خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-حامد رضایی: درباره راه های تحول در حوزه علمیه نظرات متفاوتی ابراز شده است. عده ای از صاحب نظران مانند محمدحسین ملک زاده قائل به ایجاد تغییرات ساختاری در نظام آموزشی و متون درسی حوزه برای شکل گیری تحول مطلوب هستند.
از جمله فعالیت های حجت الاسلام ملک زاده می توان به سالها تدریس تفسیر قرآن حکیم در حوزه، دانشگاه و دیگر مراکز علمی و فرهنگی در داخل و خارج از ایران به زبانهای فارسی، عربی و انگلیسی؛ و از جمله تدریس یک دور تفسیر عمومی قرآن کریم در حوزه علمیه قم، طی ۸ سال اشاره کرد. وی آشنایی با زبانهای عربی و انگلیسی و آشنایی مختصر با زبانهای فرانسوی، اسپانیایی و مالایی داشته و انجام دهها سفر علمی، فرهنگی و تبلیغی به کشورهای بسیاری در قارههای مختلف را در کارنامه خود دارد.
وی همچنین در بحثهایی همچون هرمنوتیک، فلسفه تحلیلی، فلسفه علم، مدیریت فرهنگی – اسلامی، جریان شناسی فکری و فرهنگی و ... در حوزه علمیه قم تدریس داشته و بیش از صد جلد کتاب در حوزه های مختلف نگاشته است.
ملک زاده که از فعالین مطرح بین المللی نیز هست، در مصاحبه با ما معتقد است که امروز برای بسیاری از پرسش های بشر پاسخی وجود ندارد و همه نگاه ها به قم است تا از حوزه علمیه حرف تازه ای بیرون بیاید، اما حوزه کنونی چنین توانایی ای ندارد و باید به سمت تحول رفت. وی معتقد است تحول در حوزه همان روند طبیعی پیشرفت و تکامل حوزه است و باید اساتید حوزه را اقناع نمود که تحول در حوزه به معنای تخریب سنت های حوزوی نیست بلکه پوست اندازی و شتاب بیشتر در روند تغییرات است و تغییرات سریع اجتماعی اقتضاء می کند که نگاه ما به تحول در حوزه ها، نگاهی پروژه ای باشد نه پروسه ای.
*معمولا در پاسخ به این سوال که چرا حوزه کنونی در پاسخ به نیازهای نرم افزاری حکومت ناتوان است، گفته می شود که روحانیت شیعه در طول تاریخ حکومت را در دست نداشته و به همین خاطر روی مسائل فردی و غیرحکومتی متمرکز شده و در زمینه فقه اجتماعی و فقه حکومتی ضعف دارد. به نظر شما این پاسخ کاملی است که همه ابعاد مسئله را دربربگیرد؟
مسلما همین طور است. از آنجایی که اکثر علمای شیعه در طول تاریخ در انزوا به سر می بردند و در راس امور جامعه نبودند، نوع نگاه شان و نوع فقهی که بدان پرداختند، نه همواره، اما در بسیاری از موارد شکل فردی به خودش گرفت. یعنی فقهی با رویکرد فردی که تنها به دنبال پاسخگویی به پرسش های افراد جامعه است نه کلیت جامعه. یعنی پاسخ به نیازهای یک «فرد مسلمان» نه «جامعه اسلامی» یا «حکومت اسلامی». لذا عرصه هایی مثل نظام آموزشی، نظام اقتصادی و ... اصلا مبتلابه حوزه علمیه نبوده و بدان ورود نکرده است.
بسیاری از فقهای بزرگ شیعه گاهی حتی در روستای خود نیز تقیه می کردند. در این حد منزوی بوده اند. البته در برهه هایی از تاریخ اندکی مجال حاصل شده و آثاری متناسب با آن تولید شده است. مثلا محقق کرکی که اولین شیخ الاسلام حکومت صفویه است، با توجه به اینکه تا حدودی در حکومت به او مجال داده شده بود، کتاب هایی متناسب با نیازهای جامعه تولید می کند.
مثلا در ماجرای فتوای تحریم تنباکو میرزای شیرازی می بینید که وقتی این فتوا صادر می شود و علما احساس می کنند که دارای قدرت بسیاری هستند در مسئله مشروطیت جدی تر وارد می شوند و بحث های سیاسی و اجتماعی و ... مطرح می شود. اما ضربه ای که مشخصا حوزه نجف از مشروطیت می خورد سبب می شود نجف به جای اینکه تلاش کند تا فضایی که بر روی آن بسته شده را دوباره باز کند، در خود فرو برود و یک عزلت سیاسی در پیش بگیرد.
تا انقلاب اسلامی و حتی تا پایان جنگ، کماکان این توجیه قابل پذیرش است که فرصتی برای حوزه علمیه آنطور که باید وجود نداشته تا در عرصه های اجتماعی و حکومتی ورود کند. اما بعد از جنگ چه؟ آیا حوزه های علمیه در این مدت به وظیفه خود عمل کردند؟
بعد حوزه قم شکل می گیرد و در زمان آیت الله بروجردی به اوج خود می رسد و می رسیم به انقلاب اسلامی. تا انقلاب اسلامی و حتی تا پایان جنگ، کماکان این توجیه قابل پذیرش است که فرصتی برای حوزه علمیه آن طور که باید وجود نداشته تا در عرصه های اجتماعی و حکومتی ورود کند. اما بعد از جنگ چه؟ بیش از ۲۵ سال از آن تاریخ می گذرد، آیا حوزه های علمیه در این مدت به وظیفه خود عمل کردند؟ اینجا دیگر آن توجیه قبلی قابل پذیرش نیست. الان دیگر حکومت در دست روحانیت است.
*پس در اینجا عامل دیگری هم موثر است که مانع شکل گیری این اتفاق شده. آن عامل به نظر شما چیست؟
نکته دقیقا همین است که حوزه علمیه متناسب با شرایط پساانقلاب خود را بازسازی و بازتعریف نکرده است. منظورم از حوزه علمیه فقط بخش اداری حوزه که شورای مدیریت باشد نیست، بلکه منظورم کلا مجموعه حوزه است. طلاب، اساتید، علما، کتاب های درسی، رویکردها، روش ها و ... همگی نیاز به تغییر و تحول دارند. آن هم تحولی سهمگین و اساسی متناسب با تغییری که در انقلاب ایجاد شده است.
شهید آوینی در نقدی که به یکی از کارگردانان داشتند، می گفت این فرد انگار اصلا در جامعه ای زندگی می کند که در آن هیچ تحولی اتفاق نیفتاده. انقلاب رخ نداده، جنگی نیست، هزاران هزار شهید و جانباز و آزاده نیستند، خانواده های شهدا و اسرا و ... وجود ندارند، این همه تحولات جهانی و منطقه ای اصلا انگار رخ نداده! این آدم هنوز در دوره قاجاریه زندگی می کند!
این نقد شهید آوینی به ما حوزوی ها هم وارد است. بعضی از حوزویان انگار شرایط را درک نکردند که تحول و انقلابی رخ داده است. بله رسالت کلان حوزه همان رسالت قبلی یعنی تفقه در دین و انذار است، اما در هر زمان و مکانی متناسب با شرایط همان دوره وظایف حوزه متفاوت می شود.
بنده اگر در یک روستا دعوت به دین خدا بکنم، فعالیتم فرق دارد با زمانی که در عرصه جهانی قصد تبلیغ دین را دارم. اقتضائات اینها خیلی با هم فرق دارد. امروز پرسش ها تغییر کرده. یک زمانی از منِ روحانی می پرسیدند که اگر من بین رکعت سه و چهار شک کنم تکلیفم چیست؟ سوالات در همین فضاها بود. اما امروز از من درباره نظامات کلان اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی اسلام می پرسند.
آیا می توانیم بگوییم اسلام برای پرسش ها پاسخ ندارد؟ اگر پاسخ آری باشد مهر تایید بر سکولاریسم زده ایم. اگر سکولار هستیم که هیچ ولی اگر سکولار نیستیم اولین سوالی که پیش می آید این است که چه کسی باید به این سوالات عصر جدید پاسخ بدهد؟ دانشگاه با همه عظمتی که دارد نمی تواند به این سوالات پاسخ بدهد چون ابزار دین شناسی ندارد. فعلا ابزار دین شناسی یعنی اجتهاد دست حوزه علمیه است و بدون اجتهاد نمی شود به این سوالات پاسخ داد.
پس مساله اول این است که سکولار نباشیم. مساله دوم این است که رویکرد اجتماعی داشته باشیم. مساله سوم این است که تغییر شرایط زمانی را درک کنیم و نیازهای جهانی را بفهمیم.
در سطح «دنیا» نگاه ها به سمت حوزه علمیه قم است! نه فقط در سطح شیعیان و نه فقط در سطح مسلمان، بلکه من در مراکز دانشگاهی دنیا حضور پیدا کردم، برخی از آنان خیلی صریح می گویند دیگر پاسخی برای بسیاری از پرسش ها نیست، اگر قرار بر حرف تازه ای باشد از جانب شماست
این را به عنوان یک سخن تبلیغاتی نمی گویم بلکه این ناشی از تجربه و مشاهده عینی بنده در سفرهایی است که به کشورهای مختلف در چند قاره داشته ام. باز تاکید می کنم که این سخنی تبلیغاتی نیست، بلکه حقیقتا این را در سفرهای خارجی ام دیده ام که در سطح «دنیا» نگاه ها به سمت حوزه علمیه قم است! نه فقط در سطح شیعیان و نه فقط در سطح مسلمان، بلکه من در مراکز دانشگاهی دنیا حضور پیدا کردم، برخی از آنان خیلی صریح می گویند دیگر پاسخی برای بسیاری از پرسش ها نیست، اگر قرار بر حرف تازه ای باشد از جانب شماست. البته پشت بلندگو از این حرف ها نمی زنند ولی در جلسات خصوصی خیلی به من گفته اند.
پس این نیاز هست که ما حوزه را به نحوی «بازسازی» کنیم که بتواند پاسخگوی این نیاز بشر معاصر چه در داخل و چه در عرصه جهانی باشد.
*ما در حوزه کسانی را داریم که هم سکولار نیستند، هم نگاه اجتماعی دارند و هم به دلیل اینکه در انقلاب بودند و حتی جزو بانیان انقلاب بودند تغییرات را فهمیده اند و ضرورت تحول را چشیده اند. خیلی از روحانیونی هم که در مناصب حکومتی بودند و فقر نظریه پردازی را فهمیده اند الان دوباره به حوزه برگشته اند. مسئولین ارشد حوزه از این طیف هستند. اما همین افراد هم در همان سیکل قدیمی حوزه فعالیت می کنند. به نظر می رسد که انگار یک جای کار می لنگد. به نظر شما مشکل در کجاست؟
نکته نخست اینکه فهم ضرورت تحول و معتقد بودن به آن یک نکته است، طراحی مدل تحول نکته دیگری است. از همگان انتظار نمی رود که چنین توانی داشته باشند. ممکن است شخصی خیلی عالم باشد اما نتواند در این عرصه کاری از پیش ببرد. اشکالی هم ندارد، هرکسی در عرصه خاصی تخصص دارد.
نکته دوم اینکه حوزه علمیه مکانی است که خیلی از امور آن با بخشنامه و برنامه ریزی های از بالا به پایین درست نمی شود. عوامل و نیروها و عناصر تاثیرگذار بر روند حوزه بسیار فراوان است. حتی سکولارها در روند حوزه اثر دارند. تشیع انگلیسی هم اثر خود را دارد. شما نمی توانید این مولفه ها و اثرگذاری آنها را نادیده بگیرید. البته ما باید تلاش بکنیم آن قدر موثر واقع بشویم که برایند حرکت حوزه در راستای درستی قرار بگیرد.
در گام اول ما باید مجموعه ای از افراد که سکولار نیستند، نگاه اجتماعی دارند و تغییرات زمان و ضرورت تحول را می فهمند، و در عین حال توانایی طراحی مدل تحول را داشته باشند، دور هم جمع کنیم
پس در گام اول ما باید مجموعه ای از افراد که سکولار نیستند، نگاه اجتماعی دارند و تغییرات زمان و ضرورت تحول را می فهمند و در عین حال توانایی طراحی مدل تحول را داشته باشند، دور هم جمع کنیم.
در گام دوم در فضای عمومی حوزه هم باید شروع کرد به جریان سازی و موج آفرینی. یعنی بدنه حوزه را باید با خود همراه کنیم. بدنه حوزه و اساتید حوزه باید اقناع شوند. بیش از ۱۰۰۰ نفر استاد سطوح عالی و خارج داریم که باید اقناع شوند. نباید احساس کنند تحول یعنی نابودی حوزه، تخریب و از بین بردن سنت های درست حوزه.
ممکن است بعضی افراد درباره تحول حرف هایی بزنند که چنین نکاتی از آن استشمام بشود. باید این نکته روشن شود که تحول همان تکامل روند طبیعی حوزه است. همانطور که حوزه در ابتدا بسیار کوچک بوده و در طول زمان رشد کرده، الان هم تغییرات سریع تر شده و حوزه هم باید سریع تر حرکت کند. با توجه به سرعت بالای تغییرات نباید حوزه را به جریان طبیعی سپرد. باید پروژه ای نگاه کرد نه پروسه ای. ما نیاز به «عمار»هایی داریم که بتوانند تحول را برای بدنه حوزه تبیین کنند و جا بیندازند و این اطمینان خاطر را به اساتید و بزرگان بدهند که قرار نیست حوزه نابود شود، بلکه قرار است حوزه پوست بیندازد و همان روال پیشرفت خود را طی کند منتها با سرعتی بیشتر.
نکته دیگر این است که در هر برنامه ریزی و هر طراحی نخستین چیزی که باید در نظر گرفته شود تعیین هدف است. اگر هدف مشخص نشود، چه بسا حرکت های ما بیشتر مضر باشد تا مفید. حوزه قرار بوده است چه نیرویی تربیت کند؟ به نظر می رسد قرار بوده حوزه در همان نگاه سنتی در دو عرصه نیرو تربیت کند: اول اسلام شناسان نیمه تخصصی و ترویجی، دوم اسلام شناسان تخصصی و اجتهادی.
همه طلبه ها وقتی وارد حوزه می شوند باید دو الی سه سال دروس عمومی را بخوانند. دروسی مثل ادبیات عرب، منطق، یک دور تفسیر سریع قرآن کریم، عقاید، احکام و ... بعد که اینها را خواندند طلاب تقسیم شوند...
*این چیزی که می فرمایید برنامه ای است که باید اتفاق بیفتد؟
بله. این برنامه ای است که ما پیشنهاد می کنیم.
*یعنی در طرحی که شما برای تحول دارید، برنامه های درسی باید تغییر کند؟
پایه اش این است. حوزه بیش و پیش از هرچیز یک مرکز آموزشی است. ما اصلا باید ساختار آموزشی را «بازسازی» کنیم. تاکید می کنم که ما «نظام سازی» نمی خواهیم بلکه «بازسازی نظام» می خواهیم. نظام وجود دارد اما باید بازسازی شود.
پس طلبه ها بعد از دو سه سال دوره عمومی به دو شاخه اصلی تقسیم شوند. یک شاخه به سمت اجتهاد حرکت کنند و شاخه دیگر به سمت تبلیغ. طبیعی است که اجتهاد به این خاطر که عمیق تر است، باید مختص به طلاب با نمرات بالا و علاقه مند به مباحث دقیق علمی باشد. و سایر طلاب که به مسائل تبلیغی علاقه مند هستند به آن سمت بروند.
طلاب اجتهادی باید در یک برنامه زمان بندی شده دقیق تربیت شوند. ما یک شمای کلی از این برنامه را در کتاب «برنامه درسی کوتاه مدت، کاربردی و کارآمد» بیان کردیم. اجتهاد را به پنج سطح اول، دوم، سوم، چهارم و پنجم تقسیم کردیم. اینها افرادی هستند که قرار است نظریه پردازی و تولید علم کنند و پرسش های حکومت و پرسش های جهانی را پاسخ دهند. اینها فقه های مضاف را شکل می دهند مثل فقه السیاسة، فقه الاقتصاد، فقه الثقافه و ...
در مرحله بعدی نظام سازی فقهی شکل می گیرد. یعنی نظام اقتصادی، سیاسی، اجتماعی اسلام و همچنین خرده نظام هایی که ذیل آنها تعریف می شوند، شکل می گیرند. گام بعدی تولید علم است. یعنی اگر قرار است جامعه شناسی اسلامی شکل بگیرد یکی از پایه های آن «نظام اجتماعی اسلام» است که قبل از آن باید شکل بگیرد.
*این افراد چطور نسبت به مسائل حکومتی مسئله مند می شوند؟ هرکسی برای اینکه بخواهد در موضوعی نظریه پردازی کند باید نسبت به آن مسئله مند شود. پرسش های حکومتی الان هم وجود دارد ولی به این خاطر پاسخی دریافت نمی کند که حوزه ما نسبت به این پرسش ها مساله مند نیست.
اگر شما ساختار حوزه را طوری تنظیم کنید که طلبه ها در این راستا تربیت شوند، به شکل طبیعی در این مسیر می افتند. چطور شد که طهارت و خمس و ... برای منِ فقیه مسئله شد و به آن پرداختم؟ چون اینها در روال آموزشی من بود. در روال آموزشی که من با آن سروکار داشتم و اساتیدی که برای من تدریس می کردند از روز نخست این مسائل را برای من مطرح می کردند. طبیعی است که وقتی در سطوح بالا قرار گرفتم به همین مسائل بپردازم.
تغییر سرفصل ها و متون آموزشی متناسب با این ساختار جدید، گام بعدی بود که شما زودتر به آن اشاره کردید. اگر این سرفصل ها تغییر کرد نوع بحث ها هم تغییر می کند. ما از ابتدا طلبه را در این مسیر قرار می دهیم.
یک مثال ساده می زنم. فرض کنید در کتب اصولی وقتی می خواهد از دلالت مطابقی و مدلول تصوری یک لفظ مثال بزند، می گوید «ضرب زید عمرا» اما وقتی شما حلقات شهید صدر را می خوانید، مثال ایشان این است «الحق منتصر». این مثال خیلی ساده است و هیچ نکته مهمی ندارد ولی این مثال با آن مثال دو دنیای متفاوتند.
مثلا در کتابهای دیگر آمده که وظیفه شما این است که به فقیر کمک کنید. اما شهید صدر می گوید وظیفه حکومت اسلامی این است که فقر را ریشه کن کند. این مثال است و اصلا جزو درس نیست، اما آرام آرام این نکات را به فکر مخاطب خود القا می کند.
منظورم این است که از این مثال های ساده شروع می شود تا اینکه سرفصل های جدیدی باز می شود برای فقه اجتماعی. خود طرح مسئله مهم است. قبل از اینکه بخواهد ذهن من مسئله مند بشود باید مسئله برای من مطرح بشود. مثلا در قرآن کریم آمده است که شما می توانید به شخص کافر «جوار» بدهید. یعنی شخص مسلمان می تواند یک کافر را تحت الحمایه خود بگیرد. در این صورت کسی حق نخواهد داشت به آن کافر متعرض شود. آیا ما الان می توانیم این اصل را اجرا کنیم؟ آیا راهکاری برای اجرای این اصل در روابط حقوقی داخلی و بین المللی داریم؟ هزاران هزار مسئله دیگر مشابه وجود دارد که پاسخی برای آنها داده نشده. مثلا در حوزه رسانه هزاران پرسش وجود دارد که از طرف حوزه پاسخی به آن داده نشده است. ما در ساختار جدید آموزشی این پرسش ها را جزو متون درسی قرار می دهیم.
هم باید نظام آموزشی تغییر کند، هم مواد درسی، هم متون درسی و هم روش آموزشی. پیش از اینها هم باید هدف گذاری شود
پس هم باید نظام آموزشی تغییر کند، هم مواد درسی، هم متون درسی و هم روش آموزشی. پیش از اینها هم باید هدف گذاری شود و آن مراحلی که عرض کردیم طی شود.
قسمت دیگر کسانی هستند که در حوزه تبلیغ و ترویج فعالیت می کنند. اینها مهارت های فراوانی را باید یاد بگیرند. الان در حوزه مهارت آموزی نداریم. اگر کسی کار می کند شخصا کار می کند یا از مراکز غیررسمی استفاده می کند. حوزه مهارت کلاس داری، سخنرانی، تبلیغ و ... را در دروس رسمی اش به طلاب یاد نمی دهد. البته آموزش این مهارت ها هست ولی جزو دروس رسمی نیست. اینها باید جزو دروس رسمی قرار بگیرند.
نظر شما