۱ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۱۶

آخرین ثانیه‌ها در عملیات نجات

آخرین ثانیه‌ها در عملیات نجات

 صدای آژیر قلبم را از جا می‌کند، قلب آدم اگر در حالت عادی صد ضربه در دقیقه بزند، وقت‌هایی که آژیر به صدا درمی‌آید این قلب گلوله‌ی سختی می‌شود که در قفس سینه آرام‌وقرار ندارد.

مجید سالاروند یکی از آتش‌ نشان‌ هایی است که  در عملیات نجات ساختمان پلاسکو تهران هم حضور دارد. شبکه آفتاب در یکی از شماره‌های خود با موضوع حادثه با او گفت‌وگو کرده که در ادامه می‌خوانید: صدای آژیر قلبم را از جا می‌کند، قلب آدم اگر در حالت عادی صد ضربه در دقیقه بزند، وقت‌هایی که آژیر به صدا درمی‌آید این قلب گلوله‌ی سختی می‌شود که در قفس سینه آرام‌وقرار ندارد. می‌زند و تقلا می‌کند. صد، دویست، سیصد، چهارصد ضربه. بعد از هر عملیات یا وقتی اعلام می‌شود عملیات منتفی است، ساعت‌ها طول می‌کشد تا این قلب از تکاپو بیفتد و رکوردش را برساند به همان صد ضربه در دقیقه.
زمان‌هایی که مجید سالاروند، آتش‌نشان جوان، در کنار خانواده است ساعت دیواری هم ریتم عادی زندگی را دارد. با بی‌خیالی می‌چرخد و دور می‌زند. در ۲۴ ساعتی که در ایستگاه است اما، عقربه‌ها در رقابتی سخت از هم سبقت می‌گیرند. با صدای آژیر سی ثانیه فرصت دارند که لباس پوشیده و آماده از آشیانه بیرون بزنند. عقربه‌ها حالا به هر طریقی می‌خواهند قدرت خود را به رخ زندگی بکشند. عقربه‌ها حالا انصاف ندارند. تندتند جلو می‌روند. ماشین که در ترافیک سنگین گرفتار می‌شود عقربه‌ها بی‌تابانه نیش می‌زنند. بوق و آژیر را نمی‌شنوند. به صحنه‌ی حادثه می‌رسند. برای ظهر و عصرِ تکراری زنده ماندن و مردن تفاوتی ندارد. ساعت‌ها عمر نوح دارند و خیالشان نیست که در این گردش چه بر سر جان‌ها می‌آید. عملیات که تمام می‌شود عقربه‌ها در مسیر همیشگی قدم می‌زنند. حالا دیگر هیچ عجله‌ای در کار نیست. زمان روی صفحه‌ی گرد کش می‌آید، اما جلو نمی‌رود. بازی‌بازی می‌کند. بی‌خیال‌ می‌شود. فوران خون در قلب هم آرام می‌شود. ماشین آتش‌نشانی به آشیانه برمی‌گردد.
مجید دوازده سال سابقه‌ی خدمت دارد. مدام با زمان و حادثه درگیر است. زمان عنصر مهمی است در نشاندن آتش. «اگر آتش‌سوزی در محیط بسته اتفاق افتاده باشد، هر آن ممکن است آتش‌ همه‌جا را فرابگیرد. فضا از دود و گاز پر می‌شود و ساکنان، پیش از آنکه بسوزند، از کمبود اکسیژن خفه‌ می‌شوند. هر چه زودتر به محل برسیم امید نجات بیشتر است و خسارت کمتر.»
بارها اتفاق افتاده که در عملیات حوادث رانندگی ماشین‌ها در راه‌بندان گیر افتاده‌اند. «اگر مصدومان خونریزی داشته باشند هر لحظه جانشان در خطر است. اگر در ماشین حبس شده باشند و آتش‌سوزی باشد هر ثانیه خطر بیشتر و بیشتر می‌شود. اما ما و اورژانس یک کیلومتر دورتر گرفتار ترافیک سنگین هستیم تنها به این دلیل که عده‌ای از سر کنجکاوی یا برای تماشا یا برای کمک راه را بسته‌اند، ماشین‌ها را، بی‌توجه به مسیر، پارک کرده و رفته‌اند و ما یک کیلومتر آن‌طرف‌تر منتظریم. باید در صحنه باشیم تا تشخیص بدهیم چه تجهیزاتی نیاز داریم و کدام را باید با خود ببریم. از طرف دیگر کسانی که متخصص نیستند ممکن است با نیت خیر به مصدومان آسیب جدی برسانند. همه‌ی این نگرانی‌ها لحظات انتظار ما را پراسترس‌تر می‌کند.»
برای زود رسیدن گاهی مجبور می‌شوند در مسیر ویژه‌ی اتوبوس یا لاین مخالف حرکت کنند. در میان ایستگاه‌های دور از هم، ایستگاه‌های اضطراری قرار گرفته که احتمال گرفتاری در ترافیک کمتر شود. گاهی نیروهای آتش‌نشان به‌علت امکانات و نیروهای بیشتر زودتر از اورژانس می‌رسند. در این زمان اقدامات اولیه را انجام می‌دهند تا آمبولانس اورژانس برسد. برای شکستن درِ خانه‌ای که در آتش می‌سوزد، یا کسی که دچار گازگرفتگی است یا قصد خودکشی دارد، نیاز به حضور و اجازه‌ی نیروی انتظامی است؛ هر لحظه از این زمان طلایی برای آتش‌نشان حیاتی است و گاه مجبور به شکستن در غیاب نیروی انتظامی هستند. مجید سالاروند می‌گوید: نمی‌توانیم این زمان را نادیده بگیریم؛ پس تلفنی با نیروی انتظامی هماهنگ می‌کنیم و وارد خانه می‌شویم.
مجید این حرف‌ها را زمانی می‌زند که شیفت کاری‌اش تمام شده و آماده‌ی رفتن به خانه است اما هنوز حواسش پیش آژیر است و ناخودآگاه آماده‌ی انجام عملیات. مجید می‌گوید گاهی عملیات مربوط به اطفای حریق ضایعات یا سطل آشغال‌ها یا نجات گربه از بلندی ‌است. در چنین عملیات‌هایی احتمال خطر جانی کم است اما باز هم با شنیدن صدای زنگ عملیات ضربان قلب بالا می‌رود و آدرنالین ترشح می‌شود.
او از تلفن‌های دروغ برخی مردم گلایه‌مند است و از بعضی همکاران جوان خودش که بی‌دلیل، خارج از عملیات، از آژیر استفاده می‌کنند. «اعتماد ما و مردم با این تخلفات خدشه‌دار می‌شود. ما تلفن‌هایی داشته‌ایم که خود را با عجله و در کمترین زمان به محل رسانده‌ایم و فهمیده‌ایم حادثه‌ای رخ نداده است، اما متأسفانه برخوردی با این متخلفان صورت نمی‌گیرد. در برخی موارد هم مردم، با توجه به معدود موارد تخلف همکاران جوان، در خیابان به ماشین آتش‌نشانی و اورژانس راه نمی‌دهند. باید مراقب باشیم حساسیت مردم و آتش‌نشانان را پایین نیاوریم. همواره باید در نظر داشته باشیم اگر توی این ماشین بیماری نیست برای این است که هنوز به محل حادثه نرسیده و باید فضا را برای سریع‌تر رسیدن آنها فراهم کنیم. هر لحظه از این زمان‌ بسیار حیاتی و مهم است.»

سی ثانیه برای پریدن از آشیانه

تا چند سال پیش که هنوز اورژانس اجتماعی راه‌اندازی نشده بود همه‌ی موارد اقدام به خودکشی به سازمان آتش‌نشانی ارجاع می‌شد. آتش‌نشان‌ها در این موارد مشاوره می‌دادند و فرد را منصرف می‌کردند. مجید هنوز نامه‌ای را در کمد مخصوص وسایلش نگه‌ داشته. «نوجوان بود. به‌علت مشکلات خانوادگی قصد خودکشی داشت. نامه‌ای نوشته بود، در را قفل کرده و شیر گاز را باز گذاشته بود. در این فضا گاز با اکسیژن ترکیب شده و بمبی می‌سازد که با هر جرقه‌ای منفجر می‌شود. این بمب هر لحظه بزرگ‌تر می‌شود. یادم است که از پشت در با او حرف می‌زدم و هم‌زمان در را باز کردیم.»
سال‌ها پیش دختر و پسری را هم از سقوط منصرف کرده است. در عملیات زیادی شرکت داشته اما هنوز حسرت چند ساعتی را می‌خورد که دیر به یکی از صحنه‌ها رسیده. وقتی رسید مرگ بالای سر پنج جسد چمباتمه زده بود. «در حاشیه‌ی تهران، پسربچه‌ای پاکستانی مشغول توپ‌بازی بوده که توپش به داخل چاهی می‌افتد. چاه ده‌متری سیمانی بود، نرده‌ی آهنی هم داشت. مادر برای نجات فرزند می‌رود اما فقط چند ثانیه پس از رسیدن به ته چاه دچار خفگی می‌شود. مسافت ایستگاه تا محل حادثه زیاد بود و از طرفی اعضای خانواده به دلیل عدم آگاهی، و با تصور اینکه خودشان می‌توانند بچه‌ را نجات بدهند، وارد چاه شده بودند و شاهدانِ دیگر خیلی دیر به فکر کمک خواستن از آتش‌نشانی افتادند. پدر، عمو و یکی دیگر از اعضای خانواده هم در چاه خفه شده بودند. وقتی رسیدیم دیگر هیچ جای جبرانی نبود. زمان طلایی را از دست داده ‌بودیم…»
می‌گوید انتظار برای حادثه استرس شدیدی دارد. حتی نمی‌توان ده دقیقه بدون استرس دوش گرفت. در تمام زمان استحمام به این فکر می‌کنم که اگر زنگ اعزام را شنیدم چطور در سی ثانیه لباس بپوشم. ۴۰ تا ۴۵ ثانیه حداکثر زمانی است که ما باید لباس پوشیده و مجهز از آشیانه بیرون بزنیم. در ۲۴ ساعتی که در ایستگاه هستیم مدام گوش‌به‌زنگ هستیم. در سال‌های اول وقتی شب‌ها زنگ می‌خورد بعضی بچه‌ها از خواب می‌پرند و در چند ثانیه‌ی اول ممکن است به درودیوار بخورند. ضربان قلب به‌شدت بالاست. گاهی شب زنگ اعزام زده ‌می‌شود، ما بلافاصله لباس می‌پوشیم و تا در خروجی می‌رویم اما به هر دلیل عملیات منتفی می‌شود. تنها در این زمان متوجه می‌شویم که قلبمان در ‌حال کنده شدن است.»
آتش‌نشانان بازنشسته‌ی زیادی با بیماری قلبی و عصبی حاصل سال‌های خدمت دست‌به‌گریبانند. صحنه‌های دلخراشی که در جریان کار روزانه در خاطر می‌ماند گاه فراموش نمی‌شود.
مجید صبح‌ها ورزش می‌کند. بعد از ۲۴ ساعت کار وقتی به خانه می‌رسد به خواب نیاز دارد؛ خواب بدون زنگ. بعد از چند ساعت چشم باز می‌کند و خود را در خانه می‌بیند. عقربه‌های ساعت دیواری هنوز در چرخشند. ۴۸ ساعت وقت دارد در کنار همسر، فارغ از ۲۴ ساعت گذشته و آینده، به صدای بازی دو فرزند کوچکش گوش بدهد.
می‌گوید: «در کشورهای دیگر زمان استراحت برای آتش‌نشان‌ها ۷۲ ساعت است. در آن کشورها بعد از هر عملیات سخت نیروها موظف هستند به سفرهای یکی دوروزه بروند تا همه‌چیز را فراموش کنند.»

عملیات در نوزده دقیقه

سجاد، آتش‌نشان، مدرس دانشگاه و نویسنده‌ی وبلاگ «خاطرات یک آتش‌نشان»، بیش از هفتاد عملیاتش را با لحنی صریح و خودمانی شرح داده. بیشتر این نوشته‌ها مربوط به حوادث رانندگی است.
«حدود ساعت ۲۱، رو زمین تو دفتر رئیس ایستگاه نشستم و با لپ‌تاپم طبق معمول ورمیرم. صدای اپراتور رو می‌شنویم که بچه‌های ایستگاه مرکزی رو اعزام می‌کنه. یه تصادف برخورد پراید با وانت پیکان، حادثه تو محدوده‌ی عملیاتی ما پیش اومده. چرا ما رو اعزام نکردن؟ به فرمانده شیفت رو کردم و گفتم چرا ما اعزام نشدیم؟ اکبر گفت: نمی‌دونم. من تو جوابش گفتم: بی‌خیال بچه‌های ایستگاه مرکزی میرن. تو یه لحظه با خودم گفتم اگه وضعیت مصدوماش حاد باشه چی؟ اگه ایستگاه مرکزی دیر برسه چی؟ به اکبر یه نگاه کردم.
اکبر با ستاد فرماندهی تماس می‌گیره و اعزام می‌شیم. درِ آشیانه خیلی سریع باز میشه و حرکت. از ستاد فرماندهی برای خالی نموندن ایستگاه درخواست می‌کنم تیم حریق، که واسه تست خودرو از ایستگاه خارج شدن، برگردن. تو ماشین لوازم رو ست می‌کنم. اکبر هم از تو جیبش یه جفت دستکش آک درمیاره میده بهم. همه‌چیز اوکی شده. فقط باید برسیم به محل. به‌خدا بعضی از این راننده‌ها انگار کرند و کورند. اصلاً انگار نه انگار که ما پشت سرشون گیر افتادیم به‌خدا. راه رو باز نمی‌کنن. اعصاب واسه آدم نمیذارن. آدم این‌قدر بی‌فکر، این‌قدر بی‌ملاحظه. می‌رسیم. طبق معمول فضول‌ها جمع شدن. فضول که نه کارشناسان محترم. اکبر ماشین رو تو بهترین وضعیت ممکن در صحنه متوقف می‌کنه. پیاده می‌شیم. حسن قره‌داشی، رفیقم که از ایستگاه شش برای احتیاط حریق اعزام شدن، میاد جلو میگه: سجاد، راننده‌ی پراید محبوس شده. زنده‌اس. اورژانس هم اومده. پروژکتور رو روشن می‌کنم. اکبر و حسن هم سیت هیدرولیک رو آماده می‌کنن. می‌رم جلو. بچه‌های ۱۱۵ دارن گردن راننده رو فیکس می‌کنن. سمت راننده کلاً مچاله شده. با پرستار ۱۱۵ مشورت می‌کنم. لازمه واسه خارج کردنش در و ستون رو برش بدیم. پرستار من رو می‌شناسه. سلام و علیک سریعی می‌کنیم و می‌گه: «آره برش بدین، ترومای ستون فقراته.» به کمک فک، درِ مچاله‌شده رو جدا می‌کنم. اکبر هم، به کمک قیچی، ستون رو برش می‌زنه. مصدوم به کمک شورت بک‌برد فیکس شده. حمل گروهی می‌شه و انتقالش می‌دیم رو بک‌برد و نهایتاً داخل آمبولانس. خداروشکر به‌خیر گذشت. می‌شه گفت این اولین حادثه‌ی خودرو پرایده که اعزام می‌شم‌ و فوتی نداره. پراید نخر رفیق! اگه خریدی فقط تو شهر سوار شو.
پ ن: تو این عملیات اصلاً از خودم خوشم نیومد. حس می‌کنم مثل همیشه کار نکردم. نمی‌دونم.
زمان اعلام حادثه:۲۰:۵۰
زمان رسیدن به محل: ۲۰:۵۴
خاتمه‌ی عملیات: ۲۱:۱۳
استقرار در ایستگاه:۲۱:۱۷
مدت عملیات: ۱۹ دقیقه
نیروهای اعزامی: اکبر حصارنوئی/ سجاد
همکاران ایستگاه شش: آقایان قره‌داشی/ انجیدنی»
سجاد محب‌الاسلام در کمال خونسردی به سؤالات پاسخ می‌دهد: «زمان در همه‌ی عملیات‌های امداد و نجات اهمیت دارد حتی اگر برای نجات یک گربه باشد. در سال‌های اول همکاری با هلال احمر استرس زیادی در زمان انجام عملیات‌ داشتم اما حالا بعد از این همه عملیات کاملاً خونسردم.»
می‌گوید آتش‌نشان‌ها در برخی عملیات‌ها که ریسک و خطر بالاست، پیش از وارد شدن به فضای حادثه، با خانواده‌ی خود صحبت می‌کنند چرا که فکر می‌کنند شاید دیگر آنها را نبینند. محب‌الاسلام در عملیات ورود به چاه صدوده‌متری این حس را تجربه کرده است. حسی که حالا معتقد است چیز غریبی نیست.
هر روز صبح شیفت را تحویل می‌گیرد، لوازم را چک می‌کند و همراه همکاران سوگندنامه می‌خواند: «از پس اجساد سوخته، خانه‌های ویران و مردم خاکسترنشین، یک لبخند که زنده بودن و آرامش را بشارت دهد، برای ما کافی است. بوی آب و آتش می‌دهیم و اضطراب لحظه‌ای را در جدال با مرگ لمس کرده‌ایم. سوگند من گواه معتبر عشقم به مردم است و آنچه نشانی از زندگی دهد. به پیشگاه خدای بزرگ و عدالت اجتماعی سوگند یاد می‌کنم تا پای جان بدون در نظر گرفتن نژاد و مذهب از جان و مال مردم حفاظت و حراست کنم.»

کد خبر 3882068

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha