۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۳۸

یادداشت؛

معنویت دنیای جدید، معنویت سکولار و رفاهی است

معنویت دنیای جدید، معنویت سکولار و رفاهی است

معنویت انسان جدید یک معنویت حسانی و بدون غایت یا نتیجه و صرفاً لحظه‌ای است! معنویت دنیای جدید یک معنویت سکولار و رفاهی است! معنویتی که آسان به دست آید ولو با تشریفات!

به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی در مورد معنویت در دنیای معاصر است که توسط زهرا قزلباش، پژوهشگر بنیاد دائرۀ‌المعارف اسلامی و دانشجوی دکتری فلسفۀ دانشگاه تهران نوشته شده است که در ادامه از نظر شما می گذرد.

آلدوس هاکسلی در تعریف معنویت چنین گفته است: «دخل و تصرف روح خدا در باطن ما...». رابرت ام مارتین نیز با توسل به مفاهیمی همچون تائو / دائو (Tao) [مطلق: Absolute]، ارض موعود، نیروانا، برهمن و الله، پیام همۀ ادیان را "نقب زدن به عالم معنا" عنوان می‌کند؛ چیزی که در نزد چوانگ تزو به "گمگشتگی در تائو" تعبیر شده است. این گمگشتگی، فراجستن به سوی مبدأ و بازگشت به او (روشن شدگی؛ رهایی؛ رجوع إلی الله) است، چنانکه در کتاب قرآن آمده است: [إنّا لله و إنّا إلیه راجعون].

از منظری دیگر، تعبیر گمگشتگی یا تبعید انسان از ارض ملکوت؛ هبوط، که هایدگر بی هیچ انگیزۀ دینی یا عرفانی از آن با عنوان پرتاب‌شدگی (Gelassenheit) ـ به عنوان نقطۀ شروع رشد و تکامل اگزیستانسِ خاصّ انسان ـ یاد کرده، در روانشناسی نیز مغفول نمانده است. یونگ از این جنبۀ هستی انسانی که به حیات معنوی تعبیر می‌شود و اصلی‌ترین بازخوردش در دین و مذهب بوده، با عنوان "ساحت ناآگاه کهن‌الگویی" یاد می‌کند که بدواً از اساطیر و قصه‌های پریان شکل گرفته است. فروید نیز همۀ این بخش از آگاهی بشری را محصول سرخوردگی‌های جنسی و مذهب را نوعی بیماری عمومی که مزاحم عقلانیت و غریزه است دانسته است، اما گزارش‌های موجود در باب تاریخ فرهنگ و تمدّن انواع مختلف جوامع بشری حاکی از آن است که نیازهای معنوی همواره بخشی جدانشدنی و مشترک در بین فرهنگ‌ها بوده و نظام‌های فرهنگی یک پای ثابت خود را در امور معنوی جسته و یافته‌اند. لذا انسان به لحاظ فطرت نیازمند اتّصال به خالق ازلی است و معنویت فرصت تجربۀ امر متعالی است. امروزه مباحث تطبیقی و گفتمانی بین فرهنگ‌های مختلف از قبیل گفتگوهای فراتاریخِ توشیهیکو ایزوتسو در ماجرای پیوند دورترین تمدن‌ها (مثلاً اسلام و تائوئیسم)، بیشتر از اشتراکات فرهنگ‌ها در دست‌یازی به امور و باورهای معنوی پرده برداشته است. بنابراین برخلاف دیدگاه‌های فرویدی و مانند آن، معنویت صرفاً امری جبری و بیرونی که منبع تغذیه‌اش جهل و خرافات بوده نیست، بلکه حاکی از یک کشش جدی و عمیق‌تر در نهاد انسانی است؛ کششی برای تقدّس، زیبایی، آرامش و پیراستگی. 

اما معنویت در بعدی فراتر صرفاً ارتباط با امری متعالی است که مایۀ آرامش درون است و هر چند مذهب همواره چنین آرامشی را در چارچوبی خاص به انسان‌ها نوید داده، اما گاهی در دنیای جدید ـ و به یک معنا شاید در دنیای قدیم ـ این چارچوب‌ها مایۀ تنش و ناآرامی لحاظ شده و بخشی از دین‌گریزی به سبک جدید را می‌توان در لایه‌های همین چارچوب‌ها یافت. چارچوب‌هایی مانند عقاب و پاداش پس از مرگ، گناه، امور مشروع و نامشروع یا حلال و حرام، برخی احکام اخلاقی و شرعی ثابت و مانند آن؛ بدتر از همه افراط در ابعاد عملی اینها؛ گو اینکه انسان‌ها امر و نهی را برنمی‌تابند یا گاهی از احکام الهی خسته می‌شوند.

این مسئله از ابعاد گوناگون قابل بحث است، اما یکی از مهم‌ترین ابعاد آن گذار و شرایط تاریخی است. هر چند که برخی روانشناسان اجتماعی همچون مک داگل اعتقاد به نیروهای برتر در نهاد آدمی یا باور به گزاره‌های مذهبی همچون دوزخ و عقاب را  مایۀ ایجاد نظم اجتماعی لحاظ کرده‌اند، که بر اثر آن فرد تلاش می‌کند نفع خویش و نفع جامعه را ارزشمند بدارد و این برای ایجاد انتظام اجتماعی بسیار پر کارکرد است، به عبارتی، در حالیکه گزاره‌های دینی ظرفیت کنترل انتظام جامعه را دارا هستند، اما واقعیت این است که روح سرکش انسان امروزی مطالباتی  بی حد و مرز دارد که از حوزه‌های مذهب و دین فراتر می‌رود؛ او این بار نظم و انتظام را نه در بستر آرامش اعتقادی و اخلاقی، بلکه در خائوس جستجو می‌کند و آنگونه که نیچه توجه داده، رنج مصیبت‌بار زندگی شادخوارانۀ دیونوسوسی چه بسا زیباتر ـ هر چند دشوارتر ـ از  نظم و قاعدۀ سالم و اخلاقی آپولونی است. چنانکه سلف آلمانی او هگل در بحث هنر این اعتقاد را مطرح می‌کند که هر چند زیبایی طبیعی ـ مخلوقات طبیعی ـ دارای عناصری از نظم و تقارن و هارمونی و پایداری است، اما زیباییِ یک اثر هنری ـ که اثری انسانی است ـ  دقیقاً به دلیل اینکه از تقارن و نظم به خائوس و آشوب می‌رسد، بسیار ارجمندتر و ارزشمندتر از نوع طبیعی ِ آن است. البته سلایق سوبژکتیویستی در این عبارات به روشنی پیداست، اما در این صورت تنوّع مصادیق ابژکتیوِ خلاقیّت‌های هنری انسان‌ها، جهانی پر هیاهو از تصاویر و چشم‌اندازهای گوناگون که همزمان خشم و راستی، مرگ و زندگی، رنج و سرمستی، زشتی و زیبایی و دوگانه‌های جذاب دیگری را به تصویر می‌کشد، پدید می‌آورد که به مذاق انسان جدید بسی خوشایندتر است و گواراتر!

اینکه باز مک داگل معتقد است که مردم به سه دلیل احساس هیبت، تحسین و ستایش دین را مطلوب خود می‌دانند، و اینکه جهان جدید در زیر سایۀ تکنولوژی و روابط علمی دورانِ خود را می‌گذراند، این سوال را ایجاد می‌کند که آیا احساسات سوبژکتیویستی ناشی از روابط دانش ـ قدرت در دنیای جدید یا پدیدۀ  کنار گذاشتن خداوند از جهان خلقت و اعتماد مضاعف به علم یا هنر (که هر دو صورتی از خلاقیّت انسانی را در خود نهفته دارند ) پاسخگویی مناسب برای سوالاتی هست که مردم پیشتر در مذهب به دنبال آن بودند؟ آیا معنویت جدید که رنگ سکولاریستی و لیبرالیستی دارد جایگزین خوبی برای معنویت ناشی از مذهب و دین می‌باشد؟

در این مجال پاسخ به این سوالات نیست، و چه بسا طرح آنها مسئلۀ مهم‌تری است، لذا تلاش می‌کنم به دلایل پیدایش چنین مسئله‌ای مختصراً اشاره کنم! تی اس الیوت به نکتۀ خوبی اشاره می‌کند، آنجا که می‌گوید، تجدد و مدرنیته یک بحران احساسی، و نه اعتقادی است! و در دوران جدید مردم دیگر نمی‌توانند همان احساسی را به خدا و مذهب داشته باشند که نیاکان آنها داشتند!  بیشتر پژوهش‌ها در باب بحران معنویت معاصر، روی پدیدۀ تقلیل گرایی (Reductionism) مانور داده‌اند! تقلیل‌گرایی یا فیزیکالیسم در مسئلۀ واقعیت، عبارت از این است که همۀ امور تنها از جنبۀ مادی قابل فهم هستند و بعدی فراتر از بعد مادی یا وجود ندارد یا اهمیت ندارد!

جان لاک در این باره معتقد بود که مفاهیم وحیانی از آن روی که تصوراتی منطبق با دایرۀ آگاهی تجربی (حسی ـ باطنی) انسان ندارند، لذا از حوزۀ معرفت خارجند و اموری غیرقابل فهم و مبهم و به همین دلیل بی‌ارزش هستند! معرفت واقعی مبتنی بر استدلال قیاسی است که آن هم ریشه در تصورات حسی دارد! بنابراین تصورات فطری نیز کاملاً مردود هستند! پس می‌توان نتیجه گرفت که ایمان وجهی عقلایی ندارد و امری تهی است! در شکلی دراماتیک‌تر، گالیله در اول دورۀ رنسانس چنین می‌گوید که کتاب زیبای طبیعت به زبان ریاضی نگارش یافته و هر چه جز آن زبان، غیر قابل فهم است!

اما در مقابل، کسی مانند کرکگور بر این باور بود که حقیقت، امری انفسی است نه آفاقی، و ایمان از رابطۀ اگزیستانس فردی با مذهب (در اینجا مسیحیت) ناشی شده و فرد باید خود را در این رابطه قرار دهد تا به سعادت موعود یا نجات برسد! آنچه در اینجا اهمیت دارد، اصالت آن حقیقتی است که ایمان وسیلۀ رسیدن به آن است و فرد از دریچۀ این ایمان، موجودی بسیار با ارزش است!

فریتیوف شوان عارف سوئیسی نیز معتقد است که کوشش در نشاندنِ برهان بر هیچ محض، نتیجۀ تفکری است که از مبدأ متعالی فکر قطع علاقه کرده و جز این نیست که استدلال صرفاً یک علت اعدادی است و تعبّد، لازمۀ لاینفک هر نوع تعقّل اصیل است!

معنویت انسان جدید یک معنویت حسانی و بدون غایت یا نتیجه و صرفاً لحظه‌ای است! تهذیب و پالودگی نفسانی به یک سری رفتارهای نیکومنشانه و مردم‌پسند یا فرقه‌/گروه‌پسند یا جامعه‌پسند تقلیل یافته و دیگر از آن مراحل سخت معنوی خبری نیست! معنویت دنیای جدید یک معنویت سکولار و رفاهی است! معنویتی که آسان به دست آید ولو با تشریفات! به قول یک بزرگی، اگر در ازمنۀ قدیم مراسم‌ها و آیین‌های معنوی با تشریفات و برنامه‌ها و فستیوال‌های خاصی همراه بود، امروزه فقط همان تشریفات و برنامه‌ها باقی مانده و رنگ نباخته است! بنابراین امروزه خیلی از این مراسم‌ها یک طرح توریستی خوب برای افزایش بازدیدکنندگان و رسیدن به منافع مادی بسیار برای دولت‌هاست!

در کتابی که اخیراً در مورد جریان معروف فراماسونری به قلم ماسونی از لژ بزرگ اسکاتلند به نام روبرت ال دی کوپر خواندم، بیشتر به این مسئله پی بردم که یکی از دلایل انتشار سریع فراماسونری در سراسر جهان، همین آیین‌های عجیب و پر طمطراق تشّرف بوده که در تالارهای بزرگ لژها و با آداب و رسوم خاصی انجام می‌شود و برخی عناصر نمادین و رازآلودۀ آن به همراه ادعاهایی مبنی بر برابری و برادری انسان‌ها و درک مسائل اخلاقی از طریق نمادهای تاریخی و رمزی و چیزهای اطراف آن که مستلزم اعتقاد به جهانی دیگر یا عذاب و عقاب یا تکلیف دشواری نیست ـ سوای جنبه‌های سیاسی و اقتصادی آن ـ ، از دلایل مقبولیت عام آن بوده است! آیا انسان متجدد از تکلیف می‌هراسد؟ آیا از نهی شدن بیزار شده؟ آیا آنقدر مادی شده که معنویت هم به شکل مادی برایش جذاب است؟ آیا دوری از جهان معنوی او را اینگونه ساخته؟؟؟

این سوال‌ها زمانی مهم‌تر می‌شوند که بدانیم از سوی دیگر بسیاری از مراسم‌های مذهبی در جهان از قبیل مراسم‌های خاص مسیحیان یا بوداییان و یا مسلمانان همه ساله با شکوه و جلال خاصی اجرا می‌شوند و روز به روز اقبال بیشتری نیز می‌یابند! آیا در پشت پردۀ معنویت‌زدایی از دنیای جدید یا ظهور معنویات و عرفان‌های مادی و سکولار، روابط دانش ـ قدرت یا دانش ـ قدرت ـ سیاست نهفته است؟ آیا تلاش متنفذان و سرمایه‌داران بزرگ یا برخی سیاسیون در عرصۀ جهانی در رشد و گسترش فرقه‌سازی یا پشتیبانی همه جانبه از جریان‌های سکولاری همچون فراماسونری که سعی می‌کنند جایگزینی برای مذهب و دین در میان انسان‌ها بیابند، و چیزهای مانند آن نسبتی مستقیم با روابط قدرت و سیاست و اقتصاد و سرمایه‌داری دارد؟ آیا این نوعی بهره‌کشی از امکانات تجدد و نیز روحیۀ تجددگرایی در انسان عصر جدید بوده است؟

سوال‌های مشابه دیگری وجود دارد که شاید اهل فن بتوانند تا حدی بدانها پاسخ دهند. اما در انتهای این نوشته می‌خواهم بگویم که شرایط گذار جهان جدید شرایطی آوانگارد است که رو به سادگی و راحتی آورده و مفاهیم بزرگ شأن والای خود را از دست داده‌اند! مفاهیمی مثل تقدّس، زیبایی، عشق، آرامش و خوب بودن، دیگر آنقدر سختگیرانه لحاظ نمی‌شوند که به یک ایده‌آل دست نیافتنی مبدّل شوند! دیگر نیازی به باور به اتوپیا نیست! زندگی در لجنزاری تاریک به نام دنیا هم می‌تواند زیبا باشد! تاریکی و زشتی نیز قادر به تشعشع انوار متعالی است و لزومی ندارد خدا را همان احد دست نیافتنی نوافلاطونیان قدیم بدانیم! دیگر ترس از جهانِ دیگر وجهی ندارد؛ چه بسا در جهنم دنیا شرایط بغرنج‌تر است، پس بادا که در همین جهنم مستی کنیم! دیگر برای بخشش لازم نیست رنج زیاد بکشیم یا پیش یک واسطه اعتراف کنیم؛ آگاهی فراتر از آن رفته که چنین رنجی دیگر رنگی به رخساره‌اش مانده باشد! ...

ظهور کانسپچوآل آرت و پاپ آرت در ادوار بعد از جنگ جهانی دوم ـ که مصائب و ویرانی‌های زیادی به همراه داشت ـ ، که در واقع یادگاری از دوران هنر دادائیستی و سوررئالیستی بود، جنبه‌های ساده انگارانۀ معنویت را به شکل پرباری برای بشر پسامدرن فراهم کرد و پیوند همه چیز حتی معنویت با هنر بزرگی به نام زندگی باعث شد تا دریچه‌های الوهی معنویت هر چه بیشتر بسته شوند؛ البته هستند هنرمندانی که پیوند هنر با معنویت الوهی را همچنان گرامی می‌دارند؛ هنرمندانی همچون کاندینسکی و شوان! کاندینسکی بر این باور است که پیشرفت‌های تکنیکی باعث شده دستاوردهای معنوی نادیده انگاشته شوند و هنر در خدمت نیازهای پست و اهداف مادی قرار گیرد! (آیا تعبّد برای شیطان جای تعبّد برای خدا را گرفته است؟!)! آیا وضعیت بشر امروز مشابه وضعیت دکتر فاستوسِ کریستوفر مارلو یا فاوست گوته است؟؟؟! اما به نظر می‌رسد با چیزی جدید به نام تحریف یا دگردیسیِ معنویت روبرو باشیم!!!!

گاهی وقت‌ها مطالبات معنوی انسان عصر جدید که ممکن است برای مثال از گوش دادن به یک موسیقی راک اندرول ناشی شود، مرا به یاد  قوم موش‌ها در داستان ژوزفین آوازه‌خوان یا قوم موش‌ها آخرین نوشتۀ فرانتس کافکا می‌اندازد؛ ژوزفین به عنوان یک آوازه‌خوان، آواز خاصی ندارد یا موسیقی تکنیکال خاصی را ابراز نمی‌کند، و صدای او چیزی بیش از سوت معمول در بین قوم موش‌ها نیست، اما هر بار در کنسرت‌هایش، روح ملی و تاریخی قوم موش‌ها زنده می‌شود و آنها را در نوستالژیای غمبار عصر رنج‌آور کودکی‌شان، شادی و ترس‌های ناشی از مقابله با دشمنان، اتحاد و انسجام قومی و قبیله‌ایشان فرو می‌برد؛ با این حال آنها از موسیقی چیز زیادی نمی‌دانند و آواز ژوزفین جز همین ابتهاجات حماسیِ لحظه‌ای،  چیزی برایشان به همراه ندارد؛ آنها قومی خسته و مصیبت‌زده هستند و هربار برای بازآفرینی حس حماسه و تقویت قوای دفاعی در برابر دشمن، به آواز ژوزفین نیازمند می‌شوند؛ لذا برای آنها هنر فی نفسه ارزشی ندارد جز همین که گفته شد؛ از همین رو آنها هرگز مطالبات ژوزفین در مقام یک هنرمند را درک نمی‌کنند تا روزی که او قوم موش‌ها را برای همیشه ترک می‌کند؛ گو اینکه انسان مدرن‌زدۀ عصر ماشین نیز روحی خسته و عصیان‌زده دارد که به امر متعالی پشت کرده و چیزی جز همین هنر که لطافت معنوی را به شکلی در او احیا کند، در چنته ندارد!

برخی منابع:

        آثاری از نیچه و هایدگر به همراه:

۱- اشراق هنر مجموعه مقالات همایش حکمت معنوی و فلسفۀ هنر در تعیین اندیشه‌های دکتر محمد مددپور(۱۳۸۴ش)؛ تهران، شرکت انتشارات سورۀ مهر.

۲- شوان، فریتیوف (۱۳۸۴ش)؛ عقل و عقلِ عقل، ترجمۀ بابک عالیخانی، تهران، هرمس و مرکز بین‌المللی گفتگوی تمدنها.

۳- زمانی، شهریار (۱۳۸۱ش)؛ ماجرای معنویت در دوران جدید از گالیله تا فروید، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

۴- فونتانا، دیوید (۱۳۸۵ش)؛ روانشناسی دین و معنویت، ترجمۀ الف ساوار، تهران، نشر ادیان.

۵- کافکا، فرانتس (۱۳۹۳ش)، ژوزفین آوازه‌خوان یا قوم موش‌ها با نقد و تفسیر، ترجمۀ کامل روزدار، تهران، نشر اشاره.

۶- کاندینسکی، واسیلی (۱۳۸۷ش)؛ معنویت در هنر، ترجمۀ اعظم نور اله خانی، تهران، اسرار دانش.

۷- کوپر، روبرت ال دی (۱۳۹۴ش)، فراماسونری رازها و رمزهای ناگشوده، ترجمۀ سعید کریم‌پور، تهران، انتشارات سبزان.

۸- ملکیان، مصطفی (۱۳۸۱ش)؛ سیری در سپهر جان مقالات و مقولاتی در معنویت، تهران، مؤسسۀ نگاه معاصر.

کد خبر 4219724

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha