خبرگزاری مهر ، گروه استان ها: بعد از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و قتلعام مردم ورامین و برقراری حکومت نظامی در این منطقه، فعالیتها سیاسی بسیار محدود شد تا این که رفته رفته با فعالیتهای مذهبی، مبارزات سیاسی نیز جان گرفت.
وعاظ و مبلغین مذهبی صاحبنام تهران و قم را به ورامین دعوت میکردند و آنها در مراسم مذهبی اقدام به سخنرانی مینمودند، ولی در خلال مطالب خود که بیشتر در مورد مسائل مذهبی بود، مطالبی را به طور کنایه در انتقاد از حکومت پهلوی برای آگاهی مردم بیان میداشتند. یعنی در سخنرانیها از ظلم و ستم دستگاه بنیامیه و بنیعباس بر امامان و شیعیان سخن میراندند و طوری مطالب را ذکر میکردند که گویی در دوره آنان خاندان پهلوی جای بنیامیه را گرفته است و به مردم و روحانیون همان ستمها را روا میدارد. یا اینکه در حین سخنرانی مطالبی درباره شیوه حکومتداری اسلامی از نهجالبلاغه ذکر میکردند که تناقض آشکار با وضعیت حکومت پهلوی داشت؛ و به این طریق، شیوه حکومتی موجود را زیر سؤال میبردند.
شهید آیتالله سعیدی و حجت الاسلام شجونی و آقای میرخانی از جمله وعاظ و سخنرانان معروفی بودند که در تهران و حومه به تبلیغات مذهبی و سیاسی علیه رژیم پهلوی میپرداختند و مردم را برای مبارزه آماده میکردند.
در کتاب انقلاب اسلامی در ورامین که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده درباره فعالیتهای آیتالله سعیدی در ورامین و پارچین آمده است: در منطقه ورامین، روستای کوچکی به نام پارچین بود که به علت دوری مسافت و فقدان مسجد و حسینیه، در آنجا از فعالیتهای مذهبی و سیاسی خبری نبود و به قول شهید آیتالله سعیدی، «پای هیچ آخوندی بدانجا نرسیده» بود؛ بنابراین شهید سعیدی و حجتالاسلام شجونی و آقای میرخانی، با درک این موضوع پا پیش میگذارند و برای رفع این نقیصه اقدام مینمایند. البته گزارش ساواک بیانگر آن است که آیتالله سعیدی بنا به توصیه آقای میرخانی در این کار وارد شد و برای تبلیغات مذهبی و در عین حال سیاسی، به پارچین سفر نمود. گزارش مزبور بدین شرح است: «محترماً معروض میدارد برابر اخبار واصله، نامبرده بالا در خرداد ماه سال جاری بنا به توصیه واعظی به نام میرخانی چند مرتبه به قریه پارچین که محل کارخانجات ارتش میباشد و دهات اطراف آن مسافرت کرده است و نامبردگان قصد داشتند واعظی را تعیین کنند و همه هفته به آن منطقه اعزام دارند تا ضمن تبلیغ با تشویق و کمک مردم، مسجدی نیز در آن منطقه تأسیس نموده و به هدایت و ارشاد آنان بپردازند که این موضوع مورد توجه اداره کل سوم واقع شده و طی نامهای خواسته است به منظور روشن شدن قضیه، در این زمینه تحقیقات کافی به عمل آید.
لیکن اطلاع واصله حاکی است که مشارالیه بعد از ظهر روز دوشنبه هر هفته به یکی از قصبات اطراف تهران مسافرت مینماید؛ لذا جهت پی بردن به محل مسافرت یاد شده و تعیین این که آیا نامبرده به قراء مورد نظر میرود یا خیر؟ در صورت تصویب، مقرر فرمایند یاد شده به مدت دو هفته روزهای دوشنبه از ساعت ۱۱ تا مراجعت به تهران به وسیله تیم، مورد تعقیب قرار گیرد».
آیتالله سعیدی نیز به علت تحت فشار قرار گرفتن در تهران، به دنبال جایی بکر میگشت تا از مزاحمت ساواک در امان باشد و بتواند در آنجا مبارزه خود را علیه رژیم پهلوی ادامه دهد. ساواک در گزارش دیگری درباره این موضوع، چنین آورده است:
از گزارشاتی که اخیرا در مورد گسترش فعالیتهای نامبرده بالا واصل گردیده، چنین استنباط گردید که یاد شده بالا در نظر دارد دامنه فعالیتهای خود را از تهران به دهات اطراف بکشد؛ از جمله انتخاب قریه پارچین در گزارش خبر شماره ۱۳۷۷۸/ ۲۰ه ۳- ۲۶ / ۳ / ۴۸ [۱۳] که محل کارخانجات ارتش میباشد در خور توجه و بررسی است. لهذا خواهشمند است دستور فرمایید ضمن شناسایی میرخانی و مقدم مورد بحث، با استفاده از کلیه امکانات موجود پیرامون هدف غایی این شخص از انتخاب پارچین و ایجاد مسجد در نزدیکی این آبادی که به صورت پایگاهی برای مشارالیه خواهد بود، تحقیقات غیر محسوس و دامنهداری معمول، و نتیجه را با تعیین مشخصات کامل میرخانی و تصمیمات متخذه آنان و پیشرفت اقدامات معموله، مستمر به این اداره کل اعلام دارند. ک. از طرف مدیر کل اداره سوم، مقدم ثابتی».
دستور ساواک برای تحت نظر گرفتن آیت الله سعیدی و حجت الاسلام شجونی
بعد از این که آیت الله سعیدی به روستای پارچین سفر میکند و از وضعیت مردم آن جا و چگونگی برگزاری مراسم مذهبی با خبر میشود، تصمیم میگیرد هر هفته شبهای سهشنبه برای ایراد سخنرانی به آنجا برود، ولی احساس میکند برای تبلیغات مذهبی باید سرمایهگذاری بیشتری شود و افراد دیگری نیز وارد عمل شوند.
به همین خاطر با دوستان خود مذاکره میکند که چند نفر از آنها، از جمله آقای شجونی آمادگی خود را برای شرکت در این امر مهم اعلام می کنند.
علاوه بر آن، عدهای تصمیم میگیرند که در آن جا مسجدی برای تبلیغات مذهبی بنا کنند.
ساواک در این زمینه، چنین گزارش داده است: « در تاریخ ۲۱ خرداد ۱۳۴۸ میرخانی واعظ در مورد مسافرتی که سعیدی شب سه شنبه مورخه ۲۰ خرداد ۴۸ به یکی از دهات مجاور ورامین کرده بود، از او پرسید [که] وضع روحیه مردم آن جا چطور است؟
سعیدی گفت: یک مشت کارگر خسته هستند.
میرخانی گفت: چون حالا موقع کارشان میباشد، این شدن این طوری است و مسجد هم ندارند.
سعیدی اظهار داشت: گویا شخصی به نام آقای مقدم میخواهد در آن جا مسجد بسازد.
میرخانی گفت: در حال حاضر چند نفر برای ساختن مسجد تصمیم گرفتهاند، سعی میکنم به آنها کمک بکنم تا مسجد درست بشود. این ده در اطراف پارچین میباشد.
میرخانی گفت: چون این ده در سر راه آن دو سه تا آبادیهای بزرگ قرار دارد، میخواهیم یک کاری بکنیم که از همین جا تبلیغ دین شروع شود.
سعیدی گفت: قرار شد من هر هفته شبهای سهشنبه به آنجا بروم. ضمنا من از اوضاع پارچین سؤال کردم، معلوم است آن جا، جای مهمی میباشد، اگر میشد در پارچین دست پیدا کنیم، خیلی خوب بود.
میرخانی گفت: حالا این نقطه اولش است، و از او پرسید شما کسی دیگر از رفقایتان را برای این کار سراغ ندارید؟
سعیدی گفت: چند نفری هستند. میرخانی اظهار داشت: من به آقای مقدم که صاحب نفوذ و پیمانکار تمام آن راهها میباشد و در همان محل که شما رفته بودید، یک تشکیلات دارد و نیز با کدخدای آن در مورد وضع آبادیهای آن ناحیه سؤالاتی خواهم کرد، چون در آن قراء فقط در ایام عاشورا جلسات روضهخوانی تشکیل میشود، شاید ترتیبی بدهیم که از پاییز به بعد جلسات روضهخوانی در آن منطقه برقرار گردد و چند نفری را پیدا کنیم که آن حدود را اداره بکنند.
سعیدی گفت: باید به مقدم و کدخدا توصیه کرد هنگامی که ما به آن طرف تردد میکنیم، این رانندهها موسیقی نگیرند.
میرخانی گفت: وقتی شما با آنها رفیق شدید و دین آن ها محکم شد، آن وقت رعایت خواهند کرد.
قرار شد سعیدی چند هفتهای به آن محل برود و نماز جماعت بخواند تا مردم کمکم به تشکیل جلسات مذهبی رغبت پیدا بکنند».
ساواک بعد از این که از فعالیت آیتالله سعیدی و شیخ جعفر شجونی در پارچین خبردار شد، دستور داد آن دو نفر را تحت نظر قرار بدهند.
دستور اداره کل سوم ساواک به ریاست ساواک استان تهران، در تاریخ ۴ مهر ۱۳۴۸ بدین قرار است: « درباره محمدرضا سعیدی - خواهشمند است دستور فرمایید با تمام امکانات موجود از نامبرده بالا و همچنین شیخ جعفر جوادی شجونی مراقبت کامل معمول، و نتیجه را ضمن شناسایی محلی که سعیدی بدانجا رفت و آمد مینماید، به این اداره کل اعلام دارند.
از طرف مدیر کل اداره سوم، مقدم دار ثابتی»
فعالیت های آیت الله سعیدی در پارچین سبب سوء ظن ساواک شد
با رفت و آمد آیتالله سعیدی به پارچین، فعالیتهای مذهبی در آن روستا گسترش یافت؛ حتی این که عدهای از اعضای هیئت متوسلین به قرآن پیشوا نیز به آنجا دعوت شدند و همین دعوت باعث سوءظن بیشتر ساواک به آیتالله سعیدی شد؛ چنانچه این موضوع در گزارش ساواک نیز به صراحت منعکس شده است.
متن گزارش مزبور که در تاریخ یک دی ۱۳۴۸ تهیه شده، چنین است: «درباره دعوت چند نفر از اعضای هیئت متوسلین به قرآن پیشوا به قریه پارچین - با توجه به این که در طی چند سال اخیر فعالیت مذهبی در قریه پارچین که محل کارخانجات ارتش میباشد، مشاهده نشده است، لذا چنین به نظر میرسد که دعوت فوق الذکر و گسترش فعالیت هیئت متوسلین به قرآن پیشوا، بیارتباط به فعالیت سید محمدرضا سعیدی که چندی قبل تصمیم به ایجاد پایگاهی در این نواحی داشت نباشد.
علی هذا خواهشمند است دستور فرمایید با توجه به مفاد نامه شماره ۲۱۳۷/۳۱۶ – ۲۱ / ۴ / ۴۸ [۱۳] سریعآ پیرامون موارد فوق الذکر تحقیقات عمیق و همه جانبهای معمول، و نتیجه را به این اداره کل اعلام دارند.
اداره کل سوم، مقدم».
آیتالله سعیدی با این که کم تر از یک سال در قریه پارچین به فعالیت تبلیغاتی پرداخت، در این مدت زحمات زیادی را متحمل شد که تلاش ها و سختیهای وی در بعضی مواقع تعجب آور است.
در این زمینه، خاطره شنیدنی زیر، از زبان فرزند آن شهید، سید محمد سعیدی نقل میشود: «یکی از شبها که قرار بود پدرم به پارچین برود، اتومبیلی برای رفتن به آنجا پیدا نکرد. او علاقه داشت حتما به پارچین برود. من یک موتور گازی داشتم. پدرم از من خواست او را با موتور به میدان خراسان برسانم تا از آن جا اتومبیلی پیدا کند و به پارچین برود. بعد گفت: تو با موتور به میدان خراسان برو، از آنجا به بعد من پشت سر تو سوار میشوم و از طریق جاده گرمسار به روستایی میرویم که قرار است در آن جا سخنرانی کنم. من قبول کردم و با موتور به اول جاده مسگرآباد نزدیک گورستانی که مرحوم شهید نواب صفوی در آنجا مدفون است، رفتم و منتظر ایستادم. بعد از مدتی پدرم رسید و بر ترک موتور گازی سوار شد و حرکت کردیم. مدتی که رفتیم؛ به یک جاده فرعی رسیدیم. در این موقع شمع موتور جمع شد و موتور به پت پت کردن افتاد و یک مرتبه خاموش شد. شمع اضافی هم برای عوض کردن نداشتیم. تا روستا راه زیادی مانده بود. اتفاقا در آن شب، مهتابی در آسمان دیده نمیشد و هوا کاملا تاریک بود. پدرم عبایش را جمع کرد و روی دوشش انداخت. من موتور گازی خاموش را روی دستانم گرفته بودم و همین طور میرفتیم. مقداری که راه رفتیم، پدرم گفت: محمد، من یک صلوات میفرستم، تو هم موتور را بگذار و یکی دو تا پا بزن، انشاء الله روشن میشود. من موتور را روی زمین گذاشتم. پدرم صلواتی فرستاد، من پا زدم و موتور ناگهان روشن شد. بار دیگر پدر بر ترک موتور سوار شد و خود را به روستا رساندیم. ایشان آن شب به منبر رفت و سخنرانی کرد، و فردایش هم با همان موتور به تهران بازگشتیم».
نظر شما