خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_سیدجواد طاهایی: میکوشیم مبتنی بر دو فرض جدید، تصویر وفادارانهای از نظام صورت دهیم، فروضی که درواقع جدید نیستند اما به نظر میرسد آگاهی بدان، امر متأخری باشد: ۱- جمهوری اسلامی، جمهوری ولی فقیه است نه ولایت فقیه [ظهور سیاسی امامخمینی مستقل از تاریخ نظریات فقه شیعه صورت پذیرفت و اجرای این یا آن نظریۀ فقهی نبود] ۲- جمهوری اسلامی یک «جمهوری دینی» نیست، بلکه «جمهوری دینی در ایران» است.
مؤمن بالاتر از ایمان
پرسشی وجود دارد که سرانجام باید شجاعت مواجهه با آن را بیابیم: تاکنون که ۳-۴ دهه از تأسیس نظام جمهوری اسلامی گذشته است چه میزان احکام شرعی و فقهی در آن قدرتمندانه و مداوم اجرا شدهاند؟ آیا از ابتدا تاکنون، تصمیمات اساسی متخذه در نظام عبارت از اجرای احکام دینی بوده یا صلاحدیدهای رهبری سیاسی نظام؟ همین پرسش را به سطح نظریه برگردانیم: آیا این جمهوری تاکنون به وسیلۀ ولایت فقیه اداره شده یا به وسیلۀ ولیفقیه؟ روشن است که دومی. پس ابتدائاً و عملاً [اگر بخواهیم از یک استعارۀ ادبی استفاده کنیم] جمهوری اسلامی بیشتر جمهوری مرد خداست تا دین خدا. اولی واقعیت ملموس و دومی امری فراواقعی و فوقطبیعی است.
اگر بخواهیم در قالب نظری بگوییم، جمهوری اسلامی محصول نظریهای نیست که اجرا شده باشد، بلکه اقدامی است که قابل نظریه پردازی است ؛ بهتعبیر آرون، عمل نظریهمندانه نیست، نظریۀ عملی است. میان این دو نه تفاوت که تخالف وجود دارد(R. Aron, marxism and existentialists, Harper & Row, ۱۹۶۹,p.۸۴) .)
وقتی بدین نحو، جمهوری اسلامی واقعیتی انضمامی(مبتنی بر واقعیت امام و تعیینکنندگی آن) باشد و نه واقعیتی مبتنی بر اعتقاد صرف و نظریه، پس جمهوری اسلامی یک جمهوری دینی که صرفاً متعلق به عوالم ذهنی و ماورائی باشد نیست، بلکه یک جمهوری دینیِ ایرانی است؛ جمهوریای بناچار متأثر از شرایط تاریخی- روانی اجتماع ایرانی و مبتنی بر آن، بنحوی که حتی جهانگرایی آن نیز ریشه در تاریخ فرهنگی ایران دارد.
اگر شوق یا عشق عموم ایرانیان به مطلق و جسارت همگانی در نیل به آن، پرنسیپ و جانمایۀ پویش تاریخ ایران باشد، پس جمهوری اسلامی اصالتاً جمهوری خداوند است تا جمهوری دین؛ زیرا این جمهوری، جمهوریِ آن مردمی است که همواره به مطلق میاندیشیدهاند و به شیوههای مختلف میخواستند درحالت اتصال و تقرب به آن زندگی کنند. خیلی ساده است: ایرانیانِ معمولی چندان متدین یعنی متشرع و پایبند به رفتارهای منضبط آیینی نیستند، به جای آن اغلب علی(ع) را به عنوان نمایندۀ همهچیزبودگی و کمال دوست دارند. خاصه در دوران جدید، اسلام به عنوان شریعت در اجتماع ایرانی جایگاه بالایی ندارد؛ ما اسلام به عنوان حقیقت این جایگاه را دارد. اسلام به عنوان حقیقت، یعنی عقیدۀ تودهای به مردی یا قهرمانی که نمایندۀ حقیقت تام یا امر مطلق در زمین است: امام معصوم(ع) یا انسان کامل.
اکثر ایرانیان گناهکارانیاند که با اینحال فضیلت و تقوی و درستتر، باتقوای کامل یا انسان کامل را دوست میداشتهاند و بنابراین همواره منتظر و چشم- به- افق- دوخته بودهاند. هانری کربن میگفت ایران سرزمین انتظار است (نک: داریوش شایگان، هانری کربن: آفاق تفکر معنوی در اسلام، ترجمه باقر پرهام، فرزان روز،۱۳۹۲، ص ۲۱). اما از دیگرسو، مفهوم مهدویت بسیار نزدیک به مردی (امام) است که انتظار را به پایان میرساند. امامت در هر عصر مفهومی ناظر بر آینده و انتظار وضع ایدهآل بوده است.
به طورکلی، ایرانیان با کتاب مقدس، با سنت، با نبوت، با مناسک و ارزشها،... بی واسطه و مستقیماً ارتباط نمیگیرند؛ ازطریق واقعیت امام و اندیشۀ امامت با مقدسات ارتباط میگیرند.
میدانیم که امامت در ایران فقط بستر و خاستگاه دینی ندارد بلکه قبل از آن خاستگاه بومی و ایرانی دارد؛ این را همه میدانند اما صرف دانستن کافی نیست، باید به دانش خود بیندیشیم؛ خاصه اگر این دانش خیلی ریشهای باشد. دانش ریشهای که اغلب به آن بیتوجهیم، آن است که ایرانیان قبل از امام نیز ازطریق شاه و درستتر، ازطریق ایدۀ شاه یا آیین شهریاری با حقیقت و امر قدسی تماس داشته و اساساً با این تماس میزیستهاند. تعهد به اندیشۀ شاهی یا آیین شهریاری، همانا تعهد به ایدۀ مطلق و قداستِ همبسته با آن بود. شاید جسورانه باشد، اما اگر شجاعت نتیجهگیریهای بزرگ را داشته باشیم، به نظر میرسد تاریخ ایران در همۀ ابعاد تاریخ جستجوی شاه است، شاه یا شاهوارگی در معنای غالبِ نمایندۀ قدرت مطلق و پیشبرندۀ اجتماع به سوی آن.
این، به گونهای همان معنای امامت نیز هست. به همانگونه که شاه در فرهنگ ایرانی در قالب فره ایزدی رابطه جهان انسان و جهان ایزدی را مینمایاند و به تکمیل و نهایت پروسۀ تکوین حقیقت بر روی زمین منجر میشود (دراینباره نک: جین رالف گارثویت، تاریخ سیاسی ایران از شاهنشاهی هخامنشی تاکنون، ترجمه غلامرضا علیبابایی، انتشارات اختران، ۱۳۹۱)، به همانسان، در اسلام نیز امامت تکمیل دین است. دین به تنهایی، دین منتزع و بدون متصدی یا امام، قداستی غیرزیسته و تعیننیافته است؛ نظریهای فاقد تعریف عملیاتی است؛ قداست یا حقیقتی است که هنوز به دنیا نیامده و اگر آمده، تعیّن و تشخص نیافته است. حقیقت باید در جایی قرار گیرد و بطور سرزنده مکانت داشته باشد وگرنه حقیقت و افسانه یکیاند، یعنی هردو عظمتی مبهماند؛ بدون پوششی که به آنها قرار و انضمامیت ببخشد. بدون امامت، دین یا حقیقتْ عریان است. همۀ کسان و افراد میتوانند متدین به چنین دینی (دین بدون رهبر کامل) باشند؛ هم امامحسین(ع) و هم قاتلینش! باز هم، حقیقت بدون امامت یا دین بدون امام، یعنی حقیقتی که به آفرینش الگو نینجامیده است؛ مابعدالطبیعهای که پایین نیامده و در اجتماع جاری نشده است؛ امر مقدسی که همچنان در آسمان قرار دارد و بنابراین برای ما زمینیان افسانه است. اما در جمهوری اسلامی حقیقت ازطریق امام اجتماعی شده، تعریف یافته و حتی کسوت دولت به خود پوشیده.
در واقع، جمهوری اسلامی ابتدائاً جمهوری دین نیست، بلکه ابتدائاً جمهوری امام است یا بهتر، جمهوری دین از منظر امام است. این جمهوری در ته خود عبارت از پیوند امام و ایرانیان است. اما از آنجاکه کارکرد امامت، زندگیبخشی است یعنی امام به حقیقت اولیه استمرار میبخشد یا بگوییم، گذشته مقدس را به زندگی در زمانۀ کنونی پیوند میدهد، پس جمهوری انقلاب اسلامی در اصل، پیوند ایرانیان با امام خمینی و سپس با رهبرانی چون اوست، نه با ارزشها و عقایدی به طور منتزع و فینفسه، هر قدر آن عقاید محترم و بنیادین باشند. در این جمهوری امام میگوید دین چیست، دین نمیگوید امام کیست؛ همچنانکه در هر دورهای امام یا پیامبر به مردم میگفت دین چیست؛ به عبارتی، دین از امام سخن نمیگفت، امام یا پیامبر از دین سخن میگفت. پیامبر یا امام مستغنی از شرایط موجود تفکر دینی، بعثت مییافتند و برای اثبات حقانیت الهی خود که ریشه در زمینۀ دینی موجود نداشت، به رنج و تعب دچار و حتی کشته میشدند.
قابل مقایسه با این، امام خمینی در متن جامعه ایرانی ظهور و خود را اثبات کرد، مومنین و اغلب ایرانیان او را به عنوان امام پذیرفتند. او به ما گفت که دین عبارت از چیست. در روایت حضرت ایشان از دین، قیام لله، عدالت، تأسیس دولت، جهانپردازی،... مفاهیم جدید و برجستهای بودند. بعدها، آیتالله خامنهای نیز گرچه درابتدا رهبر منتخب- قانونی بودند اما ایشان در ادامه چنین نماند؛ ایشان از این مرحله (مرحلۀ انتخاب صوری و فرمال به عنوان رهبری) فراتر رفت و به دلیل فوقالعاده اثرگذار و تعیینکننده بودن خود، فرا- قانونیبودن خود را اثبات کرد و عملاً همان مسیر امامخمینی تکرار شد، مسیری که در آن، امامت دیانت را ترسیم میکند، نه برعکس. نهضت امام خمینی بسیار مشابه نهضتهای انبیاء ابراهیمی است.
جمهوری اسلامی و ایران
برنارد لوییس میگفت، انواع تنازعات میان یونان دمکرات و ایران اتوکرات بود که بخش مهمی از آثار سیاسی یونان را شکل داد (B. Lewis, Iran in History, A Lecture Delivered at Tel Aviv University ۱۸ jan,۱۹۹۹).ولایت فقیه امامخمینی اوج آن پروسۀ سیاسی تاریخ ایران است که بقول لوییس بخش عمدۀ ادبیات سیاسی یونان درتقابل با آن شکل گرفت. پس دولت ولایت فقیه اوج تاریخ ایران است. اگر زمانی لازم آید که در درک جمهوری اسلامی به زمینه یا بستر ظهور آن توجه بیشتری شود، دراینصورت واقعیتر و زیستهتر آن است که جمهوری اسلامی یک دولت مقدس ایرانی فهم و تلقی شود. در واقع این جمهوری، آئینه و نمایانگر بنیاد ایرانیّت است: تمایل به انضمامیسازی ایدۀ مطلق در هیئت یک دولت قدرتمند و مقدس[*]. در این معنا، جمهوری اسلامی خودِ تاریخ ایران یا محتوای آن است که به ظهور سیاسی رسیده است. تمایل به انضمامیسازی سیاسی ایدۀ مطلق، حقیقتی کهن و نیرویی بالقوه است که ما (جامعه ایرانیِ علوم اجتماعی مدرن) نمیدانیم چطور توانسته در اوج تاریخ مدرن کشور ما محقق شود. چرا نمیدانیم؟ زیرا بررسیها پیرامون شیوۀ تحقق آن ما را در موقعیت دانایی به نیرو یا منطق ظهور آن قرار نمیدهد. به تعبیر دیگر، با بررسیهای جامعهشناختی- تاریخی به فلسفۀ آن نمیتوان رسید یعنی نمیتوان فهمید که چرا محتوا یا پرنسیپ کهن قومی (تمایل تودهای به سیاست خداوندی (یا هر نام دیگری که بر آن بگذاریم) در این زمان آشکارگی یافت. این پرسش هرگز پاسخ نخواهد یافت.
جمهوری اسلامی، اگر تجربی و پدیدارشناسانه به آن نگاه کنیم، دو خصلت مردمی (غیرنخبهگرایانه) و قدسیگرایانه در خود دارد. ویژگی اول نام جمهوری را به خود گرفته و ویژگی دوم نام اسلامی را. به دلیل ارادۀ امر قدسی، جمهوری اسلامی در اوج جسارت نظری قرار دارد، زیرا در اوج فاصله از امر ملموس قرار دارد. در تعریف، جمهوری اسلامی بسیار جسورانه، دولتی آرمانگرا و اخلاقی است. طراحی این دو ویژگی میتوانست کار رهبران سیاسی باشد اما گسترش و پیروزی سیاسی آن قطعاً حاصل یک تمایل ریشهدار تودهای و نتیجۀ نیرویی از پایین به بالا بوده است.
نکتۀ خیلی مهم آن است که این تصور یعنی تصور امتزاج حقیقت و امامت، میتواند مستغنی از شریعت و زندگی شرعی، در متن یک زندگی دنیاگرایانه ادامه حیات دهد و میدانیم که ادامه داده است. بنظر میرسد در تاریخ ایران تا حد زیادی اصل امامت را دنیازدگان، گناهکاران و پیروان یک زندگی عرفی حمل کردهاند. نتیجتاً، ایرانی همزمان اهل باور به ایده مطلق (حقانیت تمام) و دنیاگراست؛ به تعبیری هنریتر، ایران معاصر یعنی آمیزهای از علی(ع) و گناه؛ اما سرانجام، تفوق علی(ع) بر گناه. ظهور جمهوری اسلامی بر روی دوش تودهها براحتی این حقیقت را اثبات میکند.
پس جمهوری اسلامی در اساس، جمهوری حقیقت است نه جمهوری شریعت. به عبارت دیگر، جمهوری اسلامی، اگر ملاکْ مردمی باشند که نیروی تحقق آن بودند، یک جمهوری شرعی- فقهی نیست، جمهوریای برای تمرینِ تعینیافتن روح خداوندی در جامعه ازطریق نمایندۀ تامالاختیار اوست و این اصالت یا هدف آن است. در این راه، شریعت یکی از مهمترین ابزارها یا مهمترین ابزار است، اما بااینحال ابزار است، نه هدف و هرچیز ازطریق هدفی که دارد هویت و چیستیاش تعریف میشود. جمهوری اسلامی جمهوری ایدۀ مطلق یا جمهوری خداوند است که بوسیلۀ "امام" (یا به تعبیر ایرانیان باستان، شاه) تجسم و هستی مییابد. جمهوری اسلامی تجسد سیاسی امامت در تاریخ ایران است. امامت که اگر خواستیم میتوانیم شاهوارگی نیز به آن بگوییم، همزمان امری عرفی (زیستشده) و دینی (اعتقادی) است.
تمایل ریشهدار تودهای به سمت یک امپراتوری اخلاقی و دینی اما، تمایلی آرمانی است. پس دولتی که در خدمت این هدف است، نه آغاز یا تداومش بلکه فقط نهایتش میتواند قدسی یا دینی باشد. براینمبنا، آرمانهای مردمی مهدویتگرایانهای (ایدهآلیزم مردمی) که تاکنون مقوم و نگهدارندۀ نظام جمهوری اسلامی بودهاند فقط در انتهای تکامل این دولت «قابل تعقل و استدلال» میشوند و چون امر آرمانی متعلق به زمان حال نیست، تا آیندهای نامعلوم زمان به زمان از جمعیت این تودههای ارادهگر امر آرمانی کاسته میشود و فقط مومنین سختکیش حامل آن اراده خواهند بود. آنها آرمانگرایان سیاست ایران هستند.
از ابتدا تاکنون اصلیترین مخالفان جمهوری امامت در ایران، متدینین یا سنتگرایان متدین بودهاند. اصلیترین تعارض در درون نظام جمهوری اسلامی تعارض میان کسانی است که از دیانت به امامت مینگرند و کسانی که مبتنی بر اصل امامت، به دیانت مینگرند (اهل ولایت). گروه اول از منظر اعتقادی مدعیاند دیانت و اسلام اعم از امامت است و به این نحو امامت را به اصول دهگانۀ دین فرو میکاهند اما از منظر اعتقادی، امامت نهایت اسلام و نیز کلید آن است. بدون کلید ورودی، عملاً فرقی نمیکند که صاحب خانه باشیم یا نباشیم زیرا نمیتوانیم وارد آن شویم. برای این متدینین، امامت یک اصل غیرزایا، اگر نگوییم مرده، است که جایگاه آن در مباحث کلامی و اعتقادات انتزاعی است؛ برای متدینین و درستتر، سنتگرایان متدین، امامت همانقدر در زندگی موضوعیت دارد و مطرح است که قرآن گردوخاکگرفتۀ بالای طاقچه.
[*] نویسنده به دلیل مطالعات اندک خود صلاحیت اظهار نظر در خصوص شاهنامه فردوسی را ندارد اما مایل است احساس خود پس از مطالعۀ این کتاب حماسی را با فردوسیشناسان درمیان نهد و از آنان بپرسد که آیا شاهنامه الهامِ یک نظم سیاسی، یک دولت ایرانی توامان قدرتمند- اخلاقی را در ذهن و دل خوانندگان خود نمیپرورد؟
نظر شما