خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: هشتم شوال سال ۱۳۴۴ هجری قمری بود که آل سعود، مدینه را به غربتکدهای واقعی تبدیل کرد و با جسارت به مزار امامان هُمام شیعه(ع) و برخی دیگر از بزرگان دین(ع)، چهره واقعی خود را نشان داد.
این مناسبت جانسوز – که در حدود یک قرن از آن میگذرد - البته در شعر برخی شاعران آئینی، ابیات تأمل برانگیزی پدید آورده است که مرور آنها در این روز ماتم و عزا، خود روضهای منظوم است.
یکی از این بزرگان، مرجع عالیقدر، آیتالله لطفالله صافی گلپایگانی است که در شعر جانگداز خود با صاحب عزا خواندن حضرت بقیةالله الاعظم (عج) در این مصیبت عُظمی، چنین آورده است:
خوش آن نسیم که می آید از کنار بقیع
خوشا هوای روانبخش و مُشکبار بقیع
فرشتگان ز زمین می برند سوی بهشت
برای غالیه ی حوریان، غبار بقیع
اگر که طور تجلّی ز صدق می طلبی
بیا به گلشن روحانی دیار بقیع
دریغ و درد که از ظلم دشمنان خدا
خراب شد همه آثار بی شمار بقیع
ایا که غیرت دین داری و ولایت آل
ببار خون؛ عوض اشک در کنار بقیع
خراب کرد ستم، مشهد چهار امام
کز آن شرف به سما یافت خاکسار بقیع
نخست مرقد سبط نبی امام حسن
بزرگ محور اعزاز و افتخار بقیع
مزار حضرت سجاد، اسوه عُبّاد
امین اعظم حق، رکن استوار بقیع
مزار حضرت باقر، عزیز پیغمبر
که برفزوده به اجلال و اشتهار بقیع
مزار حضرت صادق رئیس مذهب و دین
جهان علم و عمل، نور کردگار بقیع
قبور منهدم دیگر از تبار رسول
فزوده است بر اوضاع رنجبار بقیع
ز ظلم فرقه وهّابیان ناکس دون
بیا ببین که خزان گشته نوبهار بقیع
سعودیان عُمَیل یهود و صهیونیسم
ز ظلم، هتک نمودند اعتبار بقیع
قبور آل پیمبر، خراب و ویران است
فرشتگان همگان اند سوگوار بقیع
در این مصائب عظمی ولیّ عصر بُوَد
شکسته خاطر و محزون و داغدار بقیع
کند ظهور و جهان پر کُنَد ز دانش و داد
زَنَد به ریشه خصم ستم شعار بقیع
قیام باید و مردانگیّ و همّت و عزم
که برطرف کند این وضع ناگوار بقیع
وگرنه تا نشود قطع دست استعمار
جهان شیعه بود زار و دل فگار بقیع
حرامیان به حرم تا که حاکم اند رواست
که مسلمین همه باشند شرمسار بقیع
سلام بی حد و بسیار بر پیمبر و آل
درود وافر و بی انتها نثار بقیع
ز یاد مرقد ویران اولیای خدا
"لطفی صافی"همیشه هست بی قرار بقیع
و اینک بخشی از شعر پوریا باقری را به تماشا مینشینیم؛ شعری که از زبان یک زائر بقیع سروده شده است و در پایان، با امیدواری برای بازسازی مزار تخریب شده امامان بقیع به پایان می رسد:
می نویسم کمی از لحنِ گرفتارِ بقیع
کمی از حالِ خودم، ساحتِ خونبارِ بقیع
زائری خسته و سَرگشته و بیمارِ بقیع
می گذارد سَرِ خود را، سَرِ دیوارِ بقیع
لَعنتُ اللّه به اولادِ ابوسفیانها
شِمرها، حرملهها، در همه ی دورانها
خواست آرام بگیرد دلِ بارانیِ او
رنگِ اِحرام بگیرد دلِ بارانیِ او
نه حَرَم، گنبد و گلدسته، نه حوضِ آبی
قبرِ اولادِ علی بود و شبی مهتابی
اشک می ریخت؛ به لب ذِکرِ "حسن جانی" داشت
خاطراتی زِ سَفَرهای خراسانی داشت
ناگهان مرغِ دلش راهیِ مشهد شد و بعد
از دَرِ "شیخِ طبرسیِ" حَرَم رَد شد و بعد
سخت، مشغولِ "أَ أَدخُل بِمحمّد" شد و بعد
اشک، بینِ حَرَم و چَشمِ تَرَش سَد شد و بعد
السّلام حضرتِ سلطان، به فدایت پدرم
سالها در پِیِ این بارگهت دَر به دَرَم
اشک می ریخت؛ کمی دردِ دلش وا می کرد
وسطِ گریه ی خود، طرحِ معمّا می کرد
زیرِ لب "آمدم ای شاه" که نجوا می کرد
دلش آرام شد و خوب تماشا می کرد
چه حریمی و عجب صحن و سرایی آقا
تو مُلَقّب به غَریبَ الغُرَبایی آقا؟
نوبتِ جامعه شد، لحظه ی دیدار رسید
وقتِ دل دادنِ بَر حضرتِ دلدار رسید
راه را باز کن ای گُل، به دَرَت خار رسید
باز هم زائرِ آلوده ی هر بار رسید
بینِ این جامعه ی گرم، دلش پَرپَر شد
بُرد نامِ حسن و باز دو چشمش تَر شد
داشت اطرافِ حَرَم، مرثیه خوانی می کرد
اشکها از دلِ او خانه تکانی می کرد
وسطِ گریه کمی یادِ جوانی می کرد
پیشِ اربابِ خودش چرب زبانی می کرد
دست دَر پنجره انداخت که آرام شَوَد
مثلِ یک مرغِ نشسته به سَرِ بام شود
آه، از خواب پرید و جگرش تیر کشید
چند تا صورتِ قبری که به تصویر کشید
فکر او دستِ قضا بود، به تقدیر کشید
خوابهایش همه انگار به تعبیر کشید
زیرِ لب گفت حسن جان به خداوند قسم
می شوی صاحبِ یک گنبدِ زیبا و حَرَم
حسینعلی شفیعی از دیگر شاعرانی است که برای بقیع و با ردیف "بقیع" شعر دارد:
حجاز کوی مجاز و حقیقت است، بقیع
سواد و سرمه ی چشم بصیرت است بقیع
اگرچه کربُ بلا سرزمین کرب و بلاست
زمین ماتم و کوی مصیبت است بقیع
هزار دیده بر این خاک گوهر افشانده ست
که گنج گُم شده ی آل عصمت است بقیع
چهار حجّت حق را گرفته در آغوش
به چار رکن از این روی حجّت است بقیع
مزار مظهر حُسن است و مسجد سجّاد
محیط علم و مقام صداقت است بقـیع
حجاب و بقعه ندارد از آن جهت این خاک
که با خدای خود اندر عبادت است بقیع
قسم به کعبه و بر تُربت نبی سوگند
حریم حُرمت و معنای غربت است بقیع
همیشه بوسه زَنَد آفتاب و مهتابش
که بوسه گاه فلک از شرافت است بقیع
از آن چراغ ندارد که خود به خاموشی
چراغ روشن راه هدایت است بقیع
به دادگاه عدالت که قاضی اش مهدی ست
ز جور خصم، کتاب شکایت است بقیع
"شفیـع" می طَلَبَد از خدا نصیب کُنَد
زیارتش که صفای زیارت است بقیع
و اما شاعر پیشکسوت آئینی، غلامرضا سازگار، نیز در این مناسبت جانسوز، اشعار متعددی سروده است که در یکی از آنها، به تخریب قبور ائمه بقیع(ع) به دست دشمنان دین خدا اشاره می کند و می سراید:
بر تربت پاک امامان حمله کردند
خواندند قرآن و به قرآن حمله کردند
در بغض اولاد علی بیداد کردند
اسلاف خود را در شقاوت یاد کردند
با دست آن پروردههای دست شیطان
شد تربت پاک حسن با خاک یکسان
کُشتند با دعویّ دین یاران دین را
کردند ویران قبر زین العابدین را
پنجم امام ما که جان ما نثارش
گردید با سطح زمین یکسان مزارش
آمد جسارت بر کتاب ناطق ما
ویرانه شد قبر امام صادق ما
دادند پاداش امیرالمؤمنین را
کردند ویران مرقد امّ البنین را
قبر شهیدان اُحد ویرانه گردید
شهر مدینه سر به سر غمخانه گردید
ویران شد از بیداد آن قوم ستمگر
قبر اُمّ و ابن و اب و عمّ پیمبر
ای کافران، اجر رسول الله این بود؟
یا احترام آن زیارتگاه این بود؟
لعن ابد را تا ابد بر خود خریدید
الحق که یکسر آل مروان و یزیدید
او درباره بقیع و تخریب قبور ائمه (ع)، مظلومیت و تجسم غربت آن، باز هم شعر دارد که به بیان سه بیت از یکی دیگر از آنها بسنده میکنیم:
کاش یک شب شمع بودم در شب تار بقیع
تا سحر میسوختم چون قلب زوار بقیع
کاش میشد مخفی از وهابیان سنگدل
می نهادم نیمه شب صورت به دیوار بقیع
قبه و قبر و رواق و خانه و گلدسته داشت
ای مدینه از چه ویران گشت آثار بقیع
پایان بخش این گفتار هم شعری است از محمدعلی مجاهدی متخلص به «پروانه» که به جایگاه برتر از افلاک خاک بقیع اشاره دارد:
باز کن بر روی من آغوش جان را ای بقیع
تا ببینم دوست داری میهمان را ای بقیع
خاکی اما برتر از افلاک داری جایگاه
در تو می بینم شُکوهِ آسمان را ای بقیع
پنج خورشیدِ جهانافروز در دامان تست
کرده ای رشک فلک این خاکدان را ای بقیع
می رسیم از گرد ره، با کوله بار اشک و آه
بار ده این کاروانِ خسته جان را ای بقیع
جز تو غمهای علی را هیچکس باور نکرد
می کشی بر دوش خود باری گران را ای بقیع
قطره ای، اما در آغوش تو دریا خفته است
کرده ای پنهان تو موجی بیکران را ای بقیع
چشم تو خون گرید و «پروانه» می داند کجاست
چشمه ی جوشان این اشکِ روان را ای بقیع
نظر شما