، به یادخدا و پاداش و کیفر او میافتند؛ و در پرتو یاد او، راه حقّ را میبینند و ناگهان بینا میگردند.
اصلاً نشانهی متّقین عالم، همین ذکر دائمیاست. البته انسان باید سجدهی شکر کند، نه این که نعوذبالله غرّه رود که معلوم میشودعمل او، بدون تقواست.
لذا از نشانهی متّقین است که یاد خدا زیاد درقلبشان هست، یاد آقا جان زیاد در قلبشان هست، تا ساعت ده میشود یک دعای سلامتیبرای آقا جان میخوانند، تا ساعت یازده میشود، یک دعای سلامتی میخوانند و ...، اصلاً ناخودآگاه این بدن تنظیم شده و سر ساعت یادشان میافتد. چون بیان کردم کهاوایلش ساعتتان را کوک کنید، تلفن همراهتان را زنگ بگذارید تا فراموش نکنید، امّابعداً به مرور این بدن خودش عادت میکند و به یاد آقا جان تنظیم میشود. چقدر اینبدن طاهر میشود که توانسته اینطور خودش را تنظیم کند. وقتی انسان، اینطور یادآقا جان باشد، میخواهد بیان کند که خدایا من دائم به یاد حجّتت هستم، لذا بایدبرای این کار، سجدهی شکر به جا بیاورد. خود این به یاد بودن، دلالت بر تقواست.
لذا این نکته را هم در حاشیه بیان کنم که اگرمیخواهید بدانید که آیا از تقوا، چیزی در درونتان وجود دارد یا نه، ببینید یادخدا و یاد آقا جان درونتان هست یا خیر، آیا زبانتان به ذکر باز میشود یا خیر.
بعضی میگویند: این ذکر زبانی چه فایدهایدارد!؟ خدا گواه است اگر تقوا نباشد، گاهی انسان ذکر زبانی هم نمیگوید. من قبلاًهم بیان کردم، اتّفاقاً چند نفر هم تأیید کردند و گفتند: همینطور است. گفتم:دیدید یک موقع انسان در مجلس ختم میرود، امّا یادش میرود که اصلاً برای چه رفتهو حتّی یک فاتحه هم نمیخواند. این ذکر زبانی، خودش لطف خداست و آرام آرام باز میکند. بعضیها این ذکر به لبشان هست، دائم صلوات بر محمّد و آل محمّد میفرستند، داردمطلبی را گوش میدهد، امّا این زبان دائم به ذکر خدا مشغول است، سبحان الله میگوید، استغفرالله میگوید، لا اله الا الله میگوید و ... امّا گاهی هم یادش میرود.
یاد خدا؛ سبب بصیرت و تن ندادن به گناهاست
پروردگار عالم میگوید: «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِتَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون»، آنهایی که به حقیقت پرهیزگار هستند، وقتی وسوسهای از شیطان برایشان میآید، اینها خدا را به یاد میآورند.
آقا شیخ رجبعلی خیّاط با یاد خدا بود که بدنشلرزید و از آن خانه بیرون آمد. آنها که تن به گناه ندادند، برای این بود که بهیاد خدا افتادند و یاد خدا، چنین خصوصیّتی دارد. همین یاد خدا و ذکر است که باعثبیداری و هشیاری و بصیرت است، لذا میفرماید: در این حال، بینا میشوند و ازوسوسهها رهایی پیدا میکنند، فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون.
پس یکی از راههایی که عامل میشود از وساوس وخطورات نفسانی و شیطانی، جلوگیری شود، ذکر و یاد خداست.
مراتب ذکر در نزد اولیاء خدا
امّا اولیاء خدا برای ذکر و یاد خدا، چهارمرتبه بیان فرمودند:
یکی، همین ذکر زبانیاست. همینهایی که بیان فرمودند، استغفار کنیم، لا حول و لا قوّة الا بالله بگوییمو ... لذا اولیاء خدا که باطن انسان را میبینند، به واسطه برخی از رذائل ومطالب، به یکی میگویند: تو فلان ذکر را زیاد بگو؛ چون به مطلبی گرفتار شده و... و. تا آرام آرام این ذکر به قلب نفوذ پیدا کند و بر روی قلبش اثر بگذارد و حالشمتغیّر شود.
دوم، ذکر زبانی وقلبی توأمان با هم است. یعنی آنچه که زبانت میگوید، قلبت هم بگوید. یا وقتی قلبتمیگوید، زبانت هم بگوید.
اولیاءخدا این مرحله را شرح دادند، یکی از نکاتی که بزرگان ما، از جمله ملّای نراقی، آنعارف بالله و متخلّق به اخلاق الهی فرمودند، این است: وقتی با آن ذکر، انس گرفتی، قلبت هم دائم همان حال را پیدا کند. یعنی وقتیذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد را گفتی، آنقدر اثرگذار میشود که حبّ پیامبر وآلش در قلبت زیاد میشود. لذا گاهی وقتی اسم آن حضرات میآید، انسان اشک میریزد. وقتی از دشمن آنها چیزی میشنود، عصبانی میشود.
مانندهمین مدافعین حرم، چه چیز باعث شده که میروند؟ اصلاً نمیتوانند تحمّل کنند و به قوّه مخیّلهشان خطور نمیکند که روزی بفهمند نعوذبالله تعدّی کردند و این ملاعینمیخواهند اوّلین درب ورودی به حرم حضرت زینب کبری را از جا بکنند. میگویند:اجازه نمیدهیم. حالا چه برسد بخواهند به ضریح مقدّس و قبر شریفشان تعدّی کنند. میگویند:ما بمیریم و نباشیم که اینگونه بشود. ما اجازه نمیدهیم به رقیه خاتون جسارتیشود، همین که آن موقع این همه تازیانه خورده، کافی است. حالا دیگر نعوذباللهبخواهند به قبر شریفش تعدّی کنند و بدن را دربیاورند و ... اجازه نمیدهیم، حاضریم کشته و تکه تکه شویم.
اینهاهمه اثر ذکر است، ذکر، حبّ میآورد. چرا فرمودند: روز جمعه که افضل اعیاد است، تامیتوانید صلوات بر محمّد و آل محمّد، با و عجّل فرجهم بگویید؟ برای این که با اینذکر، حبّ و عشق آقا در دل انسان زیاد میشود. معلوم است دیگر چنین کسی، با دشمناهلبیت، دشمن میشود. این، اثر ذکر است.
استغفارکه میکنید، استغفر الله ربی و اتوب الیه که میگویید، اینقدر اثر میگذارد کهدیگر وقتی میخواهد گناه بیاید، حالت بد میشود، گاهی اصلاً از خودت متنفّر میشویکه چرا فکر گناه را کردم. اینها همه اثر ذکر است که ذکر قلبی و زبانی اینگونهاست.
ذکر قلبی که در دل، جای گیر و مستولی میشود - این دو ذکر سوم و چهارم را اجمالاً بیان میکنم، امّامطالب نابی دارد که إنشاءالله به شرط حیات در جلسه آینده بیان خواهم کرد.
ذکر چهارم، ذکری استکه غوغاست، انسان در آن، ذکرٌ و ذاکرٌ و مذکور میشود و آن، این است: ذکر قلبی کهدر آن، مذکور یعنی پروردگار عالم و آقا جان، حضرت حجّت در دل باشد و بس. به طوریکه حتّی خود ذکر، هنگام ذکر، محو میشود. شما دارید اللّهمّ کن لولیّک می گویید، امّا این ذکر دیگر محو میشود و قلب به خود و به ذکر، توجّه و التفاتپیدا نمیکند، بلکه با تمام وجودش، مستغرق در مذکور میشود. غرق در آن میشود. شمادارید اللّهم کن لولیّک الحجّة بن الحسن المهدی میگویید، امّا دیگر غرق در آقاجان میشوید. غرق در معانی این ذکر هم دیگر نیستید، دیگر اصلاً میروی و غرق در اومیشوی. این مرتبه هست که تبیین میفرمایند: بالذّات، مطلوب ذکر است و لذّات او، لذّاتی است که اولیاء خدا به تعبیر عامیانه میگویند: حلوای تن تنانی تا نخوریندانی، تا به ما بفهمانند که چیست. تا انسان به این نرسد، متوجّه نمیشود.
با این مراحل انسان به آنجا میرسد که وقتی یابنالحسن میگوید، دیگر این لفظیابنالحسن نیست، بلکه خود آقا برایش مجسّم میشود. آقاست که قلبت را تسخیر کرده ودر وجود توست. یعنی طوری میشود که آقا را از وجود تو بیرون میآورند و ایشان رادر وجود تو میبینند. شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز، تا میگفت: آقا! مولا! ...، اطرافیان ایشان، از جمله شیخ الطائفه، شیخ طوسی؛ سیّد رضی و سیّد مرتضی و دیگران، آقا را در وجود ایشان میدیدند. لذا از آن به بعد وقتی کسی شیخنا الاعظم را میبیند، مدام یاد آقا میافتد. این ذکر میشود.
معلوم است که این ذکر دیگر انسان را مصون میکند و علاج همهی وساوس میشود.
آقایی که در عشقبازی، نمونه ندارد و بینظیراست
«السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»
ساعت ده شد، با هم یک دعای سلامتی بخوانیم، البته من نمیخواهم شما را اذیّت کنم، چون قبلاً هم بیان کردم که قبل از خواب، دقایقی با آقا جان حرف بزنید، حالا هم نمیخواهم مدام اضافه کنم، امّا اگرتوانستید، دعای اللّهمّ عرّفنی نفسک را هم همراه دعای سلامتی هر ساعت بخوانید: «اللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَکَلَمْ اَعْرِف نَبِیَّکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْتُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَفَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی»، «اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن ، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَعَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فیها طَویلاً».
اللَّهُمَّ أَرِنِیالطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکْحُلْ نَاظِرِیبِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْأَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْیِ بِهِ عِبَادَکَ، أحینا به.
آقا! خجلم، با کدام زبان، تو را بخوانم!؟ آقا! قلبم، همه جاست، غیر از سمت شما. آقا جان! دست ما را هم بگیر، عنایت کن. آقا! دنیاو جلوات آن را برای ما بیرنگ نشان بده، رنگ و عشق حقیقی تویی.
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
آقا! به جان مادرت نرجس خاتون دست ما را هم بگیر.
عزیزدلم! در راه رسیدن به آقا، آقا جان نگاهنمیکند که سوادت چیست، شغلت چیست، سنّت چقدر است، البته اینجا یک توقّف و سکتیدارد و آن، این است که فرمودند: من جوانها را بیشتر دوست دارم. جوانهای عزیز، آقا، عاشق شماست. کار ندارد زبانت چیست. کار ندارد موقعیّت اجتماعی تو چیست. فقطآقا نگاه میکند ببیند چقدر او را دوست داری و مطیع او هستی. آنوقت ببین آقا چقدرتو را دوست دارد و چه میکند. آقایی است که در عشقبازی نمونه ندارد. آقایی است کهدر مودّت و محبّت نمونه ندارد. آقایی است که در رسیدگی به محبّین و دوستانش، نمونهندارد. بینظیر است. حجّت خداست و باید در همه چیز بینظیر باشد. در جمالش، بینظیراست، در کمالش، بینظیر است، در عنایتش بینظیر است.
آقا جان! دست ما را هم بگیر. آقا! من بدم، منگرفتارم، من بیچارهام، من گناهکارم، دست من را بگیر، ای ذکر خدا! یا ذاکر ومذکور. قربانت بروم. آقا! دیگر خودت میدانی، جان مادرت نرجس خاتون، آقا! من دیگرجان عمّه جانت قسم نمیخورم، جان این مدافعین حرم عمّه جانت.
نظر شما