به گزارش خبرنگار مهر، مطلب زیر نقد و بررسی کتاب «حق آزادی» نوشته اکسل هونت توسط پیتر استون است که زهیر باقری نوع پرست آن را به فارسی ترجمه کرده است. پیتر استون استادیار رشته علوم سیاسی در کالج ترینیتی دوبلین است. او در سال ۲۰۱۶ همراه با تیم مدیگان کتاب «برتراند راسل: متفکر عموم» (Bertrand Russell: Public Intellectual) را منتشر نمود که در سال ۲۰۱۷ جایزه کتاب انجمن برتراند راسل را کسب کرد.
در کتاب «حق آزادی: بنیانهای اجتماعی زندگی دموکراتیک» (۲۰۱۴)، اکسل هونت، استاد فلسفه دانشگاه فرانکفورت و کلمبیا، مهمترین اثر فلسفه سیاسی هگل، «فلسفه حق» (۱۸۲۱) را به روز میکند. کتاب «حق آزادی» مطمئنا بازتابدهنده تلاش قابل توجه فکری است: ظاهرا پنج سال طول کشید تا هونت این کتاب را تکمیل کند. و به گمانم میتوان گفت که هونت در بروز رسانی هگل کار خوبی انجام داده است. ولی آیا اصلا به روز رسانی هگل ارزشش را دارد؟ آیا جهان واقعا به نسخه دوم فلسفه حق نیاز دارد؟ من شخصا متقاعد نشدهام.
در قلب «فلسفه حق» داستانی در مورد تاریخ و جامعه وجود داشت. این داستان بر دو مدعا استوار بود. اول، هر جامعهای با مجموعه ای از اصول اخلاقی که آن جامعه را در کنار هم نگاه میدارد حکمرانی میشود. جوامع متفاوت کدهای اخلاقی بسیار متفاوتی داشتهاند، و فهم کد اخلاقی یک جامعه برای فهم آن جامعه ضروری است. دوم، در چگونگی تغییر کدهای اخلاقی با مرور زمان الگویی وجود دارد. به طور خاص، جهان بیشتر و بیشتر بر اساس عقل حکمرانی میشود. بر اثر مرور زمان، جوامعی که کدهای اخلاقیشان با عقل همخوانتر است جای جوامعی را که کدهای اخلاقیشان با عقل کمتر همخوان است میگیرند. بنابراین برای هگل، فهمیدن تاریخ یعنی فهمیدن فرآیندی که به وسیله آن عقل خود را بیشتر و بیشتر در سیستمهای اخلاقی و سیاسی حاکم بر جوامع جهان تحقق میبخشد. در «فلسفه حق»، هگل سعی داشت اصولی اخلاقی را شناسایی کند که باور داشت زیربنای جامعه معاصر او بودند و مرحله خاصی در پیشرفت تاریخی-جهانی عقل را نمایندگی میکردند.
مشکلات نگرش هگل
مطمئنا، دیدگاه هگل در مورد تاریخ و جامعه اصلا روشن نیست. اول اینکه اصلا مشخص نیست که هر جامعهای با مجموعهای از اصول اخلاقی متحد شده باشد. مطمئنا تفاوت نظرات جدی و گسترده – گاهی در مورد مسائل مرتبط به مرگ و زندگی – در هر جامعهای که به شکلی متعادل در آن تنوع دیده میشود، وجود دارد. دوم اینکه، نیاز نیست تاریخ را برای مدتی طولانی مطالعه کنیم تا به این ادعا که تاریخ شامل پیشرفت پیشرونده عقل میشود شک کنیم.
هگل از این مشکلات آگاه بود. به عنوان مثال، او تشخیص داد که تاریخ چقدر میتواند زشت باشد: او در سخنی مشهور تاریخ را «سلاخ خانه» توصیف کرده بود. با این حال، هگل و پیروانش بر این باور بودند که اصول اخلاقی روشنی وجود داشتند که بر جهان مدرن آن زمان حاکم بودند. این اصول اخلاقی به تمام و کمال بر جامعه حکمران نبودند؛ علاوه بر اخلاق، افراد مطمئنا بر اساس خودخواهی، تکانش، ترس یا حماقت صرف عمل میکردند. و اصول اخلاقی که بر هر جامعهای حکمران بود خود کامل نبودند – آنها صرفا شامل دستورات عقلی بودند که تا آن نقطه خاص در زمان و مکان پرورش یافته بود. علاوه بر این، تاریخ فرآیند پیشرفت صاف و همواری را نشان نمیداد. نظریه هگل جای زیادی برای تصادفها، عقبگردها، و حتی فجایع باز میگذاشت. ولی برای هگل اصول اخلاقی حاکم بر جامعه او همچنان پیشرفت مشخصی نسبت به گذشته را نشان میداد، چنانکه عقل همواره رو به جلو به سمت تکمیل خود حرکت میکند.
هر فیلسوفی که باور دارد که اصول اخلاقی زیر بنای جامعه او را تشکیل می دهد، حتی اگر چنین اصولی برای یافتن وجود داشته باشند، مطمئنا باید تلاش زیادی کند تا آنها را پیدا کند. به طور خاص، او باید از دو خطای بالقوه پرهیز کند. از یک طرف، او باید تشخیص دهد که هر جنبه از جامعه او تجسد رژه عقل در تاریخ نیست؛ مشخصا «نویز سفید» زیادی در این فرآیند وجود دارد. پس او باید آماده باشد گندم را از خاشاک جدا کند: جدا ساختن اصول اخلاقی از تصادف، رویدادهای اتفاقی و غیره. از طرف دیگر، او نمی تواند ویژگی های خیلی زیادی از جامعه را به عنوان انحرافات تصادفی از مجموعه اصول اخلاقی منسجمش در نظر بگیرد. هر چه باشد، اگر انحرافات بیش از اندازه بزرگ یا متعدد باشند، آنگاه اینکه اصلا آیا مجموعهای از اصول بر جامعه حاکم هستند زیر سوال می رود. شاید آنگاه فیلسوف دیگر به دنبال اصول اخلاقی در جامعه نمی گردد؛ شاید صرفا اصولی را که به گوش او خوش می آیند پیدا میکند و آنها را به جهان تحمیل می کند.
هگل گرایی مدرنِ هونت
هونت، در کتاب «حقِ آزادی» به وضوح آرزو دارد پروژه هگل را پیش ببرد. تمرکز او بر اصول عدالت مدرنیته است – اصول اخلاقی که در جامعه ما تعیین میکند افراد، چه چیزهای را، کی و چگونه به دست می آورند. هونت می نویسد «من تلاش کردم که از مدل فلسفه حق هگل پیروی کنم و اصول عدالت اجتماعی را به وسیله تحلیل کردن جامعه به دست بیاورم» (ص ۸).
در اصل، هونت تایید میکند که ممکن است اصول متفاوتی در قلمروهای متفاوت زندگی اجتماعی وجود داشته باشد. ولی او بر این باور است در عمل، در جامعه مدرن، تنها یک اصل وجود دارد. آن ارزش، آزادی است: «بین همه ارزشهای اخلاقی که برای تسلط در جامعه مدرن در رقابت هستند، تنها یک ارزش توانایی داشته تاثیری حقیقتا پایدار بر نظم نهادی ما بگذارد: آزادی؛ یعنی، عاملیت فرد» (ص ۱۵). هونت سه نوع متمایز از آزادی را تفکیک میکند: منفی، بازتابشی، و اجتماعی (فصلهای ۱-۳). آزادی منفی «شامل برآورده کردن هر میل یا همه امیال، به شرطی که در خدمت ابرازِ وجود سوژه باشند، است» (ص ۲۲). با آزادی بازتابشی، «افراد اگر اعمال آنها صرفا توسط قصدهای خودشان هدایت شده باشد آزاد هستند» (ص ۲۹). آزادی اجتماعی بسیار فراتر از این می رود «در این روایت فرد میتواند اعمال بازتابشی لازم برای تعیین سرنوشت را تنها در صورتی اجرا کند که با دیگرانی که همین کار را میکنند تعامل اجتماعی داشته باشد» (ص ۴۲). هونت سپس تلاش میکند نشان دهد چگونه این تصورها از آزادی خود را نهادهای اجتماعی معاصر، مانند خانواده و اقتصاد، نشان میدهند (فصول ۴-۶).
برای پیشبرد فهمی هگلی از جامعه، هونت باید با تمام چالشهایی که هگل با آنها مواجه بود مواجه شود. متاسفانه، مواجهه او با بسیاری از این چالشها بهتر از مواجهه هگل با آنها نیست. به عنوان مثال، هونت بدون اینکه استدلالی ارائه کند فرض میگیرد که اصولی اخلاقی زیربنای جامعه غربی مدرن وجود دارد که صرفا منتظرند کشف شوند. «هدف پردازش نظریه عدالت به عنوان تحلیل اجتماعی کاملا وابسته به این پیشفرض است که بازتولید اجتماعی بر مجموعهای مشخص از ایدهآلها و ارزشهای اساسی مشترک بنا نهاده شده است» (ص ۳). هونت تایید میکند که ما در دنیایی زندگی میکنیم که پرسپکتیوهای اخلاقی متفاوتی در آن وجود دارند، ولی او به طریقی باور دارد که این مسئله تاثیری بر استدلال او نمیگذارد. بلکه تنوع، مستلزم این است که جامعه ارزشهایی داشته باشد که آن را به هم وصل کند «حتی وجود جوامع متنوع که مشخصهاش تنوع مذهبی و قومیتی است تاثیر کمی بر این ضرورت استعلاییِ همآمیزی هنجاری دارد» (ص ۴). پس به نظر می آید برای هونت واضح و مبرهن است که صرفا هر جامعهای اصولی اخلاقی دارد که آن را به هم متصل نگه میدارد– که به تعبیر هگل هر دولتی «زندگی اخلاقی» کاملا مشخصی دارد. من هیچ دلیلی نمی بینم که درستی این مدعا را فرض بگیرم؛ ولی همانطور که خود هونت هم متوجه است استدلال او بدون این پیشفرض نمیتواند به جایی برسد.
و تنها ادعای هونت این نیست که ایده آلهای مشترکی جهان مدرن را به یکدیگر می چسباند، بلکه تنها یک ایدهآل وجود دارد – آزادی – که تمامی تار و پود زندگی اجتماعی را به هم متصل میکند. با توجه به چنین مدعای جسورانهای توقع دارم که او زمان زیادی را صرف نشان دادن این کند که آزادی زیربنای همه فعالیتهای اجتماعی ماست. همچنین توقع دارم که نشان دهد که نمیتوان نشان داد که دیگر ایدهآل ها نقشی در این راستا ندارند – که واقعا آزادی به تنهایی در این بخش ایستاده است. در عوض، در نشان دادن سه فهم متمایز از آزادی که به باور او نقشی در زندگی مدرن بازی میکنند (منفی، بازتابشی، آزادیهای اجتماعی)، هونت صرفا بر گروهی از فیلسوفان که درباره آزادی نظریهورزی کردهاند تکیه میکند. او بعدتر در کتابش در مورد تاریخ مینویسد (اغلب مثالهای او از ادبیات و فیلم است، نه علوم اجتماعی)، ولی در این کار او تلاش کمی برای نشان دادن اینکه کلید فهم زندگی اجتماعی مدرن را به دست آورده، میکند. در عوض، او صرفا این امر را قطعی در نظر میگیرد که آزادی رویکردی واحد برای عدالت در فعالیتهای اجتماعی ما فراهم میکند، و سپس داستانی در مورد این که چگونه این اتفاق میافتد طرح میکند. دوباره، شکگرا دلیل کمی برای اعطای این نقطه شروع به هونت دارد، ولی بدون این نقطه شروع هر آنچه که پس از آن میآید نامتقاعدکننده باقی میماند.
در ادامه، امور با این واقعیت که هونت آماده است ویژگیهایی از فلسفه هگل را دور بریزد پیچیدهتر هم میشود. او به طور خاص، این فرض هگل را که تاریخ، دستکم در طولانی مدت، ضرورتا شامل پیشرفت میشود کنار میگذارد. چرا که از نظر او، با توجه به تجربه "نقض تمدن" - به عنوان مثال تحقق امکان هالوکاست در کشورهای متمدن- دیگر نمیتوان خوشبینی هگل را که جوامع مدرن راهی ممتد از پیشرفت عقلانی را طی میکنند داشت» (ص ۲-۳). ولی اگر تاریخ این دورنما را که عقل ممتد به سمت تحقق خویش پیش میرود به ما نشان ندهد، چرا باید باور کنیم که جامعه فعلی ما، باید شامل گونهای از تحقق بخشیده شدن اصول عقلانی باشد؟ چرا تاریخ بشر نمیتواند مملو از خشم و هیاهو باشد، و حاکی از هیچ نباشد؟ هونت هیچگاه حتی این امکان را بررسی نمیکند.
اگر میخواهید ببینید فلسفه هگلی پس از هگل به کجا رفته است، کتاب حق آزادی را بخوانید. این کتاب مسلما نشاندهنده جددیدترین دستاوردهای این زمینه است. ولی اگر میخواهید متقاعد شوید که فلسفه هگلی پروژهای است که ارزش دنبال کردن دارد، کتاب حق آزادی کمک کمی به شما نخواهد کرد. اینکه از کتاب هونت دستاوردی داشته باشید تا حدود زیادی به اینکه به نظر شما کلا فلسفه هگلی ارزش بررسی دارد یا نه وابسته است. فارغ از پاسخ به این پرسش، به نظر میرسد که هونت این کار را به خوبی انجام میدهد.
نظر شما