خبرگزاری مهر، گروه دین واندیشه_ عرفان خسروزاده؛ مسلمانانی که در صدسال گذشته طعم انحطاط، تحقیر و ذلت را به تمام معنا چشیدند، به تکاپوی «بیداری» افتادند. افراد و جریان هایی ظهور کردند که تمام فکر و ذکرشان بازگرداندن اسلام و مسلمین به جایگاه حقیقی اش و مبارزه با غرب بود.
برای احیای امت اسلامی، لزوم وحدت ابنای آن یک پیشفرض بدیهی بود. لذا همه احیاگران مسلمان – اعم از شیعه و سنی – ندای تقریب میان پیروان مذاهب مختلف اسلامی را سر دادند.
تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، پرچم اسلامگرایی در دست اسلامگرایان سنی بود و آنان بودند که اسلامگرایی در جهان اسلام را «رهبری» میکردند. خیلی از انقلابیون ایران نیز متاثر از آرا و نوشته های آنان بودند. تفکرات اخوانی و کتب سیدقطب به ایران وارد شد و بر اسلامگرایان ایران موثر افتاد. در واقع تا قبل از انقلاب این ما بودیم که پشت سر آنها حرکت میکردیم.
اسلامگرایان اهل سنت، وحدتخواه نیز بودند و تقریب شیعه و سنی را در دستور کار خود داشتند و برای این مهم تلاش هایی را نیز ترتیب دادند. متقابلا اسلامگرایان شیعه هم قائل به وحدت و همکاری با اهل سنت بودند.
انقلاب اسلامی در ایران پیروز شد و حکومتی اسلامی شکل گرفت. انقلابیون ایران و انقلابیون اهل سنت کماکان تقریبی بودند. در ظاهر چیزی تغییر نکرده است، اتفاقا گویی با شکل گیری انقلاب اسلامی فضا برای همکاری بیشتر اسلامگرایان شیعه و سنی فراهم تر شده است. اما همزمان دو اتفاق مهم رخ داد که به این وحدت ضربه زد.
گفته شد که اسلامگرایان اهل سنت «رهبر» اسلامگرایی در جهان اسلام بودند و دیگران متاثر از آنان بوده و زیر پرچم آنها کار می کردند. آنها قائل به همکاری با شیعه بودند و به هیچ وجه تقابل با آن را برنمی تافتند. اما شیعه را اقلیتی کوچک و ده درصدی می دانستند که باید به اندازه همان ده درصد در جهان اسلام نقش آفرینی کند. در واقع آنها شیعه را با جان و دل می پذیرفتند، منتها شیعه ای که با توجه به مقدار جمعیتی که دارد حد و حدود خود را بداند و طبق همین حد و حدود به کنشگری دست بزند.
اما انقلاب اسلامی در ایران یکباره جای استاد و شاگرد و امام و ماموم را عوض کرد! درواقع با انقلاب اسلامی، عَلَم اسلامگرایی از دست اسلامگرایان سنی خارج و به دست ایران شیعی افتاد. اسلامگرایان شیعه ای که تاکنون نقشی حاشیهای در جهان اسلام داشتند، در مدت بسیار کوتاهی به جایگاهی مرکزی دست پیدا کردند. آنها توانستند حکومتی تا بن دندان مسلح و برخوردار از حمایت آمریکا را سرنگون کنند و با موفقیت حکومتی اسلامی تشکیل دهند و در مقابل سیل توطئهها و مشکلات آن را حفظ و تثبیت کنند و این در حالی بود که اساتید و پیشگامان اسلامگرایی در جهان اهل سنت هنوز در قدم اول مانده بودند و به راه های سرنگونی حکومت های خود می اندیشیدند.
این مسئله نوعی «حس تحقیر» را در میان اسلام گرایان اهل سنت دامن زد. موفقیت های روزافزون اقلیت شیعه برای اسلامگرایان اهل سنت که طعم ناکامی را می چشیدند، «رشک برانگیز» نیز بود. مهمتر از اینها، موفقیت های ایران سبب شده بود که گرایش به مذهب شیعه نیز تقویت شود. بعضی از اسلامگرایان اهل سنت دیدند که نه تنها رهبری اسلامگرایی از دست آنان خارج شده، که هویت مذهبی آنان نیز در خطر قرار گرفته است. این مسئله نوعی «هراس هویتی» برای اهل سنت ایجاد کرد که بسیار خطرناک بود.
«تحقیر»، «رشک» و «هراس هویتی»، می توانست به موانع «روانی» جدی بر سر راه وحدت و همکاری شیعه و سنی تبدیل شود و شد! البته به صورت تدریجی. این عوامل ریشه برخی کنشها از سوی برخی از اسلامگرایان اهل سنت بود که به وحدت ضربه میزد و یا حداقل طرف مقابل را در راه همکاری صمیمانه سرد میکرد.
اما ماجرا طرف دیگری هم داشت و آن ایران و انقلابیوناش بود. ما نیز بدون اشتباه نبودیم. میتوان گفت که ما نه تنها تلاشی برای خنثی سازی این موانع وحدت نکردیم که بعضا به آنها دامن هم زدیم!
حقیقت این است که انقلاب ما را دچار نوعی غرور کرد. ما بدون توجه به حساسیتها و ظرافتهایی که باید در تعامل با جریانات اهل سنت منطقه به کار میگرفتیم، بی محابا دم از «رهبری جهان اسلام» زدیم و حتی این مسئله را تئوریزه نیز کردیم. نظریه «ام القری» محمدجواد لاریجانی در این فضا شکل گرفت. در واقع ما خواستیم «پدر» جهان اسلام شویم، در حالی که برای اسلامگرایان اهل سنت قبول کردن پدریِ کسی که تا پیش از این از نظر آنها فرزند کوچکی بیش نبوده، بسیار سنگین بود!
البته اینکه ما پرچمدار اسلامگرایی شویم اتفاقی طبیعی بود، چراکه ما حکومت تثبیتشده و مقتدر تشکیل داده بودیم و آنها هنوز در مرحله جنبش درجا میزدند. ولی بهتر این بود که حداقل به صورت علنی طوری رفتار نکنیم که طرف مقابل (ولو به غلط) احساس کند میخواهیم بر او ریاست کنیم.
پاسخ به این سوال که آیا در طی این ۳۷ سال نوع رابطه ما با اسلام گرایان منطقه، نوعی رابطه از بالا به پایین و ریاست طلبانه بوده یا خیر، نیاز به اطلاع از جزییات این ارتباطات از نهادهای مرتبط – که اکثرا امنیتی اند – دارد که نگارنده در این حوزه دستی خالی دارد. اما آنچه به صورت علنی و رسمی اتفاق می افتاده ادعای رهبری جهان اسلام توسط ایران و ام القری نامیدن ایران بوده است.
مضاف بر اینکه شعار رهبری بر جهان اسلام دادن، مقتضی این بود که رفتارها «امتی» و «فراشیعی» باشد که در بعضی مواقع این اتفاق نمیافتاد.
اتفاق خطرناکتری که افتاد، تلاش عده ای از شیعیان برای گسترش مذهب تشیع در میان اهل سنت و شیعه کردن سنی ها بود. این مسئله به شدت به هراس هویتی اهل سنت دامن زد و هرگونه اعتماد به جمهوری اسلامی ایران را از بین برد. بی انصافی است اگر تلاش برای شیعه سازی اهل سنت را یک راهبرد در جمهوری اسلامی بدانیم. واقعیت این است که اقلیت ناچیزی در داخل نظام به دنبال این مسئله بودند. علاوه بر آنها بعضی از گروه های شیعه ای که وابستگی رسمی به نظام نداشتند نیز این مسئله را دنبال می کردند. اما اهل سنت عمل هر شیعه مذهبی در هر جای دنیا را به ایران نسبت می دادند! امپراتوری رسانه ای دشمن نیز شبانه روز مسئله خطر از بین رفتن هویت سنی مردم منطقه توسط ایران را القا می کرد.
نکته اما اینجاست که نظام به صورت جدی و آن طور که باید و شاید جلوی فعالیت این گروه ها را نگرفت و نتوانست در دادگاه ذهنی اهل سنت، خود را کاملا از اتهام تلاش برای از بین بردن هویت اهل سنت تبرئه کند.
این دو رخداد مهم که بدان اشاره شد سبب شد تا فاصله انقلاب اسلامی و اسلامگرایان اهل سنت روز به روز بیشتر شود. البته این متن به هیچ عنوان مدعی نیست که تمام عوامل اختلاف اسلامگرایان شیعه و سنی را توضیح داده، بلکه این مسئله فقط بخشی از دلایل اختلاف و البته بخش مهمی از آن است. در کنار این مسئله، مسائلی دیگری همچون اتفاقات سیاسی که در جهان واقع رخ میداد – مانند بحران سوریه - نیز قطعا تاثیر زیادی بر این جداییها گذاشته است. بعضی از دلایل جدایی نیز به اختلافات فکری و مبنایی برمیگردد و البته در کنار همه اینها نقشآفرینی جدی دشمنان جهان اسلام در جهت ایجاد جدایی که هرگز نبای از آن غافل بود.
بهتر این بود که ما با شناختی دقیق از ذهنیت اسلامگرایان اهل سنت، رابطه خود را با آنان طوری تنظیم می کردیم که سه نقطه حساسیت آنها در قبال انقلاب اسلامی یعنی «تحقیر»، «رشک» و «هراس هویتی» تحریک نشود. ما باید خود را جزئی از جهان اسلام معرفی میکردیم نه رهبر آن. شاید اگر به جای رهبری رسمی و علنی نوعی هدایت و جهت دهی غیررسمی و گفتمانی را در پیش میگرفتیم، امروز به واقع رهبر جهان اسلام بودیم.
نظر شما