۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۳۶

ترجمه؛

فلسفه هگلی پس از هگل به کجا رفته است؟

فلسفه هگلی پس از هگل به کجا رفته است؟

اگر می‌خواهید ببینید فلسفه هگلی پس از هگل به کجا رفته است کتاب حق آزادی را بخوانید ولی اگر می​خواهید متقاعد شوید که فلسفه هگلی پروژه ​ای است که ارزش دنبال کردن دارد کتاب کمکی به شما نمی کند.

به گزارش خبرنگار مهر، مطلب زیر نقد و بررسی کتاب «حق آزادی» نوشته اکسل هونت توسط پیتر استون است که زهیر باقری نوع پرست آن را به فارسی ترجمه کرده است. پیتر استون استادیار رشته علوم سیاسی در کالج ترینیتی دوبلین است. او در سال ۲۰۱۶ همراه با تیم مدیگان کتاب «برتراند راسل: متفکر عموم» (Bertrand Russell: Public Intellectual)  را منتشر نمود که در سال ۲۰۱۷ جایزه کتاب انجمن برتراند راسل را کسب کرد.

در کتاب «حق آزادی: بنیان‌های اجتماعی زندگی دموکراتیک» (۲۰۱۴)، اکسل هونت، استاد فلسفه دانشگاه فرانکفورت و کلمبیا، مهمترین اثر فلسفه سیاسی هگل، «فلسفه حق» (۱۸۲۱) را به روز می‌کند. کتاب «حق آزادی» مطمئنا بازتاب‌دهنده تلاش قابل توجه فکری است: ظاهرا پنج سال طول کشید تا هونت این کتاب را تکمیل کند. و به گمانم می‌توان گفت که هونت در بروز رسانی هگل کار خوبی انجام داده است. ولی آیا اصلا به روز رسانی هگل ارزشش را دارد؟ آیا جهان واقعا به نسخه دوم فلسفه حق نیاز دارد؟ من شخصا متقاعد نشده‌ام.

در قلب «فلسفه حق» داستانی در مورد تاریخ و جامعه وجود داشت. این داستان بر دو مدعا استوار بود. اول، هر جامعه‌ای با مجموعه ای از اصول اخلاقی که آن جامعه را در کنار هم نگاه می‌دارد حکمرانی می‌شود. جوامع متفاوت کدهای اخلاقی بسیار متفاوتی داشته‌اند، و فهم کد اخلاقی یک جامعه برای فهم آن جامعه ضروری است. دوم، در چگونگی تغییر کدهای اخلاقی با مرور زمان الگویی وجود دارد. به طور خاص، جهان بیشتر و بیشتر بر اساس عقل حکمرانی می‌شود. بر اثر مرور زمان، جوامعی که کدهای اخلاقیشان با عقل همخوان​تر است جای جوامعی را که کدهای اخلاقیشان با عقل کمتر همخوان است می‌گیرند. بنابراین برای هگل، فهمیدن تاریخ یعنی فهمیدن فرآیندی که به وسیله آن عقل خود را بیشتر و بیشتر در سیستم‌های اخلاقی و سیاسی حاکم بر جوامع جهان تحقق می‌بخشد. در «فلسفه حق»، هگل سعی داشت اصولی اخلاقی را شناسایی کند که باور داشت زیربنای جامعه معاصر او بودند و مرحله خاصی در پیشرفت تاریخی-جهانی عقل را نمایندگی می‌کردند.

مشکلات نگرش هگل

مطمئنا، دیدگاه هگل در مورد تاریخ و جامعه اصلا روشن نیست. اول اینکه اصلا مشخص نیست که هر جامعه‌ای با مجموعه‌ای از اصول اخلاقی متحد شده باشد. مطمئنا تفاوت نظرات جدی و گسترده – گاهی در مورد مسائل مرتبط به مرگ و زندگی – در هر جامعه‌ای که به شکلی متعادل در آن تنوع دیده می‌شود، وجود دارد. دوم اینکه، نیاز نیست تاریخ را برای مدتی طولانی مطالعه کنیم تا به این ادعا که تاریخ شامل پیشرفت پیشرونده عقل می‌شود شک کنیم.

هگل از این مشکلات آگاه بود. به عنوان مثال، او تشخیص داد که تاریخ چقدر می‌تواند زشت باشد: او در سخنی مشهور تاریخ را «سلاخ خانه» توصیف کرده بود. با این حال، هگل و پیروانش بر این باور بودند که اصول اخلاقی روشنی وجود داشتند که بر جهان مدرن آن زمان حاکم بودند. این اصول اخلاقی به تمام و کمال بر جامعه حکمران نبودند؛ علاوه بر اخلاق، افراد مطمئنا بر اساس خودخواهی، تکانش، ترس یا حماقت صرف عمل می‌کردند. و اصول اخلاقی که بر هر جامعه‌ای حکمران بود خود کامل نبودند – آنها صرفا شامل دستورات عقلی بودند که تا آن نقطه خاص در زمان و مکان پرورش یافته بود. علاوه بر این، تاریخ فرآیند پیشرفت صاف و همواری را نشان نمی‌داد. نظریه هگل جای زیادی برای تصادف‌ها، عقب​گردها، و حتی فجایع باز می‌گذاشت. ولی برای هگل اصول اخلاقی حاکم بر جامعه او همچنان پیشرفت مشخصی نسبت به گذشته را نشان می‌داد، چنانکه عقل همواره رو به جلو به سمت تکمیل خود حرکت می‌کند.

هر فیلسوفی که باور دارد که اصول اخلاقی زیر بنای جامعه او را تشکیل می ​دهد، حتی اگر چنین اصولی برای یافتن وجود داشته باشند، مطمئنا باید تلاش زیادی کند تا آنها را پیدا کند. به طور خاص، او باید از دو خطای بالقوه پرهیز کند. از یک طرف، او باید تشخیص دهد که هر جنبه از جامعه او تجسد رژه عقل در تاریخ نیست؛ مشخصا «نویز سفید» زیادی در این فرآیند وجود دارد. پس او باید آماده باشد گندم را از خاشاک جدا کند: جدا ساختن اصول اخلاقی از تصادف، رویدادهای اتفاقی و غیره. از طرف دیگر، او نمی ​تواند ویژگی ​های خیلی زیادی از جامعه را به عنوان انحرافات تصادفی از مجموعه اصول اخلاقی منسجمش در نظر بگیرد. هر چه باشد، اگر انحرافات بیش از اندازه بزرگ یا متعدد باشند، آنگاه اینکه اصلا آیا مجموعه​ای از اصول بر جامعه حاکم هستند زیر سوال می ​رود. شاید آنگاه فیلسوف دیگر به دنبال اصول اخلاقی در جامعه نمی گردد؛ شاید صرفا اصولی را که به گوش او خوش می آیند پیدا می​کند و آنها را به جهان تحمیل می​ کند.

هگل گرایی مدرنِ هونت

هونت، در کتاب «حقِ آزادی» به وضوح آرزو دارد پروژه هگل را پیش ببرد. تمرکز او بر اصول عدالت مدرنیته است – اصول اخلاقی که در جامعه ما تعیین می​کند افراد، چه چیزهای را، کی و چگونه به دست می آورند. هونت می نویسد «من تلاش کردم که از مدل فلسفه حق هگل پیروی کنم و اصول عدالت اجتماعی را به وسیله تحلیل کردن جامعه به دست بیاورم» (ص ۸).

در اصل، هونت تایید می​کند که ممکن است اصول متفاوتی در قلمروهای متفاوت زندگی اجتماعی وجود داشته باشد. ولی او بر این باور است در عمل، در جامعه مدرن، تنها یک اصل وجود دارد. آن ارزش، آزادی است: «بین همه ارزش​های اخلاقی که برای تسلط در جامعه مدرن در رقابت هستند، تنها یک ارزش توانایی داشته تاثیری حقیقتا پایدار بر نظم نهادی ما بگذارد: آزادی؛ یعنی، عاملیت فرد» (ص ۱۵). هونت سه نوع متمایز از آزادی را تفکیک می​کند: منفی، بازتابشی، و اجتماعی (فصل​های ۱-۳). آزادی منفی «شامل برآورده کردن هر میل یا همه امیال، به شرطی که در خدمت ابرازِ وجود سوژه باشند، است» (ص ۲۲). با آزادی بازتابشی، «افراد اگر اعمال آنها صرفا توسط  قصدهای خودشان هدایت شده باشد آزاد هستند» (ص ۲۹). آزادی اجتماعی بسیار فراتر از این می رود «در این روایت فرد می​تواند اعمال بازتابشی لازم برای تعیین سرنوشت را تنها در صورتی اجرا کند که با دیگرانی که همین کار را می​کنند تعامل اجتماعی داشته باشد» (ص ۴۲). هونت سپس تلاش می​کند نشان دهد چگونه این تصورها از آزادی خود را نهادهای اجتماعی معاصر، مانند خانواده و اقتصاد، نشان می​دهند (فصول ۴-۶).

برای پیش​برد فهمی هگلی از جامعه، هونت باید با تمام چالش​هایی که هگل با آنها مواجه بود مواجه شود. متاسفانه، مواجهه او با بسیاری از این چالش​ها بهتر از مواجهه هگل با آنها نیست. به عنوان مثال، هونت بدون اینکه استدلالی ارائه کند فرض می​گیرد که اصولی اخلاقی زیربنای جامعه غربی مدرن وجود دارد که صرفا منتظرند کشف شوند. «هدف پردازش نظریه عدالت به عنوان تحلیل اجتماعی کاملا وابسته به این پیش​فرض است که بازتولید اجتماعی بر مجموعه​ای مشخص از ایده​آل​ها و ارزش​های اساسی مشترک بنا نهاده شده است» (ص ۳).  هونت تایید می​کند که ما در دنیایی زندگی می​کنیم که پرسپکتیوهای اخلاقی متفاوتی در آن وجود دارند، ولی او به طریقی باور دارد که این مسئله تاثیری بر استدلال او نمی​گذارد. بلکه تنوع، مستلزم این است که جامعه ارزش​هایی داشته باشد که آن را به هم وصل کند «حتی وجود جوامع متنوع که مشخصه​اش تنوع مذهبی و قومیتی است تاثیر کمی بر این ضرورت استعلاییِ هم‌آمیزی هنجاری دارد» (ص ۴). پس به نظر می آید برای هونت واضح و مبرهن است که صرفا هر جامعه​ای اصولی اخلاقی دارد که آن را به هم متصل نگه می​دارد– که به تعبیر هگل هر دولتی «زندگی اخلاقی» کاملا مشخصی دارد. من هیچ دلیلی نمی بینم که درستی این مدعا را فرض بگیرم؛ ولی همانطور که خود هونت هم متوجه است استدلال او بدون این پیش​فرض نمی​تواند به جایی برسد. 

و تنها ادعای هونت این نیست که ایده​ آلهای مشترکی جهان مدرن را به یکدیگر می چسباند، بلکه تنها یک ایده​آل وجود دارد – آزادی – که تمامی تار و پود زندگی اجتماعی را به هم متصل می​کند. با توجه به چنین مدعای جسورانه‌ای توقع دارم که او زمان زیادی را صرف نشان دادن این کند که آزادی زیربنای همه فعالیت‌های اجتماعی ماست. همچنین توقع دارم که نشان دهد که نمی​توان نشان داد که دیگر ایده​آل ها نقشی در این راستا ندارند – که واقعا آزادی به تنهایی در این بخش ایستاده است. در عوض، در نشان دادن سه فهم متمایز از آزادی که به باور او نقشی در زندگی مدرن بازی می​کنند (منفی، بازتابشی، آزادی​های اجتماعی)، هونت صرفا بر گروهی از فیلسوفان که درباره آزادی نظریه​ورزی کرده​اند تکیه می​کند. او بعدتر در کتابش در مورد تاریخ می​نویسد (اغلب مثال​های او از ادبیات و فیلم است، نه علوم اجتماعی)، ولی در این کار او تلاش کمی برای نشان دادن اینکه کلید فهم زندگی اجتماعی مدرن را به دست آورده، می​کند. در عوض، او صرفا این امر را قطعی در نظر می‌گیرد که آزادی رویکردی واحد برای عدالت در فعالیت​های اجتماعی ما فراهم می​کند، و سپس داستانی در مورد این که چگونه این اتفاق می‌افتد طرح می​کند. دوباره، شک‌گرا دلیل کمی برای اعطای این نقطه شروع به هونت دارد، ولی بدون این نقطه شروع هر آنچه که پس از آن می‌آید نامتقاعدکننده باقی می​ماند.   

در ادامه، امور با این واقعیت که هونت آماده است ویژگی‌هایی از فلسفه هگل را دور بریزد پیچیده​تر هم می​شود. او به طور خاص، این فرض هگل را که تاریخ، دستکم در طولانی مدت، ضرورتا شامل پیشرفت می​شود کنار می​گذارد. چرا که از نظر او، با توجه به تجربه "نقض تمدن" - به عنوان مثال تحقق امکان هالوکاست در کشورهای متمدن- دیگر نمی​توان خوش​بینی هگل را که جوامع مدرن راهی ممتد از پیشرفت عقلانی را طی می​کنند داشت» (ص ۲-۳). ولی اگر تاریخ این دورنما را که عقل ممتد به سمت تحقق خویش پیش می​رود به ما نشان ندهد، چرا باید باور کنیم که جامعه فعلی ما، باید شامل گونه​ای از تحقق بخشیده شدن اصول عقلانی باشد؟ چرا تاریخ بشر نمی‌تواند مملو از خشم و هیاهو باشد، و حاکی از هیچ نباشد؟ هونت هیچگاه حتی این امکان را بررسی نمی​کند.

اگر می‌خواهید ببینید فلسفه هگلی پس از هگل به کجا رفته است، کتاب حق آزادی را بخوانید. این کتاب مسلما نشان​دهنده جددیدترین دستاوردهای این زمینه است. ولی اگر می​خواهید متقاعد شوید که فلسفه هگلی پروژه​ای است که ارزش دنبال کردن دارد، کتاب حق آزادی کمک کمی به شما نخواهد کرد. اینکه از کتاب هونت دستاوردی داشته باشید تا حدود زیادی به اینکه به نظر شما کلا فلسفه هگلی ارزش بررسی دارد یا نه وابسته است. فارغ از پاسخ به این پرسش، به نظر می‌رسد که هونت این کار را به خوبی انجام می​دهد.  

کد خبر 4043966

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • مهدی IR ۱۱:۱۰ - ۱۳۹۶/۰۵/۱۷
      0 0
      هر چند به نظر می رسد جناب هونت خیلی از پس کار بر نیامده برای تبیین بنیان های اجتماعی زندگی دموکراتیک بر اساس اندیشه هگل اما جناب استون هم خیلی مطالب هگل رو متوجه نشده است
    • مهدی IR ۱۱:۱۱ - ۱۳۹۶/۰۵/۱۷
      0 0
      آنچه در فلسفه هگل از پیشرفتش سخن رفته نه تاریخ، بلکه آگاهی از آزادی است.