به گزارش خبرگزاری مهر، نامه دکتر رضا داوری اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم درباره علم دینی به درخواست دبیرخانه هم اندیشی اسلامی برای حضور و سخنرانی در این هم اندیشی واکنشهای مختلفی را در پی داشت. سید جلال هاشمی استادیار دانشگاه شهید چمران اهواز در رشته فلسفه و تعلیم و تربیت در یادداشتی به نقد و بررسی این نامه پرداخته است:
نامه دکتر داوری مورخ ۷/ ۱۱/ ۱۳۹۶ به دبیرخانه هم اندیشی اسلامی ارسال شده و در تاریخ ۳۰/ ۱۱/ ۱۳۹۶ در کانال ایشان و چند سایت خبری. بازتاب یافته استدر باب نامۀ دکتر رضا داوری اردکانی چند تأمل ارائه می گردد:
به نظر می رسد دکتر داوری در نگارش این نامه قدری شتاب زدگی و بی توجهی به مبانی فکری خود به خرج داده اند و به لوازم، ملازمه ها و استلزامات دیدگاه های مطرح شدۀ خود در این نوشتار التفات کافی نداشته اند. در ادامه تأملاتی در خصوص نوشتۀ اخیر ایشان ارائه می گردد.
یک. دکتر داوری می گوید: «سی سال است که به نتیجه نرسیده است و به نظر نمی رسد که در آینده نیز به نتیجه ای برسد.».
در اینجا ایشان خستگی خود و همگنان خویش و نداشتن راه های نو برای گشایش علمی و تولید علم اسلامی را با اشتباه بودن پروژه و پروسۀ تولید علم اسلامی خلط کرده اند. همچنین تنها معیار برای پیشگویی آینده را سی ساله بودن تاریخچۀ این حرکت و به نتیجه نرسیدن آن در سه دهۀ اخیر بیان می کنند. در این زمینه می توان پرسید آیا نوع رویکرد موجود و از لنز فلسفۀ غرب به منابع و مبانی اسلامی نگریستن دارای اشکال جدی نبوده است!؟ آیا می توان با فلسفه های عقیم می توان با منابع زایای اسلامی مواجهه داشت و از این تعامل از طرفی بست؟! و آیا صرف سه دهه برای چنین حرکتی سترگ، زمانی طولانی است!؟
دو. دکتر داوری می نویسد : «علم ماهیتی متفاوت با دین دارد و به این جهت آن را به صفت دینی نمی توان متصف کرد. به عبارت دیگر وصف دینی نمی تواند صفت ذاتی علم باشد.».
البته ایشان رییس فرهنگستان علوم هستند و با قلمرو موضوعی علوم آشنایی دارند. با این حال می توان گفت:
اولاً اسلام مدعی علوم تجربی نبوده و نیست و شأن آموزه های اسلامی هدایت گری بشر به سوی خداوند است و در این راستا دین اسلام بالاجمال به برخی از شواهد تجربی هدایت کننده اشاره داشته است؛ ضمناً آشنایی عمیق با علوم تجربی هم شرط لازم هدایت پذیری انسان نبوده و نیست؛ مگر حضرت سلمان و ابوذر چقدر با علوم تجربی آشنایی داشته اند؟! نکتۀ دیگر اینکه علم فقط شامل علوم تجربی نمی شود و بسیاری از حوزه های علوم انسانی را نیز در بر می گیرد. دین برنامۀ زندگی انسان و ارتباط او با خداوند و نظام هستی است، در قلمرو علوم انسانی نیز علومی که ناظر بر شناخت ها، گرایش ها و اعمال درست فردی واجتماعی انسان هستند می توانند و بایسته است که با آموزه های دینی به عنوان آموزه هایی معقول و مفید انسان ارتباط داشته باشند.
ثانیاً اگر علم را از سنخ دستیابی به حقایق یا بیان بخش هایی از حقیقت های مربوط به انسان و جهان بدانیم، دین هم که از مجرای وحی آورده شده به حقایق ساحات انسان و جهان اشاراتی دارد و می تواند زمینه بسیار مناسبی باشد برای فرضیه سازی و کاوش های علمی بشر جهت شناخت حقایق عالم. پس باور به تفکیک یکسره علم و دین درست نیست و نامطلوب ارزیابی می شود.
سه. دکتر داوری معتقدند: «هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمی توان سنجید. چنانکه حکم در باب فقه و حدیث با ملاک و میزان متدولوژی علم جدید اعتبار و وجهی ندارد.».
امروزه علوم میان رشته ای جدید، مرزها را درنوردیده و افق های تازه ای را پیش پای بشر گشوده است. مثلاً کاوش هایی که در حوزۀ روانشناسی صورت گرفته منجر به بازنگری در حقوق و جزا شده و روانشناسی اخلاق نیز می تواند دستمایه ای برای بازنگری احکام فقهی باشد. خود فقه هم می تواند در حوزۀ اخلاق و عقلانیت اخلاقی تعریف شود. خود عقلانی بودن و عقلانیت نیز در رشته های علوم انسانی متعددی موضوعیت دارد و محل بحث است. بنابراین دست کم فقه را می شود با معیارهای مطرح در اخلاق و علوم میان رشته ای وابسته به اخلاق سنجید.
دوم اینکه داشتن روح دینی و باور به توحید و غیب و معاد در گرو خیلی چیزها از جمله وجود مطلب و محتوای مرتبط ، آموزش اثربخش، وجود الگوهای مؤثر و الهام بخش و تحقق عدالت و … است. همچنین مثلاً مطابق منطق معصوم علیه السلام مبنی بر «من لا معاش له لا معاد له» می توان دشواری معیشت و تنگنای مالی و اقتصادی را دلیلی بر حاکم نبودن روح دینی در جامعه دانست. همچنین تأمین معاش با اخلاق مندی ارتباط دارد و اگر عدالت را یکی از مصادیق بارز اخلاق بدانیم، رعایت عدالت و انصاف در بهره مندی از مواهب کشور می تواند زمینۀ معاش توأم با اخلاق را فراهم آورد. چه اینکه امیرمؤمنان علی علیهالسلام فرموده اند: «بِالْعَدْلِ تَتَضاعَفُ الْبَرَکاتُ؛ و ما عُمّرت البلدان بمثل العدل.».
سوم اینکه ابراز امیدواری دکتر داوری برای گشوده شدن افقی تازه الهام بخش است. زیرا چه بسا رسیدن به فرضیه های تازه، نظریه های جدید و ابداع یک علم نوین، حاصل اتخاذ یک موضع یا اتخاذ یک منظر بدیع یا مواجهه با پرسشی باشد که پاسخ آن با دانش موجود میسر نبوده است. خود مبدعان علوم انسانی غربی با نظر به مبانی فکری و مسائل مبتلا به جامعۀ عصر خود به فرضیه آزمایی و نظریه پردازی مبادرت کرده اند. کنون که جامعۀ ما هم با مسائل و مصائب عدیده ای روبه رو و مبتلاست و راه حل مسائل و زدون مصائب آن با علوم موجود و در دسترس میسر نیست، آیا لازم نیست که در اندیشۀ گشایش افق های تازه ای از دانش، با نظر به مبانی اسلامی و مسائل بومی کشور خودمان باشیم.
چهارم اینکه مهم ترین داشتۀ یک نظریۀ علمی، پیش فرض های آن است. پیش فرض ها نیز گزاره های هستند که می توانند از متن دین – همان گونه که اغلب پیش فرض های علوم ریشه در فلسفه دارند- بر آیند. در این راستا دین اسلام ظرفیت بسیار بالایی در حوزۀ علوم انسانی دارد.
چهار، دکتر داوری گفته اند: «در سیصد سال اخیر در غرب علوم اقتصاد و تاریخ و حقوق و جامعه شناسی و مردم شناسی و … به وجود آمده و تحقیقات عظیمی در مسائل آن علوم صورت گرفته است که بی اطلاع وسیع و دقیق از آنها و بدون نقد و تحقیق نمی توان درباره آنها حکم کرد و مثلاً تصمیم گرفت که علم دیگری جانشین آنها شود.».
دکتر داوری در این جا به نقد علوم غربی موجود اشاره کرده اند. نکتۀ مهم اینکه رد یک جا و فله ای علوم انسانی موجود نامطلوب و اساساً ناممکن است، زیرا هر چند این علوم با مبانی و منابع متفاوتی صورت پذیرفته اند ولی واجد حقایقی هستند که می توانند کمک کننده و راهگشا باشند.
همچنین در یک دسته بندی اجمالی اگر نقد را به نقد درونی و بیرونی تقسیم کنیم؛
اولاً تعدد نظریات در خصوص یک پدیدۀ جزیی و مشخص در قلمرو علوم انسانی (گاهی چند ده نظریه در یک حوزه) نشان دهندۀ نبود اتفاق نظر و بالتبع جانشینی سریع نظریه های جدید به جای نظریه های حاکم است و نکتۀ دیگر اینکه برخی از نظریه های علمی از انسجام درونی بسنده ای برخوردار نیستند و صاحب نظران برجستۀ آن حوزۀ علمی بر سر مفاهیم و رویکردها و … اتفاق نظر ندارند، به همین رو هیچ حوزه ای از علم از تیغ برّان نقد درونی در امان نیست؛ چه اینکه درون یک حوزۀ دانشی، بسیاری از پژوهندگان، مبدعان و صاحبان نظر را نقادی کرده و نقد می کنند.
ثانیاً اگر قائل به نقد بیرونی باشیم، دست کم دو روّیۀ مؤثر و مرسوم در عالم اندیشه قابل شناسایی و کاربرد است. یکم، اگر دانش فلسفه را بارزترین محصول تعقل انسان بدانیم از منظر فلسفه (از منظر عقلی) می توان اغلب علوم خصوصاً علوم انسانی موجود را نقادی کرد و مثلاً مبانی تصوری و تصدیقی و مبانی فلسفی آنها را واکاوی و تحلیل نمود. دوم، می توان از منظر یک شخص یا یک مکتب و… یک حوزۀ تخصصی دیگر را نقادی کرد؛ مثلاً نقد یک ایسم از منظر ایسمی دیگر، یا نقد یک نظریۀ تخصصی از منظر یک نظریۀ تخصصی مشابه دیگر. به همین رو می توان از منظری اسلامی – مسامحتاً به مثابه یک ایسم یا از منظر نظریه هایی تخصصی برگرفته از دین اسلام – دست کم علوم انسانی موجود را نقادی و اساساً داوری کرد. پس مطلوب است که نظریه های اسلامی شکل گیرد و از آن به عنوان ابزاری و معیاری برای نقادی علوم موجود استفاده به عمل آورد نه اینکه بگوییم تلاش ها برای نیل به علوم اسلامی نتیجه نداده و نخواهد داد. مثلاً در سالهای اخیر از منظر ملاصدرا و حکمت متعالیه و از منظر نظریۀ ادراکات اعتباری علامه طباطبایی بسیاری از نظریات حوزه های علوم انسانی نقادی و بعضاً بازسازی شده اند. در برخی از رشته های علوم انسانی هم تلاش هایی جهت نظریه پردازی صورت گرفته و در حال تکوین و تکمیل هستند.
پنج، دکتر داوری اظهار امیدواری کرده اند: «اگر می توانستیم خود را از این وابستگی نجات دهیم و راه رسیدن به جامعه ای را بیابیم که در آن روح دینی یعنی اعتقاد به توحید و عالم غیب و معاد حاکم باشد و مردمانش از سودای مصرف آخرین تکنولوژی های ساخته جهان توسعه یافته آزاد باشند و با همدلی و هماهنگی برای معاش توأم با اخلاق بکوشند، شاید افقی پیش رویمان گشوده می شد.».
دکتر داوری در این جا خواهان حاکمیت ایمان و روحیۀ دینی در شهروندان شده است. در این زمینه می توان گفت که
اولاً برای امور مهم در همۀ ملل و نحل نهادسازی شده و می شود، مثلاً «کمک به توسعۀ علوم و فنون در ایران و ارتقای سطح علمی و فرهنگی کشور» مهم و حیاتی است بدین روی برای آن فرهنگستان علوم تأسیس شده، مقرراتی وضع گردیده و در آن افرادی متخصص مشغول انجام وظیفه اند. مثال دیگر اینکه پول و سرمایه و … در نظام سرمایه داری مهم اند، بدین جهت برای آن نهادسازی شده و لحظه به لحظه نرخ ارز و سکه و فلزات گرانبها و … اعلام می گردد. با این توضیح دربارۀ دغدغۀ دکتر داوری می توان پرسید که با توجه به اهمیت ایمان، اعتقاد و اخلاق انسان مسلمان ایرانی، آیا در جامعۀ ما، نهادی دلمشغول افزایش یا کاهش التفات و عاملیت مردم به این امور مهم هست یا نیست؟! اگر نهادی هست و مؤثر نبوده دلایل ضعف و ناکارامدی آن چه بوده است؟ و اگر نهادی نیست آیا علوم انسانی موجود می توانند نقشی مؤثر ایفا کنند یا نه!؟ اگر بلی سهم آنان چقدر است و اگر سهم در خوری دارند پس چرا وضع ما اینگونه است!. اگر پاسخ منفی باشد، آیا شایسته است در اندیشۀ ایجاد علوم انسانی تازه ای باشیم؟ اگر بلی، آیا منابع و مبانی اسلامی می توانند مواد اولیۀ این امر باشند یا خیر؟ اگر نه، آیا باید رویکردی دوباره و بلند دامنه به علوم انسانی غربی داشته باشیم؟! آیا علوم انسانی غربی را نجات بخش و وافی به مقصود انسان مسلمان می دانیم؟! در این زمینه باور به استقلال و رهایی از وابستگی علمی و نجات بخش نبودن علوم انسانی فعلی قابل تحلیل و بسط بیشتر هستند. همچنین در این خصوص آیۀ شریفۀ ۲۴ سورۀ مبارکۀ عبس که به کیفیت علم دریافت شدۀ بشر هم تأویل و تفسیر شده می تواند الهام بخش باشد: فلینظر الإنسان إلی طعامه.
شش، دکتر داوری نوشته اند: «توجه داشته باشیم که علم یک طرح مهندسی ساختنی نیست، یافتنی است.».
اولاً اغلب دانشمندان، دانش پژوهان و سازندگان علم (با نظر به تعبیر ساختنی بودن علم) تمهیدات سترگ یافتن علم را فراهم کرده اند و علم و دانش آنان دفعی نبوده و کشف بدون پیش زمینه رخ نداده است؛ دوم اینکه به نظر می رسد برخی از علوم (مثل منطق ارسطویی، منطق نمادی و هندسه) با همین شیوۀ مصنوعی و ساختنی به قلمرو علم و اندیشۀ بشر وارد شده باشد. سوم اینکه اعتقاد راسخ به یافتن علم، نامعقول است و اساساً تمایز آشکاری بین یافتن و ساختن علم قابل بازشناسی نیست و تعبیری نادقیق و چیزی شبیه بازی با کلمات به نظر می رسد. چهارم اینکه چنانچه دیگران هم گفته اند علم هم یافتنی است و هم ساختنی. اگر پروژه ای به علم نگاه کنیم آنرا ساختنی در نظر گرفته ایم و سازوکاری کنترل شده، دارای برنامه و مرحله بندی شده برای ایجاد آن سامان داده ایم. ولی اگر فرایندی ( پروسه ای ) به علم نظر کنیم، کشور ما هم می تواند در جُنگ اندیشه ها وارد شده و در این فرایند مشارکت و سهم خود را ایفا نماید. به همین رو با نظر با مبانی و منابع اسلامی می توان در ساختن و یافتن علوم انسانی نوین که از قفس تنگ علوم انسانی موجود رها باشد مشارکت کرد.
هفت، دکتر داوری اذعان داشته اند: «خوبست که اگر می توانیم به جای بحث درباره علوم اجتماعی اسلامی، در باب شرایط امکان تجدید عهد دینی و بنای یک جامعه اسلامی بیندیشیم.».
در خصوص این باور دکتر داوری، رشتۀ تخصصی ایشان (فلسفه) می تواند راهگشا باشد. در فلسفۀ تحلیلی با روش تحلیل استعلائی (برهان فرارونده) می توان شرط امکان تحقق یافتن تجربه ای بشری را معین کرد و مثلاً پرسید برای آن که جامعۀ اسلامی تشکیل شود و جامعۀ اسلامی بتواند وجود داشته باشد، چه شرط یا شرط هایی لازم و ضروری است و اساساً وجود جامعۀ اسلامی در گرو چه چیزی است. نخستین چیزی که به ذهن انسان متبادر می شود این است که دکتر داوری از قبل پذیرفته که با علوم انسانی موجود (چه علوم انسانی فعلی ساخته و پرداختۀ غرب و چه علوم انسانی اسلامی رایج در کشور)، نمی توان جامعۀ اسلامی را بنا کرد و بدان امیدوار بود و به همین رو باید سقف علوم انسانی موجود را شکافت و طرحی نو در انداخت. یعنی باید علومی جدید و اثربخش تأسیس کرد که کارویژۀ اصلی آنها تشکیل و ادارۀ یک جامعۀ اسلامی باشد. این یعنی اذعان به ساختن علم جدید برای ساختن جامعه ای اسلامی؛ که البته این نیز ممکن است هدف همین تلاش های سال های اخیر باشد که در راستای آفرینش علوم انسانی اسلامی در کشور صورت می پذیرد بناراین دکتر داوری نمی تواند منتقد چیزی باشد که خود پذیرفته است. اما نخستین و آشکار ترین شرط لازمِ – و نه شرط کافی- بنای جامعۀ اسلامی، داشتن آگاهی و علم به ماهیت اسلام، مختصات جامعه سازی، ویژگی های بنیادین شخص مسلمان و حدود و ثغور جامعۀ اسلامی و همچنین توانمندی در ادارۀ جامعۀ اسلامی مطابق با معیارهای موجود در دین اسلام می باشد(دین شناسی، انسان شناسی و تربیت). این شرط نشان می دهد که علوم انسانی موجود نمی توانند مدعی علم به ماهیت اسلام باشند و خود را شایستۀ ادارۀ جامعۀ اسلامی بدانند. بنابراین بایسته است که به تأسیس علوم نوین اندیشید، علومی که نظر به محتوای اسلام داشته و مددکار بشر در ادارۀ خود و جامعۀ خویش باشد؛ پس مطلوب است علم اسلامیِ در خدمت ساخت جامعۀ اسلامی داشته باشیم.
از جمله شرط های لازم دیگر می توان به وجود افراد شایسته و دارای انگیزه برای بنا و ادارۀ جامعۀ اسلامی، داشتن هدف و برنامۀ عملیاتی برای بنا و ادارۀ جامعۀ اسلامی، وجود هواداران و امکانات اولیه برای بنای جامعۀ اسلامی اشاره کرد. سخن از شرط یا شروط کافی در این مجال مقدور نمی باشد.
نکتۀ دوم اینکه دکتر داوری خود به پیمان دوباره برای بنای جامعۀ اسلامی اشاره کرده اند، اینکه اولین عهد و پیمان چه زمانی و توسط چه کسانی بوده معلوم نیست (اوایل انقلاب اسلامی یا ؟! …)؛ ولی عیان است که ایشان با آن پیمان همدلی دارند، که اکنون در اندیشۀ از سری گیری عهدی برای بنای جامعۀ اسلامی هستند. به همین رو وقتی که ایشان با آن عهد اولیه بر سر مهرند بالتبع به پیش شرط ها و ملازمه های آن عهد- بنای جامعۀ اسلامی- نیز پایبند و وفادارند. با این توضیح که ایشان به کارامدی علوم انسانی موجود باور و امید ندارند و وضع موجود جامعه را نیز نابسنده ارزیابی می کنند و در عین حال در اندیشۀ بنای جامعۀ اسلامی اند. حال باید از دکتر داوری پرسید که چه باید کرد و به کدام سو باید رفت، اساساً اکنون گزینه های روی میز ما کدامند؟ آیا می توان تلاش هایی برای تشکیل و بنای جامعۀ اسلامی صورت داد بدون اینکه به اسلام و ملزومات آن بی اعتنا بود؟ و اینکه هدف، خط مشی، مبدأ و مقصد آن عهد اولیه چه بوده و آیا اکنون مطلوبیت دارد که تحقق آنها را از سر بگیریم؟
در پایان می توان اذعان کرد که دکتر رضا داوری اردکانی برخلاف ادعای صریح بر ناممکن بودن و به نتیجه نرسیدن «علم دینی و علوم انسانی اسلامی»، عملاً امکان و مطلوبیت علوم انسانی اسلامی را پذیرفته و به رسمیت شناخته است.
نظر شما