احمد متوسليان
----------
دستور رسيد طي بيست و چهار ساعت كليه نيروهاي باقيمانده تيپ حضرت رسول(ص) در محور دارخوين و دوكوهه خود را به تهران برسانند . اين خبر ابتدا به حاج احمد متوسليان ابلاغ شد و سپس توسط حسين همداني به دوستان ديگر ؛
وي كه سرگرم شناسايي كانال ماهي و تنومه بود ، رسيد . مسئولان گردانها بي درنگ نيروها را جمع كردند و عازم تهران شدند .
كليه نيروها، يكي دو روز در پادگان امام حسين(ع) در حال آماده باش به سر ميبردند ، تا آن كه صبح روز سوم، حاج احمد متوسليان و حاج همت در جمع نيروها حاضر شدند و خبر دادند به زودي بخشي از نيروها به لبنان اعزام خواهند شد . حاج احمد در سخنراني داغ و پرشوري كه براي نيروهاي برگزيده و زبده خود داشت ، خطاب به آنها گفت : « تنها يك هفته مهلت داريد تا وسايل و تجهيزات تان را جمع كنيد … ما وارد يك جنگ تمام عيار شده ايم و شايد بازگشتي در آن نباشد . ما قصد داريم با اسرائيل بجنگيم . »
چند روز بعد حاج احمد و جمعي از فرماندهان ديگر سپاه و مسئولان وزارت امور خارجه عازم كشور سوريه شدند.
ماجراي سفر از آن قرار بود كه پانزده روز پس از پيروزي رزمندگان سلحشور ما در آزادسازي خرمشهر، ارتش متجاوز اسرائيل با تمامي قوا به جنوب لبنان حمله كرد و در كمتر از يك هفته سي هزار نفر از مردم بي گناه و فلسطينيان را به شهادت رساند و بيش از هفتاد هزار نفر را نيز مجروح كرد و 600 هزار زن و كودك و پير و جوان را آواره ساخت.
چند روز پس از عزيمت حاج احمد به لبنان ، حاج همت نيز به همراه تعدادي نيروي جوان ، تازه نفس ، مصمم و از جان گذشته، در حالي كه همگي وصيت نامههاي خود را نوشته بودند و كوله بار سفرشان را بر دوش داشتند ، در فرودگاه تهران سوار هواپيما شدند و به سوي لبنان رفتند تا پاسخ شيطنت و تجاوز ناجوانمردانه رژيم اشغالگر فلسطين به جنوب لبنان را بدهند . شور و هيجان ، شادابي و سرزنده بودن نيروها در طول راه عالمي داشت. همه مي گفتند و مي خنديدند ، سرود مي خوانند . شعار مي دادند و خاطراتشان را مرور مي كردند .
يكي از برادران حاضر در آن سفر مي گويد : « من كنار حاجي بودم. همت زير لب زيارت عاشورا مي خواند حال عجيبي داشت. به چيزهايي فكر مي كرد كه من نمي دانم چه بود. اما حال او با بقيه فرق مي كرد. گفتم : حاجي نظرت درباره اين سفر چيه؟ سري تكان داد، كمي فكر كرد ، در حالي كه تبسم بر لب داشت جواب داد: اين سفر تازه اي در زندگي و سرنوشت ماست … تا خواست خدا چه باشد. »
اوايل شب ، هواپيماي حامل نيروها در فرودگاه دمشق بر زمين نشست . " حاج همت " و ساير نيروها پياده شدند . حاج احمد به استقبالشان آمده بود. نيروها به خط شدند و فرودگاه را ترك كردند و سوار بر چندين خودرو نظامي از خيابانهاي دمشق گذشتند و به سوي مرقد بانوي مظلوم كربلا حضرت زينب(س) رفتند. حاج احمد متوسليان بعدها درباره استقبال مردم سوريه چنين ياد كرده است :
« استقبالي كه مردم از نيروهاي ايران كردند بي نهايت عالي بود و آنها هرگز باورشان نبود كه ما به اين صورت عملي ، با توجه به همه مسائلي كه مملكت خودمان با آن درگير است ، مثل مسئله جنگ و غيره ، وارد كار شويم . استقبالي كه مردم براي نيروهاي ما از فرودگاه تا شهر به عمل آوردند و شعارهايي كه مي دادند ، همه مشخص كننده وحدت بي سابقه ما با آنها بود . »
پس از سالها كه از آن سفر مي گذرد ، هنوز طعم شيرين استقبال گرم مردم سوريه دركام برادران مزه مي كند و گاه گاه ، شعار « حزبنا، حزب الله - قائدنا، روح الله » با صداي اهالي پرشور آن ديار در گوششان مي پيچد . آنان هنوز خوش ترين لحظات سفر به سرزمين شام را هنگام ورود خود به صحن مبارك آن بانوي بزرگوار و غريب مي دانند و از آن راز و نيازها و درد دلهايي كه با خانم زينب (س) داشتند ، چشمشان به اشك مي نشيند .
با هماهنگيهايي كه از قبل به عمل آمده بود نيروها را به پادگاني در سوريه منتقل كردند. محلي كه امكانات رفاهي آن بسيار كم بود و از همان شب اول نيروها با مشكلات غذا و سايرمايحتاج عمومي كه دولت سوريه وعده تهيه و تأمين آن را داده بود روبه رو شدند. با اين حال آنچه از نظر تك تك نيروها اهميت داشت ورود هرچه زودتر آنان به ميدان نبرد با تجاوزگران اسرائيلي بود .
حاج احمد مي گويد : « بلافاصله بعد از ورود اولين هواپيماي ما به آنجا ، اسرائيل اعلام آتش بس يك طرفه كرد و اين اولين گام بود براي اين كه دست به عقب نشيني تاكتيكي بزند و اين امر هم در اينجا پيش آمد كه نيروهاي وابسته به اسرائيل مثل « فالانژيست » ها و… نيروهاي مربوط به سرگرد « سعد حداد » و حتي خود اسرائيل در برنامه راديويي شان بخش فارسي داير كردند و عجيب اين كه بخش فارسي ، بلافاصله بعد از ورود نيروهاي ايراني شروع به كار كرد و راديوهايشان به ما مي گفتند : « شما براي اشغال لبنان آمده ايد » ، عجيب اين كه ما اشغالگر محسوب مي شديم و آنان ( اسرائيليها) حامي مردم .
نظر شما