خبرگزاری مهر – گروه استان ها: در استان کرمان می توان برخی از مناطق محروم و فاقد امکانات را دید که اکثرا در مناطق دور افتاده جنوب و شرق استان کرمان و در چند صد کیلومتری مرکز استان وجود دارند، نماد زندگی این مردم کپر است، محرومانی که با پاک کردن صورت مساله فقرشان توسط برخی از مسئولان کپرهایشان به فرهنگشان گره زده می شود، اینها مردمی هستند که نه شغل دارند و نه هیچ امکاناتی برای زندگی، برخی از این ها حتی شناسنامه هم ندارند. اما اینها تنها محرومان بزرگترین استان کشور نیستند. محرومیت های پنهان در مرکز استان برخی مواقع حیرت آور می شود، حتی در چند متری محل زندگی یک شهروند کرمانی.
از خانواده آواره در بوستان مطهری تا باغ زردآلو
در حالی دغدغه اکثر مردم و فعالان اجتماعی زندگی کپرنشینان است که فقط چند متر آن سوتر از مکانی که در حال نگارش این گزارش هستم خانواده ای در بوستان مطهری کرمان با همه آبرو و چند تکه باقی مانده از زندگی شان بیش از دو ماه است که آواره پارک شده اند و در چادر زندگی می کنند و هر روز از ترس جمع شدن دار و ندارشان به پشت دیواری چادر می زنند، طی هفته گذشته با برخی از مدیران برای چاره اندیشی وضعیت این خانواده تماس هایی گرفتم که نتیجه نداشت. وضعیت این خانواده آواره در یکی از پارکهای کرمان در آستانه زمستان با چهار فرزند که دو نفرشان کودکانی کمتر از سه سال هستند دغدغه ای شده که در ذهنم پاسکاری می شود.
بی سامانی این خانواده مقابل چشم همه مدیران و دستگاههای حمایتی کرمان ماه هاست ادامه دارد، اینجا نه روستایی دور افتاده در جنوب کرمان است و نه روستایی کپرنشین در شرق استان، زندگی این کودکان و والدین شان دغدغه بی پایانی ست که هنوز التیام نیافته است اما افکارم وقتی مشوش می شود که در یکی از کانال های تلگرامی اسم باغی را در حومه شهر کرمان به نام باغ زرد آلو می بینم که داستانی عجیب تر از روستاهای دور افتاده و محروم جنوب و شرق استان کرمان دارد.
با فکر رمزگشایی از این قصه عجب راهی شهرک سیدی در حومه شرقی کرمان می شوم، شهرک سیدی که خود از شهرک های حاشیه ای شهر کرمان است به مرور زمان با توسعه حاشیه نشینی حالا در آن سوی کمربندی شرقی کرمان خود به شهرکی پرجمعیت تبدیل شده که رفته رفته به عنوان واقعیتی در کنار شهر کرمان پذیرفته شده و توسعه یافته است.
با پرس و جو از شهرک سیدی می گذرم و به مکانی حد فاصل کرمان و شهرک می رسم که به باغ زرد آلو شهرت دارد، جاده ای خاکی که یک سویش باغ های میوه قرار دارد و سوی دیگرش سازه های ناهمگون که نه چادر است و نه کپر اینها همه آلونک هستند
اما باغ زردآلو کجاست، با پرس و جو از شهرک سیدی می گذرم و به مکانی حد فاصل کرمان و شهرک می رسم که به باغ زرد آلو شهرت دارد، جاده ای خاکی که یک سویش باغ های میوه قرار دارد و سوی دیگرش سازه های ناهمگون که نه چادر است و نه کپر اینها همه آلونک هستند.
تعداد خانوارهایی که در این دشت خشک و در چند کیلومتری شهر کرمان سکونت دارند مشخص نیست پون بسیاری از آن ها برای جستجوی اندکی غذا از باغ خارج شده اند و شب برمی گردند اما می توان حدس زد بین ۲۰ تا ۳۰ خانوار اینجا زندگی می کنند.
از خیابان های پر زرق و برق شهر که مازراتی و لکسوس بچه های پول دارها تردد می کنند و لباس های برند می خرند تا باغ زردآلو کمتر از ۴۵ دقیقه راه است اما این مکان که نمی توان هیچ نامی روی آن گذاشت فقط یک جاده خاکی دارد که کودکانی با لباس های کهنه و پاره در آن در پی یک لاستیک دوچرخه می دوند.
اینجا اکثر خانه ها چند تیرک است که بر روی آن ها تکه ای پارچه آویزان شده و سقفی لرزان بر روی دیوارهایی از باقیمانده نخاله های ساختمانی و یا چوب و لاستیک ماشین، ساخته است.
اینجا نه لوله کشی آب دارد و نه برق و گاز و تلفن، هر چه به اطرافم نگاه می کنم سرویس بهداشتی و حمام نمی بینم، اینجا فقط سازه هایی ست که مشخص نیست از چه ساخته شده و چگونه سرو پا ایستاده است. بعدا در می یابم خرابه های نزدیک چادرها نقش سرویس بهداشتی را ایفا می کند!
اینجا نه لوله کشی آب دارد و نه برق و گاز و تلفن، هر چه به اطرافم نگاه می کنم سرویس بهداشتی و حمام نمی بینم، اینجا فقط سازه هایی ست که مشخص نیست از چه ساخته شده و چگونه سرو پا ایستاده است
تردید برای حضور در این آلونک ها با توجه به دوری از شهر و قرار گرفتن در این منطقه متروک طبیعی است اما درنهایت به گفتگو با پسری می پردازم که نامش اکبر است، نوجوانی که در کنار یکی از آلونک ها با چرخ رها شده دوچرخه ای در حال بازی کردن است. از این نوجوان سراغ پدرش را می گیرم که می گوید پدرم به همراه تعدادی از پسرها برای پسته چینی به باغ های اطراف رفته اند.
می گوید از اهالی استان کرمان نیست اما تقریبا نیمی از سال را در این منطقه زندگی می کنند و مجددا به محل زندگی اصلی شان مهاجرت می کنند.
زنی به نام اکرم در چادر کناری در کنار دو کودک نشسته است، از زن جوان در خصوص وضعیتش می پرسم، اکرم می گوید: سال هاست در فصل برداشت محصولات کشاورزی و برای فرار از گرمای جنوب به حومه کرمان می آییم و با روش های مختلف زندگی را می گذرانیم. آزارمان به کسی نمی رسد، کار زنان اکثرا تکدی گری در شهر است و مردان هم در زمین های کشاورزی اطراف و یا هر جای دیگری که بتوانند کار می کنند.
اینجا کسی یارانه نمی گیرد
در خصوص مدرسه فرزندانش سوال می کنم که می گوید ما هیچ شناسنامه ای نداریم، مدرسه نداریم، یارانه نمی گیریم حتی آب آشامیدنی بهداشتی نداریم و تنها منبع درآمدمان پولی است که طی ماه های حضور در اطراف کرمان در می آوریم. فقیر هستیم اما مزاحم کسی نیستیم در میانه بیابان زندگی می کنیم، وقتی اینجا هوا سرد و فصل برداشت پسته هم تمام می شود به هرمزگان برمی گردیم و باز همین سازه ها را با وسایلی که در دسترس است آنجا بنا می کنیم. آنجا زمستان گرم تر است، زندگی را می گذارنیم و تابستان به کرمان باز می گردیم.
پیر مردی در حالی که بر ستون چوبی و خمیده میانه آلونکش تکیه داده است با دست من را به سوی خودش می خواند و از من می پرسد اینجا چه می خواهم، برایش توضیح می دهم و می گوید طی روزهای اخیر چند خبرنگار و عکاس اینجا آمده اند اما تاکنون هیچ مسئولی چه در هرمزگان و چه در کرمان تا الان باغ زردآلو نیامده است.
وی می گوید: اینجا ما حتی سرویس بهداشتی نداریم، در صورت نیاز به حمام به جوی های اطراف می رویم و آب آشامیدنی سالم هم نداریم. دستشویی ما هم خرابه های اطراف است.
تولد بچه هایمان جایی ثبت نمی شود و تمام مراحل زندگی ما در همین آلونک ها می گذرد و کسی از ما یاد نمی کند
پیرمرد می گوید: مردمی نداریم که فقر سال هاست گریبان ما را گرفته و فراموش شده هستیم، چون شناسنامه نداریم حتی یارانه هم نمی گیریم تولد بچه هایمان جایی ثبت نمی شود و تمام مراحل زندگی ما در همین آلونک ها می گذرد و کسی از ما یاد نمی کند.
ساکنان اینجا نه لباس مناسبی به تن دارند و نه کفشی به پاهایشان است مشخص نیست اوج گرمای تابستان را چگونه گذرانده است و چگونه با این وضع مالی می خواهند مانند هر سال به مناطق گرمتر جنوب کشور مهاجرت کنند.
نگاه های ساکنان باغ زردآلود هر لحظه کنجکاوتر می شود و دور من و پیرمرد، جمع می شوند و هر کس از مشکلاتش می گوید، بسیاری از این مردم مدت هاست طعم غذای گرم و کامل را نچشیده اند. کودکانشان مدت هاست در همین وضعیت به دنیا می آیند و با فقر خو می گیرند و زندگی را می گذرانند.
فکر می کنند می توانم کاری برای بهبود زندگی شان بکنم سعی می کنند نداشته هایشان را به رخم بکشند.
از وجود حشرات گزنده تا حیوانات ولگرد اطراف چادرهایشان می گویند، از خانه های عجیبشان محرومیت را فریاد می زنند اما کسی نمی شنود، وقتی نگاه همراه با درخواست هایشان را می بینم یاد همان خانواده ای می افتم که دو ماه است آواره پارک مطهری کرمان شده اند اما با وجود پیگیری هایم نتوانسته ام برایشان کاری کنم.
استان کرمان با شهرهایی که هر سال چندین میلیارد تومان فقط از باغ های پسته اش درآمد دارد و خیابان های پر زرق و برق شمال شهرش در کنار معادن غنی مس و سنگ آهنش زیر پوستش محرومتی دارد که دیدنش نیاز به این دارد که با نگاهی دقیق تر به اطراف مان بنگریم و دست محرومانش را بگیریم.
عکس: ابوذر احمدیزاده
نظر شما