در "ابراهیم خلیل الله" نویسنده برای پرهیز از قصه گوئی متعارف قابل انتظار، به گونه ای سعی کرده این ساختار را تغییر دهد و با به هم ریختن زمان و مکان در حد بضاعت قصه، روایت خطی را به هم بریزد. این شیوه خرد کردن قصه علاوه بر تدوین در روایت هم منظور شده و اتفاقی نیست که صرفاً در هنگام تدوین افتاده باشد. به عنوان مثال هنگامی که حضرت ابراهیم، هاجر و اسماعیل را در صحرا تنها می گذرد در حالیکه گرما و بی آبی به آنها فشار می آورد، روایت، پیگیری سرنوشت هاجر و اسماعیل را رها کرده و سیر حضرت ابراهیم را دنبال می کند.
پس از گذشت سال ها هنگامی که حضرت ابراهیم سراغ همسر و فرزندش می رود تا حکم خداوند را در مورد قربانی کردن اسماعیل انجام دهد، فرصتی پیش می آید که هاجر ادامه اتفاقات آن روز خاص و پیدایش چاه زمزم را تعریف کند. این بخش از روایت اگر قرار بود در مسیر خطی خود گفته شود مسلماً افت ریتمی ایجاد می کرد که مخاطب هم به سرعت مخاطب آن را حس کرده و ارتباطش با باقی فیلم قطع می شد. اما با این شیوه علاوه بر خرد کردن اتفاقات، می توان گفت فشار و سختی وارد شده به هاجر و اسماعیل و به دنبال آن پیدایش چاه زمزم برجسته و پررنگ شده و به این شیوه موکد هم می شود.
نکته دومی که در فیلم های تاریخی - مذهبی تبدیل به کلیشه ای تغییرناپذیرشده، حضور شخصیت های فرعی متعدد است. این تعدد به جای کمک به روایت و پیشرفت قصه، مانع تمرکز مخاطب روی خط قصه و ارتباط با شخصیت های اصلی می شود. به نظر می آید تعدد این شخصیت در این گونه فیلم ها به جهت رسیدن به یک نوع فضاسازی و ترسیم شرایط ملموس از زمان و مکان و اتفاق های تاریخی در نظر گرفته می شود. اما در مرحله عمل این اتفاق نمی افتد و نهایتاً به قطع ارتباط مخاطب با کلیت فیلم می انجامد.
نویسنده با توجه به این معضل در "ابراهیم خلیل الله" سعی کرده شخصیت های اصلی و فرعی را محدود به تعداد خاصی نگه دارد و با این کار کمک کند تمرکز مخاطب روی خط اصلی قصه و شخصیت اصلی حفظ شود. فرعی ترین شخصیتی که در این فیلمنامه به چشم می خورد شخصیت "ابیس" بت تراش است که رقیب کاری آزر بت تراش عموی حضرت ابراهیم است. این شخصیت هر چند فرعی است ولی حضورش در پیشرفت روند قصه تأثیر دارد و به نوعی پیامدهای رقابت منفی او تبدیل به پیچش های روائی می شوند.
اما در مقابل مولفه دیگری که به نظر می آید در "ابراهیم خلیل الله" کارکرد مناسبی پیدا نکرده، استفاده از تمهید معرفی غیرمستقیم با استفاده از مولفه پا است. در سریال "امام علی (ع)" ساخته داود میرباقری وقتی حرکت امام به سمت مسجد با اتفاقی که انتظار ایشان را می کشد با مولفه پا و ممانعتی که مرغابی ها و ... ایجاد می کنند نمادین می شود، این شیوه معرفی کارکرد خاص و ویژه پیدا می کند.
در "ابراهیم خلیل الله" هم از همین تمهید کارکردی برای معرفی حضرت ابراهیم (ع) استفاده شده است. تصویر سجده بابلیان در مقابل نمرود به تصویر قدم های ایستاده مردی ختم می شود که سجده نمی کند و مولفه پا و ایستادگی تبدیل به عنصری در شخصیت پردازی او می شود. اما در مقابل معرفی اسماعیل هم به همین شیوه انجام می شود، در حالی که این تأکید بر پاها نمی تواند مفهومی در خور مانند آنچه گفته شد پیدا کند، جز تمهیدی عام برای غافلگیری.
"ابراهیم خلیل الله" با تکیه بر خرده داستان های فرعی که از کودکی و در کتاب های درسی و قرآنی با آنها آشنا هستیم از قصه مرگ نمرود توسط پشه ای که به بینی اش می رود تا روایت بت شکنی حضرت ابراهیم، سعی می کند از این آشنائی استفاده کند و بدون تأمل بر بدیهیات، تصویر و روایت خود را از این قصه های آشنا ارائه دهد. "ابراهیم خلیل الله" شاید به تصور برخی در حد و اندازه های سینمای ایران نباشد، ولی باید ببینیم بضاعت سینمای تاریخی - مذهبی ما چقدراست؟ با "نفی" نمی توان همه دستاوردهای این گونه سینمائی را "انکار" کرد.
نظر شما