به گزارش خبرگزاری مهر، جلسۀ دوم نقد و بررسی ۲۰ اشکال بر منطق اسلامیسازی علوم انسانی برگزار شده در پردیس فارابی دانشگاه تهران – کانون جنبش نرمافزاری در پی می آید؛
این جلسۀ دوم ماست که بحثی را پیش کشیدیم که در شبکۀ اجتماعی ۲۰ پرسش دربارۀ ایدۀ اسلامی شدن علوم انسانی مطرح شده بود و به نظر ما رسید که خوب است این اشکالها را بررسی کنیم و ببینیم این اشکالات تا چه حد درست هست و تا چه حد قابل قبول نیست. میخواستم دوستان به اصل مسأله خوب توجه کنند و تا پایان بحث در نظر داشته باشند تا از محل بحث منحرف نشویم. مسأله این است که «آیا علوم انسانی قابلیت اسلامی شدن را دارد یا ندارد؟» یا «آیا علوم انسانی را میتوان اسلامی کرد یا نه؟». پس بحث در «اسلامی شدن علوم انسانی» است و اشکالات معطوف به همین مسأله است. بنابراین میخواهیم ببینیم که آیا این ۲۰ اشکال عطف و ناظر بر مسألۀ اسلامی شدن علوم انسانی هست یا خیر. این روح بحث است که باید به آن توجه داشته باشیم.
مطلب دیگری را نیز در جلسۀ قبل عرض کردم و اکنون تکرار میکنم که ما فعلاً نمیخواهیم روی این اشکالات قضاوتهای کلّیمان را اعلام کنیم، بلکه فعلاً میخواهیم این اشکالات را بخوانیم و پاسخ بدهیم. بعد جمعبندی کلّیمان از این اشکالات را در جلسۀ آخر طرح خواهیم کرد.
اشکال دوم: به کار بردن لفظ «تولید» در علوم انسانی از اندیشۀ کالاانگاری علوم انسانی ناشی میشود. حال آنکه علوم انسانی از سنخ معرفت است و با خط تولید اشیاء و کالاهای مادّی که در کارخانهها رایج است، تفاوت دارد. در نهایت، علوم انسانی و بطور کلی علم تولیدشدنی نیست.
این اشکال اساس خود را بر بحث «تولید علم» قرار داده و میگوید اینکه شما میگویید ما میخواهیم علمی تولید کنیم، ناشی از این هست که شما نسبت به علم یک نگاه کالایی و تجاری دارید و همانطور که مواد خام در صنعت استفاده شده و کالاهایی تولید میشوند، میخواهید با مادۀ خام قرار دادن علم کالایی به نام «علم اسلامی» تولید کنید. در حالیکه نگاه شئانگاری و کالاانگاری نسبت به علم غلط است؛ زیرا علم اساساً از مقولۀ معرفت است و شئ و ماده نیست که آن را دستکاری کنید و چیزی از آن تولید شود و معرفت نیز تولیدشدنی نیست. این اساس اشکال دوم است. یعنی میخواهد به کسانی که ارادۀ اسلامی شدن علوم انسانی را دارند بگوید که شما تصور میکنید که علم یک ماده است و حال میخواهید در آن تصرفی کنید که از این تصرفتان علم اسلامی حاصل شود.
پاسخ ما به این اشکال چنین است:
۱. مصداقی برای «کالاانگاری علم» در میان پیروان ایدۀ اسلامی شدن علوم انسانی وجود ندارد: نگاه اسلامی اصلاً اینطور به علم نگاه نمیکند که علم یک کالاست و ما بیاییم در آن تصرفی کنیم تا از درون آن یک علم اسلامی در بیاید. یک چنین نگاه و تصوری اساساً در نزد هیچ یک از مدعیان اسلامی شدن علوم وجود ندارد. کسی چنین چیزی را نگفته است که بیاییم مانند کارخانههای که کالا تولید میکنند، یک علم اسلامی تولید کنیم. اگر مقصود شما این است که افراد مدعی علم انسانی اسلامی چنین چیزی فکر میکنند، چنین چیزی نیست. این یک توهم است که بگوییم پیروان این ایده تصور و تلقیشان از علم یک شئ است و علم را کالا میبینند. چنین مطلبی درست نیست و این یک بُهتان است.
۲. «کالاانگاری علم» خلاف نگاه اسلامی بوده و نگاهی کاملاً خودبنیادانه و مدرن است: اما از این گذشته، آیا نگاه کالاانگاری و شئانگاری به علم وجود ندارد؟ بله، وجود دارد. اما این نگاه یک نگاه اسلامی نیست، یعنی متعلق به طرفداران و پیروان اندیشۀ اسلامی نیست. اندیشۀ اسلامی اینطور به علم نگاه نمیکند، بلکه این یک اندیشۀ غیر اسلامی است. عمدتاً میتوان گفت که این اندیشه به یک نگاه سوبژکتیویستی (خودبنیادانه) به علم برمیگردد.
در واقع، این نگاه امری مدرن و جدید است و در گذشته حتی میان اندیشمندان غیراسلامی هم رایج نبوده است. اصلاً تلقی اینکه علم یک کالاست و شما میتوانید آن را خرید و فروش کنید و آن را تولید کنید، اساساً یک امر جدید است و در واقع هم به اندیشۀ مدرن مربوط میشود. یعنی در اندیشۀ مدرن هست که وقتی نگاه میکنیم، میبینیم به همه چیز، از جمله به علم، به مثابه یک ماده نگاه میکند. همه چیز موادی هستند که منِ فاعل شناسایی باید به آن صورت بدهم و این من هستم که به اشیاء و امور و همه چیز صورت میدهم، حال این امر چه شئ عینی باشد و چه ذهنی.
حتی به معرفت هم منِ فاعل شناسایی هستم که صورت میدهم. این معرفتِ شما برای منِ فاعلِ شناسایی یک مادۀ خام است. معرفتِ شما وقتی معنا پیدا میکند که «من» به آن معنا بدهم و آن را تفسیر کنم و توضیح دهم. وقتی که من حرفی نزنم، این معرفت هم بیمعناست و مادۀ بیشکل و بیصورتی بیش نیست. این مفسر است که به معرفت صورت میدهد، حال هر معرفتی، اعم از اسلامی و غیر اسلامی و تجربی و غیر تجربی، که میخواهد باشد. مثلاً علم پزشکی را در نظر بگیرید.
از منظر مدرن این علم فینفسه برای منِ فاعل شناسایی یک دانش خام هست. ممکن است برای پزشک معنا داشته باشد، اما برای من بیمعناست. چه وقت معنا پیدا میکند؟ موقعی که من لب بگشایم و حرف بزنم و آن را تفسیر کنم. برای مثال بیایم یک تفسیر جامعهشناختی از علم پزشکی ارائه دهم. تفسیر تاریخی یا فلسفی از علم حقوق ارائه دهم. آنگاه که من این تفسیر را ارائه بدهم، این علم هم معنا پیدا میکند؛ یعنی در واقع، تازه آن موقع هست که این دانش متولد شده است، یعنی با تفسیر من هست که متولد شده است. بنابراین، نگاه کالاانگاری و شئانگاری از اندیشههای مدرن ریشه میگیرد و این نگاه است که علوم را تبدیل به کالا میکند و تلقی تولید از آنها دارد.
۳. «تولید علم» در نگاه اسلامی به معنای استنتاج معرفت جدید از گزارههای مقدماتی است: در عین حال، چنین نیست که خودِ مفهوم تولید را نیز دربست رد کنیم. فارغ از آن نگاه مدرن و سوژهای به علم، باید دید که خودِ «تولید» را چگونه تعریف میکنیم. یک تعریف همین نگاه سوژهای بود که آن را کنار میگذاریم. اما یک تعریف دیگر، تولید به معنای استنتاج معرفت است که امری درست است و چیزی نیست که بخواهیم بگوییم غلط است.
شما الآن در یک قیاس منطقی صغری و کبری میچینید و میگویید که از کنار هم گذاشتن این صغری و کبری یک گزارۀ سومی که ما به آن نتیجه میگوییم استخراج میشود. آن نتیجه برآمده از ترکیب این دو صغری و کبری است؛ یعنی استنتاج شده یا تولید شدۀ از این دو مقدمه است. تولید به این معنا که شما وقتی گزارهها را کنار هم قرار میدهید و بین آنها ارتباطی برقرار میکنید، از برقراری این گزارهها یک معرفت جدیدی پدید میآید که این «تولید معرفت» اشکالی ندارد و اساساً طبیعی هم هست.
لذا اینکه گفته شود که چون شما لفظ «تولید علم انسانی اسلامی» را دارید به کار میبرید، پس نگاه کالایی به علم دارید، درست نیست و اساساً تولید در این معنا، طبیعت فکر کردن هست. استنتاج طبیعت فکر کردن است. اساساً اندیشهای که از دل آن نتیجۀ جدیدی بیرون نیاید و معرفت تازهای استنتاج نشود، «عقیم» خوانده میشود.
۴. این اشکال به «منطق» اسلامیسازی علوم انسانی وارد نیست: منتها پاسخ اصلی ما همان پاسخی است که به اشکال اول دادیم، میگوییم که باز هم این اشکالی به «منطق اسلامی شدن علوم انسانی» نیست. بله، هر کس که نگاه کالایی به معرفت دارد، به خطا میرود. این دیگر ربطی به مسلمان و غیرمسلمان ندارد، یعنی حتی کسی که در عالم اندیشۀ غیردینی به معرفت کالاانگارانه نگاه کند را نیز شامل میشود. بنابراین، اینکه ما از این اشکال چنین نتیجه بگیریم که پس اسلامی شدن علوم ممکن نیست، قابل قبول نیست. بنابراین، این اشکال دوم هم یک اشکال عمومی است و اختصاصی به ارادۀ اسلامیشدن علوم ندارد تا نتیجه بگیریم که چنین ارادهای غلط هست.
*پرسش: در پاسخ دومی که مطرح فرمودید، گفتید که علوم انسانی مدرن ذیل آن نسبت سوبژکتیوی که انسان برقرار میکند ساخته شده است؛ آیا اسلامیسازی علوم نیز قرار است ذیل همان علوم انسانی مدرن انجام شود؟ اگر چنین باشد، پس این اشکال به ما وارد میشود که شما میخواهید یک علمی که نگاه مادی دارد را اسلامی کنید. اگر بناست علوم انسانی دیگری باشد، باز همین اشکال دوم به ما وارد میشود. یعنی شما میگویید که ما سوای از علوم انسانی موجود میخواهیم یک علم جدیدی بسازیم، و اینجا شبهۀ تولید و کالاانگاری مطرح میشود.
ما همین را میخواهیم بگوییم. ما که نمیخواهیم ذیل سوبژکتیویته برویم. ارادۀ اسلامی شدن دنبال این نیست که مثل اندیشۀ سوبژکتیو به علم نگاه کند و نگاه کالاانگارانه ندارد. در واقع، ارادۀ اسلامی شدن میخواهد خودش را از سیطرۀ این نوع نگاه خارج کند. بنابراین، جزو آن علوم نمیشود. وقتی که جزو آن علوم نشد، حال اینکه چطور میخواهد نگاه کند الآن محل بحث نیست، چون اشکال بر سر کالاانگاری است. ما اجمالاً میگوییم که نمیخواهیم به آن نحو به معرفت نگاه کنیم.
بنابراین، وقتی که خودمان را از آن آزاد کنیم، امکان این را خواهیم داشت که برویم به سمت اینکه علم انسانی اسلامی تولید کنیم. البته ممکن هم هست که در این کار موفق نشویم و باز یک چیز دیگری از آب دربیاید. تردیدی در این نیست و ممکن است چنین اتفاقی بیفتد. اما بهر حال، میخواهیم از آن خارج شویم و یک علم جدیدی تولید کنیم. به این هم «تولید» میگوییم، اما کالاانگارانه نگاه نمیکنیم. میگوییم جنس معرفت طوری هست که خودِ آن تولید معرفت میکند.
اگر از معرفتی علمی تولید نشود، آن معرفت عقیم است. فرض کنید تمدنهایی در گذشته داشتیم که الآن حضور ندارند و تمدنهای مردهای هستند. ما یک اطلاعات و معرفتی از آنها داریم، ولی این معرفت را عقیم مینامیم، چون نمیتواند چیزی از خود تولید کند و دربارۀ مسائل روز جهان سخنی بگوید. بنابراین، از این جهت خوب نیست که برویم از یک معرفت عقیم دفاع کنیم. باید از معرفتی دفاع کنیم که بتواند مفاهیم تولید کند و بتواند به مشکلات روز جواب بدهد. یعنی استنتاج معرفت یک امر ضروری است. شما نمیتوانید این را انکار کنید.
*پرسش: اگر نگاه سوبژکتیو و فایدهانگارانه به علم را کنار بگذاریم، در نگاه اسلامی ما چه نگاهی به علم داریم؟ شما نگاه سوبژکتیو را بررسی کردید و گفتید یک نگاه کالاانگارانه است، در معرفتشناسی دینی چطور به علم نگاه میکنند؟ آیا این نگاه سابژکتیو ذیل یک اتوریتۀ بیرونی یا در یک چارچوب ذیل نگاه دینی هم وجود دارد یا اینکه نه، امری دیگر است؟
پرداختن به پاسخ این سؤال ما را یک مقدار از اصل بحثمان دور میاندازد، ولی اجمالاً عرض کنم که نه، ما در اندیشۀ اسلامی آن نگاه سوبژکتیو و خودبنیادانه را اصلاً نداریم که بگوییم عالم با همۀ موجوداتش یک مادۀ خام و امر بیصورتی بیش نیست و این فاعل شناسایی است که دارد صورت میدهد. نگاه سوبژکتیو اصالت را به منِ فاعل شناسایی میدهد. یعنی اگر «من» را از این جهان جدا کنیم، جهان فرو میریزد، و جهان یک موم یا موجود بیصورت بیش نیست.
در اندیشۀ اسلامی چنین نیست. در اندیشۀ اسلامی همۀ عالم مخلوق خداوند است و خداوند واهبالصور است. مخلوقات خداوند همگی با صورت خلق میشوند و هیچ موجودی نیست که بیصورت باشد. پس از نگاه اسلامی، فاعل شناسایی به موجودات به مثابه امری فاقد صورت نگاه نمیکند، بلکه اینها صورتی دارند و خداوند به ما عقل داده تا به آن صورت حقیقی موجودات عینی و ذهنی و ماورایی برسیم. از جمله شیطان را در نظر بگیرید.
شیطان یک صورتی دارد، یعنی مخلوق خداوند است. خداوند به ما عقل داده تا بتوانیم به صورت واقعی شیطان برسیم. اما در نگاه مدرن چنین نیست، لذا ممکن است یک چیزی که شیطان نیست به مثابه شیطان معرفی شود و یک چیزی که شیطان است به مثابه فرشته معرفی شود. در اندیشۀ اسلامی چنین نگاه نمیکنیم. ما به کمک دین و عقل میتوانیم تلاش کنیم که به آن صورت واقعی امور برسیم و در اسلامی شدن علوم هم به دنبال همین هستیم. یعنی به دنبال این نیستیم که به تفکر دکارتی که سوژهای هست، صورت اسلامی بدهیم. البته خیلیها دارند این کار را میکنند و به فلسفۀ غربی صورت اسلامی میدهند و اسمش را میگذارند اسلامی کردن. اما منظور ما این نیست.
این در واقع پنهان کردن است. شما باید به کمک دین و عقل به صورت واقعیِ معرفت برسید. نه اینکه به دنبال این بروید که به آن صورت بدهید. اندیشۀ دکارت یک صورت واقعی دارد که این صورت واقعیاش عندلله معلوم است. ما به کمک دین و عقل تلاش میکنیم تا به صورت واقعی اندیشۀ دکارتی برسیم. این میشود اسلامی شدن علم. نه اینکه بیاییم خودمان یک صورتی بدهیم و طوری تفسیر کنیم که مطلوبمان است. حال ممکن است وقتی به حقیقت اندیشۀ دکارتی برسیم، ببینیم که چیز خوبی است. اما سخن این است که میخواهیم به آن صورت واقعی برسیم. حال آن صورت واقعی چیست؟ با کمک دین و عقل میخواهیم به آن برسیم.
اشکال سوم: آرمان ما این است که ظرف ۵۰ سال به صادر شدن علم به جهان تبدیل شویم و مرجعیت علمی را به دست بیاوریم. این رویکرد، «رویکرد جهشی» نسبت به تولید علم خوانده میشود، اما واقعیت این است که تجربۀ تاریخی تحولات عینی در گسترۀ جهانی نشان میدهد که رویکرد جهشی یک تلقی انتزاعی و غیر واقعی است و با قواعد حاکم بر جهان علم سازگار و مطابق نیست. برای تحولات علمی باید مقاطع زمانی دو یا سه سدهای در نظر گرفت.
اشکال سوم این است که میگوید شما طرفداران اسلامی شدن علوم گفتهاید که میخواهید ظرف ۵۰ سال به صادر کنندۀ علم در جهان تبدیل شوید؛ یعنی میخواهید یک حرکت جهشی انجام دهید که برسید به سطح علم امروز، در حالیکه اشکالکننده میگوید این نگاه غلط است و تجربه نشان داده که علم جهشی به دست نمیآید و با یک مقدماتی به دست میآید و برای تحولات علمی باید مقاطع زمانی دو یا سه سدهای در نظر گرفت.
پاسخ ما به این اشکال چنین است:
۱. جهش علمی امری ممکن است: واقعیت چنین نیست که «علم امری جهشی نیست». جهش هم در تحولات علمی وجود دارد و قابل مشاهده است. اگر دقت کنید، در دانش الکترونیک ما جهش را به شدت میبینیم. برای مثال، قبلاً همۀ رادیوها ترانزیستوری و لامپی بود، اما یک ایدۀ جدیدی آمد که بطور کلی زیر و زبر شد. اصلاً واژۀ «انقلاب علمی» رایج است. انقلاب یعنی چه؟ یعنی جهش، دگرگون شدن، زیر و رو شدن، یعنی تغییر کردن ناگهانی جهان علم. ما خصوصاً در اواخر قرن بیستم شاهد جهشهای فوقالعادۀ علمی هستیم که در فاصلۀ ۲۰، ۳۰ سال در رشتههای علمی مختلف جهشهای بزرگی اتفاق افتاده است. لذا اینکه بگوییم علوم همواره به صورت سطحی و کند روندی را دارند که آرام آرام به چیزی میرسند، سخن درستی نیست. همین علوم جدید که محصول ۴۰۰ سال اخیر است را وقتی بررسی میکنیم، میبینیم که به صورت جهشی رشد کرده و ناگهان افقهای تازهای را پیش روی معرفت بشری گشود.
*پرسش: اینجا یک مطلب را هم میتوان گفت، اینکه منظورمان از جهش علمی چه باشد. یک وقت ما اینطور معنا میکنیم که شما از قرون وسطی میخواهید وارد دوران مدرن شوید، مسلماً اینجا جهش علمی نمیشود کرد. یعنی به قول خودِ اشکالکننده ۳۰۰، ۴۰۰ سال نیاز هست تا آن علم شکوفا شود. ولی اینکه ذیل یک عالمی دارید یک علمی را پیش میبرید، مانند همین علمی که ما الآن داریم، در اینجا جهش معنا پیدا میکند. یعنی شما میبینید که طی چند سال گذشته، تکنولوژی آنقدر پیشرفت میکند و جهشهای علمی بزرگ رخ میدهد. ولی اگر ما بخواهیم با دیدگاه اول نگاه کنیم، یعنی بگوییم که علم انسانی موجود را به علم انسانی اسلامی تبدیل کنیم (مانند آنچه در انتقال از قرون وسطی به رنسانس، منتها در جهت عکس، رخ میدهد)، اشکال واقعاً وارد است و ۳۰۰، ۴۰۰ سال لازم داریم و جهش علمی اینجا معنا پیدا نمیکند.
نه، ۳۰۰، ۴۰۰ سال احتیاج نیست. شما به سرچشمههای اولیۀ همین علوم انسانی جدید بروید و آنجا را بررسی کنید و ببینید که آیا آنجا جهشی اتفاق افتاده یا نیفتاده؟ ما این را انکار نمیکنیم که مقدماتی از قبل نبوده و گرایشهایی به صورت ضعیف از گذشته طی ۳۰۰ سال شکل نگرفته، همۀ اینها بوده اما به یکباره میبینیم که علم شکوفا میشود. علوم انسانی به یکباره رشد میکند. شما وقتی در فرآیند تکوین علوم انسانی مدرن روی نقطههایی مثل دکارت، هابز یا ماکیاوللی دست میگذارید، همۀ اینها نقطههایی جهشی هستند. یعنی یک دفعه ماکیاوللی آمد و اندیشۀ سیاسی را زیر و رو کرد. اگر ماکیاوللی نمیآمد، معلوم نبود که علم سیاست مدرن چند سال بعد شکل بگیرد.
*پرسش: یک خلطی که به نظر میرسد اشکالکننده انجام داده این است که «تولید علم» را با «تمدنسازی» یکی گرفته است. شما میبینید که زمانی که دکارت دارد فکر میکند اصلاً ذیل اندیشۀ کلیسا وجود دارد. اول کتاب تأملات را که میبینید، نامهای نوشته خطاب به بزرگان کلیسا که ای بزرگان کلیسا! من ضدّ خدا نیستم. اینجا تولید علم صورت گرفته، یعنی دکارتی آمده و افق جدیدی را روبهروی انسان غربی باز کرده، ولی تمدن غربی بلافاصله پدید نیامده، فرآیندی را طی کرده که این فرآیند ۳۰۰، ۴۰۰ سال به طول انجامیده تا ساختارهای تمدنی بر اساس آن فکر شکل بگیرند. ولی برای تولید فکر و اندیشه به یک جهش یا جرقه نیاز است. یعنی اندیشه وقتی به یک فضای راکدی برخورد میکند، مانند دورۀ قرون وسطایی، تحول علوم تنها از طریق انقلاب و جهش و افقگشایی رخ خواهد داد.
بله، ما نفی نمیکنیم آن نوع تحول را، ولی میگوییم آن نوع تحول یک تحول لاکپشتی است. یعنی شاید هزار سال، دو هزار سال باید فاصلۀ نیوتن تا انیشتین طی شود، در حالیکه این با یک انقلاب و جهش علمی اتفاق میافتد. اگر آن جهش علمی نباشد، سالها باید منتظر باشیم. بنابراین، اینکه این اشکال جهش را انکار میکند، انکار جهش پذیرفتنی نیست.
۲. اشکالکننده آورده که تحول علمی به حداقل دو یا سه سده زمان نیاز دارد. این سخن را از کجا آورده است؟ به نظر میرسد اینجا خلط کرده و به نتیجۀ علم نگاه کرده است. بله، تعیّن نتیجۀ علم ممکن است ۲۰۰، ۳۰۰ سال طول بکشد اما بحث ما در خود علم است.
*پرسش: فیزیک نیوتن و فیزیک انیشتین را که مثال زدید از لحاظ مبنا خیلی با هم تفاوتی ندارند. اما علوم انسانی اسلامی که حتماً باید با مبنایی خارج از سوبژکتیویته و الهی باشد، به نظر من نمیشود علمی با این عمق را با جهش تولید کرد. به خاطر اینکه برای تولید چنین علومی هم اقبال مردم مورد نیاز است و هم رسیدن دانشمندان و اندیشمندان به این دغدغه و اینها هیچکدام در کوتاه مدت امکانپذیر نیست. یک حرکت خیلی بزرگی را نیاز دارد.
آن افرادی که این جهش را انجام میدهند نیز افراد بزرگی هستند. آنها را نباید فرد کوچکی در نظر بگیریم. یعنی در همین علوم طبیعی افرادی مثل گالیله، کپلر، نیوتن و ... همۀ بزرگان علم طبیعی جدید اینها همگی برای خودشان غولهای علمی هستند.
بنابراین وقتی غولهای علمی هستند، توسط آنها جهشهای بزرگی رخ میدهد. منتها چیزی که در صحبت شما هست و من میخواهم این تفکیک اتفاق بیفتد، این است که اینکه بگوییم نیوتن و دانشمندان علوم تجربی هم خودبنیادانه فکر میکردند، ما میخواهیم بگوییم که اینطور نیست. یعنی یکی از کارهایی که اسلامی شدن علوم میخواهد انجام بدهد، در واقع این تفسیر و صورتی که انسان خودبنیاد و سوبژکتیو از علم دارد میکند را میخواهد کنار بگذارد و آن را رد کند. انسان سوبژکتیو اینطور مطرح میکند که نیوتن هم ملحد بود. نیوتن هم اول به بیخدایی اعتقاد پیدا کرد و بعد توانست به چنین شکوفایی علمیای برسد. این یک تفسیری است که از دانشمند علوم طبیعی ارائه میشود.
اسلامی شدن علوم این را میخواهد بهم بزند و این تفسیری که از دانشمند تجربی میشود را بردارد. بگوید که این یک توهم است و بسیاری از دانشمندان علوم تجربی افراد دیندار و مؤمنی بودند و اساساً هم تصورشان این بود که دارند خدمت به خداوند میکنند و در راه شناخت عظمت الهی قدم برمیدارند. این تفسیر سوبژکتیویستی هست که این دانشمندان را چنین معرفی کرده، بنابراین ما میخواهیم این تفسیر را کنار بگذاریم و بگوییم که اینها همه افراد مؤمنی بودند. به این اعتبار ما نمیخواهیم در حوزۀ علوم طبیعی یا تجربی علم جدیدی را تولید کنیم یا فیزیک دیگری را خلق کنیم، بلکه میخواهیم این تفسیری که از فیزیک و دانشمندان تجربی هست را برداریم و نشان بدهیم که اینها یک دانشمندان الهی بودند و تمامشان در جهت فهم خلقت خداوند داشتند کار میکردند.
*پرسش: شاید متوجه منظور شما نشده باشم، اما طبق چیزی که برداشت کردم خیلی با سخنتان موافق نیستم. به خاطر اینکه اساساً اندیشمندان غربی کار علمیشان را از دینداریشان جدا کردند و این امری قطعی است. حال ما کاری نداریم که این دانشمندان به لحاظ شخصی چطور بودند و کلیسا میرفتند یا نمیرفتند، مسأله اینجاست که نظریه و علمی که ارائه میدهند یک علم خودبنیاد هست و من فکر نمیکنم که ما بتوانیم فیزیک آنها را همانطوری که هست وارد جهانبینی اسلامی کنیم. یک مثال میزنم. در فیزیکی که غرب ارائه داده، ابتدای جهان با حادثۀ بیگبنگ شروع شده، انفجار بزرگی رخ داده و سیارات و منظومۀ شمسی شکل گرفته است. در حالیکه طبق قرآن و احادیث ما کرۀ زمین ابتدا پُر از آب بوده و بعد مکه که به عنوان اولین خشکی از آب بیرون آمده و تفاوتهای بسیاری میان نگاه ما و غربیها هست. ما چطور میتوانیم این دو نگاه را با هم جمع کنیم؟
*پرسش: توماس کوهن در کتاب «ساختار انقلابهای علمی» بررسی میکند که روش پیشرفت علم چطور است. میگوید که علمها از ارزش جدا نیستند، یعنی شما نمیتوانید در یک جامعهای که خودبنیاد است و از من شروع شده بگویید که چون فلان اندیشمند انسان مذهبیای بوده پس علمش برای ما قابل پذیرش است. در واقع چون سیطرۀ تمدنی غرب بر محور من است و تمام شؤوناتش چه در علم سیاسی و چه در علم تجربی واجد خودمحوری است و با تغییر تفسیر از دانشمند فیزیک این امکان به وجود نمیآید که ما بتوانیم نگاه دیگری به فیزیک داشته باشیم و ماهیت آن را تغییر نمیدهد. یعنی اگر در تمدن اسلامی یک فرد مسلمان و با یک نگاه غیرسوبژکتیو خواسته باشد جهان را بررسی کند علم تجربی او چیز دیگری خواهد بود. غرب و اسلام دو تا پارادایم متفاوت است.
قطعاً علم اسلامی علم دیگری خواهد بود، خصوصاً در بخش تجربی. علوم طبیعی اینطور نیست که بگوییم همۀ این علوم کنار گذاشته میشود و ما یک علوم طبیعی جدیدی درست میکنیم. اصلاً چنین چیزی نیست، چون بهر حال آن معرفتی که علوم طبیعی مدرن به اشیاء پیدا کرده درست هست. نمیتوانیم بگوییم که اساساً غلط است. لذا آن بخشهایی که درست هست مورد تأیید قرار میگیرد و به همان شکل وارد علوم اسلامی میشود. یعنی از این جهت اتفاقی نمیافتد. بنابراین اینکه بگوییم یک علم تجربی جدید دیگری تأسیس میشود، اینطور نیست. بله، در یک افق جدیدی ما ممکن است به یک علوم تجربی خیلی والاتری برسیم، اما اینکه بگوییم تمام علوم طبیعی مدرن کنار گذاشته میشود، چنین چیزی برای من متصور نیست.
در عین حال این را عرض کنم که هر چند جهانشناسی عالمان تجربی در دانششان تأثیر دارد، اما اینها وقتی که میخواهند به موضوعات خودشان بپردازند مثل یک کتابی نگاه میکنند که ابتدا و انتها ندارد، یعنی خودِ شئ را میبینند، اینکه از کجا آمده و به کجا میرود را نگاه نمیکنند. حالا اینکه جهان از یک بیگبنگ درست شده یا نشده را کاری ندارند، مگر اینکه یک ارتباطی پیدا کند، آن موقع بهش میپردازند، ولی قطع نظر از آن به فهم قوانین هستی میپردازند. لذا میخواهم بگویم این اندیشۀ سکولار است که دارد میگوید دانشمند تجربی قبل از اینکه بخواهند دانشمند شود باید سکولار و ملحد و کافر و بیدین شود تا بعد بتواند دانشمند شود.
ما میخواهیم بگوییم نه، چنین تلازمی وجود ندارد که شما نمیتوانید دانشمند شوید، مگر اینکه کافر شوید. این را ما نمیپذیریم. لذا همین الآنش هم در علوم جدید مسلمانان و حتی مسیحیان معتقد به خداوند فراوان وجود دارند. در عین حال هم به تراز عالی از دانش تجربی هم رسیدهاند و جایزۀ نوبل هم بردهاند. این تعارضی با همدیگر ندارد که بگوییم که علم در جایی است که شما کفر بورزید. علم در جایی است که شما ملحد شوید. اما در علوم انسانی بله، میتوانیم این را بگوییم. در علوم انسانی میتوانیم که شما اول باید خودبنیاد شوید تا به آنها برسید.
*پرسش: در قرون ۱۳ و ۱۴ مسیحی وقتی اروپاییان با تمدن اسلامی برخورد کردند و آثار فیلسوفان اسلامی و عالمان علوم تجربی اسلامی را ترجمه کردند، از آثار ما استفاده کردند و کتاب قانون ابنسینا حدود ۳۰۰ سال در غرب تدریس میشده، ولی رویکردی که آنها داشتند – ولو که آگاهانه نبوده – این بود که با خطکش خود به سراغ آن رفتند. برخوردی هم که ما با تمدن غربی خواهیم داشت برخوردی است که باید با روح تمدنی خودمان باشد. یعنی همانطور که روح روش ابنسینا در غرب پذیرفته نشد و ماده و محتوای فکر ابنسینا به آنجا رفت و از آن استفاده کردند و توانستند ماده و محتوا را از روشش جدا کنند، ما هم مجبوریم که همانطور عمل کنیم. یعنی در علوم تجربی مسأله بر سر روش است و ما باید بتوانیم در روش تحولی ایجاد کنیم.
بله، همینطور که میفرمایید هست. یعنی آن موقعی که به واسطۀ دکارت و بیکن و ... افق جدیدی پیش روی علم در غرب گشوده شد و علم ارزش پیدا کرد – چون تا قبل از آن علوم تجربی ارزشی نداشتند – همین که ارزش پیدا کرد آنها به خود آمدند و مشتاق شدند که ببینند چه مراجع و منابعی به این علوم پرداختهاند. وقتی چشم باز کردند مسلمانها را دیدند. یعنی آن تفاوت علمی و غیر علمی بودن را بین خودشان و مسلمانها احساس کردند.
این هم خصوصاً در جنگهای صلیبی و بعد از آن بیشتر آشکار شد. یعنی میدیدند که مسلمانها در علم چقدر پیشرفت کردند و خودشان چقدر عقب افتاده هستند. به تدریج شوقی پیدا شد که این علوم تجربی را از مسلمانها بیاموزند و خودشان به کار بگیرند و مرتباً میآموختند و به کار میگرفتند. منتها دیگر وقتی به یک حدی که رسیدند که خودشان توانستند روی پای خودشان بایستند، دیگر کم کم آمدند انکار کردند که ما این علم را از مسلمانها گرفتیم. چون خودشان برای خودشان کسی شدند و حرفهای جدیدی آوردند. تا به امروز که میرسیم، دیگر به طور کلی انکار میکنند که در گذشته اصلاً هیچ چیزی به نام علم تجربی نبوده است. که البته اگر دقت کنید، این کار را هم عالمان علوم انسانیشان میکنند، نه دانشمندان علوم تجربیشان. آنها چه بسا با نگاه منصفانهای هم بگویند که اینها حاصل کار مسلمانهاست، اما دانشمندان علوم انسانی و آنهایی که تاریخ علم را مینویسند، اینها این تحریف را انجام دادند و این حقیقت را پنهان کردند.
گویی که این علم با همین فکر دکارتی ناگهان زاده شد و یک دفعه از زیر بوته درآمد. ما میگوییم که نه، اینطور نبوده است. منتها الآن که چنان ارادهای مثل رنسانس در غرب در این طرف بین مسلمانها پیدا شده، آنها دارند این را نقد و نفی میکنند. یعنی همان مسیری که خودشان رفتند را از ما میخواهند که طی نکنیم. یعنی الآن مثلاً ما میخواهیم علوم انسانی را از علوم تجربی تفکیک کنیم، یا ما علوم تجربی مدرن را میگیریم اما روی علوم انسانیاش تأمل میکنیم و یک جاییاش را میپذیریم و یک جاییاش را کنار میگذاریم. کسانی که با علوم انسانی اسلامی مخالفند برآشفتگیشان از این است که میگویند نه، شما اگر علوم تجربی بخواهید باید با همان ارزشهایش بخواهید، با علوم انسانیاش بخواهید، با همان نگاه خودبنیاد باید بپذیرید و این ارادۀ اسلامی شدن میخواهد با این مخالفت کند و این را قبول ندارد.
برگردیم به اشکال و این نکته را عرض کنم که اشکالکننده گفته که آرمان ما این است که ظرف ۵۰ سال به صادرکنندۀ علم به جهان تبدیل شویم، این هم در ایدۀ اسلامی شدن علوم چنین حرفی نیست. اسلامی شدن علوم این نیست که در عرض ۵۰ سال به جایگاه مرجع علمی برسیم و به دنبال این نیست. ایدۀ اسلامی شدن میگوید که اصلاً روی همین علم موجود باید کار کرد و آن را به سوی اسلامی شدن برد. نه اینکه ما دنبال آن باشیم که ۵۰ سال بعد به اینجا برسیم. اصلاً اسلامی شدن علوم به دنبال این است که همین الآن این مرجعیت را پیدا کند. یعنی با کنار گذشتن علوم انسانی سکولار چنین کاری را میخواهد انجام دهد. بله، ممکن است این اقدام یک مدتی طول بکشد.
ولی این زمان جزو آرمان نیست. آن چیزی که آرمان هست ایدۀ اسلامی شدن علوم هست. اینکه این فرآیند چقدر طول میکشد، بستگی به میزان فعالیت ما دارد و دخلی به اسلامی شدن ندارد. بنابراین وقتی که دخلی نداشته باشد، این اشکال هم به منطق اسلامی شدن علوم وارد نیست. اگر دقت کنیم باز همان پاسخ قبلی ما در این اشکال هم جاری است. اصل این اشکال متمرکز شده بود بر جهش علمی و گفته بود جهش علمی وجود ندارد، میگویید قبول، جهش علمی در علوم نداریم، اما این چه اشکالی بر منطق اسلامی شدن علوم وارد میکند؟ میگویید اسلامی شدن علوم باید فرآیندی را طی کند؟ ما هم میپذیریم. اما این ایدۀ اسلامی شدن را انکار نمیکند. شما نهایتاً دارید میگویید که آقایانی که دنبال اسلامی شدن علوم هستید اینقدر تند نروید و کمی آرامتر حرکت کنید. به جای ۵۰ سال، ۲۰۰ سال دیگر را در نظر بگیرید. اما چنین اشکالی که نفی ایدۀ اسلامی شدن را نمیکند.
*پرسش: اشکال سوم گفته که ما برای تحولات علمی یک زمان دو سه سدهای نیاز داریم. آنوقت در اشکال نهم آمده یک چیزی تقریباً متناسب با این گفته، گفته که چون از ابتدای پیروزی انقلاب تا کنون که حدوداً ۴۰ سال میشود، نتوانستهایم علم انسانی اسلامی را تولید کنیم، در نتیجه وجود این علم ممتنع است. این یک تناقضی بود که در خودِ این ۲۰ اشکال وجود داشت.
بله، همینطور است. اینکه این اشکالات یکدیگر را نقض میکنند درست هست. ولی اگر بگوییم که اینها مجموعۀ اشکالات یک عدهای است، یعنی این اشکالات از سوی یک نفر وارد نشده که بگوییم تناقض است، هر کسی یکی دو اشکال طرح کرده و نویسنده هم آمده همۀ این اشکالات را تجمیع کرده و شده ۲۰تا. وگرنه بله، یکسری از این اشکالات اصلاً همدیگر را نقض میکند و همین اشکال سوم که اشاره فرمودید با اشکالات دیگری هم تنافی دارد.
نظر شما