به گزارش خبرنگار مهر ، متن زیر برگرفته ای مقاله ای است با عنوان " پدیده ای به نام ذبیح الله منصوری مترجم " ، نوشته مرحوم کریم امامی که در سال 1375 در کتاب از پست و بلند ترجمه منتشر شده و اینک بخش هایی از آن را می خوانیم . کریم امامی را بیشتر به عنوان مترجم زبان فارسی به انگلیسی می شناسند اما او سالهای زیادی پس از انقلاب را در کتابفروشی خودش ( زمینه ) سپری کرد و خاطره زیر مربوط به همین دوران است .
بازار سیاه ترجمه های منصوری
" راستی راستی آدم باید کتابفروش باشد تا قدر و قیمت ذبیح الله منصوری را بشناسد . من کتابفروش هر وقت دست می کنم و از زیر میز یک سینوهه تمیز و خوشگل درمی آورم و با هزار منت به مشتری می دهم برایش طلب آمرزش می کنم. در این ایام کسادی و کمبود کاغذ و کم شدن تخفیف های فروش فقط منصوری است که ما را نجات می دهد. چه حیف که کتاب هایش سهمیه بندی شده والا من آنها را پانصد تا پانصد تا سفارش می دادم
به این آدم می گویند مترجم. کتاب هایش خود به خو مصرف می شود، آن هم به هر قیمتی که ما بخواهیم. قیمت پشت جلد کدام است؟ عارف دیهیم دار؟ نداریم. خواجه تاجدار؟ پیدا نمی شود. عایشه بعد از پیغمبر؟ اختیار دارید! سینوهیه پزشک فرعون؟ خودمان تمام کرده ایم ولی چون شما هستید یک جلدش را یک نفر پیش ما امانت گذاشته ... " .
کتاب یا قرص خواب آور
مادرجان ، من شبها فقط کتاب می خوانم . چیزی هست تماشا کنم؟ از زور خیالات هم که آدم خوابش نمی برد. کتابهای منصوری توی جانم می رسد. سرم را گرم می کند. کوپن گوشت و صف سیگار را فراموش می کنم. در عوض به گذشته پرواز می کنم. می روم به دربار پادشاهان فرانسه یا به حرمسرای سلاطین عثمانی یا به دورترین روزها در مصر .
راستی که دنیا همیشه یک جور بوده. یک عده سوارند و یک عده پیاده. یک چند نفری هم این وسط با زرنگی های مخصوصی استفاده می برند. سینوهه را که آدم می خواند انگار زمان حال را می بیند. منصوری هم الحق قشنگ می نویسد. آدم لذت می برد. راحت و روان. همه چیز روشن است. من وقتی نوشته بعضی از این آقایان روشنفکرها را می خوانم سرم گیج می رود...
بنده خیلی سال است با کارهای منصوری آشنا هستم. از اولین شماره خواندنی ها. حتی قبل از خواندنی ها از روزنامه کوشش. اوایل فقط از فرانسه ترجمه می کرد. بعد انگلیسی هم یاد گرفت و از انگلیسی هم شروع کرد به ترجمه کردن. بنده یک دوره کامل مجله خواندنی ها در منزل دارم و ترجمه های منصوری را دوباره و سه باره در خواندنی ها می خوانم. عینا همانطور که روز اول نوشته.
خواندنی ها و نوستالژی نسل منصوری
با ورق زدن مجله ها خاطرات گذشته را هم مرور می کنم. یک فهرستی هم دارم برای خودم از کارهایش استخراج می کنم. اگر بنا باشد هرچه نوشته به صورت کتاب تجدید چاپ بشود این قضیه تمامی ندارد. آخر در هر شماره خواندنی ها دو سه تا مقاله و پاورقی دارد. جمعا 3472 شماره خواندنی ها چاپ شده. دقیقا عرض می کنم. فرض کنیم به طور متوسط در هر شماره مجله هشت نه صفحه مطلب داشته. این می شود حدودا 30هزار صفحه. خدا بدهد برکت... .
دکتر جان، حقیقت مطلب این است که من هیچ وقت ذبیح الله منصوری را جدی نگرفتم. هنوز هم او را به عنوان مترجم جدی نمی گیرم ولی باید اذعان کنم استقبالی که خوانندگان از کارهای او می کنند مرا شگفت زده کرده. ولی خوب که فکرش را می کنم هیچ تعجبی ندارد. جماعت عوام شروع کرده اند به کتاب خواندن و حالا مطالبی از سنخ نوشته های منصوری است که فقط به دهانشان مزه می کند.
ترجمه یا " کتابسازی"
من اسم کارهای او را ترجمه نمی گذارم. نوشته ، جانم . بیشترش را از خودش درآورده، و بعد هم اسم یک بیچاره فرنگی را گذاشته روی کتاب ... .
من با هزار زحمت اصل یکی از این کتاب هایی را که به اصطلاح ترجمه کرده بود پیدا کردم و چند صفحه اصل را با فارسی آن مقایسه کردم. اصلا باورکردنی نبود، دکتر جان. هرچه دلش خواسته بوده کرده بود. هرجا عشقش کشیده بود کم کرده یا اضافه کرده بود. آنجا را هم که مثلا ترجمه کرده بود نمی دانی با چه شلخته کاری عمل کرده بود. هی ما سنگ دقت و امانت را در ترجمه به سینه می زنیم و برای ترجمه یک جلمه یک خروار عرق می ریزیم، کسی به ما نمی گوید دست مریزاد، مگر احیانا یک آدم وسواسی و مشکل پسند دیگری مثل خود ما بعد این بابا از راه می رسد و همه اصول ترجمه صحیح را زیر پا می گذارد و آن وقت کارهایش این طور گل می کند. من که در حقیقت گیج شده ام دکتر جان...
کت و شوار را با پیژامه ست می کرد !
از صبح که در دفتر مجله پشت میزش می نشست سرش پایین بود، تند و تند می نوشت تا سر شب. روی کناره های کاغذ مجله می نوشت و بعد همان را از دستش می گرفتند می دادند به حروفچین. بد خط بود ولی یکی از حروف چین های چاپخانه به خطش عادت داشت. هرچه از زیر دستش بیرون می آمد همان را حروفچینی می کردند. چرکنویس و پاکنویس نداشت. نمی گفت ساکت باشید، صدا در نیاورید من دارم ترجمه می کنم. وسط همان شلوغی و زنگ تلفن و سر و صدای چاپخانه و مزاحمت مراجعین ترجمه می کرد. با آن جثه کوچک و سر نسبتا بزرگ بی مو در گوشه ای آرام نشسته بود؛ سرش گرم بود، گرم کار خودش .
همیشه کت و کراواتش مرتب بود ، ولی محرمانه عرض کنم گاهی حوصله نداشت شلوار اتو کرده و کفش برقی بپوشد. همان جور با شلوار پیژامه و کفش دم پایی پشت میز می نشست ، در آمد دیگری نداشت جز حقوقی که آقای امیرانی به او می پرداخت. به این ترتیب اگر هر روز خدا شش هفت صفحه اش را نمی رسانید مدیر مجله به او غر می زد. اگر برای مجله دیگری هم می خواست ترجمه کند امیرانی به او چشم غره می رفت ولی منصوری هر طور شده گاهی به مجله های دیگر هم مطلب می داد.
بعد از انقلاب و تعطیل خواندنی ها چند بار به دیدنش رفتم. توی بالاخانه دفتر مجله در خیابان فردوسی می نشست. بینایی اش را داشت از دست می داد. در همان حال ناشران هم مرتبا به او مراجعه می کردند و از او کار جدید می خواستند. آن مرحوم فقط می توانست دست بکند و یکی از گونی هایی را که اطراف خودش چیده بود بردارد و به ناشر پیشنهاد بکندو توی هر گونی شماره های مجله ای بود که یک کتاب معین به صورت پاورقی در آن ها چاپ شده بود...
عرض کنم به حضور مبارکتان که من آن بیچاره خدا بیامرز را از نزدیک می شناختم. یک عمر زحمت کشید ، هفتاد سال قلم زد، آخر سر هم نصیبی از دنیا نبرد . تک و تنها در بیمارستان مرد. ولی خب ، حالا که تجدید چاپ سریع کتابهایش را می بینم احساس می کنم که نمرده و از سابق خیلی هم زنده تر است. روانش شاد !
مترجم شهیر و پولساز
از میان نقل قول های خیال یا واقعی بالا کدام یک معرف ذبیح الله منصوری حقیقی است ، قلمزنی که پس ازمرگ درعالم نشر ایران غوغا کرده است و آثارش در زمان حاضر ازهر نویسنده یا مترجم ایرانی دیگری بیشتر و سریع تر به فروش می رسد و حتی تجدید چاپ هم قیمت بازار سیاه کتابهایش را نمی شکند؟ آیا زمان آن فرا نرسیده که این چهره عبوس و در عین حال برجسته مطبوعات معاصر را جدی بگیریم و در چند و چون احوالش تاملی بکنیم ؟ برای توجیه این کار چه معیاری بهتر و بالاتر از شهرت و موفقیت؟مترجم شهیر و نویسنده پولساز، هر دو القابی است واقعا برازنده قلم کارساز این مرد سختکوش و ظاهرا بی ادعا که هرچند خودش از میان ما رفته است ولی چنین مقدر به نطر می رسد که چندین میلیون واژه ای که از ذهن پرکارش بیرون جوشیده سال های سال خوانندگان فارسی زبان را مشغول کند .
این تامل و کندوکاو شاید باعث شود که ما قلمزنان غیر شهیر و ناپولساز هم در این میان طرف ببندیم و پندی بگیریم.... " ( از کتاب پست و بلند ترجمه / کریم امامی / نشرنیلوفر/ چاپ دوم زمستان 1375، مقاله ی پدیده ای به نام ذبیح الله منصوری مترجم/ صص 65 تا 69)
درباره کریم امامی
کریم امامی نویسنده و مترجم درسال 1309 درشیرازبه دنیا آمد و دربامداد شنبه 18 تیر1384 درتهران درگذشت . او نخست در دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات انگلیسی تحصیل کرد و سپس در دانشگاه مینه سوتای ایالات متحده ادامه تحصیل داد. امامی از استادان فن ویراستاری و از پیشگامان صنعت نشر نوین در ایران بود.
کریم امامی در موسسه " فرانکلین " ( به مدیریت همایون صنعتی زاده ) سرویراستار بود، و پس از آن به عنوان مدیر انتشارات سروش ( پیش از انقلاب ) فعالیت کرد. امامی در زمینه های هنری و ادبی نیز صاحب نظربود، نقدها و مقالات بسیاری در این زمینه ها نوشته است. او برخی از آثار برجسته شاعران و نویسندگان معاصر ایران را به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر کرده است.
نظر شما