به گزارش خبرنگار مهر، ابن رشد کتابی دارد با عنوان فصل المقال ـ که در رد کتاب غزالی، فیصل التفرقة بین الاسلام و الزندقة ـ می باشد. این اثر به رساله مشهور ابن رشد معروف گشته است. حمید ناظم رفیع آبادی و عدیل امین کاک آن را به انگلیسی ترجمه کرده و مقدمه بسیار مفصلی هم بر آن نوشته است، به همین خاطر عنوان کتاب را «The Attitude Of Islam Towards Science And Philosophy ; A Translation Of Ibn Rushd's (Averroes) Famous Treatise رویکرد اسلام به علم و فلسفه: ترجمه رساله مشهور ابن رشد» گذاشته اند.
در ادامه زهیر باقری نوع پرست، محتوای این اثر ابنرشد را تشریح کرده است؛
در ادیانی که متنی مقدس دارند، مسئلهای همیشه مطرح این است که در صورت تعارض ادعاهای متن مقدس، با آنچه ما از جهان بیرون مشاهده میکنیم یا میفهمیم، چه کار باید کرد؟ و یا اینکه اگر سخنان، مفاهیم و ادعاهایی که در متن مقدس مطرح شده، با عقلمان ناهمخوان باشد چه باید کرد؟ یکی از معروفترین مثالها از این نوعِ تعارض مثال معروف گالیله و کاردینال بلارمین است. یکی از مهمترین ابعاد اختلاف نظری که گالیله با کلیسا داشت بر سر راه حلی بود که گالیله برای چنین اختلاف نظرهایی ارائه میکرد. به طور خیلی خلاصه او بر این باور بود که جهان طبیعی و کتاب مقدس هر دو آثار خداوندند. کتاب مقدس با واژهها و مفاهیم سر و کار دارد که ما در تفسیر و فهم آن میتوانیم دچار سوتفاهم شویم ولی طبیعت این بعد را ندارد. پس در صورت تعارض ظاهر متن مقدس با فهم علمی ما از جهان، آنچه باید مورد بازبینی قرار گیرد تفسیر و فهم ما از متن مقدس است.
در جهان اسلام نیز، یعنی جایی که مسلمانان بر آنها حکومت میکردند، رابطه بین علم و دین هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ فلسفی جالب توجه است. یکی از افرادی که درجهان اسلام راه حلی برای چنین تعارضهایی طرح کرده ابن رشد است. او در اثر خود «فصل المقال» به بررسی تعارض بین عقل و دین میپردازد. ابن رشد میگوید هدف فلسفه مطالعه آنچه که وجود دارد است و هر آنچه وجود دارد مخلوق خداست، پس با مطالعه مخلوقات از طریق فلسفه آگاهی بیشتری نسبت به خالق این موجودات به دست میآوریم. به عبارتی با فلسفه میتوانیم شناخت کاملتر، بهتر و دقیق تری نسبت به خدا پیدا کنیم. اگر بخواهیم شناخت خودمان را نسبت به خالق هستی کامل کنیم باید شناخت خود را نسبت به هستی کامل کنیم سپس میتوانیم از آنچه که راجع به هستی به طور کامل میفهمیم نتیجه گیری کنیم که خالق چنین هستیای چه ویژگیهایی باید داشته باشد، چگونه وجودی است و غیره.
از نظر ابن رشد دلیل اینکه خداوند انسانها را در قرآن به اندیشیدن دعوت کرده تا به ماهیت جهان پی ببرند همین است که در نهایت به کامل شدن شناخت خدا میانجامد. برای این منظور ابن رشد بهره بردن از منطق و استدلالهای عقلانی و دیگر ملزومات و ابزارهایی که در فهم جهان یعنی مخلوقات و سخنان خدا به ما کمک میکند، ضروری برمیشمارد. این توصیه ابن رشد متوجه نگاهی است که منطق، فلسفه یا بعضی علوم را به دلیل اینکه منشا آن در یونان، ایران باستان یا چین بوده را غیر اسلامی و باطل میداند. در دوران ما و با توجه به شرایط سیاسی معاصر معیار «شرق» و «غرب» بر این این دستهبندیهای جغرافیایی فرهنگی افزوده شده است.
ابن رشد یادآور میشود که اگر این علوم نباشند، اگر منطق، خرد و عقل نباشد ما حتی در فهم متن مقدس هم عاجز خواهیم بود. در دیگر فعالیتهای اسلامی نیز راه به جایی نخواهیم برد. مثلا یک قاضی باید استقرا و استنتاج بکند یا یک فقیه مجبور است از انواع استدلالها استفاده کند تا به نتیجه برسد و در صورتی که منطق را نپذیرند از قضاوت و فقاهت ناتوان خواهند بود.
آیا از آنجایی که قیاس عقلی در صدر اسلام به عنوان قیاس عقلی مطرح نبوده، بهرهگیری دینداران از این استدلال ابداع نیست؟ یا آیا نباید آن را کنار بگذارند؟ ابن رشد میگوید به غیر از یک عده که در رابطه با متن مقدس ظاهرگرایی میکنند بقیه افراد در مطالعات دینی مثل فقه و قضا و... در استفاده از قیاس عقلی مشکلی ندارند. پس استدلال اول ابن رشد این است که اکثر افراد آن را قبول دارند. استدلال دوم او این است که دستاوردهای بشری را نباید ناچیز انگاشت. چرا که دستاوردهای بشری نیازمند خلاقیتاند و یک نفر نمیتواند به تنهایی از پس چنین کارهایی برآید. در نتیجه اگر کسی توانسته سخن یا روش مفیدی ابداع کند باید از آن برای خود و به نفع دین استفاده کرد. با این شرط که هم معتبر و هم درست باشد. در این صورت نباید اینکه این شاخه از معرفت یا ابزار ابداع مسلمانان یا مسیحیان یا غرب یا شرق است، مهم باشد.
از آنجایی که آنچه در یونان باستان مطرح شده براساس تحقیق و تفکر و... بوده و بعضی از آنچه که در آن دوره مطرح شده برای دوره ابن رشد و یا حتی دوره ما هم قابل استفاده است پس میتوان از آنها بهره برد. توصیه ابن رشد توصیهای کاملا عقلانیست و بر اساس این توصیه شخص دیندار میتواند آنچه در یونان باستان مطرح شده یا آنچه در کشورهای غیرمسلمان مطرح میشود را بخواند و تصمیم بگیرد کدام یک از آنها درست و کدام نادرستاند، کدام یک مفید و کدام یک غیرمفید است، و برایش مهم نباشد این سخن مثلا در کدام جغرافیا یا فرهنگ یا کدام دورهی تاریخی و ... مطرح شده است. تنها معیار راستی آزمایی با واقعیت را مد نظر قرار بدهد.
ابن رشد در استدلال دیگری میگوید بهره گرفتن از دانش صحیح غیرمسلمانان یک وظیفه دینی برای مسلمانان است. همان طور که گفته شد برای اینکه بتوانید شناخت کامل(تری) از خدا کسب کنید باید شناخت کاملی از جهان کسب کنید. جهان را خدا آفریده و بدین صورت می توان شناخت خود را از خدا کامل کرد. بعضی از ابزارها و روشهایی که باید به کار بگیریم را افرادی که پیش از اسلام زیستهاند یا افرادی که مسلمان نبوده و نیستند ابداع کرده و میکنند ولی از آنجایی که بهره گرفتن از اینها برای فهم و شناخت جهان لازم و ضروری است پس اگر ما اینها را به کار نگیریم به عدم شناخت دقیق جهان میانجامد و این یعنی ما مانع شناخت کامل خدا شدهایم.
پس از نظر ابن رشد به لحاظ دینی به صورت غیرمستقیم استفاده از این ابزار و روشها نه تنها مفید بلکه واجب هم هست. ابن رشد میگوید اگر کسی بخواهد مانع خواندن کتابها، آثار و یافتههای پیش از اسلام و غیرمسلمانان شود در واقع مانع از شناخت بهتر ما از جهان که مخلوق خداست میشود و ما را از شناخت کامل خدا هم باز میدارد. از نظر ابن رشد کسی که جامعه مسلمانان را منع کند از خواندن آثار غیرمسلمانان یا آثار پیش از اسلام و یا آثاری که از اسلام برگفته نشدهاند، عملی خلاف دستور خدا انجام میدهند. دانش و ابزار و یافتههای غیر اسلامی که مفیدند در ذات خود هیچ مشکلی ندارند اما ابن رشد میگوید ممکن است افرادی هم با خواندن آنها منحرف شوند. تاکید ابن رشد بر این است که این مشکل آن افراد و نه مشکل متون، کتابها یا یافته هاست.
دعوت به دین اسلام هم با روشهای متفاوتی انجام میشود. برای بعضی استدلال آورده میشود، برای بعضی خطابه مناسب و برای بعضی تهدید و برخی دیگر تشویق نیاز دارند و... با اشاره به تنوعی که در دعوت افراد به دین اسلام وجود دارد ابن رشد میگوید دین اسلام از تمام روشهایی که انسانها میتوانند با استفاده از آنها به خدا برسند بهره میبرد پس لزومی ندارد بگوئیم به طور مثال همه باید با فقه به خدا برسند یا همه باید با هنر به خدا برسند یا با فلسفه و... بلکه تمام این روشهایی که انسان را به خدا میرسانند مادامی که با متن مقدس و حقیقت در تعارض نباشند باید مورد بهره قرار گیرند. در نتیجه نباید مسلمانان را از خواندن بوطیقای ارسطو، فلسفه، منطق و علم منع کرد. از نظر ابنرشد عناصری از هنر، منطق، فلسفه و غیره در خود اسلام هم وجود دارد و متن مقدس بعضی را با خطابه و برخی را با استدلال جذب میکند و اگر هر یک از اینها را کنار بگذاریم بخشی از دین را هم باید کنار گذاشت چرا که هر یک از اینها در دین جلوهای دارند.
علاوه بر اینکه، با کنار گذاشتن برخی از آنها، روشها و گونههای متفاوت رسیدن به خدا را از بین بردهایم. اهمیت این موضوع آنجاست که ابن رشد اشاره میکند انسانهای متفاوت، علایق و ظرفیتهای متفاوتی دارند. شخصی که فلسفه دوست دارد استدلال عقلانی دوست دارد و شخص دیگر که توان یا علاقهی درگیر شدن با استدلال و عقلانیت را ندارد ممکن است ترجیح دهد برایش داستان گفته شود و ... علاوه بر تفاوت بین انسانها ابن رشد به این نکته که پیامبر اسلام از روشهای متعدد و متنوعی برای دعوت مردم به دین اسلام بهره میبرده اشاره میکند و با این دو دلیل نشان میدهد که دلیلی وجود ندارد بخواهیم به یک روش یا یک نوع نگاه مسائل را محدود کنیم.
همان طور که اشاره کردم گالیله تاکید داشت کتاب مقدس نمیتواند با طبیعت در تناقض باشد زیرا هر دوی آنها تالیف خدا بوده و خدا هم نمیتواند تناقض بگوید پس در نتیجه هرجا تناقض و تعارض بین کتاب مقدس و طبیعت بود باید کتاب مقدس را به شکل دیگری تفسیر کنیم. ابن رشد در این خصوص میگوید عقل ما آنچه در شریعت به اثبات رسیده را رد نمیکند بلکه آن را تایید میکند. پس از نظر ابن رشد افراد نباید نگران باشند که عقل، شریعت را زیر سوال ببرد بلکه از نظر او عقل و شریعت هر دو حقاند پس نمیتوانند همدیگر را نقض کنند و یکدیگر را تایید هم میکنند. پس اگر چنین باشد عقل هرچه بگوید یا با شریعت همخوان است و تاییدش میکند یا اگر حرفی میزند که در شریعت نیست باز هم شریعت را نقض نمیکند.
با این چینش بین عقل و شریعت ابن رشد رابطه بین عقل و شریعت را هم تنظیم میکند. حتی در مواردی هم که عقل چیزی بگوید که شریعت نگفته است مشکلی پیش نمیآید. اما در عین حال نمیتوان به این راحتی پذیرفت تناقضی بین این دو وجود ندارد حتی اگر کسی هم به این گزاره باور داشته باشد به تناقضنماهایی برخورد میکند، یعنی پدیدههایی که در ابتدا به نظر میرسد متناقضاند اما متناقض نباشند. ابن رشد میگوید گاهی اوقات این اتفاق میافتد یعنی گاهی آنچه در شریعت مطرح میشود معنای ظاهری آن با عقل در تعارض است، راه حل او این است که متن را دوباره تفسیر کنیم.
استدلال ابن رشد این است که اگر این متن مقدس برای همه انسانها به یک شکل مطرح شده پس برای هدایت به تخصصی نیاز نیست. اگر قرآن کتابی است برای هدایت همگان و برای همه نازل شده و همه میتوانند آن را بفهمند پس نباید شرط بگذاریم که مثلا برای فهم تعدادی از آیات باید چندین سال این درسها و واحدها را بگذرانید تا بتوانید متوجه معنی آنها شوید و به بقیه هم آموزش بدهید تا آنها هم بتوانند متوجه شوند و هدایت شوند. در غیر این صورت یک نوع نخبهگرایی به وجود میآید که در خود متن مقدس هم ذکر نشده که مثلا شما باید تخصص در فهم متن یا هرمنوتیک یا... داشته باشید تا بتوانید مقصود کتاب را بفهمید.
در زمانه ما هم برخی فهم دقیق معنا و مقصود قرآن را به فهم هایدگر یا ویتگنشتاین یا هر آنچه که با آن آشنا میشوند و چیزکی از آن میفهمند وابسته میکنند. این هم سخن بسیار عجیبی است، یعنی کتابی که مدعی هدایت بشر بوده میبایست هزار و اندی سال صبر میکرده تا مثلا هایدگری، مارکسی، ویتگنشتاینی، یا دیلتایی به دنیا آمده و فلسفه خود را طرح کند تا قرآن و دین درست فهمیده شود و سپس هدایت نوع بشر میسر شود. در این نوع نگاه هدایتگر بودن دین بیش از آنکه وابسته به نبی یا خداوندی باشد، وابسته به ظهور فیلسوفی آلمانی زبان در تاریخ است.
غزالی در کتاب خود، تهافت الفلاسفه، فارابی و ابن سینا را کافر اعلام کرده زیرا آنها اعتقاد داشتند که جهان ازلی است و خدا نسبت به امور جزئی دانش ندارد و در مورد معاد جسمانی و حیات پس از مرگ هم به تفسیرهایی رسیدند که با تفسیرهای متداول بین ظاهرگرایان متفاوت است. ابن رشد از این دو فیلسوف دفاع میکند و دلایل خود را برای کفر نبودن فلسفه برمیشمارد. او بر دو نوع فهم از دین تاکید میکند. گونه ای از فهم از آن کسانی است که با علوم عقلی و نقلی آشنایی دارند و میتوانند فهم عمیقتری داشته باشند و گونه دیگری از فهم از آن افرادی است که با این مقولات آشنا نیستند و نمیتوانند از ظاهر متن سطح دیگری از فهم را حاصل کنند، اما ابن رشد خود ایمان را به سطح فهم وابسته نمیکند در نتیجه نمیتوان نتیجه گرفت شخصی که از عقل خود برای فهم قرآن بهره میبرد کافر است یا فردی که تنها به ظاهر اکتفا میکند کافر است.
جهان قدیم است یا حادث؟ ابن رشد در جواب میگوید دو نوع نگاه به زمان وجود دارد نخست آنکه زمان از جایی شروع شده و محدود است و نگاه دیگر اینکه زمان ازلی و ابدی است و ریشههای این دو دیدگاه به زمان را به افلاطون و ارسطو برمیگرداند. سپس میگوید از خود متن مقدس، یعنی آن آیه که میگوید خدا جهان را آفریده و سپس به عرش تکیه زده است و... نمیتوان به این نتیجه رسید که عدم محض وجود داشته یعنی فقط خدا وجود داشته و هیچ چیز دیگری نبوده است. پس نمیتوان با استناد به این آیه هم گفت عدم محض وجود داشته و در نتیجه نمیتوان گفت هرکس بگوید جهان قدیم است کافر است.
بررسیهای جزئیتر هم نشان میدهد از ظاهر ایات چنین بر میآید که قبل از اینکه آفرینش شکل بگیرد احتمالا چیزهای دیگری هم وجود داشته و شاید بشود گفت منظور از عدم باید مشخص شود تا دقیق متوجه شویم آیا با تفاسیر و خوانشهای متفاوت از مفهوم «عدم» همخوانی دارد یا خیر؟ با برخی دارد و با برخی ندارد؟ با توجه به آنچه در متن مقدس آمده چه تفسیرهایی مجاز است و چه تفسیرهایی مجاز نیست؟ تناقضی هم اگر وجود داشته باشد باید بررسی کنیم که چطور میتوان متن را تفسیر کرد که با عقل در تناقض نباشد.
شرطی را هم مطرح میکند که افرادی که صادقانه تلاش میکنند و به نتیجهای میرسند که اشتباه است باید اشتباهشان بخشیده شود چرا که ترس از اشتباه نباید مانع از نظر دادن شود. اگر افراد دانش و معلومات لازم برای نظر دادن را دارا باشند و با این حال در رای خود اشتباه کنند از نظر ابن رشد نباید تکفیر شوند. یعنی اگر درس بخوانید و مهارتهای لازم را کسب کرده و پیرامون جهان و یا آخرت یا هر پدیده دیگر نتیجهای بگیرید که با تفسیر رایج و مورد پذیرش رایج بین علما هم توافقی نداشته باشد نباید شما را تکفیر کنند. نگاه ابن رشد در واقع این است که بعضی آدمها بنا به هر دلیلی امکان فراگیری و استفاده از استدلالهای عقلی و مفاهیم عقلانی را ندارند و برای این افراد راه و روشهای دیگری فراهم شده تا آنها هم از هدایت محروم نشوند.
برای کسانی که با عقلانیت عجیناند بخشهایی از متن مقدس وجود دارد که اگر آن بخشها را با روش عقلانی تفسیر نکنند دچار بیایمانی میشوند و برای افرادی هم که با فلسفه آشنایی ندارند تفسیر عقلانی کردن این بخشها میتواند باعث بیایمانی شود. از آنجایی که برای ابن رشد، اصل، دعوت به راه حق و دین است و اعتقاد دارد بهره گرفتن از راه و روشهای متفاوت مورد تایید پیامبر اسلام هم بوده پس باید اجازه دهیم هرکسی به روش خود دین اسلام را بفهمد تا به ایمان بیانجامد. برخی با عقل، برخی با داستان و برخی با خطابه و... هرکس با هر نوع شخصیت و توانایی که دارد از این حقیقت بهره ببرد.
بدین شکل ابن رشد دایره تکفیر را محدود میکند و نوعی آزادی و تنوع در مسلمانی را مطرح میکند. فیلسوف و اهل علم میتوانند با توجه به یافتههای عقلانی و علمی قرآن را به شکلی بفهمند که منجر به بیایمانی نشود و افرادی هم که در واقع دل در گرو خیال و داستان و تصویر و... دارند میتوانند با این نوع نگاه به متن مقدس، ایمان خود را حفظ کنند. افراد میتوانند آن فهمی از متن که به بیایمانی آنها منتهی میشود را با توجه به تواناییها و علایق شخصی خود به شکلی تفسیر کنند تا چنین نشود. البته منظور ابن رشد این نیست که تمام بخش ها را میتوان تفسیر کرد. او برخی از بخشها را بطور مشخص تفسیرناپذیر یا یقینی برمیشمارد. متن هم استانداردی برای تفسیرپذیری و ناپذیری دارد. پس نگاه ابنرشد صرفا منوط به تواناییها وعلایق اشخاص نیست.
از نظر ابن رشد خود متن هم دارای اصولی است. او مثالی در مورد معاد جسمانی میزند. اگر کسی بگوید که معاد را باید به صورت استعاری فهمید تفسیر او کفرآمیز نیست چرا که مثلا میتوان مثلا گفت تصویر استعاری یک ضرورت است چرا که برخی نیاز به تخیل دارند یا قدرت عقل ورزی ندارند و تنها در آن صورت میتوانند فهمی از معاد کسب کنند. اما کسی نمیتواند بگوید معاد اصلا رخ نمیدهد چرا که متن مقدس گفته رخ میدهد، ولی اگر جای تفسیر وجود داشته باشد نباید افراد را بخاطر نوع تفسیرشان تکفیر کرد.
این آزادی که ابن رشد برای افراد اهل عقل و خردورز برای تفسیرهای عقلانی قائل است به شرطی است که آنها این تفسیرها را در اختیار همگان قرار ندهند. از نظر ابن رشد همانطور که گفتیم افرادی که اهل فلسفه نیستند یا به ابزار عقلی مجهز نیستند اگر با تفسیرهای عقلانی مواجه شوند بیایمان میشوند. پس اگر افراد اهل عقل و خرد که ابزارش را دارند این تفسیرها را در اختیار کسانی بگذارند که چنین توانایی ها را ندارند از آنجایی که منجر به بیایمانی این افراد میشود خودشان هم به بیایمانی متهم میشوند. از آنجایی که ابن رشد میگوید هدف خدا هدایت اکثریت است پس وظیفهی خود خردورزان است که به دنبال فهم دقیق بروند و تفسیرهای درست را پیدا کنند، ولی این متن ظاهری کتاب مقدس برای هدایت عامه مردم کافیست و آنها نباید به تفسیر روی بیاورند.
پس برخی به روش مخصوص خودشان دین را میفهمند اما حق ندارند این یافتهها را به صورت عمومی منتشر کنند که در اختیار همه قرار بگیرد، چون هدف در نهایت برای ابن رشد ایمان به دین است و مادامی این فعالیتها (فلسفه، خیال، هنرمندی و...) مجازند که بتوانند افراد متفاوت با نگرش های متفاوت را به ایمان برسانند. اگر گسترش روشی در جامعه باعث بیایمانی شود غیر مجاز است. و به طور مشخص میگوید استدلالهای عقلانی باید در کتابهای مختص همان بحثها منتشر شود و نباید میان مردم منتشر شود.
به تعبیر امروزی ما استدلالهای فلسفی نباید در روزنامه یا شبکههای اجتماعی منتشر شود و باید در مجلهها و کتابهایی خاص منتشر شوند. شاید بتوان گفت ابن رشد نوعی آزادی بیان برای نخبهها طلب میکندT یعنی بگذاریم آدمهای عامی و فقها به شکل خودشان دین را بفهمند و با همان معنی ظاهری سرگرم باشند و فیلسوف ها هم اجازه داشته باشند در میان خودشان حلقهای برای بحث داشته باشند و تکفیر نشوند به عبارتی میخواهد راهی را هموار کند تا افراد صاحب خرد و نخبهها در یک منش میانمایه پروری از بین نروند و نگاهی عوامانه به دین به همه تحمیل نشود. آن طور که خود ابنرشد می گوید اگر که تمام این آثار عقلی و فلسفی ممنوع شوند، به بهترین و برترین گروه آدمها یعنی خردورزان ظلم کردهایم و این بیعدالتی است. نباید بهترین ذهنها را از ترس انحراف عوام نابود کنیم.
چالشی که طرح ابن رشد برای فیلسوف در برخواهد داشت چالشی اساسی است. فیلسوف در طرح ابن رشد میتواند در خلوت و در حضور دیگر فیلسوفان به فهم و تفسیر خود دست یابد ولی نه میتواند آن را عملی کند و نه حتی در ملا عام میتواند بر اساس آن فهم عمل کند و باید ظاهر و رفتار و کلام خود را در ملا با فهم فقهی و عوامانه از دین تطابق دهد یا به عبارتی باید تزویر پیشه کند.
نظر شما