مناظره ارزیابی کارنامه دین-۲؛

قرائت معیاری از دین وجود ندارد/ می‌توان از اسلام ناب سخن گفت

قرائت معیاری از دین وجود ندارد/ می‌توان از اسلام ناب سخن گفت

محدثی می گوید قرائت معیاری از دین وجود ندارد، در حالی که قائمی نیا با تاکید بر تمایز دین در مقام تعریف و تحقق، معتقد است با معیارهای معرفت شناختی می توان از اسلام ناب سخن گفت.

خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_خداداد خادم: دین در شکل گیری باورها، احساسات و عواطف نقش تاثیرگذاری دارد و در بسیاری از وقایع تاریخی نقش دین را می توان به عنوان یک نقش غیر قابل تردید به حساب آورد. از جنبش تنباکو تا انقلاب اسلامی هرچه به پیش رفته ایم نقش سیاسی و اجتماعی دین در جامعه ما پررنگ تر و جدی تر شده است. اما هرچه حضور سیاسی و اجتماعی دین پررنگ تر می شود، آسیب هایی نیز به تبع به دنبال خواهد داشت. از این رو بررسی و ارزیابی نقادانه کارنامه سیاسی و اجتماعی دین می تواند نقاط ضعف و قوت حضور دین در عرصه سیاست و جامعه را واکاوی نماید.

اما بررسی عملکرد دین خود نیاز به مقدماتی دارد. چندی پیش طی همایشی در دانشکده فنی دانشگاه تهران که به بزرگداشت دکتر علی شریعتی اختصاص داشت، مناظره ای با عنوان «کارنامه اجتماعی، سیاسی دین» برگزار شد که در آن علیرضا قائمی نیا، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و حسن محدثی، جامعه شناس دین و عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی به ارائه نظرات خود پرداختند. اما به دلیل کمبود وقت این مناظره ناتمام ماند و ما برآن شدیم که این مناظره را با حضور دو طرف مورد بحث ادامه دهیم. ضرورت بررسی کارنامه دین و اینکه از چه جایگاهی و با کدام عقلانیت می توان ناظر به عملکرد دین، آن را مورد نقادی قرار داد، موضوعی است که در قسمت اول این مناظره در خبرگزاری مهر مورد بررسی قرار گرفت.

بخش دوم و پایانی این مناظره را در ادامه می خوانید؛

*آقای دکتر محدثی بحث گذشته به این نقطه رسید که دین در مقام تعریف و دین در مقام تحقق متفاوت است، اگر ممکن است از اینجا بحث را ادامه بدهید.

محدثی: اساساً من می­‌خواهم روی همین بحث تمرکز کنم که ما چگونه می­‌توانیم دین را ارزیابی کنیم؟ مراد ما از دین چیست؟ ابتدا می‌خواهم به این بپردازم که دین در مقام تعریف چیست؟ به گمان من دین در مقام تعریف به نظرگاه صاحب نظری برمی­‌گردد که ویژگی­های دین را برمی‌­شمارد. به نظر من خیلی نمی‌­توانیم درباره کارنامه دین در این موقعیت صحبت کنیم، چرا که کاملا به دیدگاه ذهنی یک متفکر برمی‌گردد که آقای دکتر قائمی­‌نیا باید توضیح بدهند که منظورشان همین است یا چیزی بیش از این است؟

بنابراین، فکر می‌کنم که ما می‌توانیم برای بحث دقیق‌تر در این باره، دین در متن را از دین در جامعه جدا کنیم. یعنی بگوییم که آموزه‌ها و اندیشه‌های دینی یک بروز و ظهوری دارد که در متون دینی هستند؛ چه کتاب مقدس مانند قرآن و چه متون دیگر، چه متونی که در صدر اسلام پدید آمدند، و چه متونی که در قرون بعدی پدید آمدند. به همه اینها ما دین در متن می‌گوییم. این تمایزی است بین آن چیزی که در متون صورت­بندی می‌شود و آن چیزی که در جهان واقعی و جوامع اسلامی محقق می‌شود.

ما می توانیم برای بحث دقیق تر دین در متن را از دین در جامعه جدا کنیم

بنابراین، به نظرم می‌توانیم به­ طور جدی بین اسلام در متن و اسلام در جامعه تمایز قائل بشویم. قطعاً اسلام در جامعه اَشکال گوناگونی دارد؛ از جامعه­ ای به جامعه­ دیگر و از دوره‌ای به دوره­ دیگر متفاوت است. اسلام در متن هم بسیار متنوع است و مواریث بسیار متنوعی باقی مانده و هر کدام شامل مواد معرفتی مختلفی است که متناسب با فهمی که هر مولد متن ارائه کرده است گه­گاه حتی تضاد هم دارند.

گاهی از درون متنی مانند قرآن فهم‌ها و تفسیرهای متضادی پدید می‌آید. بنابراین، ما تنوعی از متون داریم که نمی‌توانیم آن را یکپارچه تلقی کنیم و بگوئیم که متون اسلامی متونی یکپارچه هستند؛ چنان که در خود احادیث اسلامی ما گه­گاه گزاره‌های بسیار متنوعی می‌بینیم که با هم متناقضند یا در بادی امر متناقض به نظر می‌رسند.

به هر حال دینی که تحقق پیدا می‌کند، اگرچه متأثر از متون‌­اش است اما ویژگی‌های خاص خودش را پیدا می‌کند. دینی که مسلمانان دارند، متناسب با تغییر عناصر فرهنگی جامعه و مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند و تربیتی که مسلمانان دارند، در واقع چیزی متفاوت از دین در متن است. به گمانم ما می‌توانیم از ارزیابی و ویژگی‌های این دو صحبت بکنیم. یعنی می‌توانیم هم از از ارزیابی دین در متن و هم از ارزیابی دین محقَّق صحبت کنیم.

من فکر می‌کنم که دین را هم می‌توان به آن شکلی که در متن تحقق پیدا کرده و هم آن شکلی که در جهان بیرونی در جوامع و دوره‌های مختلف اسلامی  ظهور پیدا کرده است، نقد کرد. به گمانم از هر دو منظر می‌شود دین را مورد نقد و بررسی قرار داد. در واقع ما متونی دینی داریم که واجد عناصر مخربی هستند یا برداشت‌ها و تفسیرهایی از متون دینی داریم که می‌توانند مخرب باشند و برعکس، عناصر متنی هم داریم که می‌توانند بسیار سازنده باشند.

دینی که مسلمانان دارند، متناسب با تغییر عناصر فرهنگی جامعه و مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند و تربیتی که مسلمانان دارند، در واقع چیزی متفاوت از دین در متن است

در مورد دین و آن چیزی که در جامعه تحقّق پیدا می‌کند نیز می‌توانیم این منظر را دنبال کنیم. تقریرها یا اشکالی از اسلام که در طول تاریخ در جوامع اسلامی ظاهر شدند، یا در جریان‌ها و اندیشه‌های مختلف ظاهر شدند را هم می‌توان نقد و بررسی کرد و دید که آنها موفق یا کامیاب بوده‌اند؟ آیا آنها به وعده‌هایی که داده‌اند عمل کرده‌اند یا نه.

چون یکی از معیارهای مناسب برای ارزیابی کارنامه هر دین یا هر جریان دینی این است که ببینیم سردمداران و رهبران آن جریان دینی چه وعده‌هایی داده‌اند و چه برنامه‌ای داشته‌اند و بعد در زمانی که وارد عمل شدند و در مقام تحقق بخشیدن بدان چه کردند. وقتی که آنها به قدرت رسیدند تا چه اندازه در تحقق آن وعده‌ها کامیاب بوده‌اند.

در این ‌باره اگر بخواهیم راجع به ایران و دوره کنونی صحبت کنیم این را می‌توانیم به صورت خیلی جدی مورد توجه قرار بدهیم که آیا مسلمانان ایرانی وعده‌هایی که در قبل از انقلاب داده  بودند و گفته بودند که اگر اسلام تحقق پیدا بکند چه اتفاقاتی خواهد افتاد و چه جامعه و چه انسان‌هایی خواهیم ساخت، آیا امروز ما به آنها رسیده‌ایم یا نرسیدیم؟ یا به بخش‌هایی از آنها رسیده‌ایم یا نه؟ از این منظر هم می‌توان آن را مورد بحث قرار داد و فکر می‌کنم که این معیار خوبی برای ارزیابی کارنامه دین و یا یک جریان دینی است.

یک معیار مناسب برای ارزیابی کارنامه دین و یا یک جریان دینی این است که ببینیم سردمداران آن جریان دینی چه وعده‌هایی داده‌اند و چه برنامه‌ای داشته‌اند و در مقام تحقق بخشیدن بدان چه کردند

اینکه ببینیم که وعده‌ها و ادعاهایی که کرده‌اند محقَّق شده است یا نه و بعد به سراغ خود رهبران دینی باید برویم تا ببینیم که چقدر در تحقّق وعده ­ها و ادعاهای خود موفق شده‌اند. آیا وعده‌هایی که داده‌ایم اکنون محقق شده است یا نه؟ یا اگر این زمان کافی نیست چه مقدار زمان نیاز است تا محقق بشود؟ چرا که زمان را نمی‌توانیم باز بگذاریم و بگوییم چند قرن باید بگذرد تا آن محقق شود. در واقع، اینجور چیزی ابطال ناپذیر است. بعد ببینیم که چه دوره زمانی نیاز است که یک سری از وعده ها محقق شود. من فکر می‌کنم که اگر از اینجا بحث کنیم می‌توانیم نقاط مبهم بحث قبلی را روشن کنیم.

*جناب آقای قائمی‌نیا لطفا درباره منظورتان از «دین در مقام تعریف» بیشتر توضیح دهید و بفرمایید آیا این تمایز گذاری دکتر محدثی میان اسلام در متن و اسلام در جامعه را قبول دارید یا نه و اینکه چگونه می‌شود آنها را ارزیابی کرد؟

 قائمی‌نیا: من قبلا اشاره کردم که دین در مقام تعریف آن چیزی است که از کتاب و سنت برمی‌آید. من با مطلق دین سروکار ندارم. دین به معنای religion که هر دینی را شامل می‌شود، این کلمه از ساخت‌ها و پرداخته‌های قرن هیجدهم است و آن را بر خیلی چیزها، حتی برمارکسیسم هم، اطلاق کرده‌اند. من دین را به این معنا به کار نمی‌برم. بحثم منحصراً در مورد اسلام است گرچه درباره آنها هم بحث‌های مشابه‌ای  می‌توان مطرح کرد.

دین به معنای religion که هر دینی را شامل می‌شود، از ساخت‌ها و پرداخته‌های قرن هیجدهم است و آن را بر خیلی چیزها، حتی برمارکسیسم هم، اطلاق کرده‌اند

خود کلمه دین به تعبیر ویتگنشتاین تشابه خانوادگی دارد. یعنی شما نمی‌توانید ذاتی، عرضی میان همه ادیان پیدا کنید و به همه ادیان تطبیق کنید. شاید با آن نگاه جامعه‌شناسی که آقای دکتر دارند این تناسب بیشتری داشته باشد. بحث من بیشتر متمرکز بر خود اسلام است که دین در مقام تعریف و تحقق را چگونه می‌توان پیاده کرد.

ما دین را گاهی آنگونه که از کتاب و سنت برمی‌آید می‌بینیم. گاهی آنگونه که در تاریخ، جامعه و فرهنگ حضور پیدا می‌کند می‌بینیم و من به جامعه اختصاص نمی‌دهم و شاید منظور آقای دکتر محدثی هم این باشد گرچه کلمه جامعه  را به کار بردند. آنگونه که در تاریخ و در مقام روابط بشری، در صحنه اجتماع و در فرهنگ ظهور کرده، آن دین در مقام تحقق است. دین در مقام تعریف آنی است که از کتاب و سنت برمی‌آید.

البته یک دین در مقام تعریف را ما در حوزه فلسفه دین می‌بینیم. منتها این در مقام تعریف بیشتر نکته‌ای است که آقای دکتر گفتند و در آنجا صدق می‌کند. تعاریفی که آنجا مطرح می‌شود در واقع یک سری تعاریف نظری و تئوریتیکال هستند. یعنی وابسته به نظریه‌ای هستند که خود محقق دارد. فرض کنید که ویلیام جیمز می‌گوید دین آن رابطه‌ای است که انسان در خلوت با واقعیت متعالی دارد. این مبتنی بر یک نگاه نظری خاص است. دین در مقام تعریف در اینجا با دین در مقام تعریف در آنجا تفاوت دارد. اینجا دین در مقام تعریف یعنی آنگونه که کتاب و سنت اسلام را معرفی می‌کند.

باید توجه داشت که دین در مقام تعریف ایده‌آل است، کمال مطلوب است درصورتیکه دین در مقام تحقق کمال مطلوب نیستچه نگاهی از اسلام دارد و ما وقتی به اسلام و سنت نگاه می‌کنیم چه مولفه‌هایی برای اسلام به دست می‌آوریم باید توجه داشت که دین در مقام تعریف ایده‌آل است، کمال مطلوب است درصورتیکه دین در مقام تحقق کمال مطلوب نیست، اما ممکن است که تلاش کند که به کمال مطلوب و حالت ایده‌آل و آن چیزهایی که اسلام معرفی کرده است برسد، اما با آن فاصله دارد.

جریان‌هایی که در طول تاریخ رشد کردند و مذاهبی که در طول تاریخ پیدا شده همه اینها تلاش می‌کنند که دین در مقام ایده‌آل باشند. اما اینها با هم تفاوت دارند یعنی دین آنگونه که نازل شده و آنگونه که بشر تلاش می‌کند که آن را در تاریخ و اجتماع پیاده کند با هم فرق دارند. دین در مقام تحقق مسلم است که در خیلی از  جاها به صورت یک نوع آزمون و خطا به پیش می‌رود و اینجوری نیست که همه چیزها و عناصر ایده‌آلی که دردین در مقام تعریف آمده در مقام تحقق هم به سادگی پیاده بشود.

شاید اینجا بهتر باشد که من تفکیکی بکنم که البته در خیلی از کتاب‌های علوم اجتماعی وجود دارد که گاهی تحت عنوان مهندسی اجتماعی کلی و جزئی آن را مطرح می‌کنند. بنابراین، دین در مقام تعریف یک نوع مهندسی اجتماعی کلی، ایده‌آل و مطلوب است. دین در مقام تعریف یک نوع مهندسی اجتماعی کلی، ایده‌آل و مطلوب استدین در مقام تحقق یک نوع مهندسی اجتماعی جزئی است. چون در اینجا عنصر بشری وجود دارد. ( بشری در مقابل معصوم نه به معنای عام آن، چرا که دین در مقام تعریف کاملا در دست معصوم است.) اما در آنجا یک طرح کلی شبیه یک آرمانشهری که شما در تئوری های فلسفی می‌بینید داده می‌شود.

اما این بشر چگونه این آرمانشهر را با رجوع به کتاب و سنت می‌سازد؟ اینجا یک نوع مهندسی اجتماعی صورت می‌گیرد و طبیعی است که در اینجا با ملاک‌های اجتماعی و فرهنگی و تاریخی و... قابل ارزیابی است و باید دید که تا کجا به آن کمال مطلوب نزدیک می‌شود و کجا نمی‌شود. اما دین در مقام تحقق آن طرح کلی را ندارد که تمام جزئیات مشخص بشود بعضی از عناصر را از دین در مقام تعریف می‌گیرد و بعضی هم با خلاقیت بشری و با آزمون و خطا که بشر چگونه این مولفه‌ها را با هم آشتی می‌دهد و آنها را محقق می‌کند.

طبیعی است که دین در مقام تعریف شاید تا حدی ابهام داشته باشد که بگوییم همانی است که در کتاب‌ها آمده است. این کتاب‌ها باید مشخص بشود، اگر منظور کتاب‌های مؤسس دین مانند قرآن و سنت است درست اما شروح و تحلیل‌هایی که آمده است نیست. چرا که این شروح و... دوباره به سمت دین در مقام تحقق می‌رود. چون آنها با توجه به موقعیت‌های اجتماعی، تاریخی وفرهنگی خودشان دین در مقام تعریف را تحلیل می‌کنند.

دین در مقام تعریف آن چیزی است که از کتاب و سنت برمی‌آید ولی شروح و تحلیل ها و تفسیرها به سمت دین در مقام تحقق می رود

دیدگاه ما با این دو متفاوت است. مثلا مرحوم شریعتی میان تشیع علوی و صفوی فرق می‌گذارد. این دین در مقام تحقق است یا در مقام تعریف؟ مسلم است که او دین در مقام تحقق را می‌گوید که دوگانه دین در تاریخ است و نمی خواهد آن چیزی که در کتاب و سنت آمده است را تحلیل کند. بلکه آن چیزی را می‌خواهد تحلیل کند که در تاریخ آمده است.

البته الان من نمی‌خواهم که الگوی شریعتی را بپذیریم چرا که به تعبیری این یک نوع مدل وبری است. شریعتی یک نوع مدل را برای دین در مقام تحقق ارائه می‌دهد که این‌ها را از هم جدا کند و درون خودش هم عناصر ارزشی دارد که چگونه ما می‌توانیم تحلیل کنیم. امروزه می‌بینید که خود حضرت امام اسلام ناب و اسلام آمریکایی را مطرح کرد که این هم یک نوع مدل برای ارزیابی دین در مقام تحقق است. کما اینکه امروزه از اسلام داعشی و غیر داعشی صحبت می‌کنیم. درواقع اینها همه مدل‌هایی است که در درون خودشان عناصر زیادی دارد و ما برای ارزیابی دین در مقام تحقق آنگونه که در جغرافیای بشری ظاهر می‌شود آن را مد نظر قرار می‌دهیم.

تشیع علوی و صفوی، اسلام ناب و اسلام آمریکایی و امروزه اسلام داعشی و غیر داعشی مدل هایی است که ما آنها را برای ارزیابی دین در مقام تحقق و آنگونه که در جغرافیای بشری ظاهر می‌شود، مد نظر قرار می‌دهیم

بنابراین خلاصه مطلب این است که دین در مقام تعریف آن چیزی است که در متون موسس آمده است. آن مولفه‌های ایده‌آلی که مطرح می‌کند آنها مد نظر است. در طول تاریخ ملاک‌های زیادی مطرح شده و خیلی از متفکران جدید به دنبال این بودند که ملاک‌هایی برای ارزیابی دین در مقام تحقق ارائه کنند.

به عنوان مثال شاید قبل از همه مرحوم اقبال در کتاب احیای فکر دینی تلاش می‌کند که در فصل دوم و سوم ملاک‌هایی را ارائه بدهد که عمدتاً روی دو عنصر تاکید می‌کند، گرچه یک عنصر سومی هم به طور ضمنی مطرح می‌کند. می‌گوید ادیان الهی را باید از دو جا شناخت؛ یکی اینکه دعوت به اخلاق می‌کنند و دیگری براثر تمدنی که می‌سازند. وی این دو عنصر را ملاک ارزیابی ادیان بزرگ قرار می‌دهد و می‌گوید که هیچ دینی نمی‌تواند ضد اخلاقی باشد همانطور که پیامبر اکرم(ص) در ابتدای دعوتشان فرمودند: «إِنَّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْأَخْلاقِ» حرف اقبال این است که اسلام ماهیت اخلاقی دارد و شاید این تفاوتی که شما بین اخلاق و فقه و ...می‌بینید درست نباشد و همه اینها باید در پرتو اخلاق دیده شوند.

اقبال، دو عنصر اخلاق و تمدن را ملاک ارزیابی دین قرار می دهد

اخلاق ملاک اولی برای معیار ارزیابی دین در مقام تحقق و ملاک دومی آن تمدنی است که دین پدید می‌آورد. ادیان بزرگ تمدن‌های بزرگی ایجاد کرده‌اند. من در اینجا نمی‌خواهم که صحبت‌های اقبال را ارزیابی کنم بلکه صرفا یک گزارش می‌کنم که اینها به کجا ربط دارد. این درست است که دین در مقام تعریف با دین در مقام تحقق تفاوت‌هایی دارد و ملاک‌های ارزیابی‌شان هم متفاوت است. ارزیابی هر دو مقام هم ممکن است درونی یا بیرونی باشد. یعنی شما براساس ملاک درونی بیاید و ارزیابی کنید. مثلا درباره دین درمقام تحقق بگوید که آیا عدالتی که اسلام مطرح می‌کند در این جریان ظهور کرده است یا نه. این عدالت و بشردوستی‌ای که اسلام مطرح می‌کند آیا در جریان داعش یا بنیادگرایی ...وجود دارد یا خیر. این یک نوع نقد درونی است. نقد بیرونی هم می‌توان براساس ملاک‌های خاصی که شاید آقای دکتر تاکیدش برمحور جامعه‌شناختی بود که با ملاک‌های جامعه‌شناختی می‌توان دین را ارزیابی کرد. می‌توان حتی این را بحث کرد که آیا محور جامعه‌شناختی تا کجا جائز است چرا که خود این هم مورد بحث است.

من میان نگاه جامعه‌شناختی و تحلیل اجتماعی فرق قائلم. نگاه جامعه‌شناختی یک نگاه کاملا بیرونی است. اما تحلیل اجتماعی ممکن است درونی یا بیرونی باشد. خیلی از تحلیل‌هایی که مرحوم شریعتی درباره تاریخ و جریان‌های اجتماعی مطرح می‌کند بیشتر تحلیل اجتماعی است. یعنی درچارچوب آن مفروضات اولیه وپیش‌فرض‌های اسلامی باقی می‌ماند. یعنی همان چیزی که کتاب و سنت ارائه می‌کند اما تلاش می‌کند که اینها را تحلیل اجتماعی کند که اینها در مقام تحقق چه وضعیتی دارند. نگاه جامعه‌شناختی آن چیزی است که ما درکتاب‌های جامعه‌شناسی می‌بینیم و جامعه‌شناسان کاملا نگاه بیرونی دارند و دلدارانه و طرفدارانه نمی‌بینند. آنها از منظری که گاهی شاید مخالف دین هم باشد تحلیل می‌کنند.

نگاه جامعه‌شناختی یک نگاه کاملا بیرونی است. اما تحلیل اجتماعی ممکن است درونی یا بیرونی باشد

نکاتی که آقای دکتر فرمودند که بالاخره رهبران چه مطالبی را مطرح کردند را می‌توان ارزیابی کرد، همه را من در چارچوب همان بحث مهندسی اجتماعی می‌بینم. شاید زمانی که یک فرقه یا جریانی ظهور می‌کند در ابتدا خودش را مانند دین در مقام تعریف نشان می‌دهد. اگر شما از لحاظ نظری به مسئله توجه کنید همه جریان‌ها اینگونه‌اند. هرجریانی به هنگام ظهورش خودش را به شکل دین در مقام تعریف نشان می‌دهد. اما چون دین در مقام تحقق است به ناچار در درون خودش یک مهندسی اجتماعی جزئی دارد و گام به گام با آزمون و خطا به جلو می‌رود تا آن اهدافی را که دارد  محقق کند. در آنجا می‌توان ارزیابی کرد که چرا این وعده‌ها داده شده. چرا محقق نشده و چه مشکلاتی بوده است.

تاکید من براین است که مقام نظر با مقام عمل نباید خلط بشود و ملاک‌های این دو از هم جداست و همچنین توانایی نگاه درونی و بیرونی باید سنجیده شود.

محدثی: من در برخی از مبانی با آقای دکتر قائمی‌نیا اختلاف دارم. اینکه ایشان فرمودند که دین در مقام تعریف کمال مطلوب است، نگاهی کلامی است. من فکر می‌کنم که دینداران، دین در مقام تعریف را کمال مطلوب می‌دانند. اما نزد کسانی که از منظرهای دیگر دین را تعریف می‌کنند، الزاما اینگونه نیست. اما این نگاه در میان دینداران و عالمان دینی بسیار رایج است که دین را در مقام تعریف کمال مطلوب می‌دانند.

این نگاه در میان دینداران و عالمان دینی بسیار رایج است که دین را در مقام تعریف کمال مطلوب می‌دانند

نکته دیگری که در دیدگاه عالمان دینی عموما مشترک است این است که یک تصور ناب و ایده‌آل از دین ارائه می‌کنند که گویی در واقع مستقیماً از نزد خداوند بر روی زمین نازل شده و آن دوای همه دردهای بشری است و می‌تواند تا ابد به همه پرسش‌ها و نیازهای بشری پاسخ مطلوبی بدهد. اما دیدگاه مشترک دیگری که در میان دینداران و عالمان دینی دیده می‌شود این است که یک فاصله پرناشدنی در بین آن چیزی که ناب و ایده‌آل و الاهی و آسمانی است با آن چیزی که در عمل تحقق پیدا می‌کند وجود دارد. لذا آنان هر نقدی را که به دین در مقام تحقق وارد می‌شود بی­ ربط با دین می‌دانند. من معتقدم که این گونه گزاره­ ها مسأله دارند و در واقع اینها آگاهی کاذب­ اند. یا همان تلقی آرمان‌شهری از دین که هرگز محقق نمی‌شود اما اگر بشود چه خواهد شد!

در نتیجه آن‌چیزی که دینداران در طول تاریخ انجام می‌دهند هیچ نسبتی با آن دین ایده‌آل اولیه ندارد. من ابتدا بر این نکته تاکید می‌کنم که این آگاهی کاذب بسیار خطرناک و فریبنده است و هربار می‌تواند جماعتی از مردم را فریب بدهد که بیاییم و آن الگوی ناب دینی را در داخل خودمان بیاوریم و آن را محقق بکنیم و بر روی زمین بهشت بسازیم. این اندیشه و دیدگاه به نظر من کارکرد بسیار خطرناکی دارد و می‌تواند بسیار فریبا و جذاب باشد. اما عملاً به اشکالی از ناکامی منجر می‌شود. یعنی تصور ایده‌آل از جامعه ایده‌آل که آن نگاه دینی ارائه می‌کند که توقعات و آرزوها را بسیار بالا می‌برد اما در عمل آنچه رخ می‌دهد انبوهی از مشکلات، دردها و رنج‌هاست. فکر می‌کنم که دین ایده‌آل و ناب بیشتر تخیلی است و اساساً چیزی به نام دین ناب یا اسلام ناب نداریم. البته باید اشاره کنم بزرگانی که از اسلام ناب سخن می‌گویند آنها انسان‌های دلسوزی بودند و هستند و علاقه‌مندند که زندگی انسان‌ها را بهتر بکنند و الگوهای ایده‌آل زندگی را پیاده بکنند.

در ادعاهایشان آدم‌های صادقی بودند یا هستند اما من به این معنا می‌گویم که دین ناب وجود ندارد.

دین ایده‌آل و ناب بیشتر تخیلی است و اساساً چیزی به نام دین ناب یا اسلام ناب نداریم

به هر صورت نظام فکری، فرهنگی که بخواهد برروی زمین پیاده شود آلوده به اقتضائات و امکانات زندگی بشری می‌شود و در نتیجه عناصری از جهان اجتماعی و فرهنگی را می‌گیرد و خود را با آن تطبیق می‌دهد. به این معنا معتقدم که اساساً چیزی به نام دین ناب که یک بسته‌ای باشد که برای همیشه و برای همه دوران‌ها با همان شکل بتواند به همه نیازها و پرسش‌های بشر پاسخ بدهد وجود ندارد. به این دلیل که چون دین بر روی زمین می‌خواهد محقق بشود، ناچار است که عناصر فرهنگی و اجتماعی و امکانات جامعه را لحاظ بکند و خود را با آن هماهنگ بکند و عناصری از آن را بگیرد. مثلاً بخش مهمی از احکام اسلامی احکام امضایی بودند، یعنی آن حقوقی که در اجتماع قبیله‌ای وجود داشته بخش اعظم و قابل توجهی از آنها را پیامبر تائید کرده و وارد اسلام شده است. بعد مسلمانان براساس آن سعی کرده‌اند که جامعه‌ای بسازند.

ما آموخته‌ایم و امروزه می‌دانیم که حقوق، متناسب با شرایط اجتماعی و نوع جامعه تغییر می‌کند. به عنوان مثال، از دورکیم آموخته‌ایم که در جوامعی که همبستگی مکانیکی است، حقوق تنبیهی است و در جوامعی که همبستگی ارگانیکی است، حقوق ترمیمی است.

کاملا حقوق مدرن با حقوق جوامع سنتی و قبیله‌ای متفاوت است. این ضروری است که حقوق تغییر بکند و بنابراین این حقوق نمی‌تواند ابدی باشد و متفاوت با شرایط اجتماعی باید تغییر و تحول بیابند. برخی از عالمان مسلمان هم این تحولات را در فقه اسلامی پذیرفته‌اند. به این معناست که معتقدم نمی‌توانیم از یک نظام دینی ناب و از یک دین ناب سخن بگوئیم که گویی برای همیشه می‌تواند همه پرسش‌ها را پاسخ بدهد.

اما معتقدم که دین باید در روند تاریخی خودش بازسازی بشود و تغیییر بکند و با مقتضیات زمانه هماهنگ بشود. گاهی اوقات این تغییرات بسیار جدی است. علاوه بر این این تصور ایده‌آل و کمال مطلوب از دین به گمانم خیلی خام و تخیلی است. ما حتی می‌توانیم بگوئیم که آن معنای خاصی هم که شما می‌فرمائید که دین در مقام تعریف از کتاب و سنت درمی‌آید باید اشاره کرد که خود مسلمانان قرون آغازین هم  از کتاب و سنت تعبیرهای بسیار متفاوتی داشتند. اولاً اسلام به دو شعبه بزرگ (مانند همه ادیان دیگر) تقسیم شد. قرآن هم اشاره می‌کند که دین چگونه شعبه شعبه می شود. این را نقد می‌کند و آن را یک نوع انحراف تلقی می‌کند و اسلام هم به دو شعبه بزرگ تسنن و تشیع تبدیل شد و هرکدام از این شعبه‌ها هم به شعبه‌های متعددی تقسیم شدند.

من مطالعه می‌کردم در قرون آغازین فقط حداقل ۱۸ تا فرقه شیعی داشتیم و در تسنن هم همینجوری بوده است. همین الان هم چهار تا گرایش مکتب فقهی در تسنن داریم. بنابراین از کتاب و سنت هم یک تقریر واحدی وجود ندارد و از آغاز هم این تقریرها متفاوت بوده و دو گرایش سیاسی به نام امام علی(ع) و عثمان در همان آغاز بعد از مرگ پیامبر به وجود آمده است و این واگرایی‌ها در جهان اسلام آغاز می‌شود و هرچه به جلو می‌آئیم شدت پیدا می‌کند و نمی‌توانیم بگوییم که از کتاب و سنت هم تقریر واحدی وجود دارد.

گاهی اوقات این تقریرها آن قدر متفاوت است که ما در زمان علی ابن ابیطالب خلیفه چهارم در تاریخ اسلامی شاهد سه تا جنگ داخلی بزرگ هستیم که در زمان خلفای قبلی عموماً جنگ‌ها، جنگ‌هایی است که با غیر و بیرون از امت اسلامی انجام می‌شده. اما در زمان امام علی (ع) ما سه جنگ بزرگ داریم که امت اسلامی را از درون دچار اختلاف می‌کند. بنابراین نمی‌توان گفت که تقریر واحدی از دین ایده‌آل وجود دارد و در سنت‌های دینی دیگر هم این وجود دارد. مثلا در بودیسم و مسیحیت و ... هم اختلاف رخ می‌دهد و ما نمی‌توانیم بگوییم که در میان دینداران تعریف کمال مطلوب واحد است. یعنی در آنجا هم هر گروهی از دینداران خواسته‌اند که تعریف خودشان را از دین ارائه بکنند.

درباره این بحث که گویا هیچ نسبتی بین دین در مقام تحقق و دین در مقام تعریف وجود ندارد باز من مسأله دارم. بالاخره نسبتی بین آن چیزی که تحقق پیدا می‌کند و آن چیزی که در مقام تعریف است و یا به تعبیر بنده در متون هست، وجود دارد. به­ عنوان مثال داعش به متون دینی ارجاع می‌دهد و واقعاً پیروان آن هم به آن باورها و اعتقادات اعتقاد دارند. به بخشی از آن میراث اسلامی ارجاع می‌دهد و این نشان می‌دهد که عناصری در متون اسلامی وجود دارد که می‌تواند مورد نقد و ارزیابی قرار بگیرد.

داعش یا طالبان از چه و از کدام تفکر تغذیه می‌کند؟ این آدم‌هایی که به خودشان اجازه می‌دهند که به نام الله افراد بسیار متنوع با خاستگاه‌های مختلفی را به ­راحتی بکشند، آنان هم تفکر دینی و اسلامی دارند. مثلاً الان همین ماجرای گزارش ۱۱ سپتامبر و گزارش‌های محرمانه‌ای که وجود دارد، نشان می‌دهد که اینها مسلمان بودند و یا  اینکه از کشور اسلامی (عربستان) رفتند و...آن کارها را کردند و حدود ۳۰۰۰ نفر  آدم را که هیچ ربطی به اصل ماجراهای سیاسی نداشتند کشتند. این تفکر دینی است و اتفاقاً من معتقدم که اینها بسیار آدم‌های معتقدی بودند. در اینجا ایمان نقش خیلی پررنگی دارد. این کدام آموزه‌هاست که موجه می‌کند که اینگونه عمل کنند؟

ما حتی می‌شنویم که این افراد اعتقاد دارند که با این خودکشی دینی به بهشت می‌روند و به دیدار پیامبر می‌روند و بزرگترین پاداش را دریافت می‌کنند. این افراد واقعاً ایمان دارند و با این نگاه که من به یک زندگی اخروی متعالی دست پیدا می‌کنم اقدام به عمل انتحاری می­ کنند. این اقدام با آن آموزه‌ها نسبتی دارد و ما نمی‌توانیم دین در مقام تحقق را از دین در کتاب و دین در مقام تعریف متمایز کنیم. باید نقد و ارزیابی خودمان را معطوف به آن محتواها کنیم. یعنی علاوه بر اینکه عمل، تاریخ دین و تاریخ مسلمانان را باید نقد و ارزیابی بکنیم باید معیارهایی برای نقد خود متون دین داشته باشیم یا اینکه دست کم معیارهایی برای تفسیرهایی که از متون دینی می‌شود داشته باشیم.

برای من خیلی جالب است که در زمان مجلس اول در عصر مشروطه وقتی نماینده‌ای (نماینده اسدآباد) گفت به زنان هم باید حق رای و انتخاب بدهیم، آیت الله مدرس مخالفت کرد و مخالفت او هم براساس آیه الرجال قوامون علی النساء بود. آیت الله مدرس با ارجاع به این کلام قرآن گفت که اساساً زنان نباید چنین جایگاهی داشته باشند و چون از قرآن این جمله را خواند، همه ساکت شدند و کسی نمی‌توانست با قرآن مخالفت کند.

معتقدم نمی‌توانیم از یک نظام دینی ناب و از یک دین ناب سخن بگوئیم که گویی برای همیشه می‌تواند همه پرسش‌ها را پاسخ بدهددر صورتی که امروزه می‌بینیم در همین جامعه زنان هم حق رای دارند و هم حق انتخاب شدن دارند و هیچ تقابلی هم با قرآن و اسلام ندارد. پس ببینید که ارجاعی به قرآن وجود داشته است که سبب شده که زنان این دردها و رنجها و.. را تحمل بکنند. یا اینکه این نگاه دینی شرایطی را به زنان مسلمان تحمیل کرده است. در اثر تحولات مدرن خیلی از این موانع برداشته شده است. قرائت دینی بوده که این وضعیت را برای زنان مسلمان در تاریخ جوامع اسلامی ایجاد کرده است. به نحوی که کسی مانند ابن رشد می‌گوید که ما از زنان موجوداتی ساخته‌ایم که انگل مردان هستند. تمام استعدادهای انسانی‌شان از بین رفته است و مانند نبات هستند و تکلیفشان فقط این است که فرزندآوری بکنند. باید توجه داشت که ابن رشد هم آدم مدرنی نبوده است که حرف‌های مدرن زده باشد و یا حرف‌های فمنیستی زده باشد.

بنابراین، بین این فهم از متون دینی، گزاره‌های دینی و خود دین و متون، نسبتی وجود دارد و ما نمی‌توانیم آن متون را مبرا کنیم و بگوییم که این متن هیچ دخلی در تاریخ دین ندارد. اینها نکاتی است که بسیار محل بحث است و در نتیجه نقد را از تاریخ دین فراتر می‌برد و متوجه متون دینی هم می‌کند و ما ناچاریم که این بحث را مطرح کنیم و به خاطر اینکه عناصر مخربشان زدوده بشود و نیروهایی مانند داعش و طالبان را تقویت نکند، ناچاریم که متون دینی و اسلامی را مورد بررسی انتقادی قرار بدهیم و آنها را پالایش بکنیم.

به عنوان مثال، انبوهی از متون دینی و بین فهم از متون دینی، گزاره‌های دینی و خود دین و متون، نسبتی وجود دارد و ما نمی‌توانیم آن متون را مبرا کنیم و بگوییم که این متن هیچ دخلی در تاریخ دین ندارداحادیث ما وجود دارد که صراحتاً ضد شادی است. من می‌دانم که گزاره‌ها و احادیثی هم هست که شادی را تائید می‌کند. اما شما نمی‌توانید بگوئید که همه اینها درست، بلکه باید مواجه انتقادی با این متون داشت و آنها را مورد نقد و ارزیابی قرار داد تا جنبه‌های مخرب متون دینی هم زدوده بشود و در واقع پتانسیل تخریب از آنها گرفته شود. به نظر من این یکی از وظایف دینداران و عالمان دینی است.

*جناب قائمی نیا! آیا بین دین در مقام تعریف و دین در مقام تحقق همانطور که آقای دکتر محدثی هم اشاره کردند نسبتی وجود دارد؟

قائمی‌نیا: من فکر می کنم مطالبی که بنده گفتم با برداشتی که آقای دکتر محدثی داشت متفاوت بود. من نمی‌گویم دین در مقام تعریف یعنی آن چیزی که ایده‌آل‌های ما را می‌گوید. بحثم این است که دین در مقام تعریف ایده‌آل‌هایی را تعریف می‌کند. حالا اینکه دینداران آن را ایده‌آل می‌بینند یا خیر، این بحث دیگری است که آقای دکتر وارد آن شدند که این تصور نادرست است که ما فکر می‌کنیم که هرچیزی که در دین آمده  کامل است یا خیر؟ بحث من این بود که دین در مقام تعریف ایده‌آل‌هایی را مطرح می‌کند.

محدثی: شما فرمودید: دین در مقام تعریف کمال مطلوب است، ایده‌آل است.

قائمی‌­نیا: کمال مطلوبِ خودش را مطرح می‌کند. منظورم این بود، اگر در آنجا تقریر نکردم اینجا تقریر می‌کنم. اسلام به عنوان یک دین در کتاب و سنت یک سری مولفه‌ها، مانند؛ روابط انسانی چگونه باشد؟ را مطرح می‌کند. انسان‌ها نسبت به یکدیگر چگونه باشند؟ نسبت به خدا چگونه باید باشند. اینها کمال مطلوب اسلام است. دین در مقام تعریف باید براساس آن ملاک‌ها سنجیده شود و در آنجا هم می‌تواند نگاه درونی و بیرونی داشت. البته باید از مغالطه پرهیز بشود.

اسلام ناب را من به دو معنا تعبیر می‌کنم؛ یک بار منظورتان آن ایده‌آل‌هایی است که خود اسلام مطرح می‌کند. یعنی شما آن را در مقام تعریف درنظر می‌گیرید. یک بار هم آن را در مقام تحقق درنظر می‌گیرید. این مسئله را بگذارید با یک سوال مطرح کنم. حضرت امام(ره) که فرمود اسلام ناب، آیا الان شما می‌توانید داوری کنید که داعش اسلام ناب است یا خیر؟ به آن ایده‌آل‌های مطلوب اسلام نزدیکتر است یا نه.

طبیعی است که اسلام در مقام تحقق با یک سری عناصر فرهنگی و مقتضیات زمان گره خورده و اینها را نمی‌توان انکار کرد. چون وقتی دین از مقام تعریف به مقام تحقق نازل می‌شود، رنگ جامعه بشری را می‌گیرد و در آن آزمون و خطا صورت می‌گیرد. من این را قبول دارم. اما صحبت این است که آیا ما نمی‌توانیم داوری کنیم بگوییم که اسلام داعش به اسلام نزدیک‌تر است یا اسلام غیر داعشی؟ اگر شما می‌گوئید که نمی‌توانیم داوری کنیم. من با این مخالفم و می‌گویم که خود اسلام سازوکارهایی دارد و ما الان که ارزیابی می‌کنیم می‌گوئیم که این به اسلام نزدیک‌تر است. اسلام ناب آن اسلام غیر داعشی است. یا می‌توانیم بگوییم اسلام داعش اصلا اسلام نیست.

پس بحث این نیست که آن اسلام به آن شکل که نازل شده در جامعه تحقق پیدا بکند. اصلا خود اسلام هم می‌گوید که این به این صورت تحقق پیدا نخواهد کرد. مگر در عصر ظهور که بنا به دخالت یک نیروی آسمانی، با نیروی بشری  قابل تحقق نیست. چرا که نیروی بشری همیشه با آزمون و خطا می‌رود و یک سری مولفه‌های اجتماعی و تاریخی در آن دخیل‌اند. اما این مانع نمی‌شود که داوری کنیم و بگوییم بعضی از جریانات با اسلام پیوند نزدیکتری دارند.

مسئله من با شما یک مسئله معرفت‌شناختی است. شما می گوئید که همه جریاناتی که در طول تاریخ پیدا شده‌اند نسبت به اسلام در مقام تعریف بیگانه‌اند و هیج ربط و نسبتی ندارند. اما من می‌گویم که نه اینها ربط و نسبت دارند. شما می‌توانید از کتاب و سنت تفاسیر مختلفی ارائه بدهید. اما به این صورت نیست که هر تفسیری که دادید درست است. الان می‌بینیم که تفسیر حضرت امام از دخالت زنان در مسائل سیاسی از تفسیر  آقای مدرس بهتر است و به اسلام نزدیک‌تر است. این قابلیت را دارد که شما می‌توانید ارزیابی کنید. اما اگر بگوئید که برخی از اینها درست است و برخی درست نیست و می‌توان نسبت‌سنجی کرد. من با این موافقم.

مسئله معرفت‌شناسی بین نسبت اسلام در مقام تحقق و اسلام در مقام تعریف درواقع بین یک افراط و تفریط وجود دارد و من نسبت اینها را می‌پذیرم و می‌توان نسبت‌سنجی کرد. در بعضی جاها ایرادهایی که در اسلام در مقام تحقق پیدا شده دامن آن تعریفی که ما در مقام تعریف داریم را هم می‌گیرد. اما تمام بحثم این است که درواقع ما با یک طیف مواجه‌ایم یا بگوئیم که همه اینها از دین بیگانه‌اند و اصلا قابل تحقق در جامعه نیست؛ یعنی یک نوع نگاه آنتی‌رئالیستی داشته باشیم. یا بگوئیم که همه آنها در یک جریان تحقق پیدا کرده است که این یک نوع رئالیسم خام است. اما قائلم که یک نسبت‌سنجی صحیح می‌شود صورت بگیرد. شما براساس بعضی از معیارها می‌توانید تعیین کنید که این جریان به اسلام از جریانی دیگر نزدیک‌تراست. در عین حال می‌توانید بیگانه بودن برخی از جریانات را با اسلام هم نشان دهید.

تصوری که دینداران دارند را اینجوری تصور نکنید که آنها قائلند که دین کاملا تحقق‌پذیر به دست بشر غیر معصوم است. بشری که با روش‌های مختلف می‌رود. از علوم مختلف مانند اقتصاد و سیاست و ... استفاده می‌کند تا آن عناصر را محقق کند. این را اینجوری نبینید. آنها دغدغه دیندارانه دارند. نگاه همدلانه با نگاه غیر همدلانه فرق می‌کند. آنهایی که نگاه همدلانه دارند می‌گویند که دین یک کمال مطلوب ارائه داده که اگر این درجامعه پیدا شود به فرض مثال اینکه نسبت به همسایه چگونه باشید و ... اگر در جامعه محقق شود بسیار خوب است. طبیعی است که بقیه آن را با مدیریت و سیاست بشری و روش‌های بشری باید به پیش برد و به نظرم هیچ کسی هم این ادعا را نمی‌کند که دین آمده که تمام مسائل بشری را حل کند. حتی خود حضرت امام(ره) هم چنین ادعای را نداشته، گرچه مخالف سکولاریسم است.

نگاه سکولار با نگاه آنتی سکولار تفاوت‌هایی دارد. نگاه سکولار معتقد است که همه مسائل بشری را با عقل خودبنیاد می‌توان حل کرد دین می‌گوید که نه بخشی را باید دین مداخله کند حتی آنهایی که نگاه فقهی مانند مرحوم شهید صدر دارند منطقه الفراغ را مطرح می‌کند و نمی‌گوید که فقه همه چیز را حل می‌کند. آنها معتقدند که یکسری از مسائل را عقل با رجوع به اصول اسلامی می‌تواند حل کند. بنابراین مسئله این نیست که همه مسائل را ما می‌توانیم با دین حل کنیم. این نسبت مغالطه‌ای بیش نیست. بلکه اصول و علوم دیگر و همچنین رعایت قواعد دیگر هم لازم است.

اما اینکه ما چگونه نقد کنیم درواقع باید بگویم که نقد هم معیارها و ملاک‌های خاص خودش را دارد. طبیعی است که وقتی شما همدلانه به یک قضیه می‌پردازید با اینکه غیر همدلانه می‌پردازید متفاوت است. اینجا یک بحث معرفت‌شناسی می‌شود که آیا شما قائلید که دین یک صبغه الهی دارد؟ آنجا هم به گونه‌ای که بعضی ادعا می‌کنند که وارد حوزه بشر شده است و رنگ فرهنگ و... را گرفته. درباره  هرکدام از اینها را می‌توان جداگانه بحث کرد و شاید همه بحث‌ها را نتوان در اینجا جمع کرد. از اسلام ایده‌آل منظورم آن چیزی است که در کتاب و سنت آمده و باز تاکید می‌کنم که هیچ کسی حتی خود اسلام هم ادعا ندارد که تمام آن را بتوان در عمل پیاده کرد.

برای مثال ما جامعه‌شناسی‌های مختلفی داریم و نظریات مختلفی داریم؛ به فرض مثال یک زمان دورکیم آمد و یک نظریه داد و زمانی دیگر وبر پدیدار شد. اینها از کجا پیدا شده است؟ چرا ما تا این اندازه تنوع نظریه‌های جامعه‌شناختی داریم؟ طبیعی است که این افراد جامعه‌شناسی را در مقام تعریف که نمی‌دیدند بلکه اینها با انسان‌های معاصر خودشان سروکار داشتند. مثلا دورکیم با انسان‌هایی که در جامعه صنعتی زندگی می‌کنند مواجه بود. لذا تئوری اجتماعی‌اش را برای آن انسان طراحی کرد. وبر با انسانی که در جامعه سرمایه‌داری زندگی می‌کرد مواجه بود، امروزه ما در عصر اطلاعات هستیم، نظریه‌های جامعه‌شناسی انسان اطلاعاتی را می‌آید و مفهوم‌سازی و نظریه‌پردازی می‌کند.

جامعه‌شناسی‌های مختلف درواقع از اینجا پیدا شد که با انسان‌های مختلف یعنی در مقام تحقق مواجه شد. شما زمانی انسان را مانند فلاسفه تعریف می‌کنید و می‌گوید انسان حیوان ناطق است که به درد جامعه شناسی نمی‌خورد. انسان یا انسان سرمایه‌دار است یا انسان اطلاعاتی است و... طبیعی است که با تغییر انسان در مقام تحقق نظریات جامعه‌شناسی مختلفی پیدا می‌شود. جامعه‌شناسی هم با آزمون و خطا پیش می‌رود و با اقتضائات زمان پیش می‌رود و زمانی که چیزی با آزمون و خطا  وارد عرصه بشری شد طبیعی است که با تغییرات اجتماعی خودش را همگام می‌کند.

شاید صد سال پیش برخی‌ها می‌گفتند که اسلام با دیکتاتوری سازگار است اما حضرت امام گفت نه اسلام با جمهوریت سازگار است. یعنی یک سیر تطور کمالی دارد و هرچه به جلو می‌رویم تئوری‌های مختلف که پدیدار می‌شود و انسان‌های مختلف برروی زمین ظهور می‌کنند نگاه مار ا به دین متحول می‌کنند و ما می‌توانیم اینها را بسنجیم و تمام حرف من این است که ببینیم دست خالی نیستیم و می‌توانیم با معیارهایی که در کتاب و سنت آمده است آن را بسنجیم.

نکته دیگر راجع به آن چیزی که فرمودید که چیزهای زیادی ظهور کرده و ما در عرصه کتاب و سنت می‌بینیم که اهل سنت، فرق شیعه و غیره وجود دارد. به نظرم این هم خلط میان مقام تحقق و تعریف است. چون در مقام تحقق است که تعابیر متفاوتی از کتاب و سنت مطرح می‌کنند. باز در اینجا این مسئله مطرح می‌شود که آیا می‌توان آنها را سنجید؟ همه اینها از لحاظ اجتماعی مشروعیت اجتماعی دارند و براساس مسائلی پدیدار شده‌اند اما از لحاظ معرفت‌شناسی آیا اینها مشروعیت دارند؟ طبیعی است که همه فرقی که در دنیای اسلام پدیدار شده‌اند به قول برخی از روشنفکران عرب تمدن نص است و همه تلاش می‌کنند که خودشان را به کتاب و سنت نسبت بدهند. اما آیا می‌تواند برای همه اینها از لحاظ معرفت‌شناسی جواز صادر کرد؟

آیا نسبت همه اینها با اسلام صحیح است؟ یا اینکه درآنجا ملاک‌های معرفت‌شناسی و تفسیری وجود دارد که اینها را می‌توان از هم جدا کرد. خود قرآن هم می‌گوید که ما دو دسته آیات محکمات و متشابهات داریم. که بیشتر اینها در پرتو آیات متشابهات پیدا شده است. اینکه چگونه ما این متشابهات را به محکمات رجوع بدهیم. آنجا باز ما تنوع را می‌پذیریم اما این تنوع به معنای اجتماعی، تنوع به معنای معرفت‌شناسی نیست و در اینجا من با پلورالیسم دینی مخالفم. چرا که پلورالیسم دینی تلاش می‌کند که تنوع را به حوزه معرفت‌شناسی ببرد و به همه تنوعات اجتماعی اعتبار معرفتی ببخشد. درصورتیکه من قائلم که تنوع معرفت‌شناسی را نمی‌توان پذیرفت. یعنی از لحاظ معرفت‌شناختی و ملاک‌ها و معیارها معرفت‌شناختی آنها قابل نقد هستند.

ما با پدیده‌ای مواجه‌ایم که اجتناب‌ناپذیر است. شما چه بخواهید و چه نخواهید ِفرَق ظهور می‌کنند و اسلام درمقام تحقق به اشکال گوناگونی ظهور خواهد کرد. اگر در اوایل قرن ما خیلی از نظریه‌پردازان فکر می‌کردند که دوره مدرن رسید و پرونده دین بسته شد، امروزه ما به خوبی می‌بینیم که از این به بعد عصر، عصر دین است. عصر تنوع ادیان و فرقه‌هاست که نمی‌توان آن را انکار کرد و مسیر تاریخ از این به بعد به اینگونه است. پس ما با یک ضرورت مواجهه‌ایم و تنها کاری که می‌توانیم انجام بدهیم این است که می‌توانیم آن نسبت‌سنجی را انجام بدهیم و از لحاظ معرفت‌شناختی معیارهای خودمان را قاضی قرار بدهیم و ببینیم که کدام یک نسبتش به اسلام نزدیک‌تر است؟

طبیعی است اسلامی که قتل به این حد یعنی کشتن زن و بچه و ... را تجویز می‌کند این نمی‌تواند اسلام باشد و برای این می‌توان آیات زیادی پیدا کرد و آن کسی که به این آیات استناد می‌کند به آنها جواب داد. این از لحاظ منطقی امکان پذیر است و از صدر اسلام هم بوده است. 

اینکه چه کسی حق دارد با معیارهای معرفت‌شناختی خودش نشان بدهد که نظر من به نص نزدیکتر است. یعنی چه کسی حق دارد بگوید که حرف من به نص نزدیکتر است. این مبنای معرفت‌شناختی دارد

ببینید تمدن اسلام گرچه تمدن نص است اما از یک نظر تمدن امتلاک نص است. اینکه چه کسی حق دارد با معیارهای معرفت‌شناختی خودش نشان بدهد که نظر من به نص نزدیکتر است. یعنی چه کسی حق دارد بگوید که حرف من به نص نزدیکتر است. این مبنای معرفت‌شناختی دارد. با برخی از دیدگاه‌های نسبیت‌گرایانه سازگار نیست اگر شما نسبیت‌گرا باشید می‌گوئید که همه اینها حق امتلاک نص دارند. اگر شما ساختی‌گرا constructivist باشید به تعبیر معرفت‌شناسان می‌گویید که همه معرفت‌ها ساخته بشر است که به نظرم هر دوی اینها قابل پذیرش نیست. بالاخره معیارها و ضوابطی در کتاب و سنت هست و اصولی را در فهم به ما داده.

باید توجه کرد که کتاب و سنت تنها یک سری داده به ما نداده بلکه روش فهم این داده‌ها را هم به ما داده است. مثلا اینکه ما در روایات داریم که هر روایتی به شما می‌رسد همین طوری قبول نکنید بلکه آن را برقرآن عرضه کنید، دارد به ما یک ملاک می‌دهد و باید آیات قرآن را در پرتو یکدیگر ببینید اگر یک آیه را از سیاق خودش دربیاورید ممکن است که خیلی نگاه‌های خطرناک هم از آن استخراج کنید.

بسیاری از جریان‌های کلامی و فرقه‌های  کلامی که در طول تاریخ از اسلام بیرون آمده اینها قرآن را سیاق‌مند ندیده‌اند. به هر حال، خود سنت یک سری ملاک‌ها می‌دهد  که اصلا شما قرآن را چگونه بخوانید. کتب دینی این ویژگی را دارد گرچه خودش در ابتدا شروع کننده یک وحدت است اما در ادامه طبیعی است که در طول تاریخ دین این اتفاق در همه ادیان افتاده است که ممکن است که تکثرها و نزاع‌های فرقه‌ای زیادی هم پدید بیاورد که ماهیت مسئله اینگونه است و اجتناب ناپذیر است. 

محدثی: من هم قطعاً این را باور دارم که می‌­شود قرائت‌ها یا تقریرهای گوناگونی از یک دین خاص را با یک فهم معینی از دین مورد سنجش قرار داد. منتها اختلاف جدی‌ای که داریم این است که با این نگاه که یک قرائت حقیقی از اسلام هست و ما به آن دسترسی داریم، مشکل دارم. تصور می‌کنم که هر گروهی قرائت یا تقریری ارائه می‌کند و می‌گوید که تقریر من حقیقی‌تر است.

قطعا آقای قائمی نیا تقریری از اسلام دارد، من هم تقریری از اسلام دارم و هرکدام از ما می‌گوئیم که تقریر ما درست­ تر است. بنابراین اینکه بگوئیم که یک معیار یا تقریر نهایی هست که آن بالای سر همه تقریرها هست نه اینگونه نیست که مورد اجماع باشد. یعنی اینکه بین عالمان اسلامی اجماع وجود داشته باشد که یک تقریر نهایی به­ عنوان میزان از اسلام وجود دارد و بعد ما می­ توانیم همه تقریرهای خودمان را با آن مقایسه کنیم. چنین چیزی موجود نیست.

شما ممکن است که ادعا کنید که تقریر پیامبر از اسلام میزان است. اما مشکل در اینجاست که فهم ما از تقریر پیامبر متنوع می‌شود. لذا این مسأله مسأله ­ای جدی است. شما به گونه‌ای سخن می‌گوئید که گویی این میزان نهایی وجود دارد و ما به آن دسترسی و بر آن اجماع داریم. مشکل همین است که اجماع بر سر این تقریر میزان اساساً ناموجود است؛ و الا اینکه ما می‌توانیم تقریرهای موجود در اسلام را با یک تقریر معین مقایسه بکنیم تا ببینیم که کدامین به آن نزدیکتر هستند، این قابل قبول است. اما مشکل این است که آن تقریر میزان را چه کسی تعیین می‌کند؟ الازهر تعیین می‌کند؟ قم تعیین می‌کند؟ طالبان ارائه می‌کند؟ چه کسی ارائه می‌کند؟ این تقریر میزان، در دست چه کسی است؟ اصلا چنین چیزی نیست. ممکن است که شما بگوئید که قرآن که هست. مشکل این است که تقریرها و برداشت‌هایی که از قرآن می‌شود ، ۱۸۰ درجه با هم متفاوت ­اند.

تقریر میزان را چه کسی تعیین می‌کند؟ الازهر تعیین می‌کند؟ قم تعیین می‌کند؟ طالبان ارائه می‌کند؟ چه کسی ارائه می‌کند؟ این تقریر میزان، در دست چه کسی است؟

شما به گونه‌ای از کتاب و سنت سخن می‌گوئید که گویی در واقع قول فصل موجود است. بله زمانی که پیامبر حضور داشتند می‌گفتیم قول فصل آن چیزی است که پیامبر می‌گوید یا انجام می‌دهد. منتها بعد از پیامبر چنین قولی اصلاً نیست. درست است که آیات قرآن هست اما همین آیات قرآن محل بحث و اختلاف و دعواهای خیلی جدی و مبنایی است. لذا بر اساس این نگاه نه تنها اسلام بلکه در همه ادیان و مکاتب اینگونه است که بایستی ببینیم که کدام تقریر از دین، مکتب یا ایدئولوژی و بعد آن را مورد ارزیابی قرار بدهیم.

مثلاً فرض کنید که تقریر طالبانی، تقریر اموی­ها، تقریر عباسی‌ها، صفویان ...کدام تقریر از اسلام؟ تقریر جمهوری اسلامی، تقریر روشنفکران دینی، تقریری که مسلمانان اروپایی از دین ارائه می‌کنند. تقریری که فتح الله گولن ارائه می‌کند که به اسلام آنتالیایی معروف است. بنابراین، ما انواع تقریر از اسلام را داریم و باید درباره آزمون آن­ها صحبت بکنیم.

به همین دلیل معتقدم که شاید ما برای ساده­ سازی می‌گوئیم اسلام، در صورتیکه هر بار باید بگوئیم این تقریر از اسلام؛ چون آن چیزی که از اسلام وجود دارد یک چیز واحد از اسلام نیست بلکه انواع اسلام است. پس هر موقع که ما از اسلام سخن می‌گویم باید بگوئیم که ما برای راحتی کار می‌گوئیم اسلام، اما در واقع ما باید بگوئیم انواع اسلام‌ها و زمانی که می‌گوئیم اسلام، منظورمان هم این انواع‌ است. من به جد به این قائل هستم و هر بار هم که از اسلام صحبت می‌کنیم باید بگوئیم که مرادمان کدام اسلام است و بعد مدعاهای این اسلام چیست؟ در متون­ اش چه می‌گوید و در تحقق آن چه می‌گذرد.

قائمی‌نیا:  آیا می‌توانید همین را با کتاب و سنت نسبت سنجی کرد؟  مثلا فرض کنید اسلام داعش را براساس کتاب و سنت نسبتت سنجی بکنیم؟ یا نه اینجا هم قائل نیستید؟

محدثی: عرض کردم در آنجا هم ما تقریرهایی از کتاب و سنت داریم بعد می‌­توانیم آن را با تقریری از کتاب و سنت مقایسه کنیم.

قائمی‌نیا: یعنی خود کتاب و سنت بی‌طرفند و هر برداشتی می توان از آن داشت؟

محدثی: اصلاً کتاب و سنت با تقریر ما به میان می‌آید. بدون تقریر ما که اصلاً به میان نمی‌آید. یعنی شما این آیه را به گونه‌ای می‌فهمید که فردی دیگر آن را کاملاً مخالف شما می‌فهمد. همانطور که گفتم یک تقریر میزان وجود ندارد. مگر اینکه شما بگوئید که من تقریر یک شخصیت خاصی مانند علی ابن ابیطالب(ع) را پذیرفته‌ام. با این حال، این تقریر میزان نیست چرا که عده کثیری هستند که این تقریر را قبول ندارند.

کتاب و سنت با تقریر ما به میان می‌آید و یک تقریر میزان وجود ندارد

مثلاً الان ما به عنوان شیعه معتقدیم که اسلام این است که ما می‌گوئیم، در صورتی که از یک میلیارد و ۵۰۰ میلیون مسلمان تنها ۲۰۰ میلیون آنها شیعه هستند و اکثریت سنی هستند و آنها تقریرهای دیگری دارند. اگر یک تقریر سنی هم ملاک قرار بدهیم در میان خود اهل تسنن آنقدر تقریرهای متنوعی وجود دارد که باز هم می‌بینیم که بسیار تفاوت دارند. درباره احادیث و آیات قرآن آن­قدر تفسیرهای گوناگون وجود دارد که عملاً مانع از شکل‌گیری یک تقریر میزان می‌شود؛ مگر اینکه سازمانی در جهان اسلام پدید بیاید که همه مسلمانان بگویند که این چیزی که این سازمان می‌گوید ما به عنوان تقریر میزان قبول داریم.

یعنی به شکل قراردادی می‌توانند به این برسند که این هم عملاً به ­لحاظ جامعه‌شناختی و اجتماعی با وجود این تنوع امکان­پذیر نیست. الان در اهل تسنن اخیراً برخی از علمای سعودی گفته‌اند که الازهر بیاید و تابع ما بشود. قرضاوی هم در جواب گفته بود که شما اصلاً منحرفید. می‌خواهم بگویم در میان خود اهل تسنن هم اختلافات وحشتناکی وجود دارد که مثلا علمای سعودی الازهر را قبول ندارند، الازهر هم آنها را قبول ندارد.

بنابراین، در واقع من به جد به این تأکید دارم که تقریر میزان از اسلام وجود ندارد که شما بگوئید که من آنها را با او می‌سنجم. لذا من اسلام خودم را دارم و می‌گویم که این تقریر درست است. حالا از هرجا که گرفته باشم، از روحانیت یا روشنفکران دینی یا خودم جستجو کردم. شما هم تقریری دارید و می‌گویید که این تقریر درست است. خیلی وقت‌ها هم این تقریرها به کمک قدرت سیاسی و اجتماعی به کرسی می­ نشینند و بعد نفوذ پیدا می‌کنند و طرفدار و پیرو پیدا می‌کنند؛ وگرنه بدون قدرت سیاسی مانند یک تقریر از هزاران تقریر دیگر می‌شود که وجود دارند.

بنابراین، من در اینجا با شما اختلاف جدی دارم که شما به‌­گونه‌ای از کتاب و سنت صحبت می‌کنید که گویی چیزی یک‌پارچه و واحد از کتاب و سنت وجود دارد. یا یک معیار میزان وجود دارد. به­ لحاظ تاریخی هم می‌خواهم اشاره بکنم که در همان اسلام صدر هم ما گزاره‌هایی داریم که نشان می‌دهد همان مسلمانان و صحابه پیامبر هم از اسلام فهم واحدی ندارند. شما حتماً آن حدیثی که از پیامبر نقل شده است که می‌گوید «اگر ابوذر می‌­دانست در قلب سلمان چه می­‌گذرد او را می­کشت» را شنیده‌­اید. اگر این حدیث معتبر و درست باشد، نشان می‌دهد که در میان خود صحابه هم فهم واحدی از قرآن و اسلام وجود ندارد.

جالب این است که در منابع تاریخی شخصیتی را به نام انس ابن مالک از صحابه پیامبر داریم که از او درباره اسلام آغازین می‌پرسند، می‌گوید که اسلام کلاً تغییر کرد. از او می‌پرسند که مثلاً فلان چیز تغییر کرد، می‌گوید بله تغییر کرد. درباره نماز هم از او می‌پرسند می‌گوید که نماز هم تغییر کرد. یعنی در همان چند دهه آغازین او می‌گوید اسلام اینقدر  تغییر کرده و حتی نماز هم تغییر کرده است. یعنی این نمازی که الان ما می‌خوانیم با آن چیزی که آنها می‌خواندند متفاوت است. بنابراین، ما در تاریخ این تغییر و تحول جدی را می‌بینیم که گاه کار به اینجا رسیده که شاعری تعبیری جالب و تکان دهنده به کار برده حاکی از این­که تا این اندازه بر این دین بار و برگ­های مختلفی بسته‌اند که اصل­اش اصلاً معلوم نیست که چه بوده و هست.

«دین تو را در پی آرایش‌اند  /    در پی آرایش و ویرایش‌اند
بس که ببستند بر او برگ و ساز /  گر تو ببینی نشناسیش باز»

تا این اندازه این دین تحول پیدا کرده و آنقدر به آن زینت و چیزهای جدید اضافه کرده‌اند که اصل آن اصلاً ناپیدا و گم است. بنابراین، من تأکید می‌کنم که ما بایستی از تقریر خاصی از اسلام و آزمون آن تقریر خاص صحبت بکنیم.

نکته دیگر اینکه اگر بپذیریم که هرکدام از آن تقریرها آزمونی پس می‌دهند، در نتیجه بایستی صاحبان آن تقریر پاسخگو باشند. از این، به­ طور کلی استنباط می‌کنم که دین و دینداران دیگر نباید اگر بپذیریم که هرکدام از آن تقریرها آزمونی پس می‌دهند، در نتیجه بایستی صاحبان آن تقریر پاسخگو باشندصرفاً در مقام سخن‌گویی قرار بگیرند. با بررسی تاریخی دین باید بپذیریم که آنها در مقام پاسخگویی هم بایدحاضر شوند. یعنی بگویند که ما این ادعا را کردیم و این طرح را دادیم و این تفسیر از دین را ارائه کردیم که به اینجا منتهی شد. حالا باید پاسخگو باشند و اینگونه نیست که بگویند که ما در این وسط بی ­تقصیریم، بلکه باید بگوئیم که ما مسؤول تقریر خودمان هستیم و باید مسؤولیت­‌پذیر باشند.

نکته دیگر اینکه من هم موافقم که کارنامه این تقریر خاص از دین را هم می‌توان درون دینی و هم برون دینی و درونی و بیرونی ارزیابی کرد. در ارزیابی درون دینی به ویژه تأکیدم این است که مدعیان و مولدان آن تقریر چه ادعاهایی کردند. الان ما رساله‌ای داریم که می‌خواهد کارنامه روحانیون را ارزیابی کند. تاکیدم به دانشجو این است که ابتدا ببینید که ادعای این روحانیون و عالمان دینی چه بوده است و از بیرون به آن نگاه نکند بلکه ابتدا ادعایی که کردند را ببین چه بوده است. بعد در مقام تحقق تا چه اندازه توانسته‌اند آن ادعا را پیاده کنند.

در این­جا، بخشی از سخن­رانی آقای ناطق نوری را که خیلی مناسبت دارد می­ خوانم. ایشان اخیراً سخنانی گفت که برای من خیلی جالب بود. با این تعبیر که من شرمنده‌ام زیرا بین ادعاهایی که ما کردیم با آنچه الان وجود دارد خیلی فاصله است: «گفته‌ام که در سی و هفت سال گذشته در بسیاری از مسائل سیر قهقرایی داشته‌ایم و با این وضعیت نمی‌توانیم ادعا کنیم که برای دیگران الگو هستیم. امروز شاهدیم که مدام این گروه علیه این گروه حرف می‌زند و آن گروه علیه آن گروه. با چنین شرایطی مردم می‌گویند که همه اینها خرابند». این یکی از عالمان دینی است که قبل از انقلاب مدعیاتی داشته و جز افرادی بوده که می‌گفته اگر اسلام و ما بیاییم، چنین و چنان می‌کنیم. اما امروز در یک روز دینی و در یک مکان دینی سخنرانی می‌کند و با عنوان فردی هم که خود مسؤولیت سیاسی داشته است، می‌گوید که ما در سی و هفت سال گذشته سیر قهقرایی داشته‌ایم.

اینها را می‌توان به ­لحاظ درونی معیار قرار داد که ادعای خود آنها چه بوده و در عمل چه کرده‌اند اما به لحاظ برون دینی هم معتقدم که می‌توان از طریق معیارهای مختلفی عملکرد آن تقریر دینی و پیروان و مبلغان آن را مورد ارزیابی قرار داد. به ­ویژه ما در هر حوزه‌ای می‌توانیم وارد بشویم و ادعای ما این نیست که در واقع بگوئیم که دین بیاید و تمام دنیای ما را آباد بکند. نه، بلکه آن ادعایی که کرده را ارزیابی بکنیم. مثلا اگر گفته است که نابرابری را از بین می‌برم با همان ادعای آن را ارزیابی کنیم و اگر گفته است که من انسان‌های پاک‌تری می‌سازم، در همان حد آن را ارزیابی کنیم و بار اضافه‌تری که جزء ادعایش نبوده را بر او بار نکنیم.

قائمی‌نیا: بحث ما به سمت اختلاف قرائت‌ها رفت. به نظرم آقای دکتر محدثی براساس یک سری مبانی معرفت‌شناسی جلو می‌روند که قابل نقد است. مانند همین که هر چیزی تفسیر می‌شود. من قائل نیستم که هر چیزی که ما مواجه‌ایم تفسیر است. اگر ما با کتاب و سنت مواجه‌ایم و هرچیزی به تفسیر ما برمی‌گردد یعنی ما با کتاب و سنت من نمی‌توانیم ارتباط برقرار کنیم و اصلاً آمدنش لغو بود. این را براساس مبنای کلامی بیان نمی‌کنم بلکه براساس مبنای زبان‌شناختی و معناشناختی بیان می‌کنم. بالاخره ارتباطی بین کتاب و سنت و بشر برقرار شده، متنی است و ارتباط زبانی برقرار شده و اینجوری نیست که فقط به تفسیر ما برگردد و دین حرفی بگوید و ما چیز دیگری از آن بفهمیم.

مبنای من یک مبنای رئالیستی حداقلی است. تقریر نهایی را به این معنا می‌گیرم که ما هرچیزی که دین می‌گوید در همه زمینه‌ها یک نسخه آماده و شفاف و کامل داریم اینجوری نیست و نباید دین را اینجوری دید. 

دین چارچوب می‌دهد به این معنا که در هر مسئله‌ای که وارد می‌شوید با ملاک‌ها و معیارها می‌توانید  قواعد بازی منطقی تعیین کنید. با ملاک‌های مختلف هرمنوتیکی، معناشناختی  تعیین کنید که آیا این نظریه‌ای که مطرح شده است با اسلام نسبت دارد یا نه. شما مثال‌های زیادی از تاریخ اسلام زدید من می‌توانم صدها برابر آن مثال بزنم و اصلاً تاریخ دین همین است. تاریخ دین بازی خیلی‌ها با کتاب و سنت است. شما می‌توانید ابن سینا، شیخ الاشراق را مثال بزنید مگر همه برداشت‌های اینها از کتاب و سنت درست بوده است؟ همانطور در جریان‌های سیاسی می‌توان مثال زد و تمام دین همین است. یعنی یک چارچوبی آماده شده است که دینداران در این چارچوب تلاش می‌کنند که یک سری چیزها را مطرح کنند. ممکن است که قواعد بازی را مطرح کنند یا نکنند. من قائلم که قواعد بازی دارد و قابل ارزیابی است و هر جریانی را نمی‌توان به کتاب و سنت نسبت داد و این درست نیست که اسلام قابلیت این همه را دارد. نه ما خود اسلام را خوب نمی‌شناسیم و اگر براساس قواعد منطقی حرکت کنیم می‌توانیم تکلیف خیلی از اینها را مشخص کنیم.

ببینید دین دو منطقه دارد در یک منطقه به قول معرفت‌شناسان تصمیم‌پذیر است و شما می‌توانید تصمیم بگیرید که این آیا جور درمی‌آید یا نمی‌آید. در برخی از مناطق تصمیم‌ناپذیر است و در آنجا باید با آزمون و خطا جلو رفت. یعنی اطلاعات ما اجازه نمی‌دهد که این ایده را می‌توانیم به اسلام نسبت بدهیم یا ندهیم؟ نشانه‌هایی که در کتاب و سنت آمده‌اند در واقع یک فضایی را ایجاد می‌کنند.

شما ممکن است که صریحاً آیه‌ای پیدا نکنید که بگوید  دین از سیاست جداست یا نه. اما این نشانه‌ها برای خودشان اقتضائاتی دارد. شما وقتی که وارد فضای نشانه‌ای خاصی می‌شوید هراندیشه‌ای اجازه رشد ندارد. در ابتدا ممکن است یک آیه را پیدا کنید که بگوئید که از آن استفاده می‌شود که همه کفار را بکشید. اما واقعاً وقتی که درون کتاب و سنت و نشانه‌های آن حرکت می‌کنید تدریجاً به جایی می‌رسید که به بن بست می‌رسد. این نگاه معرفت‌شناختی من است. لذا هر چیزی را تفسیر نمی‌دانم اینکه شما هر چیزی را تفسیر و قرائت بدانید، یک نوع نسبیت‌گرایی است که با مبانی معناشناختی هم جور درنمی‌آید.

این را من می‌پذیرم که تقریر واحدی از اسلام وجود ندارد. به فرض مثال یک نقشه جغرافیایی دارید که بر روی آن مکان‌ها و شهرها مشخص شده‌اند و روی هرکدام از این نقاط که دست می‌گذاریم با هم اختلاف نظر داریم. مثلا من می‌گویم که اینجا کرج است اما شما می‌گوئید قم است و هیچ نقطه مشترکی وجود ندارد. یک بار هم به این صورت است که ما در پاره ای از موارد با هم اختلاف نظر داریم. اما بعضی از بخش‌ها را اشتراک داریم.

ببینید اختلاف‌هایی که در طول تاریخ اسلام پیش آمده را شما از این منظر که اختلافات جزئی است در نظر بگیرید. در صدر اسلام صحابه دو دسته بودند و فکر نکنید که نزاع سکولاریسم و آنتی‌سکولاریسم نزاعی امروزی است. عده‌ای از صحابه تصمیمات پیامبر را مقدس نمی‌دانستند و آنها را بشری می‌دانستند. لذا اعتراض می‌کردند. دسته دیگر قائل بودند که تصمیمات پیامبر تصمیمات آسمانی است و نباید نگاه بشری به آنها داشته باشید. بنابراین خیلی از این نزاع‌ها در صدر اسلام بوده و اینها هم با وجود کتاب و سنت قابل حل است.  

ما باید دو نگاه ذره‌گرایانه و کل‌نگرانه را از هم جدا بکنیم و خیلی از اختلاف‌های قرائت در دامن ذره‌گرایی پیدا شده است. یعنی متن را از خیلی از چیزهایی که در آن سیاق بوده جدا کرده‌اند. اما وقتی شما نگاه holistic می‌کنید و وارد کتاب و سنت می‌شوید خیلی از این نزاع‌ها با قواعد بازی منطقی قابل حل است.

بنابراین اینکه «تقریر میزان وجود ندارد» را باید یک مقدار معنا کنیم. تقریر میزان اگر منظور این است که یک نسخه شسته رُفته‌ای که آماده شده همه چیز را با آن بسنجید قبول است که اینگونه چیزی نیست. اما تقریر میزان به این معنا که یک چارچوبی وجود دارد، با قواعدی که در هر عصری می‌توانید به آن رجوع کنید و هر چیزی را با آن بسنجید. مهم این قابلیت سنجش است که یک زمینه بازی را فراهم آورده است که شما در این زمین بازی می‌توانید با توجه به قابلیت‌هایی که در دین است و معیارها و ملاک‌های درونی و بیرونی بسنجید ببینید که کدام به اسلام نزدیکتر است؟ من با این بخش که بگوئیم همه چیز قابل استناد به اسلام است، مخالفم. بله اسلام‌های متفاوتی مانند الازهر، عربستان و...هست. همه اینها درست است. صحبت بر سر این است که ما یک تکثر نازدودنی داریم و این تکثرها تا حدودی قابل حل است در آن منطقه تصمیم‌پذیر که به نظرم در آن نزاع‌ها قابل حل است با توجه و استناد با آن معیارهای کتاب و سنت که تصمیم بگیرید که کدام به اسلام نزدیکتر است؟

حدیثی هم که در مورد سلمان و ابوذر گفتید به نظر من این درباره اختلاف مراتب دینداری است که برخی‌ها قشری و برخی عمیق ترند و ربطی به مسأله اختلاف قرائت‌ها ندارد.

نکته‌ای هم که درمورد بعضی از آقایان مطرح کردید به نظرم در فضای همان آزمون و خطا است. خیلی از آرمان‌ها را خیلی از بزرگان ما در صدر انقلاب در نظر گرفتند که الان می‌بینند که شاید تحقق‌ناپذیر باشد چیزی دیگری باید ببینند. مهم این است که چه مقدار از این خطاها درس گرفته شود. برای اصلاح جامعه واقعاً ما به یک اصلاح‌گر اجتماعی و نه یک اصلاح‌گر فکری نیاز داریم. اصلاح‌گر اجتماعی که بیاید و برای جامعه مسیری را باز کند چرا که جامعه ما از لحاظ اجتماعی در خیلی از زمینه‌ها به بن بست رسیده است. قائلم که خیلی از این خطاها مشکل را بیشتر کرده است. افراد در برخورد با مسائل اجتماعی سطوحی متفاوت دارند و قطعاً افرادی که نبوغ اجتماعی دارند می‌توانند از این خطاها درس بگیرند و جامعه را اصلاح بکنند.

محدثی: من قائل به نسبی‌گرایی نیستم چرا که نسبی‌گرایی معتقد به هم­‌ارزی همه تقریرهاست. ما وقتی نسبی‌گرا هستیم که بگوئیم همه تقریرها و تفسیرها از دین هم‌ارزند یا هم پایگان‌اند. اتفاقاً من معتقدم که قرائتی که من به آن اعتقاد دارم معتبرتر و حقیقی­‌تر است. مشکلی که در اینجا وجود دارد این است که ما تقریر خاصی را برتر می‌دانیم اما دیگران تقریر ما را برتر نمی­‌دانند و متاسفانه ما ناتوانیم از اینکه بخش وسیعی از این دیگران را قانع کنیم و آنها را طرفدار تقریر خودمان کنیم و آنها هرگز تقریر ما را میزان تلقی نمی­ کنند.            

کد خبر 3797130

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha