به گزارش خبرگزاری مهر، حجتالاسلام والمسلمین محمدعلی میرزایی در یادداشتی شفاهی به واکاوی اندیشه های اسماعیل راجی فاروقی درباره علم دینی پرداخته است.
اندیشه اسلامی سازی علوم، خاستگاههای فکری متعددی دارد. اینگونه نیست که اگر جریانی صحبت از اسلامی کردن علم کند، لزوما خاستگاه تمدنی، اجتماعی و یا سیاسی داشته باشد. انگیزه ها، اهداف و غایات متعددی وجود دارد؛ چنانکه در مقام مواجهه نیز مدلهای متعددی میتوان تصور کرد. اسماعیل فاروقی متفکری است که در ورود به مبحث اسلامیسازی، رویکردی کاملاً نهضتطلبانه، اصلاحطلبانه، تمدنی، اجتماعی و سیاسی اتخاذ کرده است؛ شاخصهای که کمتر در افرادی که وارد این عرصه شدند، میبینیم. لذا اندیشهها و تحلیلهایش به ویژه برای جمهوری اسلامی ایران و جامعه دانشگاهی ایران، در بحث اسلامیسازی علوم میتواند مفید و کارآمد باشد و باید آثار او را در کشور احیا کرد.
ادبیات ایشان در مبحث اسلامیسازی، ادبیاتی مرتبط با مقولههایی مثل استعمار، استبداد، دیکتاتوری، انحطاط، سیطره و هیمنه غرب است. حتی هجوم فرهنگی عیناً در ادبیات ایشان با تعبیر «الغضب الثقافی» آمده که درباره غرب طرح کردهاند. این بخش در راهحلهایی که ایشان مطرح میکنند، مهم و تأثیرگذار است.
اسماعیل فاروقی و یا کسانی مانند او، به عنوان مثال مالک بن نبی، با نوعی نگاه پدیدارشناسانه اجتماعی و واقعگرایانه در پی ریشهیابی تحقق نیافتن تمدن مبتنی بر عقاید اسلامی و یافتن راهحلی برای این مشکل هستند. فاروقی از آغاز ورودش به آمریکا، کاملاً متوجه رویارویی فکری فلسفی بین اسلام و غرب میشود. وی در حوزه روششناسی تحقیقات و علوم، و در حوزه دینشناسی با سه گرایش مطالعات تطبیقی ادیان، فلسفه دین، و تاریخ ادیان، تخصص کامل داشت و سرآمد بود. چنانکه در دانشگاههای آمریکا بارها این مواد درسی را تدریس کرده بود و تالیفات بسیار زیادی نیز از ایشان در این زمینه باقی مانده است. متاسفانه فاروقی بنا به دلایلی حتی از علوانی، العطاس، فضل الرحمن و ابوسلیمان نیز کمتر مطرح شده است. لذا از ۲۵ کتابی که او در آمریکا نوشته تا کنون فقط سه کتاب به عربی ترجمه شده است. او همچنین مقالات بسیاری نیز نوشته که تعدای از آنها در مجله اسلام معاصر به چاپ رسیده است. بسیاری از مقالات او حتی به عربی هم برگردانده نشده اند.
به نظر میرسد تحلیلهای آقای فاروقی از اسرائیل، فراتر از یک بحث استعمارگری است و با توجه به آشناییاش با ادیان، وارد بحث تعدد شعبهها و عمق مسیحیت و یهودیت میشود. ایشان در کتابش به نام الملل الیهودیه تعبیر عجیبی دارد و میگوید مسیحیت در غرب نمیتواند در برابر اسرائیل موضع عادلانه و منطقی بگیرد؛ چرا که اگر مسیحیان عهد قدیم را بپذیرند، باید بر یهود هیمنه پیدا کنند. ظلمهایی که مسیحیت علیه یهود مرتکب شده است، به این دلیل بوده که مسیحیان در کتاب مقدس با اوصاف تند و لعن قوم یهود روبرو شدهاند. بنابراین چون نگاه دینشناسی، یهودیتپژوهی و مسیحیتپژوهی ایشان بسیار گسترده است، مسائل اسرائیل را به طور عمیقی بررسی کرده و تحلیل خود را محصور به مقوله سیاسی نمی کند.
به هر صورت، عمق نگاه فاروقی باعث میشود که در یک نگاه کاملاً تمدنی؛ چالشی واقعی را در حوزه معرفت و تمدن بیابد و به دنبال راه حلی برای آن باشد. نقطه آغاز و رهایی فکری ایشان، شناخت تمدنی و فلسفیاش از معادلات قرنهای اخیر درباره شرق و غرب و اسلام و مسیحیت است. با مراجعه به کتابهای ایشان، در مقدمه «أسلمه المعرفه: اسلامیشدن معرفت»، یا در مقدمه «صیاغه العلوم الاجتماعیه صیاغه إسلامیه: ساختار اسلامی علوم اجتماعی» میبینیم که طرح مرکزی و کانونی ایشان، اسلامیسازی علوم اجتماعی است. زندگی در غرب و آشنایی نزدیک با فرهنگ و تمدن غربی ایشان را به غرب شناسی قهار مبدل میکند. این امر در کنار اشراف و آگاهی ایشان به مسئله استعمار، عقبماندگی جهان اسلام، و گنجینهها و ظرفیتهای استفادهنشده آن، باعث میشود که طرح اسلامیسازی علوم را با دو خاستگاه اساسی مطرح میکند: خاستگاه اول، شناخت غرب و کژیها، فسادها، انحرافها و گسستهای شناختی و تمدنی آن و خاستگاه دیگر، شناخت ظرفیتهای اندیشه اسلامی برای معالجه این فساد. ولی چون نگاه وی به غرب نگاه عمیقی بود و خلأهای علوم انسانی در غرب را به خوبی میشناخت، نقدش به دانشهای غربی، بر طرح ارائه راهکارهای اسلامی غلبه کرد. فاروقی برای جبران این خلأ، بعد از دریافت دکترا و دو کارشناسی ارشد در دانشگاه آمریکا، در سال ۵۸ میلادی، چهار سال به الازهر میرود و مدرک دکترای علوم اسلامی میگیرد.
به نظر میرسد دغدغه و پروژه اسماعیل فاروقی بیش از اینکه ایدئولوژیک و اعتقادی و کلامی باشد، تمدنی، فکری و علمی است. لذا آقای علوانی در یکی از مقالاتش، درباره پروژه اسماعیل فاروقی به صراحت میگوید: «کان مشروعا لا اعتقادیاً» و با این اظهارنظر پروژه اسماعیل فاروقی را از سلفیان و مدل مواجهه آنها با علوم غرب جدا میکند. اسماعیل فاروقی و کل معهدیان (معهد العالمی) در دهها مقاله به صراحت تأکید میکنند که معضل جهان اسلام را اعتقادی نمیدانند؛ بلکه معضل فکری میدانند؛ و منظورشان از فکر، همان متدولوژی، منهج و اندیشه است، البته اندیشیدن نه به معنای بحث های اعتقادی و کلامی. به هر صورت نگاه تمدنی، اجتماعی و سیاسی اسماعیل فاروقی به اسلامیسازی علوم، مهمترین اختلاف بین ایشان و بسیاری از کسانی است که حتی در کشور ما صحبت از این موضوع میکنند؛ در مقابل، با خوانش مقام معظم رهبری که در سالهای اخیر بر مقوله تمدنسازی تأکید میکنند، کاملاً هماهنگ است؛ یعنی دغدغه کلامی نیست. فاروقی به جای تکفیر علوم که روش سلفیت است، علوم را آسیبشناسی میکند. لذا در همه کتابهایش، هم درباره آسیبهای علم کلام و عقاید و فقه مینویسد و هم درباره آسیبهای علوم غربی.
فاروقی به واسطه اندیشههای تمدنیاش یکی از بزرگترین تهدیدها علیه استعمار، اشغالگری، صهیونیسم و مکتبهای فاسد لیبرالیستی و سکولاریستی و به اصطلاح پلورالیستی غرب بود. عبدالوهاب مسیری، بزرگترین اسرائیلپژوه جهان اسلام، مکرر درباره اسماعیل فاروقی گفته است که وی از مواجهه سیاسی با اسرائیل عبور کرده و به مواجهههای معرفتی، بنیادین و روشی رسیده است. تهدیدی که از ناحیه فاروقی متوجه اسرائیل و جریان صهیونیست میشد به حدی بود که در نهایت وی و همسرش را به قتل رساندند.
شهید اسماعیل فاروقی وقتی از نظام آموزشی صحبت میکند، از نظام فکر و مفکر با هم صحبت میکند و معتقد است که باید مراکز آموزشی به گونهای سامان یابند که مولد انسان و تربیتکننده عالمان باشند؛ در غیر این صورت جامعه، نیروی فهیم و سالم و مدیر و مکتبی نخواهد داشت. شاخصهایی که ایشان برای نظام آموزشی تعریف میکند، تضمینکننده سلامت جریان اجتماعی هستند. منظور ایشان از نظام تعدیل، ساماندهیهای سطحی نیست؛ بلکه ساماندهیهای عمقی الگوی تفکر است. فاروقی به دوگانگی ایدههای اصلاحگری اجتماعی تمدنی با نظام آموزشی فعلی پی برده است. دوگانگی دیگری که ایشان در حوزه آموزش به آن اشاره میکند، دوگانگی بین رویکرد سکولار علم غربی با مطالبات میراثی است. لذا ایشان ثقل دعوت به ساماندهی نظام آموزش را یکی کردن روح حاکم بر نظام آموزشی قرار میدهد. همچنین در حوزه علوم با تقسیم علوم به شرعی و غیرشرعی مخالفت میکند و معتقد است نظام آموزشی نباید بر اساس تقسیم علم به شرعی و غیر شرعی باشد. از نظر فاروقی، علوم تجربی نیز شرعیاند، اما بالتبع؛ یعنی قائل به علوم شرعی اصلی و علوم شرعی تبعی است. ایشان توحید را نقطه آغاز تولید اندیشه میداند و به همین دلیل عبارت «التوحید مبدأً للمعرفه» را زیاد استفاده میکند؛ منظورشان هم توحید معرفتی و شناختی است. لذا در بحث اسلامیسازی علوم اجتماعی بارها این مطلب را ذکر کردند که غرب به غلط، بنیان معرفت را از جزئیات چیده است؛ مسلمانها باید در مقابل، چینش بنیانهای معرفت را از بالا شروع کنند.
فاروقی در مقوله اسلامیسازی علوم اجتماعی معتقد است که در اندیشه دینی، مبدأ تأسیس متدولوژی، شناختِ وجودشناسانه است، نه شناخت اعتقادی. ایشان در معرفت دینی ایمانمحور، فصل مشبعی درباره اختلاف نگاه ایمانی مسیحیت و اسلامی گشوده است. نگاه دینشناسی ایشان در تولید این تئوری بسیار مؤثر بوده و به نظر میرسد اگر فاروقی دینشناس تطبیقی نبود، این نظریه از سوی وی تولید نمیشد.
یکی از مهمترین آسیبهای نظریهپردازیهای علمی و دینی ما نیز همین اجمالی بودن شناخت نظریهپردازان از ادیان است. آقای فاروقی بر نگاه مسیحیت و مناسبات معرفت و ایمان در این دین، بسیار مسلط است و بر همین اساس، اثبات میکند که اساسا ایمان اسلامی، متضمن یقین است و مرتبه یقین، بالاتر از ساینس (Science) است؛ چون اساساً نگاه اسلامی، نگاه توحیدی است؛ نگاه وجودشناسانه است و نه نگاه ایدئولوژیک.
ایشان بارها جریان تصوف و همینطور سلفیت را تهدید جریان علم در جهان اسلام معرفی کرده است؛ اما در جایی گفته است که هرگاه در پاسخ به شبههها درمیماند، از اندیشههای ابن تیمیه کمک میگیرد. به نظر میرسد توجیه این مطلب این باشد که ابن تیمیه، جدا از آسیبهای فکری خاص و انکارناپذیری که دارد، با تقلید مبارزه کرده و این شاهکار اوست؛ به طوری که علی الوردی متفکر عراقی او را یکی از مؤسسان جریان علم نوین اسلامی به شمار آورد. در واقع ابن تیمیه مسیر اجتهاد را برای اهل سنت باز کرده است. فاروقی نیز از همین ساختارشکنی ابن تیمیه در جهان اسلام و از ظرفیت اجتهادیاش استفاده میکند. لذا سلفیتی که در معهد اسلامی به چشم میخورد، سلفیت ابن تیمیه نیست؛ هر چند این اجتهاد از نوع عقل گرایی شیعی هم نیست.
البته باید توجه داشت که فاروقی راهکارها، اقتضائات، الزامها و نیازهای منطقی حرکت به سمت اسلامیسازی دانشهای اجتماعی را بیان کرده است؛ اما خودش درصدد اجرای این برنامه نبود و ادعا هم ندارد که برای تحقق این برنامه، همه امکانات و ظرفیتها بالفعل است.
وی شجاعت آن را داشته که از نظر علمی وارد ساختارشکنی و نقد تند و تیز اندیشههای غرب شود؛ چنان که برخی درباره کتاب ایشان به نام Christian Ethics (الاخلاق المسیحیه)؛ معتقدند که پایههای ایمان و اخلاق مسیحی را میلغزاند؛ اسماعیل فاروقی در حوزه علم تا بدینجا پیش میرود، اما از نظام آموزشی، تعلیمی فراتر نمیرود و در ورود به حوزه سیاست بسیار احتیاط میکند؛ یعنی به دولتها و نظامها نمیپردازد؛ البته به پدیدههای استعمار، استکبار، و اشغالگری اسرائیل توجه دارد، اما در بحثهای فراتر از اینها چندان وارد نمیشود. به نظر میرسد تأکید ایشان بر نظام آموزش، به دلیل همین شناخت و ارزیابی وضع موجود نخبگان بود که ارزیابی مثبتی نیز نبوده است. لذا توصیه وی بر ایجاد یک نظام آموزشی عالی اسلامی استوار بود که هم حوزههای علمیه سرتاسر جهان اسلام و هم دانشگاه را در بر بگیرد و از این طریق به دنبال زمینه و بستری برای تحقق اسلامیسازی علوم بود.
چرا که دکتر فاروقی معتقد بود که بحران جهان اسلام، بحران فکری است که در صورت پذیرش نظر او، این نهادهای فکری و نظام آموزشی، مسئول سامان دادن اندیشه و اندیشمند هستند؛ اما سلفیها مخالف نگاه ایشان هستند و میگویند بحران جهان اسلام، عقیدتی است. حلقه ارتباط و اتصال سخن دکتر فاروقی که کاملاً تمدنی و دانشی است، با نظر سلفیها که کلامی و اعتقادی است، کلمه توحید است. دکتر فاروقی کلمه توحید را منشأ سازمان تفکر میداند؛ اما سلفیها توحید را مقوله اعتقادی کلامی میدانند.
با این حساب، ایشان در حوزه توحید، تحت تأثیر جریان تاریخی ابن تیمیه است، اما تکمیلکننده فراخوانی سلفیان به توحید است؛ یعنی حلقه مفقوده جریان سلفیت را تکمیل میکند. بد نیست در اینجا به این نکته نیز شاره کنیم که جریان سلفیت جهانی برای مبارزه با شیعه درست نشده است؛ بلکه خاستگاه جریان سلفیت مبارزه با چند آسیب تاریخی جهان اسلام است که آسیب خرافات و بحثهای ایمانی، آسیب تصوف، آسیب استعمار و آسیب سکولاریسم از آن جملهاند. جریان سلفی صدها برابر ما علیه سکولاریسم کتاب نوشته و علیه تبشیر و تنذیر و مسیحی سازی جامعه جهانی بسیار فعال بودهاند. این افراد از حدود دویست سال پیش در حال فعالیت بودهاند و جزو جریانهای فعال تمدنی محسوب میشوند؛ ولی متأسفانه نگاه آنها در داخل آسیبزا، تفکیکگرا، تفرقهانداز و تکفیری است. لذا میتوان گفت اسماعیل فاروقی در خاستگاه و آغاز نظرش درباره توحید از جریان ابن تیمیه تأثیر پذیرفته است؛ اما هرچه جلو رفته، مکتبش عقلانیتر و علمیتر شده است، البته با حفظ محوریت توحید.
نظر شما