به گزارش خبرگزاری مهر، مهدی جمشیدی عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در یادداشتی به به موضوع سکولاریسم دولتی بعد از انقلاب اسلامی پرداخته است که در ادامه از نظر شما می گذرد.
وقوع انقلاب اسلامی، بیش از هر چیز، به معنی عبور جامعه ایران از عالم طاغوتی «تجدد» بود. از اواسط دوره قاجار به این سو، تجدد کوشیده بود تا در ساخت بنیادی جامعه ایران دست ببرد و آن را از زیر اقتدار و نفوذ دین به سایه ظلمانی سلطهی خود سوق دهد. در طول پنجاه سال حاکمیت سلسله پهلوی، این روند به شتاب فراوان و به صورت جدی دنبال شد و لطمات بزرگی به بافت فرهنگی و هویتی جامعه ایران وارد آمد، اما با وجود این، نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری پیامبرگونه امام خمینی(ره)، در بستر همین تحولات و تصرفات شکل گرفت و در نهایت نیز، به فروپاشی نظم طاغوتی و سلطنتی و برپایی نظم الهی و قدسی در قالب انقلاب اسلامی انجامید. این واقعیت بدان معنی است که کوششهای دولتی در طول چندین دهه، نافرجام ماند و جامعه ایران از تمام فرازها و نشیبها عبور کرد و از سنت دینی و دیانت دست نکشید. از این رو، باید گفت عمیقترین و درونیترین لایه فرهنگی در جامعه ایران، «فرهنگ اسلامی» است که توانسته آنچنان در زندگی فردی و اجتماعی مردمان این سرزمین ریشه بدواند و مستحکم شود که حتی تندبادها و طولانیهای ویرانگری همچون سلطنت پهلوی نتوانستند آن را از پا درآورده و طرد کنند.
۲- در دوره پساانقلاب، جامعه ایران به عطش و شوق وصفناپذیری در طلب دین و زندگی متدینانه بود؛ چنان که در اثر این انقلاب، ناگهان تمام معیارها و قواعد زندگی دگرگون گشت و بدعتهای طاغوتی کنار گذاشته شدند و سنتهای الهی، منزلت رسمی و غالب یافتند. امام خمینی(ره) که رهبری مطلق و بیچونچرای این انقلاب را بر عهده داشت، عارفی بود که میخواست جامعه را از چشمه جوشان و حیاتآفرین ارزشهای اسلامی، سیراب کند و دین را در گستره جامعه، حاکم نماید. ایشان میدانست که با وجود حاکمیت نظامهای طاغوتی، دین بیش از «حریم شخصی» و «زندگی فردی»، اقتدار و اعتباری نخواهد داشت و ارزشهای اسلامی در «عرصه عمومی»، مهجور و متروک باقی خواهند ماند. از این رو، غایت و مقصد بنیادی خویش را برپایی «حکومت اسلامی» قرار داد تا در پرتو آن بتواند زندگی اجتماعی را به معیارهای اسلامی نزدیک کند و نظم طاغوتی و تجددی را براندازد. در نظر امام خمینی (ره)، انقلاب اسلامی در امتداد مجاهدتهای انبیای الهی قرار داشت و واقعیتی از سنخ و جنس آنها به شمار میآمد که در آن، جز اقامه حق و عدل و تحصیل رضایت خدای متعال و فراهم ساختن جامعهای که همگان را به حیات مؤمنانه و موحدانه سوق دهد، هدفی در میان نبود. انقلاب اسلامی، انقلاب برای «اسلام» بود، و هیچ غرض و غایت دیگری در عرض این امر نمینشست و همچون آن، معتبر نبود. انقلاب اسلامی، خود برخاسته از تحول عمیق باطنی نیروهای انقلابی بود که ریشه در «تذکر پیامبرانه» امام خمینی (ره) داشت؛ ایشان توانست خودآگاهی الهی و نور فطرت قدسی را در درون نیروهای انقلابی، فعال گرداند و آنها را برای یک انقلاب اجتماعی تمامعیار و بازسازی عالم و آدم، بسیج نماید.
اسلام امام خمینی(ره)، «اسلام سیاسی» بود؛ اسلامی که در عبادیات شخصی و حوزه فردی و مناسک ظاهری خلاصه نمیشد، بلکه در برابر نظم طاغوتی و شیطانی، صفآرایی میکرد و قدرت سیاسی را امانتی الهی میشمرد که باید در اختیار صالحان و مؤمنان قرار گیرد تا از آن به عنوان ابزاری برای تحقق کلمه طیبه و تقرب الی الله استفاده شود، نه به منظور طلب نفسانیات و دراز کردن دست تعدی و تطاول به سوی مصالح مردم. طرح اجتماعی امام خمینی(ره)، زدودن اضلاع و شئون طاغوتی «تجدد» از پیکر جامعه ایران و احیای حاکمیت «دین» در صحنه سیاست و اجتماع بود که بر عالیترین سطح از سطوح امر به معروف و نهی از منکر دلالت دارد.
با این که امام خمینی(ره) در دهه شصت، همواره بر ارزشهای اسلامی تأکید میکرد و اسلام را امالمسائل جامعه و عمل به آن را در گستره جامعه، سر گشایش مادی و معنوی و سرچشمه تمام خیرات و برکات قلمداد میکرد، در سالهای پایانی دهه شصت و با قدرتگیری نیروهای تکنوکرات در درون ساخت سیاسی، ورق برگشت و تحولات تعیینکنندهای به وقوع پیوست. در این راستا، مفاهیم و مقولات ارزشی همچون «انقلاب»، «انقلابیگری»، «مکتب»، «اسلام ناب محمدی»، «اخلاص»، «محرومان و مستضعفان»، «ولی نعمتانگاری مردم»، «تعهد»، «جهاد»، «شهادت»، «مسئولیت»، «خودسازی و معنویت»، «امت و امامت»، «استقلال»، «استکبارستیزی»، «شیطان بزرگ» و … در گفتارهای رسمی و عمومی، رقیق و کمرنگ شدند و مفاهیم و مقولات مادی همچون «سازندگی اقتصادی»، «توسعه اقتصادی»، «رفاه»، «سرمایهگذاری خارجی»، «تنشزدایی»، «ترقی صنعتی»، «سرمایهداری» و … رواج یافتند.
جایگزینی عناصر معنایی یاد شده در گفتارهای رسمی و عمومی، از یک چرخش پرشتاب فرهنگی در خلاف جهت و غایت گفتارهای انقلاب و امام خمینی(ره) حکایت داشت. در این مقطع تاریخی، صورت «تکنیکی» و «اقتصادی» تجدد در میان مدیران و کارگزاران دولتی، مقبولیت یافت و هم ارزشهای انقلابی و هم نیروهای انقلابی به علت این که مانع غلبه انگاره تجدد (در قالب برنامه غربی توسعه اقتصادی) میشدند، به حاشیه سوق داده شدند. به این ترتیب، «اصالت اقتصاد» و «اقتصادمحوری» در هندسه ایدئولوژی لیبرال – سرمایهداری و با حمایت و هدایت نهادهای اقتصادی به اصطلاح جهانی و در حقیقت غربی، سیطره مستبدانه و تمامیتخواهانهای بر بسیاری از معادلات و مناسبات انقلاب یافت. این روند ناخوشایند و قهقرایی، دلالت بر نفوذ یافتن سکولاریسم به درون بخشهایی از حاکمیت و شکلگیری «سکولاریسم دولتی و رسمی» – در کنار سکولاریسم روشنفکری و غیررسمی که تازه لب به سخن گشوده بود و انقلاب را به چالش میکشید – داشت.
نیروهای تکنوکرات در دولت سازندگی، بیش از این که به تجدد «باورمند» و «معتقد» باشند، از منظر «عملگرایانه» و به سبب پیشبرد برنامه توسعه اقتصادی به آن نگاه میکردند. از این رو، در زمینه معرفتی و نظری، بسیار ضعیف و ناتوان بودند و نمیتوانستند مفهومسازی و تولید فکر کنند. در مقابل، نیروهای لیبرال که در دولت بعدی به قدرت دست یافتند، به دلیل این که علوم انسانی آموخته بودند و در زمان حاشیهنشینی و دوری از قدرت سیاسی، فعالیتهای فکری و قلمی انجام داده بودند، هم تجدد در عمق شخصیتشان رسوب کرده و اصالتهای اسلامی و انقلابیشان را تا حد زیادی از دست داده بودند، و هم قادر بودند مواضع خود را تئوریزه کنند. به بیان دیگر، وجوه و دلالتهای سکولاریستی تجدد در این دوره تاریخی حساس، بسیار بیش از گذشته رسمیت پیدا کرد و کوشیده شد تا به عنوان نفی «قرائت رسمی از دین»، «قرائت سکولاریستی از اسلام» ساخته و پرداخته شود که در باطن، مغلوب تجدد است. نیروهای اصلاحطلب معتقد بودند که ارزشهای تجددی، از دو نظر اصالت داشتند: نخست این که ارزشهای تجددی، «تفوق جهانی» یافته و «مسلط» و «حاکم» شدهاند و ما به هیچ رو نمیتوانیم آنها را نادیده گرفته و انزوا و مخالفخوانی را در پیش گیریم. دیگر اینکه ارزشهای تجددی، «عالی» و «انسانی» و «برتر» هستند و از یک جهش بزرگ و درخشان در عقلانیت انسان معاصر حکایت میکنند.
پس اگر «علتمدار» به مسأله نگاه کنیم باید گفت ارزشهای تجددی، به «ضرورت تاریخی» تبدیل شده و اجتنابناپذیر و قهری و محاط شدهاند؛ و اگر «دلیلمدار» سخن بگوییم، استدلال این خواهد شد که ارزشهای تجددی، «فضیلت معرفتی» دارند و نقطهی اوج کمال فکری و علمی به شمار میآیند. به هر حال، چه تجدد امر «گریزناپذیر» باشد و چه امر «مطلوب»، نیروهای لیبرال تلاش کردند دین را در هاضمهی تجدد فروبرند تا خوانش و ترجمانی متجددانه از دین شکل گیرد، و به این واسطه، دین به نفع تجدد، «مهار» و «محدود» شود.
نظر شما