۳ آبان ۱۳۸۵، ۱۰:۲۱

" فريدون مشيري " ستايشگر زيبايي و طبيعت / آبان ماه ، سالروز درگذشت شاعر " كوچه "

" فريدون مشيري " ستايشگر زيبايي و طبيعت / آبان ماه ، سالروز درگذشت شاعر " كوچه "

خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب : نگاه " مشيري " به جامعه و طبيعت نگاهي ملايم و احساسي است ، او در دوران شاعري خود به آرامي و مداوم پيش مي رود و هيچگاه از سرودن باز نمي ايستد ، سخن گفتن از پاكي و زيبايي ، بيان عواطف انساني و به تصوير كشيدن طبيعت از خصوصيات او و شعرش است و سهم زياد اين شاعر در پيشبرد شعر نو در بين عامه مردم قابل توجه است .

به گزارش خبرنگار مهر ، " فريدون مشيري در سي ام شهريور 1305 در تهران به دنيا آمد . جد پدري اش اش به واسطه ماموريت اداري به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادرشاه بود ، پدرش ابراهيم مشيري افشار فرزند محمد در سال 1275 شمسي در همدان متولد شد و در ايام جواني به تهران آمد و از سال 1298 در وزارت پست مشغول خدمت گرديد ، او نيز ازعلاقه مندان به شعر بود و در خانواده او هميشه زمزمه اشعار حافظ و سعدي و فردوسي به گوش مي رسيد .

فريدون مشيري سالهاي اول و دوم تحصيلات ابتدايي را در تهران بود و سپس به علت ماموريت اداري پدرش به مشهد رفت  و بعد از چند سال دوباره به تهران باز گشت و سه سال اول دبيرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبيرستان اديب رفت . به گفته خودش : " در سال 1320 كه ايران دچار آشفتگي هايي بود و نيروهاي متفقين از شمال و جنوب به كشور حمله كرده و در ايران بودند ما دوباره به تهران آمديم و من به ادامه تحصيل مشغول شدم . دبيرستان و بعد به دانشگاه رفتم . با اينكه در همه دوران كودكي ام به دليل اينكه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگي كارمندي پرهيز داشتم ولي مشكلات خانوادگي و بيماري مادرم و مسائل ديگر سبب شد كه من در سن 18 سالگي در وزارت پست و تلگراف مشغول به كار شدم و اين كار 33 سال ادامه يافت . در همين زمينه شعري هم دارم و با عنوان عمر ويران . " 

مادرش اعظم السطنه " خورشيد " ، به شعر و ادبيات علاقه مند بوده و گاهي شعر مي گفته و پدر و مادرش ، ميرزا جواد خان موتمن الممالك نيز شعر مي گفته است و " نجم " تخلص مي كرده ، ديوان شعري هم دارد كه چاپ نشده است .

مشيري همزمان با تحصيل در سال آخر دبيرستان در اداره پست و تلگراف مشغول به كار شد، و در همان سال مادرش در سن 39 سالگي در گذشت كه اثر عميقي در او بر جا گذاشت . سپس در آموزشگاه فني وزارت پست مشغول تحصيل گرديد .

روزها به كار مي پرداخت و شبها به تحصيل ادامه مي داد. از همان زمان به مطبوعات روي آورد و در روزنامه ها و مجلات كارهايي از قبيل خبرنگاري و نويسندگي را به عهده گرفت . بعدها در رشته ادبيات فارسي دانشگاه تهران به تحصيل ادامه داد . اما كار اداري از يك سو و كارهاي مطبوعاتي از سوي ديگر، در ادامه تحصيلش مشكلاتي ايجاد مي كرد ، اما او كار در مطبوعات را رها نكرد . از سال 1332 تا 1351  مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود. اين صفحات كه بعدها به نام هفت تار چنگ ناميده شد ، به تمام زمينه هاي ادبي و فرهنگي از جمله نقد كتاب ، فيلم، تئاتر، نقاشي و شعر مي پرداخت.

بسياري از شاعران مشهور معاصر، اولين بار با چاپ شعرهايشان در اين صفحه معرفي شدند . مشيري در سالهاي پس از آن نيز تنظيم صفحه شعر و ادبي مجله سپيد و سياه و زن روز را برعهده داشت . فريدون مشيري در سال 1333 ازدواج كرد ، همسر او اقبال اخوان دانشجوي رشته نقاشي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران بود . او هم پس از ازدواج ، تحصيل را ادامه نداد و به كار مشغول شد . فرزندان فريدون مشيري ، بهار (متولد 1334) و بابك (متولد 1338) هر دو در رشته معماري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و دانشكده معماري دانشگاه ملي ايران تحصيل كرده اند .

مشيري سرودن شعر را از نوجواني و تقريبا از پانزده سالگي شروع كرد . سروده هاي نوجواني او تحت تأثير شاهنامه خواني هاي پدرش شكل گرفته است .  

 اولين مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در 28 سالگي با مقدمه محمدحسين شهريار و علي دشتي به چاپ رسيد (نوروز سال 1334). خود او درباره اين مجموعه مي گويد: «چهارپاره هايي بود كه گاهي سه مصرع مساوي با يك قطعه كوتاه داشت ، و هم وزن داشت ، هم قافيه و هم معنا، آن زمان چندين نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج(سايه) ، سياوش كسرايي ، اخوان ثالث و محمد زهري بودند كه به همين سبك شهر مي گفتند و همه شاعران نامدار شدند ، زيرا به شعر گذشته بي اعتنا نبودند.

اخوان ثالث ، نادرپور و من به شعر قديم احاطه كامل داشتيم ، يعني آثار سعدي ، حافظ ، رودكي ، فردووسي  و ... را خوانده بوديم ، در مورد آنها بحث مي كرديم و بر آن تكيه مي كرديم. مشيري توجه خاصي به موسيقي ايراني داشت و در پي همين دلبستگي طي سالهاي 1350 تا 1357 عضويت شوراي موسيقي و شعر راديو را پذيرفت  و در كنار هوشنگ ابتهاج، سيمين بهبهاني و عماد خراساني سهمي بسزا در پيوند دادن شعر با موسيقي، و غني ساختن برنامه گلهاي تازه راديو ايران در آن سالها داشت.

علاقه به موسيقي در مشيري به گونه اي بوده است كه هر بار سازي نواخته مي شده ، مايه آن را مي گفته ، مايه شناسي اش را مي دانسته، بلكه مي گفته از چه رديفي است و چه گوشه اي ، و آن گوشه را بسط مي داده و بارها شنيده شده كه تشخيص او در مورد برجسته ترين قطعات موسيقي ايران كاملا درست و همراه با دقت تخصصي ويژه اي همراه بوده است.

فضل الله بايگان دايي وي در تئاتر بازي مي كرد و منزل او در خيابان لاله زار (كوچه اي كه تماشاخانه تهران يا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و در آن سالهايي كه از مشهد به تهران مي آمدند هر شب شب موسيقي گوش ميكردند. مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نيز با فضل الله بايگان دوست بودند و شبها به نواختن سه تار يا ويولون مي پرداختند و مشيري كه در آن زمان 15-14 سال داشت مشتاقانه به شنيدن اين موسيقي دل مي داد  .

فريدون مشيري در سال 1377 به آلمان و آمريكا سفر كرد و مراسم شعرخواني او در شهرهاي كلن، ليمبورگ و فرانكفورت و همچنين در 24 ايالت آمريكا از جمله در دانشگاه هاي بركلي و نيوجرسي به طور بي سابقه اي مورد توجه دوستداران ادبيات ايران قرار گرفت . سفري  نيز به سوئد داشت و به شعر خواني در چندين شهر از جمله استكهلم و مالمو و گوتبرگ پرداخت . وي سرانجام در دوم آبان ماه سال 1379 در سن 74 سالگي دارفاني را وداع گفت .

شعر " كوچه " از مشهورترين شعرهاي عاشقانه فريدون مشيري است كه در پي مي آيد :

بي تو، مهتاب‌ شبي ، باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم 

در نهانخانة جانم ، گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد،

عطر صد خاطره پيچيد : 

يادم آمد كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم 

تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه، محو تماشاي نگاهت 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دلداده به آواز شباهنگ 

يادم آيد ،  تو به من گفتي : از اين عشق حذر كن

لحظه ‌اي چند بر اين آب نظر كن ،

آب ، آيينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است ،

باش فردا ، كه دلت با دگران است !

تا فراموش كني ، چندي از اين شهر سفر كن  

با تو گفتم :‌ حذر از عشق !؟ - ندانم

سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم

نتوانم  

روز اول ، كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي ، من نه رميدم ، نه گسستم ... 

باز گفتم كه : تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم ، نتوانم !  

اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب ، ناله تلخي زد و بگريخت ... 

اشك در چشم تو لرزيد ،

ماه بر عشق تو خنديد ! 

يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم ، نرميدم  

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهاي دگر هم 

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم  ... 

بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم !

کد خبر 398060

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha