خبرگزاری مهر- گروه استان ها- سیده فاطمه هلالات؛ ویلچر سواری که ویلچر می کشد. این کار عمو محمد است. از بوشهر آمده تا این کار را انجام دهد. عمو محمد را وقتی دیدم که در مسیر تردد اتباع غیر ایرانی در مرز شلمچه این کار را می کرد؛ اما می گوید این مسیر و این کار روال ثابتی ندارد گاهی در مسیرهای دیگر و گاهی طور دیگری خادمی می کند.
«محمد شادمان» اهل بوشهر است که رفاقتی با یکی از موکب داران موکب امام رضا خرمشهر دارد و همین رفاقت، امسال پاها تا زانویش را به مرز شلمچه کشاند تا برای اولین بار خادمی کردن را تجربه کند. «رفاقت چند ساله داشتیم. گفت اربعین موکب داریم، میایی؟ گفتم بله».
عمو محمد با آن موهای جوگندمی تمام چهار دهه ای که از عمرش می گذرد را روی ویلچر گذرانده اما در این ۱۰ روزی که در مرز بود به جز ساعاتی معدود در روز از روی ویلچر پیاده نمی شود. از کاری که می کند راضی است. می گوید: زائری که ناتوان باشد همراهانش او را با ویلچر تا نقطه گذر می برند و من ویلچر را بر می گردانم.
برای عمو محمد خستگی بی معناست. آن طور که می گوید هر کاری که از او بخواهند انجام می دهد. اگر در نزدیکی موکب باشد کارهایی مثل واکس زدن کفش زوار یا دادن آب و خرما و اگر خارج از موکب باشد هم کارهایی مثل همین هل دادن ویلچر.
وی در این روزها تمام وقت در مرز است. شب ها آخر وقت در موکب خوابش می برد و صبح خروس خوان باز بساط خادمی می چیند.
لبخند لب های عمو را ترک نمی کند. فقط یک حاجت دارد. با همان لبخند ظهور امام زمان(عج) را می خواهد اما از شوق زیارت که از او پرسیده می شود لبخند همیشگی جای خود را به بغضی تلخ می دهد. چشمانش پر از اشک می شود و می گوید: « تا به حال به کربلا و نجف نرفتم. چشم هایم لیاقت دیدن گنبد آقا را ندارد. ای کاش چشم هایم جای چشم های یکی از این زائران بود».
زیارت با دل های روشن
دیدن بارگاه امام حسین(ع) و دشت نینوا اما تنها حاجت دل عمو محمد شادمان نیست. در مرز شلمچه هستند افرادی که با چشم های همیشه بسته رویای دیدن صحن وسرا را دارند. حاجت دل آنانی که صدای تق تق ضعیف عصا زدنشان در همهمه و صدای بلندگوها شنیده نمی شود هم هست. آنانی که یک روز را به شلمچه آمدند تا به جای زیارت کربلای حسین در نزدیکترین محل ممکن زائرش باشند.
یک گروه ۲۰ نفر از روشن دلان عضو انجمن «اوج طلوع اروند»، دو گروه شده اند و هر گروه با راهنمایی یک نفر با دست های در هم گره خورده بین جمعیت راه می روند.
آسیه شریعت نسب ۱۶ ساله کوچکترین عضو گروه است که فکر می کند مردم به دو هدف راهی کربلا می شوند. یکی اینکه حاجتی دارند و دیگر اینکه دلی دارند که عاشق امام حسین است و دوست دارد زائرش باشد.
او هم دوست داشت به کربلا برود که نشد در عوض به شلمچه آمد. آسیه قبل تر یک بار وقتی کلاس اول بود هم به شلمچه رفته بود اما حالا کلاس نهم است و چیز زیادی از آن رفتن به یاد ندارد. او رفت و آمد مردم در اطرافش را حس می کند اما می گوید نمی تواند چیزی که در ذهنش هست را توصیف کند.
فیروزه اما دور و اطرافش را با چشم های خاموشش این طور توصیف می کند: «اینجا موکت دارد.آدم ها می ایستند. راه می روند. من راه رفتن مردم را حس می کنم». او می گوید احساسش از بودن در اینجا را نمی تواند توصیف کند. هم خوشحال است و هم ناراحت.
فیروزه فیروزی ۳۹ ساله تا به حال به عراق نرفته است اما به مشهد رفته است. او تا به حال حتی به شباهت بارگاه امام رضا و امام حسین(ع) فکر نکرده است تنها تصورش از صحن و سرای حسین با صفا بودنش است.
زیارت؛ حسرت مانده بر دل روشن
رویای زیارت رویای همگی این روشن دلان است، اما منصوره راحت از بقیه از احساس بد ناتوانیش در زیارت آقایش امام حسین می گوید. «منصوره شهید نژادیان» ۴۵ سال دارد اما تازه چهار ماه است به عضویت انجمن درآمده است. می گوید قبل تر ها در خانه کنار مادر پیرش می ماند و از او مراقبت می کرد. وقتی که مادرش از دنیا رفت پای منصوره هم به اجتماع و دنیایی با آدم های نابینا همچون خودش باز شد.
آنطور که می گوید به عشق حسین بن علی اینجاست. حسینی که تمام عمر عاشقانه دوستش داشته و امام حسین هم در مقابل هرآنچه از او خواسته را به او بخشیده است. «هرچه از امام حسین می خواهم به من می دهد. مثلا امروز گرسنه بودم و منتظر ناهار که لقمه نانی از سفره اش به من دادند و من خوردم».
منصوره در تمام این سال ها حتی یک بار به شلمچه نیامده و امسال و برای اولین بار با دوستان روشندل و دوست جدیدش عصای سفید به مرز شلمچه آمده تا از همین جا زیارت کند. هرچند برای او زیارت کربلا چیز دیگری است.
می گوید« دلم می خواهد رد بشوم. دل می خواهد بروم. دلم می خواهد تا زنده ام حرم امام حسین را با همین چشم هایم که نمی بیند ببینم».
می گوید امام حسین او را نمی طلبد و به پهنای صورت اشک می ریزد و ادامه می دهد: چون نابینا هستم. چون کسی را ندارم من را ببرد. همه مردم می روند اما هیچ کدام نمی گویند بیا با هم برویم، فقط چون نابینا هستم و جایی را نمی بینم. چون نمی توانم درست راه بروم و اگر این مینی بوس نبود هم نمی توانستم جایی را ببینم.
سعید که به همراه برادر روشندلش امین با گروه به شوق زیارت راهی شلمچه شده است اما به ناتوانی اعتقادی ندارد. سعید جودوکار است و آن طور که می گوید کمربند مشکی هم دارد. می گوید اگر امروز اینجاست برای این است که به خودش و به سایرین ثابت کند قادر است با پای پیاده به زیارت برود. می گوید: من به عشق حسین و یارانش اینجائیم و از زیارت لذت می برم و اگر کسی بگوید پیاده رویی برایت سخت است. به او می گویم من پیاده روی می کنم با همین عصای سفید.
مشکلات مالی تنها مانع زیارت روشن دلان
منصور مازیار نژاد مسئول انجمن اوج طلوع اروند به پرواز یک روزه این دل های روشن به سمت کربلا اشاره می کند و می گوید:۲۰ نفر هستیم و بچه ها خودشان خواستند که بیایند به شلمچه. گفتند حالا که نمی توانیم برویم کربلا ما را به شلمچه ببرید.
او که خود نیز نابیناست به سختی رسیدن تا مرز هم اشاره می کند و ادامه می دهد: خودجوش آمدیم. تردد سخت بود. بخشی را با اتوبوس آمدیم و بقیه را پیاده و سوار شدیم اما به عشق اباعبدالله سختی را تحمل کردیم.
مازیارنژاد می گوید: «برای اعضای انجمن برنامه های فرهنگی هم پیش بینی شده است و اجرای سرود و مرثیه و دکلمه در شلمچه همزمان با اربعین از جمله این فعالیت های پیش بینی شده است». او امیدوار است آرزوی زیارت کربلا که میان همه این روشندلان مشترک است برآورده شود و می گوید: «اگر مشکلات مالی حل شود و خدا توفیق دهد به کربلا هم می رویم و بچه ها در صحن امام حسین(ع) اجرا خواهند کرد».
نظر شما