به گزارش خبرگزاري مهر، دكتر علي اكبر ولايتي در پاسخگويي به اظهارات اخير پاپ آورده است: نكات مهمي را مي توان در سخنراني پاپ مشخص كرده و به آنها پرداخت .
وي يادآوري كرده است كه پاپ در سخنان خود به موضوعاتي اشاره داشته است، از جمله اينكه : ترويج خداشناسى بايد در چارچوب عقل و منطق باشد، با شمشير نبايد تبليغ خدا و دين كرد، مسيحيت دينى است كه فارغ از خشونت و براساس عقل و منطق مردم را به دين دعوت مىكند، منطق مسيحيت، منطبق بر عقلانيت يونانى (سقراطى) است و به دليل فقدان زمينه و استعداد منطقى در شرق، اعم از جهان اسلام و غير آن، مسيحيت متولد شده در شرق به غرب رفت و در آنجا آن طور كه بايد پذيرفته شد .
ولايتي در ادامه مقاله خود آورده است كه سخنان پاپ حاكي از آن است كه اسلام، دينى غيرعقلانى و مبتنى بر خشونت است. در ابتدا كه قدرتى نداشت تسامح را پيش گرفت و زمانى كه قدرت گرفت خشونت پيشه كرد و مردم را دعوت به جهاد نمود. از ميان تمامى متفكران اسلامى تنها به گفته هاى ابن حزم اندلسى استناد شده است.
دكتر ولايتي در مقاله خود با اشاره به اينكه اين سخنان را مى توان از ابعاد مختلف مورد بررسى، تحليل و نقد قرار داد، آورده است : درمورد اينكه ترويج خداشناسى بايد در چارچوب عقل و منطق باشد و با شمشير نبايد تبليغ خدا و دين كرد، اختلاف نظري نداريم و در ميان ساير موارد براساس اولويت بندى به مواردي كه از نظر ما مهمتر هستند مىپردازيم:
وي آورده است : جستجويى در تاريخ گذشته و ارزيابى عملكرد مسلمانان و مسيحيان، در توسل يا عدم توسل به خشونت و عقلگرائى و يا فقدان عقلگرائى را نشان مي دهد و اينكه هنگامى كه مسلمانان بيت المقدس را فتح كردند اصرار به ورود مسالمت آميز به آن شهر داشتند و از هرگونه خونريزى منع شده بودند. كليساها و كنيسهها را به هزينه حكومت اسلامى تعمير كردند و پيروان مذاهب مختلف مسيحى و يهودى را در اعمال مذهبى خود آزاد گذاشتند.
ولايتي افزوده است : اما برعكس اين رفتار كاملا انسانى و آزادمنشانه، در سال 488هجرى قمرى، به فرمان پاپ، اوربانوس دوم، مسيحيان جنگهاى صليبى را به عنوان جهاد مقدس براى به اصطلاح آزاد كردن بيت المقدس از دست مسلمين آغاز كردند كه تا سال 668يعنى يكصد و هشتاد سال به درازا كشيد.
وي به اختصار به نقش محورى پاپها و واتيكان در برافروختن آتش جنگهاى صليبى به شرح زير اشاره كرده است :
در روزهاى پايانى سال 488ق/ ژوئن 1095پاپ، اوربانوس دوم، از ايتاليا وارد فرانسه شد و در صومعه كلونى (Cluny) واقع در ايالت شامپانى براى جنگ صليبى موعظه و تبليغ كرد. در سده يازدهم ميلادى، جنبش بزرگ براى زيارت و لشكركشى به اسپانيا و تقويت مسيحيان آن منطقه، در برابر مسلمانان، نيز از همين صومعه آغاز شده بود.
دعوت اوربانوس دوم در بسيج اروپا قرينه زمانى مناسبى نيز داشت، زيرا در همان سالها، ملكشاه سلجوقى فوت كرد (485ق/ 15نوامبر )1092و امپراتورى گسترده او، مانند شارلمانى، ميان پسران و برادرزادگانش تقسيم شد و اين در حالى بود كه اين جانشينان به رقابت و دشمنى با يكديگر پرداخته و موقعيت دولت سلجوقى را متزلزل ساخته بودند، چنانكه ايران، سهم پسران و سوريه (دمشق و حلب) سهم برادرزادگان و آسياى صغير (بخش آسيايى تركيه امروز) هم به يكى ديگر از سران سلجوقى رسيد كه اولين دولت مستقل ترك را در آناتولى (آسياى صغير) تشكيل داد. با اينكه اين شاهزادگان با يكديگر خويشاوندى داشتند، رقيب نيز بودند و تفرقه و تكروى آنها در كشورهاى اسلامى، كه موجب آشفتگى و تقسيم امپراتورى شده بود، به نفع صليبيها تمام شد.
از آنجا كه اوربانوس دوم نمىتوانست شهر رُم را براى رهبرى صليبىها ترك كند، به دنبال اسقفى بودكه بيت المقدس را زيارت كرده و از اوضاع شرق مطلع باشد و اين شخص آدمار دومونتى (Adhemar de Monteil)، اسقف شهر پوئى (Puy) بود كه توانست با تدبير، ميان فئودالها هماهنگى به وجود آورد و به كمك پاپ، متوجه بارونها و كنتهاى جنوب فرانسه شود كه در جنگ اسپانيا نيز شركت كرده بودند.
از جمله آنها كنت تولوز، به نام رمون دوسنژيل (Counte de Toulouse, Raymond de Saint - Gilles) بود كه اعتقاد و ايمان راسخى به اسقفها داشت و بىدرنگ اين دعوت را پذيرفت. در حقيقت، جنگ صليبى دنباله نبرد مسيحيان عليه مسلمانان در اسپانيا به شمار مى آمد و گذشته از اشراف جنوب فرانسه كه به مبارزه با مسلمانان اسپانيا عادت كرده بودند، اوربانوس دوم مى توانست متكى به نورماندهاى سيسيل باشد كه ماجراجويانى بودند كه از صد سال پيش در جنوب ايتاليا مستقر شده بودند. در واقع، آغازگر و پيشگام جنگهاى صليبى آنها بودند كه بر بيزانسىها و مسلمانان كه جنوب ايتاليا را در دست داشتند، پيروز شدند. پايان آن نيز زمانى بود كه روبرگيسكار، باقيمانده مسلمانان را از پالرمو بيرون راند.
كتابهاى تاريخ نگاران مسيحى خود دليل روشنى بر وحشيگريهايى است كه سپاهيان آنها در دوره جنگهاى صليبى انجام داده اند. مثلا، داستان شهر مارات، كه روبرت راهب، خود شاهد آن بوده و نقل كرده است براى اثبات اين مطلب كافى است. مورخ مزبور نوشته:« لشكرها در ميان كوچهها و ميدانها و پشت بامها گردش مى كردند تا عطش خود را از خون مردم فرونشانند... اينان كودكان و جوانان و پيران را مى كشتند و آنها را قطعه قطعه مى كردند و اساسا هيچ انسانى را زنده نمىگذاشتند و براى اينكه زودتر مردم را بكشند هر چند تن را با يك ريسمان به دار مى آويختند. آنها هر چه مى يافتند مىبردند. شكم مردهها را پاره مى كردند كه طلا از ميان آنها پيدا كنند. خون در كوچههاى بيت المقدس، كه از لاشه كشتگان انباشته شده بود، چون رود جارى بود. آه از اين كوران سنگدل! درحقيقت، ميان اين همه جمعيت يك نفر هم نبود كه به دين مسيح معتقد باشد! سپس بوهموند، دستور داد تمام مردمى را كه در برج قصر جمع كرده بودند حاضر كنند، آنگاه دستور داد پيران، زنان و بيماران را گردن بزنند و جوانان و نيرومندان را به انطاكيه روانه كنند كه در آنجا آنها را بفروشند (تأييد سخن شيخ اجل در گلستان، در به بردگى گرفتن افراد غيرنظامى در مناطق مورد تعرض صليبيان). اين قتلعام عمومى در روز يكشنبه، 12دسامبر، صورت گرفت و چون در يك روز كشتار همه آنها مقدور نبود از اين رو نيروهاى ما[يعنى صليبىها] كشتار بقيه را به فردا موكول كردند تا در روز دوم باقىمانده را به قتل رسانند».
با اين جنايتها مشكل نيست كه بدانيم متحدان مشرق زمين، درباره اين مردم وحشى چه باورى داشته اند. هنگامى كه صليبيها از اروپا براى اشغال بيت المقدس حركت كردند، شمار آنان به يك ميليون نفر مىرسيد، ولى گرسنگى و بيمارى، بدرفتارى و زدوخوردها و اختلافات داخلى اين جمعيت كه اگر از انسانهاى ديگرى تشكيل يافته بود مىتوانست دنيا را تسخير كند و از پا در آورد بيشتر از بيست هزار تن از آنان باقى نگذاشته بود.
نيروهاى صليبى در 492ق/ 15ژوئيه 1099 بيت المقدس را اشغال كردند و رفتارشان در اين شهر درست خلاف رفتار مسلمين هنگام آزاد كردن بيت المقدس بود. رمون داجيل، كشيش شهر لوپوى، مىنويسد: «هنگامى كه لشكر ما برج و باروى بيت المقدس را تسخير كرد، حالت بهت و منظره هولناكى مردم عرب را فرا گرفت. سرها بود كه از تن جدا مى شد و تازه اين كوچكترين بلايى بود كه بر سرشان مى آمد: برخى را شكم مىدريدند، آنان از ترس شكنجه، ناچار خود را از بالاى ديوار به بيرون پرتاب مىكردند. برخى را در آتش مى سوزانيدند و اين پس از آنى بود كه مدت زمانى او را زجر و شكنجه داده بودند. در ميان كوچهها و ميدانهاى بيت المقدس جز تلهايى از سرها و دست و پاى بريده مسلمانان چيزى ديده نمىشد و راه عبور تنها از روى كشتههاى ايشان بود. تازه اينها مختصرى از مصيبتى بود كه بر مسلمانان رسيد..».
جنگجويان صليبى به اين اندازه كشتار بسنده نكردند و انجمنى به وجود آوردند و در آن قرار گذاشتند همه مردم بيت المقدس را، اعم از مسلمان، يهودى و مسيحى، بكشند و در مدت هشت روز شصت هزار تن از آنان را نابود كردند و در اين ميان، به زنان و كودكان و پيران هم رحم نكردند و سپس براى سرگرمى، در حال مستى و عربده كشى دست به اقدامات زشت و ننگينى زدند. جريان دهشت انگيز مزبور سبب شد تا مسلمانان اختلافات خود را كنار گذارند و براى تلافى و جبران اين مصيبت بپاخيزند و بيت المقدس را از صليبىها پس بگيرند.(تأييد اين مدعا را نيز مىتوان در بوستان شيخ اجل سعدى ملاحظه كرد.)
مدعاى ديگر جناب پاپ حركت عقلانى واتيكان و انطباق تفكر آنها بر عقلانيت سقراطى و نقل مناظره مانوئل دوم ملقب به پالئولوگو، امپراتور روم شرقى با يك دانشمند ايرانى است (كه نام او را نمىبرد) و چنين مىگويد: «...اخيرا بخشى از گفتگوى مانوئل دوم ملقب به پالئولوگو، امپراتور فاضل روم شرقى با يك دانشمند فارسى [ايرانى] را كه درباره حقايق مسيحيت و اسلام تبحر داشت، مىخواندم. اين گفتگو كه توسط پروفسور خورى استاد دانشگاه مونستر ويرايش شده در زمستان سال 1391ميلادى در اطراف آنكاراى امروز انجام پذيرفته است. احتمالا خود امپراتور طى محاصره قسطنطنيه در سالهاى 1392تا 1402اين گفتگو را به قلم درآورده است، زيرا استدلالهاى امپراتور نسبت به جوابهاى فرد متبحر فارسى دقيق تر آورده شده است. دامنه اين گفتگو در تمامى زمينههاى ساختارى ايمان در مورد كتاب عهد قديم و قرآن وسعت پيدا مىكند. اين گفتگو بويژه درباره تصوير خدا و انسان همچنين الزاما باز هم درباره ارتباط ميان«سه قانون»يعنى: عهد قديم، عهد جديد و قرآن متمركز شده است.
--------------------------------------------
توضيح: متن كامل مقاله دكتر ولايتي در شماره امروز "همشهري" منتشر شده است.
نظر شما